گنجور

بخش اول - قسمت دوم

ای به پهلوی تو دل در پرده
سر از این پرده برون ناورده
یکدم از پرده ی غفلت به درآی
باشد این راز شود پرده گشای
نیست این پیکر مخروطی دل
بلکه هست این قفس طوطی دل
گر تو طوطی زقفس نشناسی
بخدا ناس نئی نسناسی
دل شه خرگهی است این خرگاه
نام خرگه ننهد کس بر شاه
شه دگر باشد و خرگاه دگر
ترک خرگه کن و بر شاه نگر
غنچه ی دل چو شگفتن گیرد
در وی آفاق نهفتن گیرد
عالم و عالمیان در وی گم
همچو یک قطره ی نم در قلزم
تن به جان زنده و جان زنده به دل
نیست هر جانور ارزنده به دل
زنده بودن به دل از محرمی است
این هنر خاصیت آدمی است
این که در پهلوی چپ می بینی
به اگر پهلو از او در چینی
راستی جوی که در پهلویش
دل و جان زنده شود از بویش
دل شود زنده زبی خویشتنی
نه زپر مکری و بسیار فنی
به اگر حاصل خود را سوزی
که به تحصیل چراغ افروزی
به چراغی چه شوی روی براه
که کند دودیت خانه سیاه

ابوالعینا گفت: پسر کوچک عبدالرحمن بن خاقان مرا سخت شرمسار کرد. چه به وی گفتم: دوست می داشتم که فرزندی چون تو داشته باشم.

گفت: این امر به دست خود تو است. گفتم: چگونه؟ گفت: پدر من نزد زن خویش بر، تا پسری چون من بهرت بزاید.

در یکی از تاریخ های مورد اعتماد دیدم که معن بن زائده به شکار بود و تشنه شد. غلامانش را آب همراه نبود. در آن اثنا دو دوشیزه که هر یک مشکی آب به گردن آویخته بود، بر او گذشتند.

وی از آن دو آب بستد و بنوشید. سپس غلامان را گفت: آیا وجهی با شما هست؟ گفتند: نه، چیزی همراه نداریم. معن، به هر یک از آن دو ده تیر بداد که پیکانشان از زر بود.

یکی از آن دو به دیگری گفت: وای بر تو، این رفتار جز از معن بن زائده نبود. بگذار هر یک از ما در وصف او شعری گوئیم. یکی چنین سرود:

بر تیر خویش پیکان طلا برنشانده است و از فرط کرم آن را به دشمن همی اندازد.

تیری که بیماران را درمان بهاست و مردگان را بهای کفن.

رزمنده ای که دست و دل بازیش از خویشان و دشمنان بیشی گرفته است.

پیکان تیرش از آن رو از طلا ساخته شده است که رزم وی را از بخشش باز ندارد.

حکیمی را پرسیدند: آیا شود که مردی نود و پنج ساله صاحب فرزندی شود؟

گفت: بلی بدان شرط که بین همسایگانش مرد بیست و پنج ساله ای بود.

کسی کو آدمی را کرد بنیاد
کجا گنجد به وهم آدمی زاد
نه دانا زان خبر دارد نه اوباش
که فکر هر روان آمد چو خفاش
تو شوخی بین که ادراک اندرین راه
نظر می افکند با چشم کوتاه
حرف الهی چو برآرد علم
زهره قلم را که نگردد قلم
معرفت ار جوید از این پرده باز
شحنه ی غیرت کندش سنگسار
ور کند اندیشه برین دو ستیز
دست سیاست زندش تیغ تیز
حرف کمالش ز خط کبریا
مهر زده بر دهن انبیاء
با صفتش پرده نشیننده تر
گورتر آن چشم که بیننده تر
گفت لیلی را خلیفه کان توئی
کز تو مجنون شد پریشان و غوی
از دگر خوبان تو افزون نیستی
گفت: خامش، چون تو مجنون نیستی
مرد نئی گر همه دل خون نئی
لاف محبت چه زنی چون نئی
با تو چه ضایع کنم افسون عشق
مرده دلی قابل افسون نئی
بلهوسی گفت به لیلی به طنز
رو که چنین قابل و موزون نئی
لیلی از این حال بخندید و گفت
با تو چه گویم که تو مجنون نئی
ای «حَسن » احوال تو دیگر شده است
آنچه تو اول بدی اکنون نئی
آن ها که ربوده ی الستند
از عهد الست باز مستند
تا شربت بیخودی چشیدند
از بیم و امید باز رستند
چالاکی شدند پس بیک گام
از از جوی حدوث باز جستند
اندر طلب مقام اصلی
دل در ازل و ابد نبستند
خانی زخود و به دوست باقی
این طرفه که نیستند و هستند
این طایفه اند اهل توحید
باقی همه خویشتن پرستند
اگر بودی فلک را اختیاری
گرفتی یک زمان جا و قراری
ز ما صد بار سرگردان تر است او
ز ما در کار خود حیران تر است او
یک یک هنرم بین و گنه ده، ده بخش
هر جرم که رفت، حسبة لله بخش
از باد فنا آتش کین بر مفروز
ما را به سر خاک رسول لله بخش

سبب این که آخرین روزهای سردی هوا را ایام عجوز نام نهاده اند این که گویند: پیرزنی عرب کاهن بود و بهر قوم خویش پیش بینی کرد که سرمائی سخت خواهد آمد.

ایشان اما اعتنائی نکردند تا این که سرما رسید و زراعت ایشان تباه کرد. از آن رو، آن روزها را ایام عجوز یا بردالعجوز گویند.

جارالله در کتاب ربیع الابرار گوید: این وجه تسمیه شاید از آن رو بود که سرمای آن روزها آخرین سرماست. نیز گفته اند: پیر زالی از فرزندان خواست که شوهرش دهند.

ایشان با او شرط کردند که تا هفت شب در هوای سرد خارج سر کند تا شویش دهند. پیرزن چنان کرد و بمرد. (و از آن روز آن سرما را بردالجوز گفته اند).

در کتاب ربیع الابرار پیرامن شگفتی های بغداد آمده است که این شهر سرزمین خلیفگان است. اما هیچ خلیفه ای در آن جا زندگی را بدرود نگفته.

سنگینی دلی نزد کسی نشسته بود و بر نمی خاست. هنگامی که شب فراز آمد و هوا تاریک شد، صاحب خانه چراغ نیاورد. مرد پرسید: چراغ کجاست؟ مرد گفت: خداوند تعالی فرموده است: «هنگامی که تاریک شود برخیزند.» . . . مرد برخاست و برفت.

یکی از زنان پیامبر(ص) گفت: گوسفندی کشتیم و تمامی گوشتش را جز کتف صدقه بدادیم. من پیامبر را گفتم: چیزی جز کتفش نماند. فرمود: همه اش جز کتف باقی بماند.

مردی ابودرداء را پرسید: چرا از مرگ بیمناکیم؟ گفت: از آن رو که آخرت خویش ویران ساخته اید و دنیایتان را آبادان ساخته اید. از این رو خوش ندارید که از جائی آبادان به جائی ویران شوید.

حسن بصری به مردی که در تشییع جنازه ای بود، گفت: چه بینی آیا این بگذشته را اگر به دنیا بازگشت بودی، به کار نیک دست زدی؟ گفت: بلی، گفت: او اگر چنان نباشد، تو چنان باش.

راغب در محاضرات گفت: امام علی بن موسی الرضا(ع) با مأمون بود. هنگامی که وقت نماز شد، خادمان آب و لگن بهر مأمون آوردند.

امام(ع) فرمود: کاش این کار را خود انجام همی دادی. چه خداوند تعالی فرموده است «کسی که آرزوی لقای خداوند دارد، باید کار نیک کند و در عبادت پروردگار، دیگری را شریک خویش نگیرد.

در محاضرات آمده است که: زنی زیباروی از زنان بادیه که شوئی زشت روی داشت در آینه نگریست و شوی را گفت: من امید دارم که با یکدیگر به بهشت خواهیم رفت.

مرد گفت: زچه روی؟ گفت: از آن جهت که من به تو مبتلا گشتم و صبر پیشه کردم. خداوند مرا نیز به تو ارزانی داشت و تو بدین نعمت شکرگزاری. و چنان که دانی شکرگزار و صابر هر دو به فردوس روند.

چو از مژگان فشانی قطره ی آب
چو آتش افکند در جان من تاب
ز معجزهای حسن توست دانم
که از آب افکنی آتش به جانم

شیخ محی الدین عربی در باب هشتم فتوحات مکیه گوید: از جمله ی جهان ها عالمی است که اگر عارف بنگرد، آن را چون صورت های ما بیند و خود را در آن یابد.

عبدالله بن عباس نیز در آنچه از او از حدیث کعبه نقل گشته است، به همین معنی اشاره کرده است، که آن خانه، یکی از چهارده گانه است ودر هر یک از زمین های هفتگانه، خلقی همانند ما چنان باشند که بین ایشان ابن عباسی چون من نیز بود.

این روایت را اهل کشف راست شمارند و هر چه در آن جا زنده و گویا بود، باقی بود و تبدیل نپذیرد. و آن گاه که عارفان بدانجا پای نهند، با جسمشان وارد نشوند بل با روح خویش آنجا شوند.

ایشان اجسام خویش در این زمین بگذارند و از آن مجرد شوند. در آن شهرهای بی شمار بود که پاره ای از آن ها را شهرهای نور گویند که جز گزیدگان از عرفا کسی بدان ها وارد نشود.

و هر یک از احادیث و آیاتی که نزد ما، خرد از ظاهرشان سربرمی تابد، در آن جا با همان ظاهر دیده همی شود. سخن شیخ در این جا پایان می گیرد. این عالم همان است که حکیمان اشراق آن را اقلیم هشتم از عالم مثال و اشباح گویند.

تفتازانی در شرح مقاصد گوید: امر معاد جسمانی بر این گفته استوار است. چه جسم مثالی که نفس در آن متصرف است، حکم بدن حسی را دارد. یعنی تمام حواس ظاهر و باطن را داراست و از لذایذ و آلام جسمانی لذت همی برد و متألم همی گردد.

مصنف گوید: آنچه با همین مساله مناسب است، روایت شیخ ابوجعفر طوسی در اواخر جلد اول تهذیب الاحکام از امام صادق جعفر بن محمد است(ص) که به یونس بن ظبیان فرمود: ای یونس، مردم پیرامن ارواح مؤمنان چه گویند؟

پاسخ داد: مردم می گویند ارواح مؤمنان در چینه دان مرغی سبز رنگ در قندیل های زیر عرش است. ابوعبدالله فرمود: سبحان الله، خداوند مؤمنان را گرامی تر از آن دارد که ارواحشان را در چینه دان مرغی سبز رنگ نهد.

ای یونس، زمانی که خداوند ارواح مؤمنان را ستاند، آن ها را در قالبی چون قالب این دنیایشان چنان نهد که بخورند و بنوشند و اگر کسی بنزدشان آید، ایشان را با همان صورتی که به دنیا داشته اند بازشناسد.

پس از این حدیث، از ابوبصیر روایت شده است که گفت: از ابوعبدالله پیرامن ارواح مؤمنان پرسیدم، فرمود: ایشان در فردوس چنان به صورت جسمانی خویش باشند که اگرشان بینی، بشناسی.

فریاد که هر طایر فرخنده که دیدم
صیاد زمرغان دگر بسته ترش داشت
دارد ز خدا خواهش جنات نعیم
زاهد به ثواب و من به امید عظیم
من دست تهی می روم او تحفه بدست
تا زین دو کدام خوش کند طبع سلیم

در یکی از تاریخ ها دیده ام زمانی که فضل بن سهل - چنان که در کتابها آمده است - در حمام سرخس کشته شد، مأمون کس به نزد مادرش فرستاد تا از ماترک وی آنچه همانند جواهر گرانبها و اموال نفیس در خور خلیفه است، بهر او بفرستد.

آن زن، ویرا سبدی دربسته و مهر گشته به مهر فضل بفرستاد. مأمون آن را بگشود و دید در آن نامه ای به خط فضل است که بر آن بنوشته:

بسم الله الرحمن الرحیم. این حکمی است که خداوند بر فضل بن سهل کرده است، حکم این که چهل و هشت سال بزید و سپس میان آب و آتشی کشته آید.

زمانی که ابراهیبم بن مهدی خلافت یافت، معتصم، فرزند خویش واثق را بنزدش آورد و گفت: این بنده ی تو هارون است.

زمانی نیز که معتصم به خلافت رسید، ابراهیم دست فرزند خویش گرفت و بنزد وی رفت و گفت: این بنده ی تو هبه الله است. تاریخ نویسان گفته اند که این هر دو واقعه در خانه ی واحدی اتفاق افتاد.

از محمد بن عبدالعزیز روایت است که گفت: ابو عبدالله جعفر بن محمد صادق(ع) فرمود: ای عبدالعزیز، ایمان را چنان نردبامی ده پله است که یکی یکی از آن فراز شوند.

از این رو آن کس که بر مرتبه ی اول است مبادا که به دومی گوید که ترا چیزی حاصل نیست. و همین گونه تامرتبه ی دهم.

آن کس را که بر این مراتب پائین تر از توست میفکن چه بالاتر از توات بیفکند. نیز زمانی که کسی را از خود پائین بینی، به مهربانی بالایش آور و بروی بیش از آنچه تواند تحمل مکن که طاقت نیارد و بشکند.

چه هر کس مؤمنی را بشکند، باید که درمانش سازد. از آن نردبام، مقداد در پایه ی هشتم و ابوذر در پایه ی نهم و سلمان بر دهمین پله است.

عارفی گفت: دوست درستکار، بر تو از نفس تو نیک تر است. چه نفس تو، ترا به بدی خواند و یار درستکار ترا جز به نیکی نخواند.

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای به پهلوی تو دل در پرده
سر از این پرده برون ناورده
هوش مصنوعی: تو که دل من به محبتت پنهان شده و هنوز نتوانسته‌ام احساساتم را بروز دهم، انتظار دارم که روزی از این پنهان بودن بیرون بیایی.
یکدم از پرده ی غفلت به درآی
باشد این راز شود پرده گشای
هوش مصنوعی: برای لحظه‌ای از غفلت بیرون بیا، شاید اینجا درکی عمیق پیش بیاید که پرده‌ها را کنار بزند.
نیست این پیکر مخروطی دل
بلکه هست این قفس طوطی دل
هوش مصنوعی: این بدن مخروطی شکل من، حقیقتاً قلبی پر از احساسات و هیجانات نیست، بلکه فقط یک قفس است که دل من، مانند طوطی در آن به دام افتاده است.
گر تو طوطی زقفس نشناسی
بخدا ناس نئی نسناسی
هوش مصنوعی: اگر تو پرنده‌ای را که در قفس است نشناسی، به خدا، تو انسان نادانی هستی که هیچ چیز نمی‌فهمی.
دل شه خرگهی است این خرگاه
نام خرگه ننهد کس بر شاه
هوش مصنوعی: دل مانند خانه‌ای است که مختص به شاهان نیست و هیچ‌کس نمی‌تواند روی آن نامی از خود بنهد.
شه دگر باشد و خرگاه دگر
ترک خرگه کن و بر شاه نگر
هوش مصنوعی: پادشاه جدیدی می‌آید و تخت و حکومت او تغییر می‌کند؛ پس از محل خود بیرون بیا و به سوی شاه جدید توجه کن.
غنچه ی دل چو شگفتن گیرد
در وی آفاق نهفتن گیرد
هوش مصنوعی: وقتی دل مانند غنچه شکفته شود، جهان را در خود پنهان می‌کند.
عالم و عالمیان در وی گم
همچو یک قطره ی نم در قلزم
هوش مصنوعی: عالم و تمام موجودات در او محو شده‌اند، مانند یک قطره آب که در دریا ناپدید می‌شود.
تن به جان زنده و جان زنده به دل
نیست هر جانور ارزنده به دل
هوش مصنوعی: بدن زنده به روح وابسته است و روح نیز به دل ربطی ندارد. هر مخلوقی که ارزشمند است، به دل وابسته است.
زنده بودن به دل از محرمی است
این هنر خاصیت آدمی است
هوش مصنوعی: زنده بودن در دل به خاطر یادآوری‌های معنوی و روحانی است، و این ویژگی ویژه‌ای است که انسان‌ها دارند.
این که در پهلوی چپ می بینی
به اگر پهلو از او در چینی
هوش مصنوعی: اگر تو در چپ خود چیزی می‌بینی، بدان که آن را به خاطر وجود آن در سمت چپت می‌بینی.
راستی جوی که در پهلویش
دل و جان زنده شود از بویش
هوش مصنوعی: به راستی، جوی که در کنار آن، دل و جان آدمی با عطر و بوی آن زنده می‌شود.
دل شود زنده زبی خویشتنی
نه زپر مکری و بسیار فنی
هوش مصنوعی: دل تنها با خویشتن‌داری و صداقت زنده می‌شود، نه با فریب‌کاری و ترفندهای فراوان.
به اگر حاصل خود را سوزی
که به تحصیل چراغ افروزی
هوش مصنوعی: اگر به خاطر رسیدن به چیزی که می‌خواهی، چیزی را از دست بدهی، ارزشش را دارد که برای روشن کردن مسیر خود تلاش کنی.
به چراغی چه شوی روی براه
که کند دودیت خانه سیاه
هوش مصنوعی: به روشنایی چه فایده‌ای دارد اگر تو را از راه خود دور کند و خانه‌ات را تیره و تار کند؟
ابوالعینا گفت: پسر کوچک عبدالرحمن بن خاقان مرا سخت شرمسار کرد. چه به وی گفتم: دوست می داشتم که فرزندی چون تو داشته باشم.
هوش مصنوعی: ابوالعینا بیان کرد که پسر کوچک عبدالرحمن بن خاقان او را بسیار شرمسار کرد. او به این پسر گفت که آرزو داشت فرزندی مثل او داشته باشد.
گفت: این امر به دست خود تو است. گفتم: چگونه؟ گفت: پدر من نزد زن خویش بر، تا پسری چون من بهرت بزاید.
هوش مصنوعی: او گفت: این کار به خود تو بستگی دارد. من پرسیدم: چگونه؟ او پاسخ داد: پدر من نزد همسرش رفته است تا پسری مانند من به دنیا آورد.
در یکی از تاریخ های مورد اعتماد دیدم که معن بن زائده به شکار بود و تشنه شد. غلامانش را آب همراه نبود. در آن اثنا دو دوشیزه که هر یک مشکی آب به گردن آویخته بود، بر او گذشتند.
هوش مصنوعی: در یکی از روزهای معتبر، معن بن زائده در حال شکار بود و احساس تشنگی کرد. غلامانش هیچ آبی همراه نداشتند. در این لحظه، دو دختر جوان که هر کدام یک مشک آب به گردن داشتند، از کنار او رد شدند.
وی از آن دو آب بستد و بنوشید. سپس غلامان را گفت: آیا وجهی با شما هست؟ گفتند: نه، چیزی همراه نداریم. معن، به هر یک از آن دو ده تیر بداد که پیکانشان از زر بود.
هوش مصنوعی: او از آن دو آب برداشت و نوشید. سپس به غلامانش گفت: آیا پولی با خود دارید؟ آن‌ها پاسخ دادند: نه، چیزی با خود نداریم. معن به هر یک از آن دو ده تیر داد که پیکان‌هایشان از طلا بود.
یکی از آن دو به دیگری گفت: وای بر تو، این رفتار جز از معن بن زائده نبود. بگذار هر یک از ما در وصف او شعری گوئیم. یکی چنین سرود:
هوش مصنوعی: یکی از آن دو به دیگری گفت: وای بر تو، این رفتار فقط از معن بن زائده برمی‌آید. بگذار هر یک از ما در وصف او شعری بگوییم. یکی بدین‌گونه شعر گفت:
بر تیر خویش پیکان طلا برنشانده است و از فرط کرم آن را به دشمن همی اندازد.
هوش مصنوعی: او تیر خود را با پیکانی از طلا مزین کرده است و از روی سخاوت، آن را به سوی دشمن می‌اندازد.
تیری که بیماران را درمان بهاست و مردگان را بهای کفن.
هوش مصنوعی: دارویی که به بیماران کمک می‌کند تا بهبود یابند و برای مردگان هزینه‌های دفن را فراهم می‌آورد.
رزمنده ای که دست و دل بازیش از خویشان و دشمنان بیشی گرفته است.
هوش مصنوعی: رزمی‌کاری که به دیگران، چه نزدیکان و چه دشمنان، بیشتر از خود کمک و بخشش می‌کند.
پیکان تیرش از آن رو از طلا ساخته شده است که رزم وی را از بخشش باز ندارد.
هوش مصنوعی: پیکان تیر او از طلا ساخته شده است تا او را از دادن بخشش و عطا بازندارد.
حکیمی را پرسیدند: آیا شود که مردی نود و پنج ساله صاحب فرزندی شود؟
هوش مصنوعی: از یک حکیم پرسیدند: آیا ممکن است مردی در سن نود و پنج سالگی صاحب فرزند شود؟
گفت: بلی بدان شرط که بین همسایگانش مرد بیست و پنج ساله ای بود.
هوش مصنوعی: گفت: بله، به شرطی که در میان همسایگانش مردی بیست و پنج ساله وجود داشته باشد.
کسی کو آدمی را کرد بنیاد
کجا گنجد به وهم آدمی زاد
هوش مصنوعی: کسی که بنیادی برای انسان‌ها گذاشت، کجا می‌تواند در تصور انسان‌ها جای بگیرد؟
نه دانا زان خبر دارد نه اوباش
که فکر هر روان آمد چو خفاش
هوش مصنوعی: هیچکس، نه افراد باهوش و نه افراد سطحی، از این خبر باخبر نیستند؛ چون که هر فکر و خیال، مانند خفاشی می‌آید و می‌رود.
تو شوخی بین که ادراک اندرین راه
نظر می افکند با چشم کوتاه
هوش مصنوعی: تو به شوخی و بازی مشغولی و نمی‌دانی که در این مسیر، بینش و شناخت نیازمند دید عمیق‌تری است.
حرف الهی چو برآرد علم
زهره قلم را که نگردد قلم
هوش مصنوعی: وقتی که کلام خداوند زاده می‌شود، علم و دانایی به وجود می‌آید و قلمی که این کلام را می‌نویسد، هرگز ناپدید نمی‌شود.
معرفت ار جوید از این پرده باز
شحنه ی غیرت کندش سنگسار
هوش مصنوعی: اگر به دنبال شناخت عمیق باشی، این پرده از میان بردار. در غیر این صورت، حس غیرت و تعصب به شدت تو را مورد آزار قرار خواهد داد.
ور کند اندیشه برین دو ستیز
دست سیاست زندش تیغ تیز
هوش مصنوعی: اگر اندیشه‌ات به دو مسئله‌ی متضاد مشغول شود، سیاست با چاقوی تیز خود وارد عمل خواهد شد.
حرف کمالش ز خط کبریا
مهر زده بر دهن انبیاء
هوش مصنوعی: کلامی از کمال خداوند به پیامبران وحی شده است که نشانه‌ای از عظمت و بزرگی اوست.
با صفتش پرده نشیننده تر
گورتر آن چشم که بیننده تر
هوش مصنوعی: چشم‌هایی که بیشتر بینا هستند، می‌توانند پرده‌ها را بهتر کنار بزنند و رازها را بهتر ببینند.
گفت لیلی را خلیفه کان توئی
کز تو مجنون شد پریشان و غوی
هوش مصنوعی: گفتند که لیلی می‌گوید تو خلیفه‌ای، زیرا به خاطر تو مجنون حالش آشفته و نگران شده است.
از دگر خوبان تو افزون نیستی
گفت: خامش، چون تو مجنون نیستی
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که کسی نمی‌تواند بگوید که تو از دیگران زیباتر نیستی، زیرا در این موضوع حسادت و جنون وجود ندارد. به عبارت دیگر، آن‌که سخن می‌گوید و به خود می‌بالد، در واقع درکی از عشق و جنون ندارد که باعث شود زیبایی‌های دیگران را نبیند و یا کم اهمیت جلوه دهد.
مرد نئی گر همه دل خون نئی
لاف محبت چه زنی چون نئی
هوش مصنوعی: اگر مرد نیستی، دست کم دل زخمی نداشته باش. در مورد محبت صحبت نکن، چون تو آن را درک نکرده‌ای.
با تو چه ضایع کنم افسون عشق
مرده دلی قابل افسون نئی
هوش مصنوعی: من با تو چه کار کنم در افسون عشق، در حالی که دل مرده‌ای را نمی‌توان جادو کرد.
بلهوسی گفت به لیلی به طنز
رو که چنین قابل و موزون نئی
هوش مصنوعی: به شوخی به لیلی گفت که تو به این خوشگلی و جمال نیستی که من تصور می‌کردم.
لیلی از این حال بخندید و گفت
با تو چه گویم که تو مجنون نئی
هوش مصنوعی: لیلی به این وضعیت لبخندی زد و گفت: با تو چه بگویم، چون تو دیوانه نیستی.
ای «حَسن » احوال تو دیگر شده است
آنچه تو اول بدی اکنون نئی
هوش مصنوعی: ای حسن، حال تو دیگر تغییر کرده است؛ آنچه در آغاز بد بودی، اکنون نیستی.
آن ها که ربوده ی الستند
از عهد الست باز مستند
هوش مصنوعی: افرادی که تحت تاثیر عشق الهی قرار دارند، همچنان از خاطرات و تعهدات گذشته خود سرمست و شادمان هستند.
تا شربت بیخودی چشیدند
از بیم و امید باز رستند
هوش مصنوعی: آنها از ترس و امید، طعم بی‌خود شدن را چشیدند و دوباره به حالت عادی برگشتند.
چالاکی شدند پس بیک گام
از از جوی حدوث باز جستند
هوش مصنوعی: آنها با چابکی و سرعت، یک گام از جریان و روزگار جدید دور شدند.
اندر طلب مقام اصلی
دل در ازل و ابد نبستند
هوش مصنوعی: در جستجوی جایگاه اصلی دل، در آغاز و پایان هیچ مانع و محدودیتی وجود ندارد.
خانی زخود و به دوست باقی
این طرفه که نیستند و هستند
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که برخی خواسته‌ها و وابستگی‌ها وجود دارند که به نظر می‌رسد از ما دورند، اما در واقع همچنان با ما هستند. به عبارت دیگر، برخی چیزها ممکن است در دسترس نباشند اما تاثیرشان بر ما همچنان باقی است.
این طایفه اند اهل توحید
باقی همه خویشتن پرستند
هوش مصنوعی: این گروه به پرستش خداوند یکتا اعتقاد دارند، اما بقیه کسانی که در اطرافشان هستند، به خودپرستی و توجه به خودشان مشغولند.
اگر بودی فلک را اختیاری
گرفتی یک زمان جا و قراری
هوش مصنوعی: اگر تو قدرت و اختیاری بر آسمان داشتی، می‌توانستی برای زمانی در یک جا مستقر شوی و آرام بگیری.
ز ما صد بار سرگردان تر است او
ز ما در کار خود حیران تر است او
هوش مصنوعی: او از ما صد بار بیشتر در گیجی و سردرگمی است و در کارهای خود حتی بیشتر از ما سرگردان به نظر می‌رسد.
یک یک هنرم بین و گنه ده، ده بخش
هر جرم که رفت، حسبة لله بخش
هوش مصنوعی: هر هنرمند را به خوبی بشناس و گناهی را که مرتکب شده است، در نظر بگیر. هر قسمت از جرمی که انجام شده، برای خداوند مورد حسابرسی قرار می‌گیرد.
از باد فنا آتش کین بر مفروز
ما را به سر خاک رسول لله بخش
هوش مصنوعی: از وزش باد نابودی، آتش کین را بر پیکر مجروح ما برافراز و بر سر خاک پیامبر خدا بگستران.
سبب این که آخرین روزهای سردی هوا را ایام عجوز نام نهاده اند این که گویند: پیرزنی عرب کاهن بود و بهر قوم خویش پیش بینی کرد که سرمائی سخت خواهد آمد.
هوش مصنوعی: دلیل اینکه آخرین روزهای سرد سال به ایام عجوز مشهور شده، این است که گفته می‌شود یک زن سالخورده عرب پیشگویی کرده بود که زمستانی سخت در پیش است.
ایشان اما اعتنائی نکردند تا این که سرما رسید و زراعت ایشان تباه کرد. از آن رو، آن روزها را ایام عجوز یا بردالعجوز گویند.
هوش مصنوعی: اما آن‌ها توجهی نکردند تا اینکه سرما فرا رسید و محصولات زراعی‌شان نابود شد. به همین دلیل، آن روزها را ایام عجوز یا بردالعجوز می‌نامند.
جارالله در کتاب ربیع الابرار گوید: این وجه تسمیه شاید از آن رو بود که سرمای آن روزها آخرین سرماست. نیز گفته اند: پیر زالی از فرزندان خواست که شوهرش دهند.
هوش مصنوعی: جارالله در کتاب ربیع الابرار بیان می‌کند که احتمالاً نامگذاری این موضوع به این خاطر است که سرمای آن روزها آخرین سرما می‌باشد. همچنین اشاره شده که پیر زالی از فرزندانش درخواست کرده که برایش شوهر بیابند.
ایشان با او شرط کردند که تا هفت شب در هوای سرد خارج سر کند تا شویش دهند. پیرزن چنان کرد و بمرد. (و از آن روز آن سرما را بردالجوز گفته اند).
هوش مصنوعی: آنها با یکدیگر توافق کردند که او باید تا هفت شب در هوای سرد بیرون بماند تا بتوانند او را شستشو دهند. پیرزن این کار را انجام داد و در پایان جان خود را از دست داد. از آن روز به بعد، آن سرما را "بردالجوز" نامیده‌اند.
در کتاب ربیع الابرار پیرامن شگفتی های بغداد آمده است که این شهر سرزمین خلیفگان است. اما هیچ خلیفه ای در آن جا زندگی را بدرود نگفته.
هوش مصنوعی: در کتاب ربیع الابرار درباره شگفتی‌های بغداد آمده است که این شهر، محل خلیفه‌هاست. اما هیچ خلیفه‌ای در آنجا در گذشت نکرده است.
سنگینی دلی نزد کسی نشسته بود و بر نمی خاست. هنگامی که شب فراز آمد و هوا تاریک شد، صاحب خانه چراغ نیاورد. مرد پرسید: چراغ کجاست؟ مرد گفت: خداوند تعالی فرموده است: «هنگامی که تاریک شود برخیزند.» . . . مرد برخاست و برفت.
هوش مصنوعی: یک احساس سنگین و غمگین بر دل کسی حاکم شده بود و این حس از او دور نمی‌شد. وقتی شب رسید و هوا تاریک شد، صاحبخانه چراغی روشن نکرد. مرد از او پرسید: چراغ کجاست؟ صاحبخانه پاسخ داد: خداوند فرموده است: «زمانی که تاریکی فرا رسد، باید برخیزند.» در نتیجه، مرد از جا برخاست و رفت.
یکی از زنان پیامبر(ص) گفت: گوسفندی کشتیم و تمامی گوشتش را جز کتف صدقه بدادیم. من پیامبر را گفتم: چیزی جز کتفش نماند. فرمود: همه اش جز کتف باقی بماند.
هوش مصنوعی: یکی از همسران پیامبر(ص) گفت: ما یک گوسفند کشتیم و تمام گوشتش را به جز کتف، صدقه دادیم. به پیامبر گفتم که فقط کتف آن گوسفند باقی مانده است. ایشان پاسخ دادند که همه چیز جز کتف باقی مانده است.
مردی ابودرداء را پرسید: چرا از مرگ بیمناکیم؟ گفت: از آن رو که آخرت خویش ویران ساخته اید و دنیایتان را آبادان ساخته اید. از این رو خوش ندارید که از جائی آبادان به جائی ویران شوید.
هوش مصنوعی: مردی از ابودرداء سوال کرد که چرا ما از مرگ می‌ترسیم. او پاسخ داد که بخاطر این است که آخرت خود را خراب کرده‌اید و در عوض دنیایتان را خوب ساخته‌اید. به همین دلیل، نمی‌خواهید از جایی آباد به جایی خراب بروید.
حسن بصری به مردی که در تشییع جنازه ای بود، گفت: چه بینی آیا این بگذشته را اگر به دنیا بازگشت بودی، به کار نیک دست زدی؟ گفت: بلی، گفت: او اگر چنان نباشد، تو چنان باش.
هوش مصنوعی: حسن بصری به مردی که در یک مراسم تشییع جنازه حاضر بود، گفت: آیا فکر می‌کنی اگر او به دنیا بازمی‌گشت، کار خوبی انجام می‌داد؟ مرد پاسخ داد: بله. حسن بصری گفت: اگر او چنین نباشد، تو باید این‌گونه باشی.
راغب در محاضرات گفت: امام علی بن موسی الرضا(ع) با مأمون بود. هنگامی که وقت نماز شد، خادمان آب و لگن بهر مأمون آوردند.
هوش مصنوعی: راغب در سخنرانی‌اش گفت که امام علی بن موسی الرضا(ع) در کنار مأمون بودند. وقتی زمان نماز فرا رسید، خادمان آب و لگن را برای مأمون آوردند.
امام(ع) فرمود: کاش این کار را خود انجام همی دادی. چه خداوند تعالی فرموده است «کسی که آرزوی لقای خداوند دارد، باید کار نیک کند و در عبادت پروردگار، دیگری را شریک خویش نگیرد.
هوش مصنوعی: امام (ع) بیان کردند: ای کاش خودت این کار را انجام می‌دادی. خداوند در قرآن فرموده است که هر کسی که خواهان ملاقات با خداوند است، باید اعمال نیک انجام دهد و در عبادت خدا، هیچ کس را شریک خود قرار ندهد.
در محاضرات آمده است که: زنی زیباروی از زنان بادیه که شوئی زشت روی داشت در آینه نگریست و شوی را گفت: من امید دارم که با یکدیگر به بهشت خواهیم رفت.
هوش مصنوعی: در درس‌ها ذکر شده است که زنی زیبا از میان زنان بیابانی که همسرش زشتی داشت، به آینه نگریست و به شوهرش گفت: «من امید دارم که ما هر دو به بهشت خواهیم رفت.»
مرد گفت: زچه روی؟ گفت: از آن جهت که من به تو مبتلا گشتم و صبر پیشه کردم. خداوند مرا نیز به تو ارزانی داشت و تو بدین نعمت شکرگزاری. و چنان که دانی شکرگزار و صابر هر دو به فردوس روند.
هوش مصنوعی: مرد پرسید: از چه رو چنین شده‌ای؟ او پاسخ داد: به این دلیل که من به تو دچار شدم و صبر را پیشه کردم. خداوند هم من را به تو بخشید و تو از این نعمت سپاسگزاری کن. همان‌طور که می‌دانی، سپاسگزار و صابر هر دو به بهشت می‌روند.
چو از مژگان فشانی قطره ی آب
چو آتش افکند در جان من تاب
هوش مصنوعی: وقتی که از مژگان تو قطره‌ای اشک بریزد، مثل این است که آتش به جان من می‌افتد.
ز معجزهای حسن توست دانم
که از آب افکنی آتش به جانم
هوش مصنوعی: می‌دانم که زیبایی‌ات باعث می‌شود که وقتی آب می‌پاشی، آتش در دل من روشن می‌شود.
شیخ محی الدین عربی در باب هشتم فتوحات مکیه گوید: از جمله ی جهان ها عالمی است که اگر عارف بنگرد، آن را چون صورت های ما بیند و خود را در آن یابد.
هوش مصنوعی: شیخ محی الدین عربی در بخش هشتم کتاب فتوحات مکیه اشاره می‌کند که یکی از جهانی که وجود دارد، عالمی است که اگر عارف به آن نگاهی بیندازد، آن را شبیه به شکل‌های ما می‌بیند و خود را در آن پیدا می‌کند.
عبدالله بن عباس نیز در آنچه از او از حدیث کعبه نقل گشته است، به همین معنی اشاره کرده است، که آن خانه، یکی از چهارده گانه است ودر هر یک از زمین های هفتگانه، خلقی همانند ما چنان باشند که بین ایشان ابن عباسی چون من نیز بود.
هوش مصنوعی: عبدالله بن عباس در روایتی که از او درباره کعبه نقل شده، به همین موضوع اشاره کرده است که این خانه یکی از چهارده خانه مقدس است و در هر یک از هفت زمین، موجوداتی مشابه ما وجود دارند که در میان آنها افرادی مانند ابن عباس هم وجود داشته‌اند.
این روایت را اهل کشف راست شمارند و هر چه در آن جا زنده و گویا بود، باقی بود و تبدیل نپذیرد. و آن گاه که عارفان بدانجا پای نهند، با جسمشان وارد نشوند بل با روح خویش آنجا شوند.
هوش مصنوعی: این حدیث را اهل معنویات درست می‌دانند و هر چیزی که در آنجا زنده و قابل درک باشد، دائمی است و تغییر نمی‌کند. وقتی عارفان به آن مکان می‌روند، نه با جسم خود بلکه با روحشان وارد می‌شوند.
ایشان اجسام خویش در این زمین بگذارند و از آن مجرد شوند. در آن شهرهای بی شمار بود که پاره ای از آن ها را شهرهای نور گویند که جز گزیدگان از عرفا کسی بدان ها وارد نشود.
هوش مصنوعی: آنها اجسام خود را در این زمین باقی می‌گذارند و از آن رها می‌شوند. در آن مکان‌های بسیار، برخی از آن‌ها به نام شهرهای نور شناخته می‌شوند که تنها برخی از عرفای منتخب می‌توانند به آن‌ها وارد شوند.
و هر یک از احادیث و آیاتی که نزد ما، خرد از ظاهرشان سربرمی تابد، در آن جا با همان ظاهر دیده همی شود. سخن شیخ در این جا پایان می گیرد. این عالم همان است که حکیمان اشراق آن را اقلیم هشتم از عالم مثال و اشباح گویند.
هوش مصنوعی: هر یک از احادیث و آیات که برای ما روشن است، به شکلی که به نظر می‌رسد، در همان حالت و ظاهری که هستند، دیده می‌شوند. سخنان شیخ در اینجا به پایان می‌رسد. این عالم همان است که حکیمان اشراق آن را اقلیم هشتم از دنیای مثال و سایه‌ها می‌نامند.
تفتازانی در شرح مقاصد گوید: امر معاد جسمانی بر این گفته استوار است. چه جسم مثالی که نفس در آن متصرف است، حکم بدن حسی را دارد. یعنی تمام حواس ظاهر و باطن را داراست و از لذایذ و آلام جسمانی لذت همی برد و متألم همی گردد.
هوش مصنوعی: تفتازانی در توضیح مقاصد می‌گوید که موضوع معاد جسمانی بر اساس این نظریه بنا شده است. به این معنا که جسم مثالی که روح در آن تأثیر می‌گذارد، مانند بدن مادی عمل می‌کند. یعنی تمام حواس ظاهری و باطنی را داراست و از لذت‌ها و دردهای جسمی لذت می‌برد و متأثر می‌شود.
مصنف گوید: آنچه با همین مساله مناسب است، روایت شیخ ابوجعفر طوسی در اواخر جلد اول تهذیب الاحکام از امام صادق جعفر بن محمد است(ص) که به یونس بن ظبیان فرمود: ای یونس، مردم پیرامن ارواح مؤمنان چه گویند؟
هوش مصنوعی: نویسنده می‌گوید: آنچه که به این موضوع مربوط می‌شود، روایتی است از شیخ ابوجعفر طوسی که در انتهای جلد اول کتاب تهذیب الاحکام آمده است. در این روایت امام صادق (ع) به یونس بن ظبیان می‌فرماید: ای یونس، مردم درباره ارواح مؤمنان چه سخنانی می‌گویند؟
پاسخ داد: مردم می گویند ارواح مؤمنان در چینه دان مرغی سبز رنگ در قندیل های زیر عرش است. ابوعبدالله فرمود: سبحان الله، خداوند مؤمنان را گرامی تر از آن دارد که ارواحشان را در چینه دان مرغی سبز رنگ نهد.
هوش مصنوعی: او پاسخ داد: مردم می‌گویند که ارواح مؤمنان در چینه‌دان مرغی سبزرنگ در قندیل‌های زیر عرش خدا قرار دارد. ابوعبدالله فرمود: خداوند مؤمنان را بیشتر از آنچه که این گفته اشاره دارد، ارزشمند می‌داند و ارواح آن‌ها را در جایگاه بالاتری قرار می‌دهد.
ای یونس، زمانی که خداوند ارواح مؤمنان را ستاند، آن ها را در قالبی چون قالب این دنیایشان چنان نهد که بخورند و بنوشند و اگر کسی بنزدشان آید، ایشان را با همان صورتی که به دنیا داشته اند بازشناسد.
هوش مصنوعی: ای یونس، هنگامی که خداوند جان‌های مؤمنان را می‌گیرد، آن‌ها را به شکلی همانند شکلی که در دنیا داشته‌اند قرار می‌دهد تا بخورند و بنوشند. اگر کسی به نزد آن‌ها برود، قادر خواهد بود آن‌ها را با همان ظاهری که در دنیا داشتند، بشناسد.
پس از این حدیث، از ابوبصیر روایت شده است که گفت: از ابوعبدالله پیرامن ارواح مؤمنان پرسیدم، فرمود: ایشان در فردوس چنان به صورت جسمانی خویش باشند که اگرشان بینی، بشناسی.
هوش مصنوعی: پس از این حدیث، ابوبصیر نقل می‌کند که از ابوعبدالله درباره ارواح مؤمنان سؤال کردم. او فرمود: ارواح مؤمنان در جنت به شکل جسمانی خود خواهند بود، به گونه‌ای که اگر کسی آن‌ها را ببیند، می‌تواند آن‌ها را بشناسد.
فریاد که هر طایر فرخنده که دیدم
صیاد زمرغان دگر بسته ترش داشت
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که هر پرنده‌ای که خوشحال و زیبا به نظر می‌رسد، در دست صیادان دیگر گرفتار شده و شماری از آن‌ها محدود و اسیر شده‌اند.
دارد ز خدا خواهش جنات نعیم
زاهد به ثواب و من به امید عظیم
هوش مصنوعی: زاهد به خاطر ثواب‌هایش به بهشت‌های پرنعمت می‌اندیشد، اما من به امیدی بزرگ و عظیم به خداوند تقاضا دارم.
من دست تهی می روم او تحفه بدست
تا زین دو کدام خوش کند طبع سلیم
هوش مصنوعی: من بدون هیچ چیزی می‌روم و او با هدیه‌ای در دست است. حال باید ببینیم کدام یک از ما بیشتر مورد پسند طبیعت خوب قرار می‌گیرد.
در یکی از تاریخ ها دیده ام زمانی که فضل بن سهل - چنان که در کتابها آمده است - در حمام سرخس کشته شد، مأمون کس به نزد مادرش فرستاد تا از ماترک وی آنچه همانند جواهر گرانبها و اموال نفیس در خور خلیفه است، بهر او بفرستد.
هوش مصنوعی: در یکی از تاریخ‌ها آمده است که زمانی که فضل بن سهل در حمام سرخس کشته شد، مأمون فردی را به مادر او فرستاد تا از میراث او جواهرات گرانبها و دارایی‌های ارزشمندی که مناسب یک خلیفه است، برای او بفرستد.
آن زن، ویرا سبدی دربسته و مهر گشته به مهر فضل بفرستاد. مأمون آن را بگشود و دید در آن نامه ای به خط فضل است که بر آن بنوشته:
هوش مصنوعی: آن زن یک سبد بسته و مهر شده به دست فضل فرستاد. مأمون سبد را باز کرد و درون آن نامه‌ای به قلم فضل دید که روی آن نوشته شده بود:
بسم الله الرحمن الرحیم. این حکمی است که خداوند بر فضل بن سهل کرده است، حکم این که چهل و هشت سال بزید و سپس میان آب و آتشی کشته آید.
هوش مصنوعی: با نام خداوند رحمان و رحیم. این حکمی است که خداوند برای فضل بن سهل مقرر کرده است، که او چهل و هشت سال زندگی کند و سپس در میان آب و آتش کشته شود.
زمانی که ابراهیبم بن مهدی خلافت یافت، معتصم، فرزند خویش واثق را بنزدش آورد و گفت: این بنده ی تو هارون است.
هوش مصنوعی: زمانی که ابراهیم بن مهدی به خلافت رسید، معتصم، پسرش واثق را نزد او آورد و گفت: "این بنده تو هارون است."
زمانی نیز که معتصم به خلافت رسید، ابراهیم دست فرزند خویش گرفت و بنزد وی رفت و گفت: این بنده ی تو هبه الله است. تاریخ نویسان گفته اند که این هر دو واقعه در خانه ی واحدی اتفاق افتاد.
هوش مصنوعی: زمانی که معتصم به خلافت رسید، ابراهیم فرزند خود را به نزد او برد و گفت: «این بنده متعلق به تو است.» تاریخ‌نگاران به این نکته اشاره کرده‌اند که هر دو اتفاق در یک خانه رخ داده است.
از محمد بن عبدالعزیز روایت است که گفت: ابو عبدالله جعفر بن محمد صادق(ع) فرمود: ای عبدالعزیز، ایمان را چنان نردبامی ده پله است که یکی یکی از آن فراز شوند.
هوش مصنوعی: محمد بن عبدالعزیز نقل می‌کند که ابو عبدالله جعفر بن محمد صادق(ع) فرمود: ای عبدالعزیز، ایمان مانند نردبانی است که ده پله دارد و هر شخص باید به تدریج و یکی یکی از آن پله‌ها بالا برود.
از این رو آن کس که بر مرتبه ی اول است مبادا که به دومی گوید که ترا چیزی حاصل نیست. و همین گونه تامرتبه ی دهم.
هوش مصنوعی: بنابراین، کسی که در جایگاه اول قرار دارد نباید به کسی که در جایگاه دوم است بگوید که تو چیزی نداری. این موضوع برای تمامی درجات تا مرتبه دهم نیز صدق می‌کند.
آن کس را که بر این مراتب پائین تر از توست میفکن چه بالاتر از توات بیفکند. نیز زمانی که کسی را از خود پائین بینی، به مهربانی بالایش آور و بروی بیش از آنچه تواند تحمل مکن که طاقت نیارد و بشکند.
هوش مصنوعی: به کسی که از تو در سطح پایین‌تری قرار دارد، بی‌احترامی نکن، زیرا ممکن است کسی بالاتر از تو باشد. همچنین، زمانی که فردی را پایین‌تر از خود می‌بینی، سعی کن با محبت او را بالا ببری و بیش از ظرفیتش به او فشار نیاور، چرا که ممکن است توان او را بشکند.
چه هر کس مؤمنی را بشکند، باید که درمانش سازد. از آن نردبام، مقداد در پایه ی هشتم و ابوذر در پایه ی نهم و سلمان بر دهمین پله است.
هوش مصنوعی: هر کس که به مؤمنی آسیبی بزند، باید او را درمان کند. در این میان، مقداد در سطح هشتم، ابوذر در سطح نهم و سلمان در سطح دهم قرار دارند.
عارفی گفت: دوست درستکار، بر تو از نفس تو نیک تر است. چه نفس تو، ترا به بدی خواند و یار درستکار ترا جز به نیکی نخواند.
هوش مصنوعی: عارفی می‌گوید که دوست خوب و درستکار بهتر از نفس و نفس‌کش تو است. زیرا نفس تو تو را به کارهای بد تشویق می‌کند، در حالی که دوست نیکو فقط تو را به سمت کارهای خوب و مثبت هدایت می‌کند.