گنجور

حکایت ۱۰

آورده‌اند که در خراسان شیخى بود و مریدى داشت که نام آن مرید، مجد الدین بود، شیخ آن مرید را بسیار بسیار دوست می‌داشت و آن مرید هم به کمال صلاح آراسته بود، روزى از آن مرید شیخ را اغبرى به هم رسید، آنروز شیخ در مرتبه‌ى جلال بود و مرتبه جلال را پرده‌ى استیلاى اجلال، غضبناک گفت:

برو در آب! یعنى در آب بمیرى.

قضا را چنان شد که شیخ گفته بود، چرا که این مرید با جمعى از اشراف و اکابر خراسان مصاحبت و تردد می‌نمود، قضا را شبى بخانه‌یى رفت که صاحب آن خانه سلطان آن ملک بود و آن سلطان را پسرى بود جاهل و تند و شدید، در آن وقت که مرید داخل شد، سلطان زاده بسیار مست بود فرمود که تا او را بگیرند، چون گرفتند گفت: او را در دریاچه آب انداختند و کسى را قدرت آن نبود که منع نماید، تا آنکه مرید شیخ در آب مرد.

چون صبح شد خبر از براى شیخ آوردند که یا شیخ! مجد الدین که شما به سبب اغبرارى که از او در دل داشتى و او را دعا کردى به سبب دعاى شما در آب مرد و دعا اثر کرد!.

شیخ چون این مقدمه را شنید و سبب در آب مردن او را فهمید برآشفت و گفت:

خون مجد الدین خون خراسان، خون مجد الدین خون عراق، خون مجد الدین خون بغداد است و چون بغ را گفت و خواست داد را بگوید مریدى دیگر دست به دهانش نهاد و گفت:

اى شیخ عالم را خراب کردى‌ و چون بغ گفت و دادش ماند، قدرى نگذشت که ناگاه هلاکو خان پیدا شد و موافق قول شیخ، عراق و خراسان را قتل و عام نمود، این همه خرابى و قتل و غارت به سبب دعاى شیخ بود تا بدانى که مردان راه چنین بوده‌اند و تو گمان بد مبر!

اى گربه! هر گاه در باب این کرامات حرفى دارى بگو! ولى درباره‌ى اهل اللّه ظن بد مبر، من تو را دوست می‌دارم و ابداً تو به علم خود مغرور مشو و به نظر حقارت بایشان منگر!

اى گربه! چرا از راه عناد و لجاجت بیرون نیامده بجاده‌ى موافقت و مصاحبت با من رفاقت و رفتار نکرده و نمی‌کنى، با وجود اینکه بسیار از عالم کشف و کرامات بیان کرده و می‌کنم، معهذا تاثیر نمی‌کند!

گربه گفت:

اى موش! هرذى حیاتى باید مرتبه‌ى خود را داند و از آن تجاوز نکند و اسباب زندگى کردن و مال و حال خود را ضبط و ربط نماید: می‌باید فکرى و تأملى و تدبیرى داشته باشد، خصوصاً هرگاه خواهد در دنیا نزد اقربا و طایفه‌ى خود ممتاز گردد و در آخرت نزد ابناء خویش با عمل و کردار نیکو سرافراز باشد باید که شب و روز در تفحص و تجسس و احوال خود بوده و غافل نشود و در گفتن و شنیدن و نشستن و برخاستن و خوردن و آشامیدن تامل کند و روز بروز در آنچه شایسته‌ى حال و مآل بوده باشد تدبر و دقت نماید و کردار نالایق را ترک کند، و این حال کسى را باشد که داراى عقل و شعور و درک و فراست باشد و آنچه در همه‌ى کتب از موافق و مخالف مسطور است خارج و بیرون از دو وجه نیست، یا بنا بر عقل است و یا بر قول. اگر بنا بر عقل است باید هر چه بیند و بشنود از روى کمال عقل در آن تامل و دقت نماید، گاه باشد که عقل خود بآن شنیده و دیده نرسد، لذا باید از عالمان به احوال روزگار و زمان استفسار نماید تا خاطر جمع باشد زیرا بسیار باشد که چیزى به عقل ما و شما درست آید ولکن نزد عقل عقلاء غلط و باطل باشد، و گاه باشد چیزى چند در نزد ما و شما غلط و باطل ولى نزد عقلاء درست آید:

موش گفت:

حکایت ۹: آورده‌اند که روزى مریدى بنزد شیخى از مشایخ آن زمان رفت و گفت: یا شیخ! زن من حامله است، می‌ترسم که دخترى بیاورد، توقع اینکه دعا کنى که از برکت انفاس شما، خدای‌تعالى پسرى کرامت کند. شیخ گفت: برو چند خربزه بسیار خوب با نان و پنیر بیاور تا اهل اللّه بخورند و در حق تو دعا کنند!. آن مرد گفت: بچشم!. بعد رفت و نان و پنیر و خربزه حاضر ساخت. پس از صرف و تناول، آن مرد را دعا نمودند، شیخ نیز دعا و فاتحه بخواند و گفت: اى مرد خاطر جمع‌دار که خداى تعالى البته تو را پسرى کرامت خواهد فرمود که در ده سالگى داخل صوفیان خواهد شد. چون مدت حمل بگذشت و حمل را بنهاد دخترى کریه منظر بود، آن مرد بسیار دلگیر گردید، به خدمت شیخ آمد در حالتى که همه‌ى مریدان نزد شیخ حاضر بودند گفت: یا شیخ؟! دعاى تو در حق من اثرى نکرد و حال اینکه شما تأکید فرمودى خداى تعالى پسرى کرامت خواهد فرمود، الحال دخترى بد ترکیب و کریه منظر متولد گردیده؟! شیخ گفت: البته آن سفره که به جهت اهل اللّه آوردى به اکراه بوده، چنانچه آنرا از راه رضا و صدق و ارادت آورده بودى البته پسرى می‌شد، در هر حال به نهایت خاطر جمع دار اگر چه دختر است لکن زیاده از پسر به تو نفع خواهد رسید، زیرا من در خلوت و مراقبت چنین دیدم که علامه خواهد شد. پس از این گفتگو، به دو ماه دختر وفات یافت. آن مرد باز به نزد شیخ آمد و گفت: یا شیخ! آن دختر نیز وفات یافت، غرض اینکه دعاى شما به هیچ وجه تأثیرى نکرد. شیخ گفت: ما گفتیم این دختر بیش از پسر به تو نفع می‌رساند، اگر زنده می‌ماند بر مشغله‌ى دنیا دارى و آلودگى تو می‌افزود پس بهتر آنکه به رحمت ایزدى پیوسته شد. روایت شده که چون شیخ این بگفت مریدان به یکبار برخاسته بر دست و پاى شیخ افتادند و پاى شیخ را بوسه می‌دادند و می‌گفتند: انشاء اللّه تعالى وجود شما را سلامت دارد که از این وجه ما را حیات تازه بخشیدى، حقا که نفس و دم پیر کامل، کم از دم عیسى نیست! چرا که گفته‌اند:حکایت ۱۱: آورده‌اند که گربه‌یى گذرش در بیابانى افتاد: و در آن بیابان دچار شیرى شد، چون آن شیر گربه را دید او را پیش طلبید و مهربانى بسیار نمود و دست بر سر و گوش او همى مالید و گفت: اى گربه! تو از ابناى جنس مائى- ما باین شوکت و قوت و تو با تن ضعیف و ناتوان، چنین مییابم که بسبب آزار و اذیت بنى آدم باین حال رسیده‌یى! آن آدم چه قسم کسى است که عالم از تزویر او در رنج و آشوب است؟ آه چه فائده اگر کسى از بنى آدم بمن میرسید انتقام تو را از او میگرفتم. از قضا در آن اثناء هیمه کشى در آن بیابان بود و هیمه جمع میکرد، شیر نظرش بآن هیمه کش افتاد و بسر وقت او روانه شد، چون باو رسید بسیار خطاب و عتاب کرد. هیمه کش بیچاره لرزان و نالان و متفکر مانده و تبر هیمه شکنى را از دست بینداخت، حیران و سرگردان بر جاى خود بماند. شیر گفت: اى بنى آدم! شما عالم را مسخر خود گردانیده‌اید، مغرور و ظالم و ستمکار شده‌اید بنوعى که یکى از ابناء جنس ما در میان شما آمده باین صورت و درجه خفیف و نحیف شده، حال میخواهم چنگال بیندازم و شکمت را پاره پاره نمایم و و سرت را از ملک بدن برکنم و جسدت را طعمه‌ى روباهان این دشت و صحرا نمایم که دیگر کسى از بنى آدم این قسم رفتار ننماید و با مردم برقت و مدارا سلوک کند! هیمه کش بیچاره گفت: اى پادشاه سباع! و اى پهلوان عالم! اگر با من از روى غضب و قهر سلوک کنى تو را پهلوان نخوانند، مگر داستان پهلوانان را نشنیده‌یى که هر گاه مدعى خوار و ذلیل باشد از او در گذشتن کمال مردى و مروت باشد؟ و اگر هم صبر و حوصله‌یى در گذشتن نداشته باشد باز مردى آنست که باو مهلت حاضر ساختن سلاح داده تا که آماده حرب جنگ گردد، زیرا شرط مردى نیست کشتن‌ مدعى را بیخبر!. شیر گفت: اى بنى آدم! مرا دست از تو برداشتن محال است، اما مهلت تهیه‌ى آلات حرب میدهم. هیمه کش گفت: اى شیر! اسباب و آلات حرب من در خانه است و من در اینجا اسلحه‌ى حرب ندارم و در این بیابان از کجا بیاورم؟. شیر گفت: برو در خانه و اسلحه را بیاور!. پس از شنیدن این سخن، هیمه کش با خود گفت: الحمد للّه، اکنون شاید بتوان جان از دست این دشمن خونخوار بسلامت برد و او را ببلاى خود گرفتار کرد. بعد از آن بشیر گفت: میترسم که بکمال زحمت بخانه رفته و اسلحه‌ى حرب را بیاورم و تا برگردم تو رفته باشى و سعى من باطل گردد. شیر گفت: بهر صیغه‌یى که تو خواهى مرا قسم بده که من بجائى نروم تا تو باز گردى!. هیمه کش گفت: اى شهریار! اگر راست میگوئى و خواهى خاطر مرا آسوده گردانى باید رخصت دهى تا من دست و پاى تو را بریسمان هیمه کشى بتنه خارى و یا درختى ببندم آنگاه از عقب سلاح بروم و بعد از مراجعت شما را مرخص نموده با هم نبرد نمائیم. اى شهریار! اگر چه این سخن و گفتگو نسبت بشما کمال بى‌ادبیست، اما چون میدانم که شهریار بکمال مروت و مردى آراسته است بنابراین گستاخى نمودم، باقى اختیار دارى! شیر از راه دامیت و حیوانیتى که داشت، پیش آمد و گفت: اى بنى آدم! مبادا بخاطرت چیزى برسد که مرا از آوردن سلاح تو پروائى هست، بیا و مرا بهر قسم که خواهى ببند و زود برو و اسلحه‌ى خود را بیاور تا با تو مبارزت کنیم و دست برد نمائیم. بارى، هیمه کش در کمال ترس و بیم پیش رفت و بریسمان هیمه کشى دست و پاى شیر را محکم ببست، چون از بستن فارغ شد و از طپیدن و لرزیدن بخود باز آمد تبر هیمه کشى را برداشته روى بشیر آورد و بناى زدن نمود، هر مرتبه شیر میغرید هیمه کش در کار تبر زدن بود و اعتنائى بغریدن او نداشت، تا آنکه شیر گفت: آنچه در باب بنى آدم شنیده بودم زیاده از آن ملاحظه شد و دیدم کسى را درک و شعور و بیان و قوت تأویل قدرت مقاومت و مباحثه با طالب علم نیست. گربه گفت: این چنین که صوفیه بباطن پیر خود مینازند طالبان علم هم بشرع و برکت آیت و حدیث مینازند. مگر تو اى موش! نشنیده‌یى مباحثه‌ى معتزلى را با بهلول دانا؟ موش گفت: اى گربه! اگر بیان نمائى بهتر باشد. گربه گفت:

اطلاعات

منبع اولیه: سید صادق هاشمی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آورده‌اند که در خراسان شیخى بود و مریدى داشت که نام آن مرید، مجد الدین بود، شیخ آن مرید را بسیار بسیار دوست می‌داشت و آن مرید هم به کمال صلاح آراسته بود، روزى از آن مرید شیخ را اغبرى به هم رسید، آنروز شیخ در مرتبه‌ى جلال بود و مرتبه جلال را پرده‌ى استیلاى اجلال، غضبناک گفت:
هوش مصنوعی: در خراسان، شیخی وجود داشت که مریدی به نام مجدالدین داشت. این شیخ، علاقه زیادی به مریدش داشت و مرید نیز از نظر اخلاقی و علمی به درجات بالایی رسیده بود. یک روز در حالی که شیخ در حالتی از جلال و شکوه قرار داشت، ناگهان با مریدش درگیر شد. در آن روز، شیخ به دلیل احساسات شدیدش، در حالت خشم و غضب صحبت کرد.
برو در آب! یعنى در آب بمیرى.
هوش مصنوعی: برو توی آب! یعنی اینکه در آب غرق بشی.
قضا را چنان شد که شیخ گفته بود، چرا که این مرید با جمعى از اشراف و اکابر خراسان مصاحبت و تردد می‌نمود، قضا را شبى بخانه‌یى رفت که صاحب آن خانه سلطان آن ملک بود و آن سلطان را پسرى بود جاهل و تند و شدید، در آن وقت که مرید داخل شد، سلطان زاده بسیار مست بود فرمود که تا او را بگیرند، چون گرفتند گفت: او را در دریاچه آب انداختند و کسى را قدرت آن نبود که منع نماید، تا آنکه مرید شیخ در آب مرد.
هوش مصنوعی: قضا به گونه‌ای رقم خورد که استاد گفته بود. آن مرید با تعدادی از افراد بزرگ و اشراف خراسان نشست و برخاست داشت. شب یکی از شب‌ها به خانه‌ای رفت که مالک آن خانه، سلطان آن سرزمین بود. سلطان پسری جاهل و خشن داشت. زمانی که مرید وارد شد، پسر سلطان به شدت مست بود و دستور داد که مرید را بگیرند. زمانی که مرید را گرفتند، او را در دریاچه آب انداختند و هیچ‌کس قادر نبود مانع این کار شود و در نهایت، مرید شیخ در آب جان خود را از دست داد.
چون صبح شد خبر از براى شیخ آوردند که یا شیخ! مجد الدین که شما به سبب اغبرارى که از او در دل داشتى و او را دعا کردى به سبب دعاى شما در آب مرد و دعا اثر کرد!.
هوش مصنوعی: صبح که شد، به شیخ خبر دادند که ای شیخ! مجدالدین که به خاطر ناراحتی‌ای که از او داشتی دعا کردی، به واسطه دعاهای تو در آب غرق شده و جان باخته است. دعای تو تاثیر گذاشته است!
شیخ چون این مقدمه را شنید و سبب در آب مردن او را فهمید برآشفت و گفت:
هوش مصنوعی: شیخ وقتی این مقدمه را شنید و دلیل غرق شدن او را فهمید، به شدت ناراحت شد و گفت:
خون مجد الدین خون خراسان، خون مجد الدین خون عراق، خون مجد الدین خون بغداد است و چون بغ را گفت و خواست داد را بگوید مریدى دیگر دست به دهانش نهاد و گفت:
هوش مصنوعی: خون مجدالدین از خراسان و عراق و بغداد است. و زمانی که نام بغداد را برد، پیش از آنکه بخواهد از داد سخن بگوید، یکی دیگر به دهانش دست گذاشت و گفت:
اى شیخ عالم را خراب کردى‌ و چون بغ گفت و دادش ماند، قدرى نگذشت که ناگاه هلاکو خان پیدا شد و موافق قول شیخ، عراق و خراسان را قتل و عام نمود، این همه خرابى و قتل و غارت به سبب دعاى شیخ بود تا بدانى که مردان راه چنین بوده‌اند و تو گمان بد مبر!
هوش مصنوعی: ای شیخ! تو عالم را ویران کردی و در حالی که بغض و خشم در دل داشتی، چندی نگذشت که ناگاه هلاکو خان ظاهر شد و طبق آنچه خود تو گفته بودی، عراق و خراسان را به کشتار و ویرانی کشید. این همه خرابی و قتل و غارت به خاطر دعای تو بود تا بدانی که انسان‌های بزرگ در این مسیر چنین کارهایی انجام می‌دهند و نباید به آن‌ها بدگمان شوی!
اى گربه! هر گاه در باب این کرامات حرفى دارى بگو! ولى درباره‌ى اهل اللّه ظن بد مبر، من تو را دوست می‌دارم و ابداً تو به علم خود مغرور مشو و به نظر حقارت بایشان منگر!
هوش مصنوعی: ای گربه! اگر درباره این کارهای شگفت‌انگیز نظری داری، بیان کن! اما در مورد اهل خدا بدگمان نباش. من تو را دوست دارم و هرگز به علم خود مغرور نشو و آنها را از دیدگاه حقارت ننگر!
اى گربه! چرا از راه عناد و لجاجت بیرون نیامده بجاده‌ى موافقت و مصاحبت با من رفاقت و رفتار نکرده و نمی‌کنى، با وجود اینکه بسیار از عالم کشف و کرامات بیان کرده و می‌کنم، معهذا تاثیر نمی‌کند!
هوش مصنوعی: ای گربه! چرا از روی کینه و لجاجت از راه همکاری و دوستی خارج نمی‌شوی و با من رفاقت و رفتار نرمی ندارید؟ با وجود اینکه من چیزهای زیادی از دنیای عجایب و کرامت‌ها گفته‌ام، اما هنوز تأثیری در تو ندارد!
اى موش! هرذى حیاتى باید مرتبه‌ى خود را داند و از آن تجاوز نکند و اسباب زندگى کردن و مال و حال خود را ضبط و ربط نماید: می‌باید فکرى و تأملى و تدبیرى داشته باشد، خصوصاً هرگاه خواهد در دنیا نزد اقربا و طایفه‌ى خود ممتاز گردد و در آخرت نزد ابناء خویش با عمل و کردار نیکو سرافراز باشد باید که شب و روز در تفحص و تجسس و احوال خود بوده و غافل نشود و در گفتن و شنیدن و نشستن و برخاستن و خوردن و آشامیدن تامل کند و روز بروز در آنچه شایسته‌ى حال و مآل بوده باشد تدبر و دقت نماید و کردار نالایق را ترک کند، و این حال کسى را باشد که داراى عقل و شعور و درک و فراست باشد و آنچه در همه‌ى کتب از موافق و مخالف مسطور است خارج و بیرون از دو وجه نیست، یا بنا بر عقل است و یا بر قول. اگر بنا بر عقل است باید هر چه بیند و بشنود از روى کمال عقل در آن تامل و دقت نماید، گاه باشد که عقل خود بآن شنیده و دیده نرسد، لذا باید از عالمان به احوال روزگار و زمان استفسار نماید تا خاطر جمع باشد زیرا بسیار باشد که چیزى به عقل ما و شما درست آید ولکن نزد عقل عقلاء غلط و باطل باشد، و گاه باشد چیزى چند در نزد ما و شما غلط و باطل ولى نزد عقلاء درست آید:
هوش مصنوعی: ای موش! هر موجود زنده‌ای باید بداند که در چه جایگاهی قرار دارد و نباید از آن تجاوز کند. او باید در مورد شیوه‌های زندگی و امور مالی و حال خود دقت و تدبیر کند. به ویژه اگر بخواهد در دنیا در نظر نزدیکان و خانواده‌اش برجسته شود و در آخرت با کردار خوب خود مورد احترام قرار گیرد. باید در تمام شبانه‌روز به وضعیت خود توجه کند و غافل نشود و در گفتن، شنیدن، نشستن، برخاستن، خوردن و نوشیدن دقت کند. همچنین باید هر روز در آنچه که شایسته‌ی حال و آینده‌اش است فکر کند و کارهای ناپسند را ترک کند. این رفتار مربوط به کسی است که عقل و درک دارد. همه‌ی آنچه در کتاب‌ها آمده یا بر اساس عقل است یا قول دیگران. اگر بر اساس عقل است، باید در هر چیزی که می‌بیند و می‌شنود با کمال عقل تأمل کند، زیرا ممکن است عقلش به آنچه می‌بیند و می‌شنود نرسد. از این‌رو باید از عالمان باخبر از حال و احوال روزگار سوال کند تا مطمئن شود. زیرا ممکن است چیزی به نظر ما درست بیاید اما در نظر اهل عقل نادرست باشد و برعکس، ممکن است چیزی در نظر ما نادرست باشد اما در نظر عقلای دیگر درست.