شمارهٔ ۱۵۵ - وثوق و لقمان
نهادم ز بهر عیادت قدم
به دولتسرای ولی النعم
خداوند انعام و احسان «وثوق»
سر سروران خواجه محتشم
به نزد خدای جهان رستگار
به نزدیک خلق خدا محترم
مسالک ز تدبیر او مفتتح
ممالک ز تاثیر او منتظم
زبان بنانش به جبر حساب
سخن گفته در گوش جذر اصم
ولی نوک کلکش به وقت عتاب
سنان گشته در چشم شیر اجم
بساط صدارت ازو جسته کیف
مقام وزارت چنو دیده کم
دلم رنجه شد چون بدیدم که هست
خداوند، رنجه ز درد شکم
شفا از خدا جسته و خواستم
یکی کاغذ و نسخه کردم رقم
الم از تنش پاک یزدان زدود
به جان عدویش فزود آن الم
نگه کن که آن خواجه با من چه کرد
ز لطف و ز مهر و ز حُسن شیم
فزون داشت بر ما حقوق قدیم
بر آن جمله افزود حقالقدم
عجبتر که شعری به مدحم سرود
چو یک رشته الماس بسته بهم
درم داد بسیار و از مکرمت
برافزود شعر دری بر درم
بزرگا! وثوقا! که تنها همو
بزرگست و آن دیگران باد و دم
کند با بزرگی ثنایم به شعر
دهد بیتقاضا صلت نیز هم
خودش مدح فرماید و هم خودش
ببخشد صله، اینت اصل کرم
صله وافر و بحر شعرش رمل
سر انگشتش این بحرها کرده ضم
چو این وافر و این رمل کی شنید
کس اندر عرب یا که اندر عجم
زنم زان مضامین شیرین او
کنون همچو بهرام چوبین منم
منم آنکه با آش شلغم همی
ز مرضای خود شل کنم دست غم
منم آنکه مکروبها می کنند
ز سهمم چو موش از بر گربه رم
خداوندگارا در ایران تویی
که تنها وجودت بود مغتنم
زهی دولتی کش تو باشی وثوق
زهی زاولی کش تویی روستم
خوش آن زائری کش تو گویی تعال
خوش آن سائلی کش تو گویی نعم
تو بودی که نه سال ازین پیش کند
ازبن ملک پاس تو بیخ ستم
تو بودی که از رهزنان بستدی
وطن را چو از گرگ جابر، غنم
تو بودی که برهاندی این خلق را
به تدبیر از آن قحطی و آن سقم
تو از صدمت جنگ بینالملل
رهاندی وطن را که بد متهم
تو این مملکت را دو سال تمام
نگهداشتی با شهی بیحشم
اگر یاد آرد شه پهلوی
از آن روزگار درشت دژم
بغیر تو کس را به کس نشمرد
سخن گشت کوته و جفالقلم
الا تا بود پهن برگ کدو
الا تا بود گرد برگ کلم
کند تا سرمجات، دفع سموم
بود تا ضمادات، ضد ورم
هواخواه تو خوش زید لیک دیر
بداندیش تو خوش خورد لیک سم
بمانی تو در این جهان و شوند
حسودان تو مجتمع در عدم
چو لقمان ادهم نباشد کسی
هوادار جانت، به جانت قسم
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نهادم ز بهر عیادت قدم
به دولتسرای ولی النعم
هوش مصنوعی: به خاطر عیادت، قدم به محل زندگی ولی نعمت گذاشتم.
خداوند انعام و احسان «وثوق»
سر سروران خواجه محتشم
هوش مصنوعی: خداوند بر نعمتها و خوبیهای خود افزوده است و این نعمات مخصوص بزرگان و سران محترم است.
به نزد خدای جهان رستگار
به نزدیک خلق خدا محترم
هوش مصنوعی: کسی که در نظر خداوند نیکوکار و رستگار است، در نزد مردم نیز محترم و با ارزش خواهد بود.
مسالک ز تدبیر او مفتتح
ممالک ز تاثیر او منتظم
هوش مصنوعی: راههای زندگی با تدبیر او آغاز میشود و سرزمینها به وسیله اثر او سامان مییابند.
زبان بنانش به جبر حساب
سخن گفته در گوش جذر اصم
هوش مصنوعی: دستش به جبر و قدرت، سخنانی را در گوش کسی که نا شنواست، منتقل کرده است.
ولی نوک کلکش به وقت عتاب
سنان گشته در چشم شیر اجم
هوش مصنوعی: اما نوک چوبش در زمان خشم، به مانند دندانهای درشت شیر، تیز و خطرناک شده است.
بساط صدارت ازو جسته کیف
مقام وزارت چنو دیده کم
هوش مصنوعی: بساط مقام وزارت از او گرفته شده و به همین دلیل احساس رضایت و خوشحالی او کمتر شده است.
دلم رنجه شد چون بدیدم که هست
خداوند، رنجه ز درد شکم
هوش مصنوعی: وقتی دیدم که پروردگاری وجود دارد، دلم آزرده شد به خاطر دردهای جسمی و مشکلاتی که دارم.
شفا از خدا جسته و خواستم
یکی کاغذ و نسخه کردم رقم
هوش مصنوعی: من به دنبال درمان از خدا بودم و خواستم برگهای بگیرم تا نوشتهای بر روی آن بگذارم.
الم از تنش پاک یزدان زدود
به جان عدویش فزود آن الم
هوش مصنوعی: خدای بزرگ رنج و درد را از تن او دور کرد و بر شدت حسادتهای دشمنش افزود.
نگه کن که آن خواجه با من چه کرد
ز لطف و ز مهر و ز حُسن شیم
هوش مصنوعی: بنگر که آن آقا با من چه رفتاری از خود نشان داد، با محبت و مهربانی و زیبایی.
فزون داشت بر ما حقوق قدیم
بر آن جمله افزود حقالقدم
هوش مصنوعی: حقوق قدیمی که داشتیم، بیشتر شده و بر آن حقوق قدیمی، حققدمی افزوده شده است.
عجبتر که شعری به مدحم سرود
چو یک رشته الماس بسته بهم
هوش مصنوعی: عجب این است که شعر زیبا و ارزشمندی سروده شده که به مانند رشتهای از الماس به هم پیوسته است.
درم داد بسیار و از مکرمت
برافزود شعر دری بر درم
هوش مصنوعی: به من زیادی ارزانی داشت و از نیکیهایش بر ثروتم افزود، شعری به عنوان زیبایی و نیکی بر داراییام نهاد.
بزرگا! وثوقا! که تنها همو
بزرگست و آن دیگران باد و دم
هوش مصنوعی: ای بزرگ! یقیناً تنها اوست که واقعاً بزرگ است و بقیه مانند باد و دم هستند.
کند با بزرگی ثنایم به شعر
دهد بیتقاضا صلت نیز هم
هوش مصنوعی: شخص با بزرگی در وصف من شعری میسراید و بدون اینکه از او خواسته شود، پاداشی نیز به من میدهد.
خودش مدح فرماید و هم خودش
ببخشد صله، اینت اصل کرم
هوش مصنوعی: او خودش هم از کارهای خوبش تعریف میکند و هم خودش پاداش میدهد؛ این نشانۀ واقعی بزرگواری است.
صله وافر و بحر شعرش رمل
سر انگشتش این بحرها کرده ضم
هوش مصنوعی: او با هنر و خلاقیت فوقالعادهای که در شعرش دارد، میتواند بهترین ایدهها و مضامین را با بیانی زیبا و روان بیان کند؛ گویی که این احساسات و اندیشهها را به راحتی از عمق وجودش استخراج میکند.
چو این وافر و این رمل کی شنید
کس اندر عرب یا که اندر عجم
هوش مصنوعی: هیچکس در عرب یا عجم چنین چیزی را نشنیده است، این همه گزاف و بیاصطلاح.
زنم زان مضامین شیرین او
کنون همچو بهرام چوبین منم
هوش مصنوعی: همسرم به خاطر مضامین شیرین او، حالا مانند چوب بهرام، من هم بیعاطفه و سرد شدهام.
منم آنکه با آش شلغم همی
ز مرضای خود شل کنم دست غم
هوش مصنوعی: من فردی هستم که با آش شلغم، غم و نگرانیهایم را کنار میزنم و آنها را تسکین میدهم.
منم آنکه مکروبها می کنند
ز سهمم چو موش از بر گربه رم
هوش مصنوعی: من آن هستم که دیگران به خاطر من و جودتهای خود، همچون موشها از ترس گربهها فرار میکنند.
خداوندگارا در ایران تویی
که تنها وجودت بود مغتنم
هوش مصنوعی: ای خداوند، در ایران تنها وجود توست که ارزشمند و گرانبهاست.
زهی دولتی کش تو باشی وثوق
زهی زاولی کش تویی روستم
هوش مصنوعی: عجب چه خوشبختی که تو در اینجا هستی، عجب چه جایگاهی داری، چون تو مانند رستم از سرزمین زابل هستی.
خوش آن زائری کش تو گویی تعال
خوش آن سائلی کش تو گویی نعم
هوش مصنوعی: خوشا به حال زائرانی که تو را میبینند و خوشا به حال درخواستکنندگانی که از تو نعمتها میطلبند.
تو بودی که نه سال ازین پیش کند
ازبن ملک پاس تو بیخ ستم
هوش مصنوعی: تو بودی که نه سال پیش، با تلاش و کوشش، از ریشهی ظلم و ستم در این ملک محافظت کردی.
تو بودی که از رهزنان بستدی
وطن را چو از گرگ جابر، غنم
هوش مصنوعی: تو بودی که وطن را از دستان رهزنان نجات دادی، مانند اینکه گرگی ظالم را از گوسفندها دور کردی.
تو بودی که برهاندی این خلق را
به تدبیر از آن قحطی و آن سقم
هوش مصنوعی: تو بودی که با تدبیر و تدابیر خود، این مردم را از آن گرسنگی و بیماری نجات دادی.
تو از صدمت جنگ بینالملل
رهاندی وطن را که بد متهم
هوش مصنوعی: تو با آسیب خود، کشور را که به خاطر آن متهم شده، از جنگهای جهانی نجات دادی.
تو این مملکت را دو سال تمام
نگهداشتی با شهی بیحشم
هوش مصنوعی: تو در این کشور به مدت دو سال تمام، آن را با یک پادشاهی بیفروغ و بدون قدرت، نگهداشتی.
اگر یاد آرد شه پهلوی
از آن روزگار درشت دژم
هوش مصنوعی: اگر شاه پهلوی از آن روزگار سخت و تلخ یاد کند،
بغیر تو کس را به کس نشمرد
سخن گشت کوته و جفالقلم
هوش مصنوعی: جز تو کسی را، هیچکس به حساب نیاورد. صحبتها کوتاه شد و قلم نوشتهها را رها کرد.
الا تا بود پهن برگ کدو
الا تا بود گرد برگ کلم
هوش مصنوعی: تا وقتی که برگهای پهن کدو وجود دارد، تا وقتی که گرد برگهای کلم هست.
کند تا سرمجات، دفع سموم
بود تا ضمادات، ضد ورم
هوش مصنوعی: برای کاهش اثرات مضر و جلوگیری از ورم، اقدامات لازم را انجام میدهد و بنابراین میتواند به بهبود وضعیت کمک کند.
هواخواه تو خوش زید لیک دیر
بداندیش تو خوش خورد لیک سم
هوش مصنوعی: دلگرمی و عشق به تو باعث خوشحالی است، اما تو با تأخیر به فکر آن هستی. تو میتوانی خوب زندگی کنی، اما در عین حال عواقب تلخی نیز در پیش داری.
بمانی تو در این جهان و شوند
حسودان تو مجتمع در عدم
هوش مصنوعی: اگر تو در این دنیا بمانی، حسودان و بدخواهانت در ناپدیدی و نیستی جمع خواهند شد.
چو لقمان ادهم نباشد کسی
هوادار جانت، به جانت قسم
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند لقمان بزرگ و خردمند نباشد، هیچکس نمیتواند جان تو را حمایت کند. به جانت قسم.