گنجور

بخش دوم - قسمت اول

حکیمی گفت: نیکوترین چیزها سه چیز است: زندگانی، بالاتر از نعمت زندگانی و آنچه از نعمت زندگانی برتر است. زندگانی اما آسایش و روزی فراخ است. بالاتر از نعمت زندگانی، نام نیکو و ستودگی است.

اما آنچه از نعمت زندگانی برتر است خشنودی خداوند تعالی است. بدترین چیزها نیز سه چیز است. مرگ و بالاتر از مرگ و بدتر از مرگ.

مرگ اما تنگدستی و بی چیزی است. بالاتر از مرگ سرزنش مردمان است و آنچه بدتر از مرگ است، خشم خداوندی است که از آن هم بدو پناه همی بریم.

گرچه از آتش دل چون خم می درجوشم
مهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم
قصد جان است طمع در لب جانان کردن
تو مرا بین که در این کار به جان می کوشم
حاش الله که نیم معتقد طاعت خویش
این قدر هست که گه گه قدحی می نوشم
هست امیدم که علیرغم عدو روز جزا
فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم
پدرم روضه ی رضوان بدو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم

مردی را بنزد منصور خلیفه آوردند که بدگوئی وی کرده بود. منصور از او بازپرسید. مرد به گفتن حجت خویش آغاز کرد.

منصور گفت: نزد من نیز چرات سخن گفتن همی کنی؟ مرد گفت: ای امیر، خداوند عزوجل می فرماید: «یوم تأتی کل نفس تجادل عن نفسها».

آیا در عین این که تو با خداوند مجادله همیکنی من با تو سخن نگویم؟ سخن وی منصور را از پاسخ عاجز ساخت. وی را ببخشود و فرمان داد جایزه اش دهند.

شبی تاریک چون دریای پر قیر
به دریا در فکنده چشمه ی شیر
زجنبیدن فلک بیکار گشته
ستاره در رهش سیار گشته
سوادش تیره چون سودای خامان
بدامان قیامت بسته دامان
غنوده در عدم صبح شب افروز
به قیر انباشته دروازه ی روز
به کنج صبح قفل افکنده افلاک
کلید گنج را گم کرده در خاک
جهان چون اژدهای پیچ در پیچ
بجز دود سیه گردش دگر هیچ
شبی زین گونه تاریک و جگر سوز
ز غم بی خواب شیرین سیه روز
اگر چه پاسبان بیدار باشد
نه همچون عاشق بیمار باشد
به آب دیده با شب راز می گفت
ز روز بد حکایت باز می گفت
کزین بی مهری و تاریک روئی
شبی باری زبخت من نگوئی
بیابان شو که من زین بی قراری
بخواهم مرد از این شب زنده داری
مگر سوگند خوردی ای جهان سوز
که بعد از مردن شیرین شوی روز
چه خسبی، خیز ای صبح سیه روی
به آب چشم من رخ را فروشوی
مگر کردی تو هم زآشوب غم جوش
که کردی خنده را چون من فراموش
گرفتم کز خمار باده ی دوش
صبوحی گشت مستان را فراموش
چه شد، یارب، به گه خیزان شب را
که در تسبیح نگشادند لب را
مگر بگسست نای مطرب پیر
که برناورد امشب ناله ی زیر
مگر بر نوبتی خواب اشتلم کرد
که امشب خاستن را وقت گم کرد
مگر شد بسته مرغ صبح در دام
که بانگی بر نمی آرد به هنگام
گهی باشد که این شب و روز گردد
دل پرسوز من بی سوز گردد
از این ظلمات غم یابم رهائی
به چشم خویش بینم روشنائی
بسی می کرد زینسان ناامیدی
که ناگه از افق سرزد سفیدی
چو لاله گرچه بودش بر جگر داغ
ز باغ صبحدم بشکفت چون باغ
چه خوش بادی است باد صبحگاهی
کز او در جنبش آید مرغ و ماهی
در آن دم هر دلی کافسرده باشد
اگر زنده نگردد، مرده باشد
دلی کو نور صبح راستین یافت
کلید کار خود در آستین یافت
همان در زن که ملک عالم آنجاست
وگر زان بیشتر خواهی هم آن جاست
چو شیرین یافت نور صبحدم را
به روشن خاطری برزد علم را
به مسکینی جبین بر خاک مالید
ز دل پیش خدای پاک نالید
که ای در هر دلی داننده ی راز
به بخشایش درت بربندگان باز
ز ناکامی دلم تنگ آمد از زیست
تو میدانی که کام چون منی چیست
چو تو امید هر امیدواری
امیدم هست کامیدم برآری
جز این در دل ندارم آرزوئی
که یابم از وصال دوست بوئی
درونم سوخت زین حاجت نهانی
گرم حاجت برآری میتوانی
نشاطی ده کزین غم شاد گردم
ز زندان فراق آزاد گردم
به سر کبریا در پرده ی غیب
به وحی انبیا در حرف لاریب
به نور مخلصان در روسفیدی
به صبر مفلسان در ناامیدی
بدان تاریک زندان مغاکی
ببالین فراموشان خاکی
به خون غازیان در قطع پیوند
بسوز مادران در مرگ فرزند
به آهی کز سرشوری برآید
به خاری کز سرگوری برآید
به مهراندوه دل های کریمان
به گرد آلوده سرهای یتیمان
به شبهای سیاه تنگدستان
به دل های سفید حق پرستان
به عشق نو در آغاز جوانی
به غمهای کهن در دل نهانی
بدان بیدل که هستی نایدش یاد
بدان دل کوبود در نیستی شاد
بدان سینه که دارد عشق جاوید
به هجرانی که هست از وصل نومید
که برداری غم از پیرامن من
نهی مقصود من در دامن من
گرفتارم بدست نفس خود رای
به رحمت بر گرفتاران ببخشای
اگرچه ماجرا هست از ادب دور
تو آنی کز تو نتوان داشت مستور
از تهتک مکن اندیشه و چون گل خوش باش
زانکه تمکین جهان گذران این همه نیست
یک چند طریق رهروان گیرم پیش
وز ناز ونعیم یاد نارم کم و بیش
مردانه در این راه بپویم پس و پیش
باشد که رسم به آرزوی دل خویش
ای کرده رخت غارت هوش و دل من
عشق تو شده خانه فروش دل من
سری که مقربان از آن محرومند
عشق تو فرو گفت به گوش دل من
جان در طلب وصال تو شیدائی شد
دل در خم گیسوی تو سودائی شد
اندر طلب وصل تو گرد جهان
بیچاره دلم بگشت و هر جائی شد
جامی که نامه ی عملش را نیامده
عنوان بغیر مظلمه، مضمون بجز گناه
موی سیاه را به هوس می کند سفید
روی سفید را به گنه می کند سیاه
حالش تب ندامت و آه و خجالت است
هرگز مباد حال کسی این چنین تباه

با آن که جان، بجز تن است، ادراک آن هماره با ادراک این همراه است. چنان که ما به محض آن که تصور زید کنیم، تنش نیز در تصور بیاید.

و این به واسطه ی اتصال و تعلق بسیار تن وجان است. به همین سبب نیز برخی آن دو را یکی دانسته اند. جامی در این معنی نیک سروده است:

زآمیزش جسم و آلایش جان
چنان گشتی از جوهر خویش غافل
که جان رابه صد فکرت از تن بدانی
زهی فکر باطل زهی جهل کامل
کهتر و مهمتر و وضیع و شریف
همه از روزگار رنجورند
دوستان گر بدوستان نرسند
در چنین روزگار معذورند

از کتاب صفوة الصفوه ی ابوالفرج بن جوزی از امام جعفر بن محمدالصادق (ع) نقل است که فرمود: «کار نیکو جز با سه چیز کامل نیابد: تعجیلش، کوچک شمردنش، و پوشاندنش.

نیز فرمود: کسی از تندی و سخط کس نبرد، سپاسگزاری نعمت نکند. وی را از فضیلت علی(ع) پرسیدند که کسی در آن شریک وی نیست.

پاسخ داد: این که از خویشاوندان رسول به پیشی در اسلام پیش است و از غیر خویشاوندان، به خویشاوندی. نیز فرمود: قرآن را ظاهری نیکو و باطنی ژرف است.

نیز فرمود: از مشاجره ی شاعران بپرهیزید. چه در مدح گفتن دست خشک اند و در هجا گفتن دست و دل باز. کسی که فتنه ای را برانگیزد، خود بدان متبلا شود.

وی را پرسیدند در علاقه به فرزند خویش موسی(ع) به کدام حد رسیدی؟ فرمود: تا آن جا که دل همیخواست جز او فرزندیم نبود تا کسی در علاقه ی من بدو شریک نشود.

اهل عصیان به تولای تو گر تکیه کنند
معصیت ناز کند روز جزا بر غفران
مرا حاجئی شانه ی عاج داد
که رحمت بر اخلاق حجاج باد
شنیدم که باری سگم خوانده بود
که از من به نوعی دلش رانده بود
بینداختم شانه کاین استخوان
نمیبایدم، دیگرم سگ مخوان
برگ عیش دگران روز بروز افزون است
خرمن سوخته ی ماست که با خاک یکی است

در کافی، از امام صادق جعفر بن محمد(ع) روایت شده است که گفت: پیامبر خدا (ص) پیش از غذا بهر نماز بیرون شد. تکه نانی را که در شیرزده بود، در دست داشت. همی خورد و همی رفت و بلال مردمان را به نماز همی خواند.

نیز در همان کتاب از امیرمومنان(ع) روایت است که فرمود: اینکه شخص غذا خوران راه رود مانعی ندارد. پیامبر(ص) نیز چنین می کرد.

به کم خوردن از عادت خواب و خورد
توان خویشتن را ملک خوی کرد
نخست آدمی سیرتی پیشه کن
پس آن گه ملک خوئی اندیشه کن
به اندازه خور زاد گر مردمی
چنین پر شکم آدمی یا خمی
شکم جای قوت است و جای نفس
تو پنداری از بهر نان است و بس
دو چشم و شکم پر نگردد بهیچ
تهی بهتر این روده ی پیچ پیچ
شکم بند دست است و زنجیر پای
شکم بنده، نادر پرستد خدای
برو اندرونی بدست آر پاک
شکم پر نخواهد شد الا بخاک
ای دست تو در جفا زلف تو دراز
وی بی سببی کشیده پا از من باز
وی دست زآستین برون کرده به عهد
امروز کشیده پای در دامن ناز
گفتی که فلان زیاد من خاموش است
و زباده ی شوق دیگران مدهوش است
شرمت ناید هنوز خاک در تو
از گرمی خون دل من در جوش است

از ابن مسعود نقل است که گفت: نماز پیمانه است. آن کس که ایفایش کرد، بهر خود ایفا کرده است. و آن کس که آن را کم تر ایفا کرد، شنیده اید که خداوند در مورد مطففین چه فرموده است:

زاهدی را گفتند: بهر چه دنیا را ترک گفتی؟ گفت: از آن که مرا از صافیش منع کردند و من خود از کدرش امتناع کردم.

حکیمی را گفتند: نصیب خویش از دنیا برگیر، چرا که دنیا بزودی زوال یابد. حکیم گفت: اکنون که چنین است، نباید نصیب خویش از آن برگیرم.

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حکیمی گفت: نیکوترین چیزها سه چیز است: زندگانی، بالاتر از نعمت زندگانی و آنچه از نعمت زندگانی برتر است. زندگانی اما آسایش و روزی فراخ است. بالاتر از نعمت زندگانی، نام نیکو و ستودگی است.
هوش مصنوعی: حکیمی می‌گوید که سه چیز از همه چیزها بهتر است: زندگی، چیزهایی که از زندگی بهترند و آنچه فراتر از زندگی است. خود زندگی شامل آرامش و رزق و روزی و فراوانی است. اما آنچه که بهتر از زندگی است، داشتن نام و شهرت خوب است.
اما آنچه از نعمت زندگانی برتر است خشنودی خداوند تعالی است. بدترین چیزها نیز سه چیز است. مرگ و بالاتر از مرگ و بدتر از مرگ.
هوش مصنوعی: اما چیزی که از تمام نعمت‌های زندگی ارزشمندتر است، رضایت خداوند است. همچنین بدترین چیزها شامل سه مورد هستند: مرگ، چیزی که بالاتر از مرگ باشد و چیزی که از مرگ بدتر باشد.
مرگ اما تنگدستی و بی چیزی است. بالاتر از مرگ سرزنش مردمان است و آنچه بدتر از مرگ است، خشم خداوندی است که از آن هم بدو پناه همی بریم.
هوش مصنوعی: مرگ، نشانه فقر و نداشتن است. بالاتر از مرگ، سرزنش مردم قرار دارد و چیزی که از مرگ بدتر است، خشم خداوند است که از آن نیز به او پناه می‌بریم.
گرچه از آتش دل چون خم می درجوشم
مهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم
هوش مصنوعی: با وجود اینکه قلبم مانند آتش می‌جوشد و احساسات و دردهای زیادی دارم، اما لب‌هایم را بسته نگه می‌دارم و سکوت می‌کنم، در حالی که به آرامی اشک‌هایم را در دل می‌ریزم.
قصد جان است طمع در لب جانان کردن
تو مرا بین که در این کار به جان می کوشم
هوش مصنوعی: من در تلاش هستم تا از لبان محبوبم بهره‌مند شوم، با اینکه می‌دانم این کار می‌تواند برای جانم خطرناک باشد. به من نگاه کن که چقدر در این راه مصمم و جدی هستم.
حاش الله که نیم معتقد طاعت خویش
این قدر هست که گه گه قدحی می نوشم
هوش مصنوعی: به هیچ وجه به خدا قسم که من به اطاعت خود این قدر معتقد نیستم که گاهی شرابی بنوشم.
هست امیدم که علیرغم عدو روز جزا
فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم
هوش مصنوعی: امید دارم که در روز قیامت، با وجود دشمنانم، رحمت و بخشش خداوند بر دوش من باری از گناه قرار ندهد.
پدرم روضه ی رضوان بدو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم
هوش مصنوعی: پدرم باغ بهشت را به دو وجب گندم فروخت، اگر من از این سود کوچک‌تر هم که در جوی است، بگذرم، بی‌رحم و نادرست خواهم بود.
مردی را بنزد منصور خلیفه آوردند که بدگوئی وی کرده بود. منصور از او بازپرسید. مرد به گفتن حجت خویش آغاز کرد.
هوش مصنوعی: مردی را به نزد منصور، خلیفه، آوردند که به او بدگویی کرده بود. منصور از او سوال کرد و آن مرد شروع به بیان دلایل و توجیهات خود کرد.
منصور گفت: نزد من نیز چرات سخن گفتن همی کنی؟ مرد گفت: ای امیر، خداوند عزوجل می فرماید: «یوم تأتی کل نفس تجادل عن نفسها».
هوش مصنوعی: منصور پرسید: چرا در حضور من اینگونه صحبت می‌کنی؟ مرد پاسخ داد: ای امیر، خداوند می‌فرماید: «در آن روز هر فردی به دفاع از خودش خواهد پرداخت».
آیا در عین این که تو با خداوند مجادله همیکنی من با تو سخن نگویم؟ سخن وی منصور را از پاسخ عاجز ساخت. وی را ببخشود و فرمان داد جایزه اش دهند.
هوش مصنوعی: آیا در حالی که تو با خداوند نزاع می‌کنی، من نباید با تو صحبت کنم؟ سخنان او منصور را از پاسخ دادن ناتوان کرد. او را بخشید و دستور داد که به او پاداش دهند.
شبی تاریک چون دریای پر قیر
به دریا در فکنده چشمه ی شیر
هوش مصنوعی: شبی تاریک و سیاه مانند دریای گند می‌باشد که چشمه‌ای از شیر به درون آن ریخته شده است.
زجنبیدن فلک بیکار گشته
ستاره در رهش سیار گشته
هوش مصنوعی: به خاطر حرکت و تغییرات آسمان، ستاره‌ها در مسیر خود مشغول چرخش و گردش شده‌اند.
سوادش تیره چون سودای خامان
بدامان قیامت بسته دامان
هوش مصنوعی: سواد او مانند تفکرات ناپخته و خام است و به مشکلات و عواقب روز قیامت گرفتار شده است.
غنوده در عدم صبح شب افروز
به قیر انباشته دروازه ی روز
هوش مصنوعی: سحرگاهان که شب را به پایان می‌رساند، روزی که با تاریکی و غمگینی درهم آمیخته شده، به خواب و بیداری نمی‌آید.
به کنج صبح قفل افکنده افلاک
کلید گنج را گم کرده در خاک
هوش مصنوعی: صبح در مکانی دور و آرام، آسمان به گونه‌ای بسته و قفل شده است و انگار آسمان نتوانسته است کلید گنجینه‌ای ارزشمند را پیدا کند که در زمین دفن شده است.
جهان چون اژدهای پیچ در پیچ
بجز دود سیه گردش دگر هیچ
هوش مصنوعی: جهان مانند یک اژدهای پیچیده است و جز دودی سیاه که از آن بلند می‌شود، هیچ چیز دیگری ندارد.
شبی زین گونه تاریک و جگر سوز
ز غم بی خواب شیرین سیه روز
هوش مصنوعی: شبی جگرسوز و تاریک، به خاطر غم و اندوهی که دارم، بی‌خوابی من را آزار می‌دهد و روزهایم هم سیاه و تلخ به نظر می‌رسند.
اگر چه پاسبان بیدار باشد
نه همچون عاشق بیمار باشد
هوش مصنوعی: اگر چه نگهبان هشیار است، اما به اندازه یک عاشق بیمار حساس و دلسوز نیست.
به آب دیده با شب راز می گفت
ز روز بد حکایت باز می گفت
هوش مصنوعی: او در دل شب، با اشکهایش راز و دل‌تنگی‌هایش را بیان می‌کرد و درباره روزهای بد و سخت خود صحبت می‌کرد.
کزین بی مهری و تاریک روئی
شبی باری زبخت من نگوئی
هوش مصنوعی: به دلیل بی‌محبت و چهره‌ی تاریک تو، شبی از بدبختی‌ام چیزی نگویم.
بیابان شو که من زین بی قراری
بخواهم مرد از این شب زنده داری
هوش مصنوعی: به بیابان برو، زیرا من از این بی‌قراری خسته‌ام و نمی‌توانم بیشتر از این شب بیداری را تحمل کنم.
مگر سوگند خوردی ای جهان سوز
که بعد از مردن شیرین شوی روز
هوش مصنوعی: آیا قسم خوردی ای آتش جانسوز که بعد از مرگ، روزها شیرین‌تر خواهند شد؟
چه خسبی، خیز ای صبح سیه روی
به آب چشم من رخ را فروشوی
هوش مصنوعی: ای صبح سیه‌رو، چه خوب است که بیدار شوی و با اشک من، چهره‌ات را شستشو دهی.
مگر کردی تو هم زآشوب غم جوش
که کردی خنده را چون من فراموش
هوش مصنوعی: آیا تو هم به شدت از غم و اندوه ناراحت شده‌ای که مثل من خنده را فراموش کرده‌ای؟
گرفتم کز خمار باده ی دوش
صبوحی گشت مستان را فراموش
هوش مصنوعی: شبی که باده نوشیده بودم، حالتی خوش و سرمست داشتم و تمام فکر و یاد و خاطرات مستان را از یاد بردم.
چه شد، یارب، به گه خیزان شب را
که در تسبیح نگشادند لب را
هوش مصنوعی: ای خداوند، چه بر سر شب‌های تار آمد که دعای شبانه لب‌ها را بی‌جواب گذاشتند و نتوانستند آن را باز کنند.
مگر بگسست نای مطرب پیر
که برناورد امشب ناله ی زیر
هوش مصنوعی: آیا نایِ ساز پیری که امشب نتوانست نغمه‌ای تازه سر دهد، شکست شده است؟
مگر بر نوبتی خواب اشتلم کرد
که امشب خاستن را وقت گم کرد
هوش مصنوعی: ممکن است که خواب ناخواسته‌ای باعث شود که انسان زمان بیدار شدنش را فراموش کند و نتواند به موقع از خواب برخیزد.
مگر شد بسته مرغ صبح در دام
که بانگی بر نمی آرد به هنگام
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که مرغ صبح، که به عطر و نشاط شناخته می‌شود، در دام گرفتار شده باشد که دیگر صدایی از آن در زمان مناسب بلند نشود؟
گهی باشد که این شب و روز گردد
دل پرسوز من بی سوز گردد
هوش مصنوعی: گاهی پیش می‌آید که این شب و روز، دل پر درد و رنج من را بی‌سوز و آسوده کند.
از این ظلمات غم یابم رهائی
به چشم خویش بینم روشنائی
هوش مصنوعی: از این暗ی‌های غم که در آن هستم، راهی برای رهایی پیدا می‌کنم و به چشم خود نور و روشنایی را می‌بینم.
بسی می کرد زینسان ناامیدی
که ناگه از افق سرزد سفیدی
هوش مصنوعی: خیلی ناامید بود که ناگهان سفیدی از افق ظاهر شد.
چو لاله گرچه بودش بر جگر داغ
ز باغ صبحدم بشکفت چون باغ
هوش مصنوعی: اگرچه لاله بر دلش درد و داغی دارد، اما باز هم در صبح زود از باغ شکوفا می‌شود و زیبایی خود را نشان می‌دهد.
چه خوش بادی است باد صبحگاهی
کز او در جنبش آید مرغ و ماهی
هوش مصنوعی: باد صبحگاهی چه دلپذیر است که به خاطر آن، پرندگان و ماهی‌ها به جنب و جوش می‌افتند.
در آن دم هر دلی کافسرده باشد
اگر زنده نگردد، مرده باشد
هوش مصنوعی: در آن لحظه هر دل که ناامید و غمگین باشد، اگر دوباره شاداب نشود، در واقع مرده به حساب می‌آید.
دلی کو نور صبح راستین یافت
کلید کار خود در آستین یافت
هوش مصنوعی: کسی که دلش به حقیقت روشنایی صبح دست یافته است، به راز کار و موفقیت خود پی برده و آن را در درون خود یافته است.
همان در زن که ملک عالم آنجاست
وگر زان بیشتر خواهی هم آن جاست
هوش مصنوعی: به جایی برو که همه چیز در آنجا وجود دارد و اگر به دنبال چیزهای بیشتری هستی، همگی در همان‌جا هستند.
چو شیرین یافت نور صبحدم را
به روشن خاطری برزد علم را
هوش مصنوعی: زمانی که شیرین، نور صبح را به روشنی و دلخوشی می‌یابد، دانش خود را در این حال به نمایش می‌گذارد.
به مسکینی جبین بر خاک مالید
ز دل پیش خدای پاک نالید
هوش مصنوعی: یک انسان فقیر با سر بر خاک افتاده و از دل دردش به درگاه خداوند ناله می کند.
که ای در هر دلی داننده ی راز
به بخشایش درت بربندگان باز
هوش مصنوعی: ای کسی که در دل‌ها به رازها آگاهی و به بخشش خود بر بندگانت گشوده‌ای.
ز ناکامی دلم تنگ آمد از زیست
تو میدانی که کام چون منی چیست
هوش مصنوعی: از شکست‌های پیاپی دلم از زندگی با تو دلگیر شده است. تو می‌دانی که حال خوش کسی مثل من چطور است؟
چو تو امید هر امیدواری
امیدم هست کامیدم برآری
هوش مصنوعی: هر امید و آرزویی که دارم، به تو بستگی دارد و به خاطر توست که امیدوارم به خواسته‌هایم برسم.
جز این در دل ندارم آرزوئی
که یابم از وصال دوست بوئی
هوش مصنوعی: جز این هیچ آرزویی در دل ندارم که چه بسا از دیدار دوست بویی بگردم.
درونم سوخت زین حاجت نهانی
گرم حاجت برآری میتوانی
هوش مصنوعی: درون من از خواسته‌ای پنهان می‌سوزد. اگر بتوانی این خواسته را برآورده کنی، از تو سپاسگزار خواهم بود.
نشاطی ده کزین غم شاد گردم
ز زندان فراق آزاد گردم
هوش مصنوعی: به من شادی و لذتی بده که از این غم رها شوم و از زندان دوری و فراق آزاد شوم.
به سر کبریا در پرده ی غیب
به وحی انبیا در حرف لاریب
هوش مصنوعی: در بالای مقام رفیع و بزرگ، در پرده‌ای از اسرار، از طریق وحی پیامبران، کلامی بدون تردید و روشن و روشنایی بخش وجود دارد.
به نور مخلصان در روسفیدی
به صبر مفلسان در ناامیدی
هوش مصنوعی: به روشنی و لياقت افراد با اخلاص در دیده‌ها، و به استقامت و صبوری کسانی که در سختی و ناامیدی هستند در میان مشکلات اشاره دارد.
بدان تاریک زندان مغاکی
ببالین فراموشان خاکی
هوش مصنوعی: باید بدانیم که در دل تاریک زندان، جایگاهی عمیق و بی‌نفس برای کسانی که از خاک و زمین فراموش شده‌اند، وجود دارد.
به خون غازیان در قطع پیوند
بسوز مادران در مرگ فرزند
هوش مصنوعی: در این ابیات، شاعر به تصویر کشیدن درد و رنج مادرانی می‌پردازد که به خاطر از دست دادن فرزندانشان دچار سوگ و عزا شده‌اند. این مادران به خاطر کشته شدن فرزندانشان در میدان نبرد، با قلبی شکسته و اندوهگین به سوگ نشسته‌اند و احساسات عمیق خود را در فقدان فرزندانشان ابراز می‌کنند. جمله‌ای از غم و اندوه عمیق و جوش خروش احساسات ناشی از این فقدان حکایت دارد.
به آهی کز سرشوری برآید
به خاری کز سرگوری برآید
هوش مصنوعی: این بیت بیان می‌کند که هر احساسی که با شدت و شور درونی به وجود بیاید، به نوعی می‌تواند به درد و رنج منجر شود. به عبارتی دیگر، عواطف عمیق و شدید، چه مثبت و چه منفی، می‌توانند آثار و پیامدهایی جدی به همراه داشته باشند.
به مهراندوه دل های کریمان
به گرد آلوده سرهای یتیمان
هوش مصنوعی: دل‌های بزرگ و مهربان به خاطر غم و اندوه، همواره در فکر و یاد یتیمان هستند که سرهایشان به گرد و غبار آغشته است.
به شبهای سیاه تنگدستان
به دل های سفید حق پرستان
هوش مصنوعی: در شب‌های تار و ظلمانی که تنگدستان به سر می‌برند، دل‌های پاک و روشن حق‌پرستان درخشندگی خاصی دارند.
به عشق نو در آغاز جوانی
به غمهای کهن در دل نهانی
هوش مصنوعی: در اوایل جوانی، به عشق تازه‌ای روی می‌آوریم و به غم‌های قدیمی که در دل داریم، پنهانی توجهی نمی‌کنیم.
بدان بیدل که هستی نایدش یاد
بدان دل کوبود در نیستی شاد
هوش مصنوعی: بدان ای بی‌دل، که یاد تو از وجود نمی‌آید و این دل که در نبود تو شاد است، هیچ معنا ندارد.
بدان سینه که دارد عشق جاوید
به هجرانی که هست از وصل نومید
هوش مصنوعی: بدان قلبی که عشق ابدی در آن است، در این جدایی که به وصال امیدی ندارد.
که برداری غم از پیرامن من
نهی مقصود من در دامن من
هوش مصنوعی: می‌خواهم که غم و اندوه را از اطرافم دور کنی و هدف من در درون خودم نهفته است.
گرفتارم بدست نفس خود رای
به رحمت بر گرفتاران ببخشای
هوش مصنوعی: من در چنگال نفس خویش گرفتار شده‌ام، ای بخشایشگر، بر افرادی که در سختی هستند، رحمت کن.
اگرچه ماجرا هست از ادب دور
تو آنی کز تو نتوان داشت مستور
هوش مصنوعی: هرچند که داستانی وجود دارد، اما به خاطر شخصیت تو، نمی‌توان چیزی را در پرده نگه داشت.
از تهتک مکن اندیشه و چون گل خوش باش
زانکه تمکین جهان گذران این همه نیست
هوش مصنوعی: به خودت سخت نگیر و مانند گل باش، چون این دنیا و مشکلاتش ماندگار نیستند و ارزش نگرانی ندارند.
یک چند طریق رهروان گیرم پیش
وز ناز ونعیم یاد نارم کم و بیش
هوش مصنوعی: می‌خواهم چند راه برای مسافران پیدا کنم و از لذت و خوشی‌ها به یاد آنچه که کم و زیاد است، چیزی نگویم.
مردانه در این راه بپویم پس و پیش
باشد که رسم به آرزوی دل خویش
هوش مصنوعی: در این مسیر با اراده و قدرت قدم می‌زنم، چرا که به دنبال رسیدن به آرزوهای خود هستم.
ای کرده رخت غارت هوش و دل من
عشق تو شده خانه فروش دل من
هوش مصنوعی: تو با زیبایی‌ات همه عقل و احساس مرا ربوده‌ای و عشق تو باعث شده که دل و جانم را به راحتی از دست بدهم.
سری که مقربان از آن محرومند
عشق تو فرو گفت به گوش دل من
هوش مصنوعی: عشق تو رازی است که حتی نزدیک‌ترین‌ها از آن بی‌بهره‌اند، ولی تو این راز را به دل من فهماندی.
جان در طلب وصال تو شیدائی شد
دل در خم گیسوی تو سودائی شد
هوش مصنوعی: جانم به خاطر رسیدن به وجود تو دیوانه شده و دل من به خاطر زیبایی و گیسوان تو پر از شوق و جنون است.
اندر طلب وصل تو گرد جهان
بیچاره دلم بگشت و هر جائی شد
هوش مصنوعی: دل بیچاره‌ام برای پیدا کردن تو در همه جا سرگردان شد و به هر گوشه‌ای سفر کرد.
جامی که نامه ی عملش را نیامده
عنوان بغیر مظلمه، مضمون بجز گناه
هوش مصنوعی: اگر کسی در کارنامه‌ی اعمالش هیچ عمل حسنه‌ای نداشته باشد و تنها گناهانش ثبت شده باشد، این وضعیت نشان‌دهنده‌ی حالتی نامطلوب است. به عبارتی، چنین فردی هیچ نشانه‌ای از خوبی‌ها و اعمال نیک در زندگی‌اش ندارد و فقط ردپای خطاها و نادرستی‌هایش قابل مشاهده است.
موی سیاه را به هوس می کند سفید
روی سفید را به گنه می کند سیاه
هوش مصنوعی: موهای سیاه به خاطر خواسته‌ها و آرزوها سفیدی می‌گیرند و چهره‌ی سفید به خاطر گناهانش سیاه می‌شود.
حالش تب ندامت و آه و خجالت است
هرگز مباد حال کسی این چنین تباه
هوش مصنوعی: او در حالتی است که از ندامت و خجالت رنج می‌برد و این حال، حالتی به شدت دردناک و ناگوار است. هیچ کس نباید چنین وضعیت زشت و غم‌انگیزی را تجربه کند.
با آن که جان، بجز تن است، ادراک آن هماره با ادراک این همراه است. چنان که ما به محض آن که تصور زید کنیم، تنش نیز در تصور بیاید.
هوش مصنوعی: اگرچه جان (روح) جدا از بدن است، اما درک آن همیشه با درک بدن همراه است. به این معنا که وقتی ما به شخصی مانند زید فکر می‌کنیم، به طور ناخودآگاه بدن او نیز در ذهن ما تصویر می‌شود.
و این به واسطه ی اتصال و تعلق بسیار تن وجان است. به همین سبب نیز برخی آن دو را یکی دانسته اند. جامی در این معنی نیک سروده است:
هوش مصنوعی: این موضوع به خاطر پیوند و وابستگی بسیار عمیق بین روح و جسم است. به همین دلیل، برخی افراد این دو را به عنوان یک چیز واحد در نظر می‌گیرند. جامی در این زمینه به خوبی شعر سروده است.
زآمیزش جسم و آلایش جان
چنان گشتی از جوهر خویش غافل
هوش مصنوعی: از ترکیب بدن با آلودگی روح، چنان غافل شده‌ای که از ذات واقعی خودت بی‌خبر مانده‌ای.
که جان رابه صد فکرت از تن بدانی
زهی فکر باطل زهی جهل کامل
هوش مصنوعی: اگر به جان خودت فقط با فکر و اندیشه‌های بی‌فایده و نادرست بپردازی، به راحتی از جسمت جدا خواهی شد. این نشان‌دهنده نادانی کامل و اشتباهی بزرگ است.
کهتر و مهمتر و وضیع و شریف
همه از روزگار رنجورند
هوش مصنوعی: همه افراد، اعم از کوچک و بزرگ، ناسالم و سالم، همه از مشکلات و دشواری‌های زندگی رنج می‌برند.
دوستان گر بدوستان نرسند
در چنین روزگار معذورند
هوش مصنوعی: اگر دوستان به یکدیگر در روزگار سخت نرسند، برایشان قابل‌بخشیدن است.
از کتاب صفوة الصفوه ی ابوالفرج بن جوزی از امام جعفر بن محمدالصادق (ع) نقل است که فرمود: «کار نیکو جز با سه چیز کامل نیابد: تعجیلش، کوچک شمردنش، و پوشاندنش.
هوش مصنوعی: امام جعفر صادق (ع) در گفتاری اشاره می‌کند که برای تکمیل کار نیک، سه نکته ضروری است: ابتدا باید به سرعت انجام شود، سپس نباید آن را بی‌اهمیت دانست و در نهایت باید آن را پنهان نگه داشت.
نیز فرمود: کسی از تندی و سخط کس نبرد، سپاسگزاری نعمت نکند. وی را از فضیلت علی(ع) پرسیدند که کسی در آن شریک وی نیست.
هوش مصنوعی: همچنین ایشان فرمودند: کسی که از سختی و ناراحتی دیگران آسیب ببیند، نمی‌تواند شکر نعمت‌ها را به جا آورد. از او درباره فضیلت علی(ع) سوال کردند که هیچ کس در آن مقام با او شریک نیست.
پاسخ داد: این که از خویشاوندان رسول به پیشی در اسلام پیش است و از غیر خویشاوندان، به خویشاوندی. نیز فرمود: قرآن را ظاهری نیکو و باطنی ژرف است.
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که کسانی که از خویشاوندان پیامبر در زمینه اسلام پیشی گرفته‌اند، بر دیگران برتری دارند و همچنین تأکید کرد که قرآن دارای ظاهری زیبا و باطنی عمیق است.
نیز فرمود: از مشاجره ی شاعران بپرهیزید. چه در مدح گفتن دست خشک اند و در هجا گفتن دست و دل باز. کسی که فتنه ای را برانگیزد، خود بدان متبلا شود.
هوش مصنوعی: برحذر باشید از درگیری و جدل با شاعران. زیرا وقتی به ستایش می‌پردازند، دست و دلباز نیستند و در هجا کردن، بسیار بی‌پروا و آزاد هستند. کسی که در ایجاد فتنه و آشوب دستی دارد، خود نیز دچارش خواهد شد.
وی را پرسیدند در علاقه به فرزند خویش موسی(ع) به کدام حد رسیدی؟ فرمود: تا آن جا که دل همیخواست جز او فرزندیم نبود تا کسی در علاقه ی من بدو شریک نشود.
هوش مصنوعی: از او پرسیدند که میزان علاقه‌اش به فرزندش موسی(ع) به چه اندازه بوده است. او پاسخ داد: آن‌قدر که دل می‌خواست، جز او فرزندی نداشتم و هیچ‌کس نمی‌توانست در علاقه‌ام به او شریک باشد.
اهل عصیان به تولای تو گر تکیه کنند
معصیت ناز کند روز جزا بر غفران
هوش مصنوعی: افراد فاسق و سرکش اگر به محبت و ولایت تو تکیه کنند، در روز قیامت، گناه و خطای آن‌ها به راحتی و با بخشش تو پذیرفته می‌شود.
مرا حاجئی شانه ی عاج داد
که رحمت بر اخلاق حجاج باد
هوش مصنوعی: به من شانه‌ای از عاج دادند که رحمت خدا بر اخلاق حجاج نازل شود.
شنیدم که باری سگم خوانده بود
که از من به نوعی دلش رانده بود
هوش مصنوعی: روزی شنیدم که سگی درباره من صحبت کرده و به نوعی از من دلخور شده بود.
بینداختم شانه کاین استخوان
نمیبایدم، دیگرم سگ مخوان
هوش مصنوعی: من دیگر این بار را نمی‌توانم به دوش بکشم، پس دیگر مرا به عنوان سگ خود نخوان.
برگ عیش دگران روز بروز افزون است
خرمن سوخته ی ماست که با خاک یکی است
هوش مصنوعی: هر روز شادی و خوشی دیگران بیشتر می‌شود، اما ما فقط خراب‌ایم و سوخته‌ایم، مثل خاکی که دیگر هیچ‌چیزی از آن باقی نمانده است.
در کافی، از امام صادق جعفر بن محمد(ع) روایت شده است که گفت: پیامبر خدا (ص) پیش از غذا بهر نماز بیرون شد. تکه نانی را که در شیرزده بود، در دست داشت. همی خورد و همی رفت و بلال مردمان را به نماز همی خواند.
هوش مصنوعی: در کافی، از امام صادق (ع) آمده است که پیامبر خدا (ص) قبل از صرف غذا به نماز رفت. او تکه نانی که در شیر زده بود، در دست داشت و هم‌زمان مشغول خوردن بود و بلال مردم را برای نماز دعوت می‌کرد.
نیز در همان کتاب از امیرمومنان(ع) روایت است که فرمود: اینکه شخص غذا خوران راه رود مانعی ندارد. پیامبر(ص) نیز چنین می کرد.
هوش مصنوعی: در همان کتاب نقل شده است که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: این که فردی در حال غذا خوردن راه برود اشکالی ندارد. پیامبر(ص) نیز همین رفتار را داشتند.
به کم خوردن از عادت خواب و خورد
توان خویشتن را ملک خوی کرد
هوش مصنوعی: با کم خوردن و کمتر خوابیدن، می‌توانی بر توانایی‌های خود تسلط پیدا کنی و آن‌ها را به ملک و دارایی خود تبدیل کنی.
نخست آدمی سیرتی پیشه کن
پس آن گه ملک خوئی اندیشه کن
هوش مصنوعی: ابتدا صفات نیک و سیرت خوبی را برای خود برگزین، سپس به فکر رسیدن به مقام و جایگاه بالا باش.
به اندازه خور زاد گر مردمی
چنین پر شکم آدمی یا خمی
هوش مصنوعی: اگر انسان طبیعتاً بی‌نهایت طلب باشد و در پی زیاده‌خواهی برآید، مانند شکم‌بارگی خواهد بود که به هیچ چیزی قانع نمی‌شود.
شکم جای قوت است و جای نفس
تو پنداری از بهر نان است و بس
هوش مصنوعی: شکم محلی برای دریافت غذا و نیروی لازم برای زندگی است و تو فکر می‌کنی که وجود تو تنها به خاطر نان و خوراکی است و بس.
دو چشم و شکم پر نگردد بهیچ
تهی بهتر این روده ی پیچ پیچ
هوش مصنوعی: دو چشم و یک شکم پر نمی‌تواند به هیچ چیز حریص‌تر از این معظل روده‌ای پیچ‌درپیچ باشد.
شکم بند دست است و زنجیر پای
شکم بنده، نادر پرستد خدای
هوش مصنوعی: شکم به حکم زنجیری است که انسان را به زمین وادار می‌سازد و او را به کار و تلاش مجبور می‌کند. در این بین، نادر (دولت و پادشاهی) با پرستش خداوند به نصرت و یاری خود می‌پردازد.
برو اندرونی بدست آر پاک
شکم پر نخواهد شد الا بخاک
هوش مصنوعی: به درون خانه برو و کوشش کن تا دل پاکی به دست آوری؛ زیرا شکم پر نمی‌شود مگر با خاک و زمین.
ای دست تو در جفا زلف تو دراز
وی بی سببی کشیده پا از من باز
هوش مصنوعی: ای دستان تو با بی‌رحمی، گیسوانت بلند شده است. بدون هیچ دلیلی، پای تو از من دور شده است.
وی دست زآستین برون کرده به عهد
امروز کشیده پای در دامن ناز
هوش مصنوعی: او دستش را از آستین بیرون آورده و به یادگار امروز، قدم در دامن زیبایی گذاشته است.
گفتی که فلان زیاد من خاموش است
و زباده ی شوق دیگران مدهوش است
هوش مصنوعی: تو می‌گویی که فلانی خیلی ساکت و خاموش است، در حالی که او به خاطر عشق و شور و شوق دیگران، به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و هیجان‌زده است.
شرمت ناید هنوز خاک در تو
از گرمی خون دل من در جوش است
هوش مصنوعی: ای عرق شرم بر تو نمی‌آید، در حالی که خاک وجودت از حرارت خون دل من در حال جوشیدن است.
از ابن مسعود نقل است که گفت: نماز پیمانه است. آن کس که ایفایش کرد، بهر خود ایفا کرده است. و آن کس که آن را کم تر ایفا کرد، شنیده اید که خداوند در مورد مطففین چه فرموده است:
هوش مصنوعی: ابن مسعود نقل کرده که نماز مانند پیمانه‌ای است. کسی که آن را به طور کامل انجام دهد، در واقع به خود بهره می‌برد. اما اگر کسی در انجام آن کوتاهی کند، باید توجه کند که خداوند درباره کسانی که کم‌فروشی می‌کنند، چه گفته است.
زاهدی را گفتند: بهر چه دنیا را ترک گفتی؟ گفت: از آن که مرا از صافیش منع کردند و من خود از کدرش امتناع کردم.
هوش مصنوعی: زاهدی را پرسیدند چرا دنیا را ترک کرده‌ای؟ او پاسخ داد: به این دلیل که مرا از زیبایی‌های آن منع کردند و من خودم از ناخالصی‌هایش دوری کردم.
حکیمی را گفتند: نصیب خویش از دنیا برگیر، چرا که دنیا بزودی زوال یابد. حکیم گفت: اکنون که چنین است، نباید نصیب خویش از آن برگیرم.
هوش مصنوعی: به یک حکیم گفتند که از دنیا بهره‌ای ببر، چرا که دنیا به زودی از بین می‌رود. حکیم پاسخ داد: حالا که اینگونه است، چرا باید از آن بهره‌ای ببرم؟