شمارهٔ ۱۲۲ - هدیه باکو
روز آدینه ببستیم ز ری رخت سفر
بسپردیم ره دیلم و دریای خزر
بر بساطی بنشستیم سلیمانکردار
که صبا خادم او بود و شمالش چاکر
به یکی پرش از دشت رسیدیم به کوه
به دگر پرش از بحر گذشتیم به بر
رهبر ما به سوی قاف یکی هدهد بود
هدهدی غرّان چون شیر و دمان چون صَرصَر
بود سیمرغوشی بانگزن و رویینتن
مرغ رویین که شنیده است بدین قوّت و فر
پیلتن مرغ فرو خورد مرا با یاران
تا به باکویه فرو ریزدمان از ژاغر
نیمی از هشت چو بگذشت به ساعت، برخاست
مرغ رویینهتن از جای چو دیوی منکر
مرغ دیده است کسی دیو تن و دیو غریو؟
دیو دیده است کسی مرغوش و مرغسیر؟
دم کشیده به زمین، چشم گشاده به سما
وز دو سو بیحرکت، پهن دو رویین شهپر
کرده گفتی دو ملخ صید و گرفته به دهان
وآن دو صید از دو طرف سخت به قوّت زده پر
تا نگیرد کس از او صید وی از جای بجَست
همچو سیمرغ که گیرد به سوی قاف گذر
جَست چون برق و گذر کرد ز بالای سحاب
بانگ دو پرهٔ او همچو خروش تندر
داشت دو مغز و به هر مغز یکی کارشناس
چشم بر عقربک و دست به سکّان اندر
ما چو یونس به درون شکم حوت ولیک
او به دریا در و ما در دل جو راهسپر
خطهٔ ری به پس پشت نهادیم و شدیم
از فضای کرج و ساحت قزوین برتر
برف بر تیغهٔ البرز و بر او ابر سپید
کوه بیجنبش و ابر از بر او بازیگر
برنشستند تو گفتی به یکی ببر ستبر
نوعروسانی بنهفته به کتّان پیکر
ما گذشتیم ز بالا و گذشتند ز زیر
کاروانها بسی از ابر، به کوه و به کمر
سایه و روشن چون رقعهٔ شطرنج شدی
سطح هر دامنه کِش ابر گذشتی ز زبر
ما بر این رقعهٔ شطرنج مقامر بودیم
خَصم طوفان بُد و ما بر وی جستیم ظفر
که سوی چپ متمایل شدی و گه سوی راست
گه فروخفتی و گه جستی چون ضِیغَمِ نر
عاقبت مَرکَبِ ما بیحد و مر اوج گرفت
تا برون راند از آن ورطهٔ پرخوف و خطر
اَلَموت از شکمِ میغ نمایان، چونانک
ملحدی روی به مندیل بپوشد ز نظر
سرخرود از درهای ژرف سراسیمه دوان
شاهرود از طرفی قطرهزن و خویگستر
راست چون عاشق و معشوق جدا مانده ز هم
وز دو سو گشته دوان در طلب یکدیگر
در یکی بستر، این هر دو به هم پیوستند
زاد از آن فرخ پیوند یکی خوب پسر
پسری خوب کجا رود سپیدش خوانی
زاد از آن وصلت و غلتید به خونین بستر
رودبار نزه از زیر تو گفتی که بود
دیبهی سبز و در او نقش ز انواع شجر
رحمتآباد به تن مخمل زنگاری داشت
زیر دامانْش نهان وادی و کوه و کردر
برگذشتیم ز کهسار و رسیدیم به دشت
خطهٔ رشت به چشم آمد و دریا به نظر
خطهٔ رشت مگر فرش بهارستان بود
اندرو نقش، ز هر لون و ز هر نوع، گهر
از پس پشت یکی سلسله کهسار کبود
پیش رو دشتی هموار ز فیروزهٔ تر
از بر گیلان راندیم به دریا و که دید
سفر دریا بیگفت و شنود بندر
پرتو مهر درخشنده بر امواج کبود
بافتی ماهی سیمینه به نیلی میزر
مرکب آرام و هوا روشن و دریا خاموش
خلوتی بود و سکوتی ز خرد گویاتر
ما خروشان و دمان در دل آن خاموشی
چون به ملک ابدیت وزش وهم بشر
یازده ساعت از آن روز چو بگذشت فتاد
راه ما بر سر خاکی که بود کان هنر
«آبشوران» کهن کز مدد پیر مغان
دارد اندر دل او آتش جاوید مقر
خاک باکو وطن و مامن دینداران بود
اندر آن عهد که بر شرق گذشت اسکندر
شهر باکو، نه که دردانهٔ تاج مشرق
خاک باکو، نه که دروازهٔ صلح خاور
تکیهگاه سپه سرخ که همواره بود
زرد از رشک طلای سیهش چهرهٔ زر
خاک باکویه عزیز است و گرامی بر ما
که ز یک نسل و تباریم و ز یک اصل و گهر
بیشهای دیدیم آنجا ز مجانیق بلند
وز عمارات قویپیکر و عالیمنظر
بیشهای حاصل او نفت سیاه و زر سرخ
خطهای مردم او شیردل و نامآور
قصر در قصر برآورده چه در کوه و چه دشت
چاه در چاه فرو برده چه در بحر و چه بر
خاک او صنعت و آبش هنر و بذرش کار
شجرش علم و شکوفه شرف و میوه ظفر
صبح برجسته ز جا کارگران از پی کار
زیر پا واگن برقی و توکل در سر
مرد دهقان ز سر شوق برد آب به دشت
که شریک است در آن مزرعهٔ جانپرور
باغبان تاک نشاند ز سر رغبت و شوق
خو کند باغ و کشد زحمت و برگیرد بر
کارگر کار کند روز و چو خور چهره نهفت
به نمایش رود و جامه کند نو در بر
هیچ مرد و زنِ بیکار نیابند آنجای
جز نقوشی که نگارند به دیوار و به در
نه گدا دیدیم آنجای و نه درونش و نه دزد
نه فریبندهٔ دختر نه ربایندهٔ زر
زن و مرد و بچه و پیر و جوان از سر شوق
شغل خود را همگی روز و شبان بسته کمر
اندر آن مملکت از دربهدری نیست نشان
اندر آن ناحیت از گُرسَنِگی نیست خبر
دربهدر نیست کس آنجا به جز از باد صبا
گُرسَنه نیست کس آنجا به جز از مرغ سحر
یا تنآسانیِ کاهل که بُوَد دشمنِ کار
یا دغلبازی گربز که بُوَد مایهٔ شر
مزد بخشند به میزان توانایی و زور
وان که بیمار و ضعیف است پزشکش یاور
برتر از مزد در این ملک مکان یابد و جاه
هر هنرپیشه و هر عالِم و هر دانشور
مزد هر مرد به میزان شعور است و خرد
شغل هر شخص به اندازهٔ هوش است و فکر
ابتکار آنجا بیقدر نماند زیراک
صلتی باشد هر فکر نوی را درخور
اندر آن مُلک بُوَد ارزشِ هر چیز پدید
ارزش کار فزون، ارزش فکر افزونتر
شاعران دیدم آنجا و هنرمندانی
که نبدشان شمر خواستهٔ خو از بر
مادران را گه زادن رسد از مهر، پزشک
خواهد آن مام پسر زاید و خواهد دختر
کودک اندر کنف لطف پرستاران است
تا رسد مادرش از کار و بگیرد در بر
کودکستان پس از آن جایگه طفلان است
چون که شد طفل کلان مدرسه آید به اثر
طفل هست از شکم مادر خود تا دم مرگ
به چنین قاعده و نظم قوی مستظهر
چون رود کار به اندازه و نظم آید پیش
نز حسد یابی آثار و نه از بخل خبر
حسد و بخل و نفاق و غرض و دزدی و مکر
ز اختلاف طبقات است و نظام ابتر
آن یکی غره به مال است و یکی خسته ز فقر
آن یکی شاد به نفع است و یکی رنجه ز ضر
ای بسا دانا کز سادهدلی مانده سفیل
وی بسا نادان کز حیلهگری نامآور
حیلتاندوز و ریاکار کشد جام مراد
خویشتندار و هنرمند خورد خون جگر
زینت مرد به علم و هنر و پاکدلی است
هست مکار و فسونساز عدوی کشور
اندر آن خطه که با حیلت و دستان و فریب
مال گرد آید و جاه و شرف و قدر و خطر
مرد بیحیلت و آزاده در او خوار شود
واهل خیرات نسازند در آن ملک مقر
نظم چون گشت خطا، مرد تبهکار دنی
هست پیوسته به عِزّ و به شرف مستبشر
لاجرم خلق درافتند به جنگ طبقات
زان میان جنگ جهانی بگشاید منظر
طمع و حرص و حسد را تو یکی مزرعه دان
کاندرو کینه بکارند و دهد جنگ ثمر
عدل باید، که ستمکار شود مانده ز کار
نظم باید، که طمعورز شود رانده ز در
اینچنین قاعده و نظم، من اندر باکو
دیدم و یافتم از گمشدهٔ خویش اثر
وز چنین نظم قوی بود که از لشکر سرخ
شد هزیمت سپه نازی و جیش محور
آفرین گفتم بر باکو و آذربیجان
هم بر آن کس که شد این نظم قوی را رهبر
این همان خاک عزیز است که اندر طلبش
هیتلر از جمله اروپا به هم آورد حشر
راند از اسپانی و ایتالی و بالکان و فرنگ
لشکری بیحد و افروخت به روسیه شرر
لشکر سرخ بدان سیل خروشان ره داد
تا درآیند و درافتند به دام کیفر
مردم شوروی از هر طرفی همچون سیل
برسیدند و براندند به خیل و به نفر
بزدند آن سپهِ بیحد و راندند از پیش
تا شکست از دَدِ نازی کمر و گردن و سر
از در بالکان وز مرز لهستان و پروس
تا در برلین لشکر نگسست از لشکر
هیچ شک نیست که در آرزوی خوردن نفت
نو ز لب تشنه بود مهتر نازی به سقر
اگر این نظم شود در همه عالم جاری
نه تنی فربه بینی نه وجودی لاغر
نه یکی منعم بر خیل فقیران سالار
نه یکی نادان بر مردم دانا سرور
*
*
پنج سال افزون بر بیست گذشته است اکنون
کابر استقلال افشانده برین خاک مطر
شد بدین شادی آراسته جشنی و شدند
در وی از هر طرفی گرد بسی نامآور
ما هم از ری سوی همسایه درود آوردیم
که ز همسایه سخن گفت بسی پیغمبر
آذرآبادان همسایهٔ پر مایهٔ ماست
غیر همخونی و همکیشی و احوال دگر
من بر آنم که ز همسایگیِ روس بزرگ
بَرَد این مُلک در آینده حظوظ وافر
تا نگویی که ز همسایگیِ روس مرا
دین و فرهنگ هبا گردد و آداب هدر
دین و آیین تو وابستهٔ اهلیت توست
نَبُوَد دوستیِ شوروی الزامآور
گر تو نااهل شدی چیست گناه دگران
در چنار کهن از خویش درافتد آذر
روس همسایهٔ مستغنی و قادر خواهد
نه که همسایهٔ نالان و ضعیف و مضطر
*
*
نیمهٔ دوم اُردی است به باکو و هنوز
ننموده است گل سرخ سر از غنچه به در
لیک ما تازه گل سرخ فراوان دیدیم
ویژه روز رژه بر ساحل دریای خزر
بگذشتند ز پیش رخ ما بیستهزار
لعبتانی ز گل و سرو چمن زیباتر
دخترانی همه بر لاله فروهشته کمند
پسرانی همه بر سرو نشانیده قمر
دختران سروقد و لالهرخ و سیماندام
پسران شیردل و تهمتن و کندآور
به گه بزم، فرشته گه رزم، اهریمن
سرو در زیر کله، ببر به زیر مغفر
*
*
من زبان وطن خویشم و دانم به یقین
با زبان است دل مردم ایران همسر
آنچه آرم به زبان راز دل ایران است
بوکه اندر دل یاران کند این راز اثر
کی فراموش کند شوروی نیکنهاد
که شد ایران پل پیروزی او سرتاسر
گشت ما را ستخوان خرد که سالی سهچهار
چرخ پیروزی بر سینهٔ ما داشت گذر
اینک از دوستی متفقین آن خواهیم
که بخواهد پسر خسته و نالان ز پدر
باشد این هدیهٔ باکو اثر کلک بهار
یادگاری که بماند به جهان تا محشر
هست از آن گونه که استاد ابیوردی گفت
«به سمرقند اگر بگذری ای باد سحر»
شمارهٔ ۱۲۱ - چیستان: چیست آن جنبدهٔ والاگهرشمارهٔ ۱۲۳ - کناره گیری از وزارت و شکایت از دوست: حدیث عهد و وفا شد فسانه درکشور
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
روز آدینه ببستیم ز ری رخت سفر
بسپردیم ره دیلم و دریای خزر
هوش مصنوعی: در روز جمعه، سفر خود را از ری آغاز کردیم و به سمت دیلم و دریای خزر رفتیم.
بر بساطی بنشستیم سلیمانکردار
که صبا خادم او بود و شمالش چاکر
هوش مصنوعی: در یک محفل و مجلس نشستهایم که مانند سلیمان، بزرگ و با عظمت است. در این جمع، نسیم خوشبو مانند خدمتگزار او به ما خدمت میکند و باد شمالی نیز مانند یک خدمتکار و چاکر در کنار ماست.
به یکی پرش از دشت رسیدیم به کوه
به دگر پرش از بحر گذشتیم به بر
هوش مصنوعی: به جایی رسیدیم که محیطش کاملاً متفاوت بود؛ در یک سو، زمین هموار و دشت بود و در سوی دیگر، کوهها قدعلم کرده بودند. همچنین، در نقطهای دیگر، دریا را پشت سر گذاشتیم و به ساحل دیگری رسیدیم.
رهبر ما به سوی قاف یکی هدهد بود
هدهدی غرّان چون شیر و دمان چون صَرصَر
هوش مصنوعی: رهبر ما مانند یک هدهد به سمت هدف حرکت میکرد. این هدهد با جلال و آواز بلندش چون شیر، و با شدت و شجاعتش مانند طوفانی در حال پرواز بود.
بود سیمرغوشی بانگزن و رویینتن
مرغ رویین که شنیده است بدین قوّت و فر
هوش مصنوعی: صدای سیمرغ مانند میماند و بر افراشته و مقاوم است، مانند پرندهای آهنین که به خاطر قدرت و زیباییاش شناخته شده است.
پیلتن مرغ فرو خورد مرا با یاران
تا به باکویه فرو ریزدمان از ژاغر
هوش مصنوعی: مرغی بزرگ و پر از گوشت مرا با دوستانم در خود غرق کرد تا در نهایت ما از دلمشغولی و نگرانیهای زندگی رها شویم.
نیمی از هشت چو بگذشت به ساعت، برخاست
مرغ رویینهتن از جای چو دیوی منکر
هوش مصنوعی: نصف از هشت که گذشت، مرغی که به شکل عجیب و غریبی است، از جای خود بلند شد و مانند دیوی انکارکننده ظاهر شد.
مرغ دیده است کسی دیو تن و دیو غریو؟
دیو دیده است کسی مرغوش و مرغسیر؟
هوش مصنوعی: آیا کسی موجوداتی با چهرههای زشت و صدای خشن دیده است؟ آیا کسی هم پرندگانی با زیبایی و لطافت را دیده است؟
دم کشیده به زمین، چشم گشاده به سما
وز دو سو بیحرکت، پهن دو رویین شهپر
هوش مصنوعی: در اینجا، شخصی با آرامش و سکون بر روی زمین نشسته و به آسمان نگاه میکند. او در وضعیتی قرار دارد که هیچ حرکتی ندارد و بالهایش به طور گسترده باز شدهاند. این توصیف به حالتی از سکوت و آرامش اشاره دارد که در آن فرد در توازن بین زمین و آسمان قرار گرفته است.
کرده گفتی دو ملخ صید و گرفته به دهان
وآن دو صید از دو طرف سخت به قوّت زده پر
هوش مصنوعی: گفته بودی دو ملخ را صید کرده و در دهان گرفتهای و این دو ملخ از دو طرف با قدرت بسیار، بالهای خود را سخت میزنند.
تا نگیرد کس از او صید وی از جای بجَست
همچو سیمرغ که گیرد به سوی قاف گذر
هوش مصنوعی: هرگز کسی نتواند به راحتی او را به دام بیندازد و او مانند سیمرغ که به سمت قاف پرواز میکند، با چابکی و سرعت از محل خود دور میشود.
جَست چون برق و گذر کرد ز بالای سحاب
بانگ دو پرهٔ او همچو خروش تندر
هوش مصنوعی: پرندهای چون برق سریع پرواز کرد و از بالای ابرها گذشت، صدای بالهایش مانند صدای رعد و برق به گوش میرسد.
داشت دو مغز و به هر مغز یکی کارشناس
چشم بر عقربک و دست به سکّان اندر
هوش مصنوعی: دو نفر در یک قایق نشستهاند؛ هر کدام از آنها وظیفه خاصی دارد. یکی به عقربه روی ساعت توجه میکند و دیگری دستش را بر روی فرمان قایق قرار داده است تا مسیر را درست تعیین کنند.
ما چو یونس به درون شکم حوت ولیک
او به دریا در و ما در دل جو راهسپر
هوش مصنوعی: ما مانند یونس درون شکم ماهی هستیم، اما او در دریا است و ما در دل جو به سفر میپردازیم.
خطهٔ ری به پس پشت نهادیم و شدیم
از فضای کرج و ساحت قزوین برتر
هوش مصنوعی: ما از منطقهٔ ری عبور کردیم و توانستیم از فضای کرج و محیط قزوین بالاتر برویم.
برف بر تیغهٔ البرز و بر او ابر سپید
کوه بیجنبش و ابر از بر او بازیگر
هوش مصنوعی: برف بر روی کوههای البرز نشسته و ابرهای سپید بالای آن قرار دارند. کوه静静 و بیحرکت است و ابرها همچنان در حال حرکت و بازی اطراف آن هستند.
برنشستند تو گفتی به یکی ببر ستبر
نوعروسانی بنهفته به کتّان پیکر
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که افرادی به بالای کاروان نشستهاند و تو فکر میکنی که یکی از آنها به همراه یک جوان برومند، مثل نوعروسان، پوشش لطیفی بر تن دارد.
ما گذشتیم ز بالا و گذشتند ز زیر
کاروانها بسی از ابر، به کوه و به کمر
هوش مصنوعی: ما از بلندیها عبور کردیم و کاروانها نیز از زیرزمینها گذشتند، و در این مسیر، بارانهای زیادی از ابرها به سوی کوهها و دمنوشها سرازیر شد.
سایه و روشن چون رقعهٔ شطرنج شدی
سطح هر دامنه کِش ابر گذشتی ز زبر
هوش مصنوعی: سایه و روشن مانند تکهای از صفحه شطرنج شدهای، و به هر طرفی که نگاه میکنی، حرکت ابرها را در بالا مشاهده میکنی.
ما بر این رقعهٔ شطرنج مقامر بودیم
خَصم طوفان بُد و ما بر وی جستیم ظفر
هوش مصنوعی: ما در این دنیای پر از خطر و چالش، همچون بازیکنانی بر روی تختهٔ شطرنج بودیم. در حالی که دشمنی مانند طوفان بر ما میتافت، ما با اراده و تلاش خود به سمت پیروزی حرکت کردیم.
که سوی چپ متمایل شدی و گه سوی راست
گه فروخفتی و گه جستی چون ضِیغَمِ نر
هوش مصنوعی: شما گاهی به سمت چپ متمایل میشوید و گاهی به راست، برخی اوقات سر را پایین میاندازید و گاهی هم به سرعت حرکت میکنید مانند یک پلنگ نر.
عاقبت مَرکَبِ ما بیحد و مر اوج گرفت
تا برون راند از آن ورطهٔ پرخوف و خطر
هوش مصنوعی: در نهایت، وسیلهی سواری ما به شدت پیشرفت کرد و ما را از آن پرتگاه پرخطر و ترس بیرون آورد.
اَلَموت از شکمِ میغ نمایان، چونانک
ملحدی روی به مندیل بپوشد ز نظر
هوش مصنوعی: مرگ از دل ابرها نمایان میشود، مانند اینکه یک ملحد چهرهاش را با دستمال از دید پنهان کند.
سرخرود از درهای ژرف سراسیمه دوان
شاهرود از طرفی قطرهزن و خویگستر
هوش مصنوعی: رود سرخ از درهای عمیق و به طرز نگرانکنندهای در حال حرکت است و رود شاهرود از طرف دیگر به آرامی و قطری به زمین میریزد و گستره وجودش را بیشتر میکند.
راست چون عاشق و معشوق جدا مانده ز هم
وز دو سو گشته دوان در طلب یکدیگر
هوش مصنوعی: عاشق و معشوق مانند دو نفر هستند که از هم دور افتادهاند و از هر دو سو به سمت یکدیگر میدوند و در جستجوی همدیگرند.
در یکی بستر، این هر دو به هم پیوستند
زاد از آن فرخ پیوند یکی خوب پسر
هوش مصنوعی: در یک جا، این دو به هم نزدیک شدند و از این پیوند خوش یمن، پسری زیبا به دنیا آمد.
پسری خوب کجا رود سپیدش خوانی
زاد از آن وصلت و غلتید به خونین بستر
هوش مصنوعی: پسر خوب کجا میتواند برود؟ او در حین جدایی از محبوب، به طور ناامید با دل شکسته به خواب رفته است.
رودبار نزه از زیر تو گفتی که بود
دیبهی سبز و در او نقش ز انواع شجر
هوش مصنوعی: رودخانه از زیر تو عبور کرده و به شکلی زیبا و سبز شبیه به پارچه دیبایی است، و در آن تصویرهایی از انواع درختان مشاهده میشود.
رحمتآباد به تن مخمل زنگاری داشت
زیر دامانْش نهان وادی و کوه و کردر
هوش مصنوعی: رحمتآباد دارای چشمانداز زیبایی است که در آن زیر دامانش، درهها، کوهها و مناطق سرسبز پنهان هستند و با رنگ زنگاری مخملی خود، جلوهای خاص به طبیعت داده است.
برگذشتیم ز کهسار و رسیدیم به دشت
خطهٔ رشت به چشم آمد و دریا به نظر
هوش مصنوعی: ما از کوهها عبور کردیم و به دشتهایی در منطقه رشت رسیدیم که در آنجا دریا به چشم میخورد.
خطهٔ رشت مگر فرش بهارستان بود
اندرو نقش، ز هر لون و ز هر نوع، گهر
هوش مصنوعی: منطقهٔ رشت، مانند فرشی زنده و رنگارنگ است که دارای نقش و نگارهای زیبا و متنوعی از هر نوع و رنگی میباشد.
از پس پشت یکی سلسله کهسار کبود
پیش رو دشتی هموار ز فیروزهٔ تر
هوش مصنوعی: از دور پشت کوههای آبی، دشت همواری دیده میشود که با فیروزهای تازه و درخشان زینت داده شده است.
از بر گیلان راندیم به دریا و که دید
سفر دریا بیگفت و شنود بندر
هوش مصنوعی: ما از گیلان به دریا رفتیم و کسی را ندیدیم که در مورد سفر به دریا چیزی بگوید یا بشنود، یعنی هیچ خبری از بندر نبود.
پرتو مهر درخشنده بر امواج کبود
بافتی ماهی سیمینه به نیلی میزر
هوش مصنوعی: نور خورشید بر روی امواج آبی درخشید و ماهی نقرهای رنگی را در زیر آب نشان داد.
مرکب آرام و هوا روشن و دریا خاموش
خلوتی بود و سکوتی ز خرد گویاتر
هوش مصنوعی: فصل آرامش و سکوتی بینظیر حاکم بود؛ فضایی دلپذیر با آسمان روشن و دریایی ساکت، که در آن همه چیز به آرامی پیش میرفت و حتی در سکوت، پیامهای عمیق و معنایی به وضوح احساس میشد.
ما خروشان و دمان در دل آن خاموشی
چون به ملک ابدیت وزش وهم بشر
هوش مصنوعی: ما با شور و هیجان در دل آن سکوت و آرامش هستیم، مانند وزشهای خیال انسانی در دنیای جاودانی.
یازده ساعت از آن روز چو بگذشت فتاد
راه ما بر سر خاکی که بود کان هنر
هوش مصنوعی: یازده ساعت از آن روز که گذشت، راه ما به جایی رسید که بر زمینی قرار داشت که منبع آن هنر بود.
«آبشوران» کهن کز مدد پیر مغان
دارد اندر دل او آتش جاوید مقر
هوش مصنوعی: آشوبهای احساسی کهن، به واسطهی کمک و هدایت یک پیر حکیم، در دل او آتش عشق و شوقی ابدی را به وجود آورده است.
خاک باکو وطن و مامن دینداران بود
اندر آن عهد که بر شرق گذشت اسکندر
هوش مصنوعی: باکو، زمین و محل امن مؤمنان بود در زمانی که اسکندر بر سرزمینهای شرق سفر کرد.
شهر باکو، نه که دردانهٔ تاج مشرق
خاک باکو، نه که دروازهٔ صلح خاور
هوش مصنوعی: شهر باکو، نه تنها مروارید ارزشمند خاک شرق است، بلکه دروازهای برای صلح در کشورهای شرقی نیز به شمار میآید.
تکیهگاه سپه سرخ که همواره بود
زرد از رشک طلای سیهش چهرهٔ زر
هوش مصنوعی: تکیهگاه سپاه سرخ همیشه به خاطر ویژگیهای خود، تحت تأثیر زیبایی و درخشندگی چهرهی طلایی رقیب خود قرار دارد. این بدان معناست که به رغم قدرت و ایستادگیاش، همواره احساس حسادت نسبت به زیبایی و شکوه دیگران دارد.
خاک باکویه عزیز است و گرامی بر ما
که ز یک نسل و تباریم و ز یک اصل و گهر
هوش مصنوعی: خاکی که در آن زندگی میکنیم، برای ما بسیار ارزشمند و مقدس است؛ زیرا ما از یک نسل و خانوادهای مشترک و از یک ریشه و منشا هستیم.
بیشهای دیدیم آنجا ز مجانیق بلند
وز عمارات قویپیکر و عالیمنظر
هوش مصنوعی: در آنجا جنگلهایی مشاهده کردیم که با منارههای بلند و ساختمانهای استوار و با شکوه احاطه شدهاند.
بیشهای حاصل او نفت سیاه و زر سرخ
خطهای مردم او شیردل و نامآور
هوش مصنوعی: این سرزمین به دلیل منابع طبیعیاش، مانند نفت و معادن مختلف، بسیار باارزش است و مردم آن با دلیر و شناختهشده هستند.
قصر در قصر برآورده چه در کوه و چه دشت
چاه در چاه فرو برده چه در بحر و چه بر
هوش مصنوعی: قصرها و کاخهایی که در زیر زمین و در مکانهای مختلف قرار دارند، به نوعی با طبیعت و محیط اطراف خود در ارتباط هستند. این بناها میتوانند در کوهها یا دشتها باشند و گودالها و چاههای عمیق نیز میتوانند در دریا یا زمینهای مختلف وجود داشته باشند. به طور کلی، این مفهوم نشاندهندهی وجود لایههای مختلف و عمیق در دنیای پیرامون ماست.
خاک او صنعت و آبش هنر و بذرش کار
شجرش علم و شکوفه شرف و میوه ظفر
هوش مصنوعی: زمین او منبع هنر و آبش نمایانگر مهارت است، دانهاش موجب رشد و درختش نماد دانش، شکوفهاش نشان افتخار و میوهاش مظهر پیروزی است.
صبح برجسته ز جا کارگران از پی کار
زیر پا واگن برقی و توکل در سر
هوش مصنوعی: صبح زود کارگران برای شروع کار خود از جا برمیخیزند و در زیر واگن برقی مشغول فعالیت میشوند و با اعتماد به نفس و امید در دل، تلاش میکنند.
مرد دهقان ز سر شوق برد آب به دشت
که شریک است در آن مزرعهٔ جانپرور
هوش مصنوعی: مرد دهقان با شادی و علاقه آب را به دشت میآورد زیرا میداند که در این مزرعهای که جان انسانها را nourish میکند، یکی از شریکان اوست.
باغبان تاک نشاند ز سر رغبت و شوق
خو کند باغ و کشد زحمت و برگیرد بر
هوش مصنوعی: باغبان با علاقه و اشتیاق، نهال انگور میکارد و تلاش میکند تا از آن مراقبت کند و در عوض، انتظار میرود که ثمرهاش را برداشت کند.
کارگر کار کند روز و چو خور چهره نهفت
به نمایش رود و جامه کند نو در بر
هوش مصنوعی: کارگر در طول روز سخت کار میکند و وقتی که خورشید غروب میکند، چهرهاش را میپوشاند تا در برابر دیگران بیفروزد و لباس تازهای به تن کند.
هیچ مرد و زنِ بیکار نیابند آنجای
جز نقوشی که نگارند به دیوار و به در
هوش مصنوعی: هیچ مرد و زنی که کار ندارد، نمیتواند در آن مکان پیدا شود جز نقوشی که بر دیوار و درها کشیدهاند.
نه گدا دیدیم آنجای و نه درونش و نه دزد
نه فریبندهٔ دختر نه ربایندهٔ زر
هوش مصنوعی: نه کسی را در آنجا به عنوان گدا دیدیم و نه دزد یا کسانی که دختران را فریب دهند یا زر و زیور را بربایند.
زن و مرد و بچه و پیر و جوان از سر شوق
شغل خود را همگی روز و شبان بسته کمر
هوش مصنوعی: زن و مرد و بچه و پیر و جوان، همه با شادی و اشتیاق به کار خود مشغولند و به طور شبانهروزی تلاش میکنند.
اندر آن مملکت از دربهدری نیست نشان
اندر آن ناحیت از گُرسَنِگی نیست خبر
هوش مصنوعی: در این سرزمین، هیچ نشانی از بیپناهی و بیخانمانی وجود ندارد و در این منطقه نیز خبری از گرسنگی به گوش نمیرسد.
دربهدر نیست کس آنجا به جز از باد صبا
گُرسَنه نیست کس آنجا به جز از مرغ سحر
هوش مصنوعی: در آنجا هیچکس نیست جز نسیم صبح، و هیچکس دیگری به جز آواز مرغان سحر وجود ندارد.
یا تنآسانیِ کاهل که بُوَد دشمنِ کار
یا دغلبازی گربز که بُوَد مایهٔ شر
هوش مصنوعی: آرامش و بیتحرکی تنآسان ممکن است در برابر کار و تلاش، دشمنی باشد. همچنین فریبکاری و حیلهگری نیز میتواند به مشکلات و آسیبها منتهی شود.
مزد بخشند به میزان توانایی و زور
وان که بیمار و ضعیف است پزشکش یاور
هوش مصنوعی: مزد و پاداش هر کس به اندازه توانایی و نیروی او است و کسی که بیمار و ناتوان است، نیازمند کمک و حمایت پزشک است.
برتر از مزد در این ملک مکان یابد و جاه
هر هنرپیشه و هر عالِم و هر دانشور
هوش مصنوعی: بالاتر از پاداش در این دنیا، مقام و منزلت هر هنرمند، عالم و دانشمند به دست میآید.
مزد هر مرد به میزان شعور است و خرد
شغل هر شخص به اندازهٔ هوش است و فکر
هوش مصنوعی: پاداش هر فرد به اندازهٔ درک و شعور اوست و شغل هر کس به همراستایی با هوش و تفکرش بستگی دارد.
ابتکار آنجا بیقدر نماند زیراک
صلتی باشد هر فکر نوی را درخور
هوش مصنوعی: هنر و خلاقیت همیشه ارزشمند است، زیرا هر اندیشه جدیدی نیازمند ویژگی خاصی است که آن را قابل توجه و شایستهی تقدیر میسازد.
اندر آن مُلک بُوَد ارزشِ هر چیز پدید
ارزش کار فزون، ارزش فکر افزونتر
هوش مصنوعی: در آن سرزمین، هر چیزی دارای ارزش خاصی است. ارزش کار اهمیت بیشتری دارد و فکر و اندیشه از آن هم بیشتر ارزشمند است.
شاعران دیدم آنجا و هنرمندانی
که نبدشان شمر خواستهٔ خو از بر
هوش مصنوعی: در آنجا هنگام دیدن شاعران و هنرمندانی بودم که هیچ یک از آنها به شعور و خواسته های خود بی اعتنا نبودند.
مادران را گه زادن رسد از مهر، پزشک
خواهد آن مام پسر زاید و خواهد دختر
هوش مصنوعی: مادران در شرایط خاص میتوانند محبت و عشق را به فرزندان خود انتقال دهند. اگر زنی بخواهد پسری به دنیا آورد، ممکن است پزشک متناسب با آن شرایط به او کمک کند و اگر بخواهد دختری به دنیا آورد، باز هم ممکن است نیاز به مشاوره و راهنمایی داشته باشد.
کودک اندر کنف لطف پرستاران است
تا رسد مادرش از کار و بگیرد در بر
هوش مصنوعی: کودک در آغوش محبت نگهدارندگان است تا مادرش از کارهایش فراغت یابد و او را در آغوش بگیرد.
کودکستان پس از آن جایگه طفلان است
چون که شد طفل کلان مدرسه آید به اثر
هوش مصنوعی: کودکستان مکانی است که مخصوص کودکان کوچکتر است و وقتی که کودک بزرگتر میشود، وارد مدرسه میشود تا از آنجا بهرهمند شود.
طفل هست از شکم مادر خود تا دم مرگ
به چنین قاعده و نظم قوی مستظهر
هوش مصنوعی: کودک از زمان بارداری تا پایان زندگی تحت تأثیر قوانین و نظمهای قوی قرار دارد.
چون رود کار به اندازه و نظم آید پیش
نز حسد یابی آثار و نه از بخل خبر
هوش مصنوعی: وقتی کارها به اندازه و نظم انجام شود، دیگر نیازی به حسد ورزیدن نیست و هیچ خبری از بخل نخواهد بود.
حسد و بخل و نفاق و غرض و دزدی و مکر
ز اختلاف طبقات است و نظام ابتر
هوش مصنوعی: حسد، بخل، نفاق، سوءنیت، دزدی و فریبکاری ناشی از تفاوتهای اجتماعی و اقتصادی در جامعه است و این موضوع سبب به هم ریختن نظم اجتماعی میشود.
آن یکی غره به مال است و یکی خسته ز فقر
آن یکی شاد به نفع است و یکی رنجه ز ضر
هوش مصنوعی: یکی به خاطر ثروتش مغرور است و دیگری از فقر و تنگدستی خسته و نالان است. یکی به دلیل موفقیتش خوشحال است و دیگری از ضرر و زیان در رنج است.
ای بسا دانا کز سادهدلی مانده سفیل
وی بسا نادان کز حیلهگری نامآور
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد باهوش به خاطر سادگی و صداقت خود در زندگی شکست میخورند، در حالی که برخی افراد نادان به واسطهی فریبکاری و نیرنگهایشان شهرت پیدا کردهاند.
حیلتاندوز و ریاکار کشد جام مراد
خویشتندار و هنرمند خورد خون جگر
هوش مصنوعی: منافقان و فریبکاران به دنبال منافع خود هستند، اما کسانی که با احتیاط و هنر زندگی میکنند، از درد و رنج خود به عنوان منبع الهام استفاده میکنند.
زینت مرد به علم و هنر و پاکدلی است
هست مکار و فسونساز عدوی کشور
هوش مصنوعی: زینت یک مرد به دانایی، هنر و دیانت اوست، اما برخی با نیرنگ و فریب تلاش میکنند به هدف خود برسند.
اندر آن خطه که با حیلت و دستان و فریب
مال گرد آید و جاه و شرف و قدر و خطر
هوش مصنوعی: در آن منطقهای که با نیرنگ، تزویر و فریب میتوان ثروت، مقام و احترام به دست آورد و خطرهایی نیز در پی دارد.
مرد بیحیلت و آزاده در او خوار شود
واهل خیرات نسازند در آن ملک مقر
هوش مصنوعی: مردی که بدون چارهجویی و با آزادهگی زندگی میکند در آن سرزمین مورد توجه و احترام قرار نمیگیرد و نیکوکاران هم در آنجا به کمک نمیشتابند.
نظم چون گشت خطا، مرد تبهکار دنی
هست پیوسته به عِزّ و به شرف مستبشر
هوش مصنوعی: وقتی نظم و ترتیب به هم میریزد، فردی که در دنیا به صفات ناپسند دچار شده است، همچنان امیدوار و شاداب به عزت و شرافت خود ادامه میدهد.
لاجرم خلق درافتند به جنگ طبقات
زان میان جنگ جهانی بگشاید منظر
هوش مصنوعی: مردم به رقابت و نزاع در میان طبقات مختلف جامعه پرداختند و این درگیریها باعث میشود که جنگ جهانی به وجود بیاید و صحنهای جدید را به نمایش بگذارد.
طمع و حرص و حسد را تو یکی مزرعه دان
کاندرو کینه بکارند و دهد جنگ ثمر
هوش مصنوعی: شما میتوانید طمع، حرص و حسد را به عنوان زمین زراعی در نظر بگیرید که در آن کینه و دشمنی کاشته میشود و این خود به بروز جنگ و مشکل منجر خواهد شد.
عدل باید، که ستمکار شود مانده ز کار
نظم باید، که طمعورز شود رانده ز در
هوش مصنوعی: برای برقراری عدالت، باید ظلم و ستم از بین برود و کسانی که در پی قدرت و ثروت هستند، باید از صحنه خارج شوند. در یک جامعه منظم، نظم و ترتیب باید حاکم باشد تا افراد طمعکار نتوانند جا و مکانی داشته باشند.
اینچنین قاعده و نظم، من اندر باکو
دیدم و یافتم از گمشدهٔ خویش اثر
هوش مصنوعی: من در باکو قاعده و نظمی را دیدم که آثار گمشدهام را در آن پیدا کردم.
وز چنین نظم قوی بود که از لشکر سرخ
شد هزیمت سپه نازی و جیش محور
هوش مصنوعی: این شعر اشاره به قدرت نظم و انسجام دارد که باعث شده تا دشمنی که به لشکری معروف است، از میدان جنگ عقبنشینی کند و شکست بخورد. به نوعی، این بیانگر برتری و تسلط بر شرایط است که به خاطر هماهنگی و استحکام در صفوف، دشمن را مجبور به فرار کرده است.
آفرین گفتم بر باکو و آذربیجان
هم بر آن کس که شد این نظم قوی را رهبر
هوش مصنوعی: من بر باکو و آذربایجان آفرین میگویم و همچنین بر کسی که رهبری این نظم قوی را بر عهده دارد.
این همان خاک عزیز است که اندر طلبش
هیتلر از جمله اروپا به هم آورد حشر
هوش مصنوعی: این خاک ارزشمند، همان جایی است که هیتلر برای به دست آوردن آن، از سراسر اروپا در کنار هم جمع شد.
راند از اسپانی و ایتالی و بالکان و فرنگ
لشکری بیحد و افروخت به روسیه شرر
هوش مصنوعی: نیروهایی از اسپانیا، ایتالیا، بالکان و اروپا به سمت روسیه حرکت کردند و آتش جنگی خیرهکننده به راه انداختند.
لشکر سرخ بدان سیل خروشان ره داد
تا درآیند و درافتند به دام کیفر
هوش مصنوعی: لشکر سرخ راهی به سیل خروشان داد تا آنها بتوانند وارد شوند و به چنگال کیفر بیفتند.
مردم شوروی از هر طرفی همچون سیل
برسیدند و براندند به خیل و به نفر
هوش مصنوعی: مردم شوروی از همه جا به صورت سیلابی آمدند و به جمعیت و تعداد زیادی پیوستند.
بزدند آن سپهِ بیحد و راندند از پیش
تا شکست از دَدِ نازی کمر و گردن و سر
هوش مصنوعی: سپاهیان بینهایت، آنها را شکست دادند و به عقب راندند، تا اینکه از شدت ضربات ددان، کمر و گردن و سرشان آسیب دید.
از در بالکان وز مرز لهستان و پروس
تا در برلین لشکر نگسست از لشکر
هوش مصنوعی: از مناطق بالکان و مرزهای لهستان و پروس تا دروازههای برلین، نیروها به حال آمادهباش و در کنار هم باقی ماندهاند.
هیچ شک نیست که در آرزوی خوردن نفت
نو ز لب تشنه بود مهتر نازی به سقر
هوش مصنوعی: هیچ تردیدی نیست که در آرزوی نوشیدن چیزی لذتبخش، کسی با اشتیاق و عطش به سمت آن میرود، همانطور که یک فرد محترم و والا به دنبال چیزهای مورد علاقهاش است.
اگر این نظم شود در همه عالم جاری
نه تنی فربه بینی نه وجودی لاغر
هوش مصنوعی: اگر این نظم و سامان در تمام عالم برقرار شود، هیچ انسانی چاق نخواهد بود و هیچ وجودی لاغر نمیماند.
نه یکی منعم بر خیل فقیران سالار
نه یکی نادان بر مردم دانا سرور
هوش مصنوعی: نه کسی بر گروهی از فقیران سرپرست و بزرگ است، و نه کسی که نادان است میتواند بر مردم دانا حکم براند.
*
*
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که شما به کسی اشاره میکنید که مهارتها و تواناییهایش در زمینه خاصی حاصل آموزش و تجربیات گذشتهاش است. این شخص به گونهای آماده و مجهز شده است که بتواند با چالشها و موقعیتهای مختلف روبرو شود.
پنج سال افزون بر بیست گذشته است اکنون
کابر استقلال افشانده برین خاک مطر
هوش مصنوعی: پنج سال بیشتر از بیست سال گذشته است و اکنون من با افتخار به سرزمینی که استقلالش را به دست آورده نگاه میکنم.
شد بدین شادی آراسته جشنی و شدند
در وی از هر طرفی گرد بسی نامآور
هوش مصنوعی: به خاطر این شادی، جشنی برپا شده و در اطراف آن از هر سو تعداد زیادی از شخصیتهای نامدار گرد هم آمدهاند.
ما هم از ری سوی همسایه درود آوردیم
که ز همسایه سخن گفت بسی پیغمبر
هوش مصنوعی: ما هم از طرف ری به همسایه سلام فرستادیم، چون پیامبر درباره همسایه بسیار سخن گفته است.
آذرآبادان همسایهٔ پر مایهٔ ماست
غیر همخونی و همکیشی و احوال دگر
هوش مصنوعی: آذرآبادان، سرزمین همسایهٔ ماست که از لحاظ ویژگیها و ثروتها، بسیار غنی و پربار است. در اینجا به تفاوتهای فرهنگی و دینی ما با آنها اشاره میشود که نشاندهندهٔ تنوع و گوناگونی در ارتباطات انسانی است.
من بر آنم که ز همسایگیِ روس بزرگ
بَرَد این مُلک در آینده حظوظ وافر
هوش مصنوعی: من معتقدم که همسایگی با روسیه بزرگ در آینده برای این کشور مزایای زیادی به ارمغان خواهد آورد.
تا نگویی که ز همسایگیِ روس مرا
دین و فرهنگ هبا گردد و آداب هدر
هوش مصنوعی: نمیخواهم بگویم که همسایگی با روسها باعث شود که دین و فرهنگ من از بین برود و آداب و رسوم من بیارزش شود.
دین و آیین تو وابستهٔ اهلیت توست
نَبُوَد دوستیِ شوروی الزامآور
هوش مصنوعی: مذهب و اصول اخلاقی تو به شخصیت و هویت تو مرتبط است و هیچگونه تحمیلی از طرف شوروی برای دوستی وجود ندارد.
گر تو نااهل شدی چیست گناه دگران
در چنار کهن از خویش درافتد آذر
هوش مصنوعی: اگر تو نالایق و نااهل شدهای، چه تقصیری به گردن دیگران است؟ مثل درختی که درختان قدیمیاش به خاطر تو دچار آسیب و افت میشوند.
روس همسایهٔ مستغنی و قادر خواهد
نه که همسایهٔ نالان و ضعیف و مضطر
هوش مصنوعی: همسایهای که قوی و بینیاز است، بهتر از همسایهای است که ناتوان و در شرایط سخت زندگی میکند.
*
*
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی اشاره به قدرت و زیبایی وجود معشوق دارد و بیانگر احساسات عمیق عاشق نسبت به معشوق است. شاعر احساسی از نزدیکی و وابستگی به محبوبش را توصیف میکند و از زیباییها و ویژگیهای خاص او یاد میکند که دل عاشق را مجذوب میکند. این حس درونی میتواند نشاندهنده عشق و شوقی باشد که در دل عاشق وجود دارد.
نیمهٔ دوم اُردی است به باکو و هنوز
ننموده است گل سرخ سر از غنچه به در
هوش مصنوعی: نیمه دوم اردیبهشت به باکو رسیده و هنوز گل سرخ از غنچه بیرون نیامده است.
لیک ما تازه گل سرخ فراوان دیدیم
ویژه روز رژه بر ساحل دریای خزر
هوش مصنوعی: ما گلهای سرخ زیبای زیادی را در روز رژه در کنار دریای خزر دیدیم.
بگذشتند ز پیش رخ ما بیستهزار
لعبتانی ز گل و سرو چمن زیباتر
هوش مصنوعی: بیش از بیست هزار معشوقه زیبا از گل و درختان چمن، از مقابل چهره ما گذشتند و هیچکدام به زیبایی ما نبودند.
دخترانی همه بر لاله فروهشته کمند
پسرانی همه بر سرو نشانیده قمر
هوش مصنوعی: دختران همه به گلهای لاله زل زدهاند و پسران هم به درختان سرو نگاه میکنند که نماد زیبایی هستند.
دختران سروقد و لالهرخ و سیماندام
پسران شیردل و تهمتن و کندآور
هوش مصنوعی: دختران با قد بلند و چهره زیبا و فرم بدن دلربا، و پسران شجاع و نیرومند و توانمند هستند.
به گه بزم، فرشته گه رزم، اهریمن
سرو در زیر کله، ببر به زیر مغفر
هوش مصنوعی: در میهمانی، فرشتگان حضور دارند و در میدان جنگ، اهریمن فعال است. سروهایی که زیبا و دلربا هستند، در زیر helmet پنهان شدهاند و ببر نیز زیر محافظ قرار دارد.
*
*
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و جذابیت زنی میپردازد که در دل شاعر نفوذ کرده و تأثیری عمیق بر او گذاشته است. شاعر احساسات و شگفتیهای خود را در مورد این زن بیان میکند و نشان میدهد که چگونه مظهر عشق و زیبایی او، در وجودش احساساتی از قبیل شگفتی و حیرت ایجاد کرده است.
من زبان وطن خویشم و دانم به یقین
با زبان است دل مردم ایران همسر
هوش مصنوعی: من به عنوان نماینده فرهنگ و زبان خود، به خوبی میدانم که دل مردم ایران با زبانشان گره خورده است.
آنچه آرم به زبان راز دل ایران است
بوکه اندر دل یاران کند این راز اثر
هوش مصنوعی: آنچه که من به زبان میآورم، راز دل مردم ایران است که این راز در دل دوستان تأثیر میگذارد.
کی فراموش کند شوروی نیکنهاد
که شد ایران پل پیروزی او سرتاسر
هوش مصنوعی: کیست که فراموش کند شوروی با نیت خوبش، چگونه ایران را به پل پیروزی خود تبدیل کرد؟
گشت ما را ستخوان خرد که سالی سهچهار
چرخ پیروزی بر سینهٔ ما داشت گذر
هوش مصنوعی: به ما آموختهاند که در طول سال، سه یا چهار بار پیروزی و موفقیت بر زندگیمان تأثیر میگذارد و گویی بر سینه ما اثر میگذارد.
اینک از دوستی متفقین آن خواهیم
که بخواهد پسر خسته و نالان ز پدر
هوش مصنوعی: اینک از دوستی متحدان این درخواست را داریم که فرزند زخمدیده و دلتنگ را از پدرش بگیرد.
باشد این هدیهٔ باکو اثر کلک بهار
یادگاری که بماند به جهان تا محشر
هوش مصنوعی: این هدیهٔ باکو با هنری خاص از بهار است که یادگاری باقی بماند و تا روز قیامت در جهان بماند.
هست از آن گونه که استاد ابیوردی گفت
«به سمرقند اگر بگذری ای باد سحر»
هوش مصنوعی: اگر از سمرقند بگذری، ای نسیم صبحگاهی، خواهی دید که زیبایی و شگفتیها در آنجا وجود دارد.
حاشیه ها
1393/09/16 20:12
علی حسن سهراب نژاد(ایلام)
استادشفیعی کدکنی درمقاله ای وزین درباره شعربهارگفته اندکه شعراوتاآخرین روزهای حیاتش همواره در اوج زندگی ودرپیوندبا نبض اجتماع است وبرای نمونه به این شعروچندشعردیگراستنادکرده اند.شامگاه25آذر1393
1393/10/11 20:01
Ebrahim Golshenas
زنده یاد بهار هم گول ظاهر شوروی را خورده بود.
1402/10/23 18:12
کژدم
در سال ۱۳۲۳ بهار به همراهی شماری از هنرمندان دیگر ایران به دعوت دولت شوروی، به مناسبت جشن آغاز بیست و ششمین سالگرد انقلاب شوروی با هواپیما از تهران به باکو رفت و در آنجا چند روزی را به انجام تشریفات علمی و ادبی و بازدید از موسسههای گوناگون پرداخت. قصیدهٔ بالا وصف این مسافرت است.

ملکالشعرا بهار