برگردان به زبان ساده
هستی با همه ی اجزایش سخن همی گوید «وان من شی ء الا یسبح بحمده ولکن لاتفقهون تسبیحهم »
هوش مصنوعی: تمامی موجودات و اجزای هستی در حال گفتگو هستند و هر چیزی در حال ستایش و تبلیغ خداوند است، اما شما نمیتوانید معنای این ستایشها را درک کنید.
اما سخن برخی بگوش می آید، فهمیده نیز شود. همچنان گفتگوی دو تن که بزبان واحد با یکدیگر سخن گویند و صدای یکدیگر بشنوند.
هوش مصنوعی: اما سخنان برخی افراد قابل شنیدن و درک است. مانند گفتگویی بین دو نفر که به زبان مشترک صحبت میکنند و صدای یکدیگر را میشنوند.
اما سخن برخی بگوش آید اما بفهم در نیاید. همچنان گفتگوی دو تن که بدو زبان با یکدیگر سخن گویند. یا همچون صدای حیوانات که بگوش ما رسد یا صدای ما که بگوش ایشان.
هوش مصنوعی: برخی صحبتها ممکن است به گوش برسند اما درک نشوند. مانند گفتوگوی دو نفر که به دو زبان مختلف با هم صحبت میکنند. یا مانند صدای حیوانات که ما میشنویم، یا صدای ما که توسط آنها شنیده میشود.
و سخن برخی دیگر نه شنیده شود نه بفهم آید. اما این معنی درباره ی محجوبان است وگرنه دیگران کلام هر چیز بشنوند.
هوش مصنوعی: برخی سخنان به گوش نمیرسند و یا قابل فهم نیستند. این موضوع بیشتر به افرادی که در پردهپوشی هستند مربوط میشود و دیگران قادرند حرفهای مختلف را بشنوند.
چون بت رخ تو است، بت پرستی بهتر
چون باده زجام تو است، مستی بهتر
هوش مصنوعی: زیبایی چهرهات به قدری دلانگیز است که پرستیدن آن از پرستش هر بت دیگری برتر است. همچنین، شوق و حالتی که از دیدن تو به دست میآورم، بهتر از مستی ناشی از نوشیدن هر جامی است.
از هستی عشق تو چنان نیست شدم
کان نیستی از هزار مستی بهتر
هوش مصنوعی: عشق تو به من چنان اثر کرده که وجودم از بین رفته و حالتی پیدا کردهام که نبودن از هزار حال خوش و سرخوشی برایم بهتر است.
رویم را پرسیدند صوفی کیست، گفت: صوفی کسی است که نه مالک چیزی بود نه چیزی مالک او.
هوش مصنوعی: از من پرسیدند صوفی یعنی چه؟ گفتم: صوفی فردی است که نه چیزی را در اختیار دارد و نه چیزی او را در اختیار دارد.
از سخنان سمنون المحب: اولین گام وصال عبد حق را سبحانه آن است که ترک نفس خویش کند. و اولین گام دوری عبد حق را سبحانه، پیوستن به نفس خویش است.
هوش مصنوعی: سمنون المحب بیان میکند که اولین قدم برای رسیدن به خداوند، ترک کردن نفس و خواستههای شخصی است. و در عوض، اولین قدم برای دور شدن از خداوند، ارتباط با نفس و خواستههای خود است.
شخصی بدیگری گفت: برای نیازکی بنزد تو آمدم. پاسخ داد برای نیازکت مرد کوچکی را بیاب.
هوش مصنوعی: شخصی به دیگری گفت: برای برطرف کردن نیازی به نزد تو آمدهام. پاسخ او این بود که برای رفع نیازت باید یک مرد کوچک را پیدا کنی.
شخصی دیگری را گفت: بتو نیاز کوچکی دارم. گفت: بگذارش بزرگ شود.
هوش مصنوعی: شخصی به دیگری گفت: "به کمی کمک از تو نیاز دارم." او پاسخ داد: "اجازه بده این مشکل بزرگتر شود."
در حدیث آمده است که برادرت را ستمگر باشد یا ستمدیده، یاری کن. پیامبر(ص) را پرسیدند، چگونه به ستمگر یاری بایستی کرد؟ فرمود: با منع وی از ستم بیشتر و مرگ را بیاد آوردنش.
هوش مصنوعی: در احادیث آمده است که باید به برادر خود، چه ستمگر باشد و چه ستمدیده، کمک کنی. وقتی از پیامبر(ص) پرسیدند چگونه باید به ستمگر کمک کرد، فرمودند: با جلوگیری از ادامه ستم او و یادآوری مرگ به او.
مرا چه سخن پیش آن جمال و قد است
که صد هزار صفت گر کنم، یکی ز صد است
هوش مصنوعی: چه سخنی میتوانم در مورد آن Beauty و قامت بگویم، که اگر صد هزار صفت هم بیان کنم، یکی از صد هم نخواهد بود.
بد است خوی تو ای جان که بد همیگویند
رخت که هست نکو، گفت هیچکس که بد است؟
هوش مصنوعی: تو خوی بدی داری، اما وقتی از تو صحبت میشود، دیگران میگویند که تو خوب هستی. آیا کسی هست که بگوید تو بد هستی؟
گفته ای درویش جان ده در طریق عاشقی
کار دشواری بفرما این خود آسان من است
هوش مصنوعی: شما اشاره کردهاید که درویش باید جانش را در مسیر عشق بدهد، اما من میگویم که این کار دشواری نیست و برای من بسیار آسان است.
از غم صورت شیرین بقیامت فرهاد
صد قیامت کند آن دم که رود کوه بباد
هوش مصنوعی: از شدت غم زیبایی محبوب، فرهاد در دل خود صدها قیامت را تحمل میکند. این احساس در او آنچنان عمیق است که اگر کوهها هم به باد بروند، همچنان دچار این اندوه خواهد بود.
میکند پرواز ترک جان و میسوزد روان
تا نبیند شمع خود را مجلس آرای کسان
هوش مصنوعی: پرواز جان از بدن را انجام میدهد و میسوزد درونش، تا زمانی که شمع خود را در جمع دیگران نبیند.
اگر زمن طلبی جان چنان بیفشانم
که آب در دهن حاضران بگردانم
هوش مصنوعی: اگر از من چیزی بخواهی، جانم را به آسانی فدای تو میکنم و آنقدر شوق و ذوق به وجود میآورم که همه کسانی که دور و بر ما هستند، تحتتأثیر قرار بگیرند.
مرا ز عشق نه عقل و نه دین و نه دنیاست
چه زندگیست که من دارم این چه رسوائی است
هوش مصنوعی: عشق مرا از دست عقل و دین و جهان خارج کرده است. این زندگی که دارم چه زندگیای است که اینقدر رسوایی به بار آورده؟
حدیث شوق همین بس که سوختم بی دوست
سخن یکی است دگرها عبارت آرائی است
هوش مصنوعی: شوق و longing من به قدری عمیق است که به خاطر نبودن دوست، دلم سوخت. همه صحبتهای دیگر فقط زینت و زیبایی کلام هستند و واقعیت را بیان نمیکنند.
در عرصات همچنان روی گشاده اندرآ
تا بدعا بدل شود دعوی دادخواه تو
هوش مصنوعی: در میدان زندگی با روی خوش و آرامش وارد شو تا دعا و درخواستت به حق و حقیقت تبدیل شود.
هر گنهی که میکنی، عذر که میکند طلب
این همه طاعت حسن گرد سر گناه تو
هوش مصنوعی: هر خطایی که انجام میدهی، بهانهای وجود ندارد که این همه عبادت و نیکی، به دور گناه تو میچرخد.
حل هر نکته که بر پیر خرد مشکل بود
آزمودیم، بیک جرعه ی می حاصل بود
هوش مصنوعی: ما هر سوال و معضل عمیق و دشواری که برای بزرگتر و حکیم وجود داشت را با تجربههای خود آزمایش کردیم و در نهایت فهمیدیم که پاسخ آنها به یک جرعه شراب بستگی دارد.
گفتم از مدرسه پرسم سبب حرم می
در هر کس که زدم بیخود و لایعقل بود
هوش مصنوعی: گفتم از مدرسه بپرسم چرا حرم شراب وجود دارد، اما هر کسی که به او مراجعه کردم، بیخود و بیفکر بود.
خواستم سوز دل خویش بگویم با شمع
بود او را بزبان آنچه مرا در دل بود
هوش مصنوعی: میخواستم درد دل خود را بیان کنم، اما او شمعی بود که نمیتوانستم با زبان خود آنچه در دل دارم را بگویم.
دولتی بود ز وصل تو شبی مهری را
حیف و صد حیف که بس دولت مستعجل بود
هوش مصنوعی: در شبی دلکش و عاشقانه، خوشبختیای به خاطر وصال تو برایم به وجود آمد که ای کاش این خوشبختی پایدارتر بود و زودگذر نمیشد.
آن یار که عهد دوستداری بشکست
میرفت و منش گرفته دامن در دست
هوش مصنوعی: آن یار که عهد و پیمان دوستی را شکسته بود، در حالی که به راه خود میرفت، دامن مرا نیز به دست گرفته بود.
میگفت دگر باره بخوابم بینی
پنداشت که بعد از او مرا خوابی هست
هوش مصنوعی: میگفت دوباره در خوابی فرو میروم و فکر میکرد که بعد از او خواب دیگری برایم وجود دارد.
از گردش چرخ واژگون می گریم
وز جور زمانه بین که چون می گریم
هوش مصنوعی: از چرخ روزگار به شدت ناراحت و غمگین هستم و به خاطر بیعدالتیهایی که وجود دارد، اشک میریزم و این حال مرا متاثر میکند.
با قد خمیده چون صراحی شب و روز
در «قهقهه »ام ولیک خون میگریم
هوش مصنوعی: من با قامت خمیدهام و در روز و شب در حال خنده هستم، اما در عمق وجودم از درد و غم اشک میریزم.
آفاق بپای آه ما فرسنگی است
وز ناله ی ما سپهر دود آهنگی است
هوش مصنوعی: دنیا به اندازهای دور از صدای آه ماست و نالههای ما آنقدر سنگین و پر درد است که مانند دودی در آسمان پخش میشود.
در پای امید ماست هر جا خاری است
بر شیشه ی عمر ماست هر جا سنگی است
هوش مصنوعی: در هر نقطهای که امید ما وجود دارد، موانع و مشکلات هم وجود دارد. هر جا که نشانهای از سختی و دشواری هست، نشانی از آسیبهایی در زندگی ما نیز به چشم میخورد.
اسرار وجود خام ونا پخته بماند
و آن گوهر بس شریف ناسفته بماند
هوش مصنوعی: رازهای وجود باقی بمانند و گوهر با ارزش و نادیده شده، دست نخورده بماند.
هر کس ز سر قیاس چیزی گفتند
و آن نکته که اصل بود ناگفته بماند
هوش مصنوعی: هر کسی از روی قیاس و استدلال حرفی زد و اصل موضوع یا نکتهی مهم را نادیده گرفت.
حسن خویش از روی خوبان آشکارا کرده ای
پس به چشم عاشقان خود را تماشا کرده ای
هوش مصنوعی: تو زیبایی های خود را به وضوح به نمایش گذاشته ای، بنابراین عاشقان با چشمان خود به تماشای تو مشغولاند.
ز آب و گل عکس جمال خویشتن بنموده ای
شمع گل رخسار و ماه سرو بالا کرده ای
هوش مصنوعی: تو با آب و گل، زیبایی خودت را نمایش دادهای و همچون شمعی با چهرهای زیبا مانند گل و ماهی، قامت بلند و زیبایی را به نمایش گذاشتهای.
جرعه ای از جام عشق خود بخاک افکنده ای
ذوفنون عقل را مجنون و شیدا کرده ای
هوش مصنوعی: نوشیدن یک جرعه از جام عشق تو باعث شده که عقل را از کار بیندازد و دیوانه و شیدا کند.
گرچه معشوقی لباس عاشقی پوشیده ای
آنکه از خود جلوه ای بر خود تمنا کرده ای
هوش مصنوعی: اگرچه محبوب تو خود را به صورت عاشق درآورده، اما آن کسی که به تو ابراز علاقه کرده، خودش از درون، زیبایی و جلوهای خاص دارد.
بر رخ از مشک سیه مشکین سلاسل بسته ای
عالمی را بسته ی زنجیر سودا کرده ای
هوش مصنوعی: بر چهرهات، زنجیرهایی از مشک سیاه به زیبایی پیوسته است و تو با این زیبایی، جهانی را به زنجیر عشق خود درآوردهای.
موکب حسنت نگنجد در زمین و آسمان
در درون سینه حیرانم که چون جا کرده ای
هوش مصنوعی: جمع زیباییهایت نه تنها در زمین و آسمان جا نمیگیرد، بلکه در دل من هم حیرتزدهام که چگونه تو را در خود جا دادهام.
میکنی جامی کم اندر عشق اسم و رسم خویش
آفرین بادا بر این رسمی که پیدا کرده ای
هوش مصنوعی: در عشق، به اندکی اشتیاق و محبت میورزی و از خودت و نام و نشانت کم میکنی. به راستی که بر این رفتار جدیدت که پیدا کردهای، باید تبریک گفت.
آیا آب دیدگان را پس از مرگ مردی که ما را آبرو بودی، حفظ کنیم؟
ای گور! ترا جسدی در آغوش نیست. بل مکارمی زنده را در آغوش داری.
هوش مصنوعی: آیا باید اشکهایمان را پس از فوت مردی که برای ما حیثیت و شرافت بود، نگه داریم؟ ای زمین! تو تنها جسدی را در خود نگرفتهای، بلکه ویژگیها و فضایل یک انسان زنده را در آغوش داری.
بجان تو، موی خویش برای آن که جوان بنظر آیم، خضاب نکرده ام.
هوش مصنوعی: به خاطر تو، موهایم را برای این که جوانتر به نظر بیایم، رنگ نکردهام.
بل ترسم از آن بود که اگرم با موی سپید بینند، خرد پیران از من خواهند و نیارم.
هوش مصنوعی: اما میترسم که اگر با موهای سفید مرا ببینند، انتظار خرد و دانایی از من داشته باشند و من نتوانم آن را برآورده کنم.
گفت دیروز طبیبی که تب یار شکست
لله الحمد که امروز به صحت پیوست
هوش مصنوعی: دیروز طبیبی گفت که عشق من بیمار شده است، ولی امروز با خوشحالی میگویم که حال او به خوبی برگشته است.
دلارام، زمانی که موی بناگوش سپیدم را دید که با خضابش از دید او مستور داشته ام، گفت: صورت حق به باطل مستور همی کنی و با درخشش سراب مرا بوهم آب همی افکنی؟
هوش مصنوعی: دلارام وقتی دید که موهای سفید کنار گوشهایم را با رنگ پوشاندهام، گفت: «چطور میتوانی حقیقت را با باطل بپوشانی و با درخشش دروغین خود مرا به وهم آب بیندازی؟»
گفتمش، نکوهش کافی است، این سیاهی لباس حزنی است که در ماتم جوانی بتن کرده ام.
هوش مصنوعی: به او گفتم که بس است، این انتقاد کافی است. این لباس سیاه نماد اندوهی است که به خاطر از دست دادن جوانیام بر تن کردهام.
برق یمانی درخشیدن گرفت و آن گونه که خواست مرا غمگین ساخت. و یاد روزگاری که در «حمی » بودیم زنده ساخت، راستی چه روزگاری بود.
هوش مصنوعی: برق یمانی شروع به درخشیدن کرد و به نحوی که میخواست، من را ناراحت کرد. همچنین یادآور روزهایی بود که در «حمی» بودیم، واقعاً چه روزهای خوبی بودند.
ای برق درخشنده برگوی آیا روزگاران وصل دوباره باز خواهد گشت؟ و ما را دوباره اجتماعی خواهد بود و من برسیدن آرزوها آیا سعادتمند خواهم شد؟
هوش مصنوعی: ای نور درخشان، آیا روزی دوباره به دوران وصال بازخواهیم گشت؟ آیا دوباره میتوانیم باهم جمع شویم و من آیا به آرزوهایم خواهم رسید و خوشبختی نصیبم خواهد شد؟
هجر آیا کدامین تیر را در کمان نهاد و مرا بدان بردوخت! و بدان، یاران را از من دور ساخت و مرا آن نشان داد که نبایستی.
هوش مصنوعی: آیا جدایی کدام تیر را در کمان قرار داد و به سمت من پرتاب کرد؟ و به واسطه آن، دوستانم را از من دور کرد و چیزی را به من نشان داد که نباید میدیدم.
آنک خرابه های سرزمین سعدی وحمی و علمان است، راستی زمان کودکی کجاست، دوران جوانی را چه پیش آمد؟ مسرت های ما همانند زیبارویان از دستمان شدند.
هوش مصنوعی: اینها خرابههای سرزمین سعدی، وحمی و علمان هستند. واقعاً زمان کودکی کجاست و چه بر سر دوران جوانی ما آمده است؟ خوشیهای ما مثل زیباییهای دلفریب، از دستانمان رفتهاند.
راستی اسیری اشک ریزان را کدام کس بیاری خواهد شتافت؟ همان را که هرگاه گوید بلائی بگذشت، بلای دگری فرودش آید.
هوش مصنوعی: کدام کس به یاری کسی که در اشک و اندوه اسیر است خواهد شتافت؟ شخصی که هرگاه از یک مصیبت رهایی یابد، به محض آنکه خوشحال میشود، مصیبت جدیدی به سراغش میآید.
نیز هم او راست: می فروش عشق تو. جامی پیش آورد، زمانه آرام است، برخیز شمعی بیفروزیم. تا چه زمان راز احوال ناخوشایند خویش همی پوشی، پرده بیفکن و دمی آرام گیر!
هوش مصنوعی: او همچنین میگوید: عشق تو را میفروشد. جامی را به سوی تو میآورد، زمان آرام است، بلند شو و شمعی روشن کنیم. تا کی میخواهی راز حال ناخوشایند خود را پنهان کنی؟ پرده را کنار بزن و کمی استراحت کن!
هنگامی که ملامتگران حال مرا بچشم دیدند، حیران ماندند و گفتند: نکوهش وی دیگر ما را عار است.
هوش مصنوعی: وقتی ملامتگران حال من را دیدند، متعجب شدند و گفتند: اینکه ما او را سرزنش کنیم، برای ما شرمآور است.
چه ما تاکنون می پنداشتیم کسی را نکوهش همی کنیم که می شنود، همی فهمد و درمی یابد.
هوش مصنوعی: ما تا به حال بر این باور بودهایم که وقتی کسی را سرزنش میکنیم، در واقع او میشنود، درک میکند و متوجه میشود.
حجاب از تجلی برگیر و مرا بوصل خویش زندگی بخش.
هوش مصنوعی: حجاب را کنار بگذار و به من زندگی و انرژی بده.
اگرت قتل من خشنود همی کند، هزار بارت حلال باد.
هوش مصنوعی: اگر کشتن من تو را خوشحال میکند، هزار بار این عمل برایت مجاز باشد.
مرا جز جانی نمانده آن را بستان، جان تنها دارائی تهیدست است.
هوش مصنوعی: جز جانم چیزی برایم نمانده، آن را بگیر، زیرا جان تنها دارایی من است که در فقر و بیپولی به دست آوردهام.
جزئی از مرا از خویشتن ستاندی، کاش کل مرا همی ستاندی.
هوش مصنوعی: بخشی از وجودم را از من گرفتی، ای کاش تمام وجودم را میگرفتی.
دل را از من برگرداندی، و عقلم را بستاندی.
هوش مصنوعی: دل مرا از من گرفتهای و عقل را از من دزدیدهای.
بر در خانه ات قرنی ایستادم شود که بوصل نایل شوم.
هوش مصنوعی: در مقابل در خانهات ایستادهام تا به تو برسم و به وصالت نائل شوم.
راستی اما کدام کس تواندم یاری کند تا تو از من خشنود شوی؟
هوش مصنوعی: اما واقعاً چه کسی میتواند به من کمک کند تا تو راضی شوی؟
مرا جز تو دل مشغولی نیست، چرا که غایت هر دل مشغولیم توئی.
هوش مصنوعی: مرا جز تو هیچ دغدغهای نیست، زیرا تو هدف و مقصود تمام دلمشغولیهایم هستی.
مردمان را پیرامن خداوند اعتقاداتی گونه گون است. اما مرا تمامی اعتقادات ایشان است.
هوش مصنوعی: مردم درباره خداوند باورهای مختلفی دارند، اما من تمام این باورها را قبول دارم.
از عشقی که بدان مبتلا گشتم، جز شور و اشتیاق بیشتر مرا نصیبی نشد.
هوش مصنوعی: از آن عشقی که به آن دچار شدم، تنها شور و اشتیاق بیشتری به من رسید و هیچ چیز دیگری نصیب من نشد.
و محنت من در عشق او جز دایره ای نبود که آغاز و انجامش یکی است.
هوش مصنوعی: و زحمت من در عشق او فقط یک دایره بود که شروع و پایانش یکی است.
قناعت را ریشه ی توانگری یافتم و از این رو بدان درآویختم.
هوش مصنوعی: قناعت را به عنوان منبع اصلی ثروت و توانگری شناختم و به همین دلیل به آن توجه و اهمیت ویژهای دادم.
پس از آن، نه این کس مرا بیند که بردرخانه اویم و نه آن کس بیند که با وی بجد اندرم.
هوش مصنوعی: پس از آن، نه کسی مرا میبیند که در خانهاش هستم و نه کسی میتواند مرا ببیند که در حال کنکاش و بحث با او هستم.
بدین گونه بی درهمی، توانگرانه همی زیم و بین مردمان چونان شاهی رفت و آمد همی کنم.
هوش مصنوعی: به این ترتیب، در حالی که به راحتی و با آرامش زندگی میکنم، مانند یک پادشاه در میان مردم رفت و آمد میکنم.
ما را اندک غذائی همی آورد و بسیارش همی پندارد، این را سبب چشم اوست.
هوش مصنوعی: او به ما غذایی کم میدهد و آن را بسیار بزرگ میداند، این ناشی از دیدگاه اوست.
بخت بد را بین که روزی من بدست کسی است که هر چیزی را دوبرابر همی بیند.
هوش مصنوعی: بدشانس را در نظر بگیر که روزی به دست کسی میافتد که هر چیزی را دو برابر میبیند.
کسی که تمامی عمر را در جهت سود اهل خویش بکوشد، بحکمت نرسد.
هوش مصنوعی: کسی که تمام عمرش را صرف منافع خانوادهاش کند، به حکمت و درک عمیق نخواهد رسید.
و جز جوانی خالی از غم و گرفتاری، کسی دیگر را دسترسی به دانش نیست.
هوش مصنوعی: فقط جوانانی که از غم و دغدغه خالی هستند، میتوانند به دانش دست یابند.
لقمان حکیم نیز که خبر فضلش را کاروانها باین سو و آن سو می بردند.
هوش مصنوعی: لقمان حکیم شخصیتی معروف است که مشهوریت او به قدری بود که کاروانها در سفرهایشان داستانهایش را نقل میکردند و به دیگران میگفتند.
اگر دچار تهیدستی و عیال بودی، هرگز گاو و خر از یکدیگر تمیز ندادی.
هوش مصنوعی: اگر در شرایط مالی سختی بودی و مسئولیتهای خانوادگی داشتی، هرگز بین گاو و خر تمایز قائل نمیشدی.
اگرت نه مالی است که ما را سودی رسانی و نه دانشی که دینمان را حاصلی داشته باشی،
هوش مصنوعی: اگر نه مالی داشته باشی که برای ما فایدهای به همراه داشته باشد و نه دانشی که دین ما را به نتیجه برساند،
و نیز امیدی در بلایا بتو نمیتوان داشت، بگذار مجسمه ای از گل چون تو سازیم.
هوش مصنوعی: به بلایا نمیتوان امیدی داشت، پس بیایید مجسمهای از گِل مانند تو بسازیم.
چاندکی مال و فزونی آروزها مرا در این سرزمین برفت و آمد بسیار واداشته است.
هوش مصنوعی: چندین بار ثروت و آرزوهایم در این سرزمین تغییر کرده و من را به تفکر واداشته است.
شب را اگر در شهری مانم، هنوز آرام نگرفته شترانم براه همی افتند تو گوئی من اندیشه ای برانگیخته ام که ساعتی نیز یکسان نتوانم ماند.
هوش مصنوعی: اگر شب را در شهری بگذرانم، شترانم هنوز آرام نگرفتهاند و به راه میافتند، گویی که اندیشهای در ذهنم شکل گرفته که اجازه نمیدهد حتی یک ساعت در یک جا ثابت بمانم.
پرسیدندمان که حالتان چگونه است، سوالشان با بدرود همزمان شد.
هوش مصنوعی: از ما پرسیدند حالمان چطور است، همزمان با آن، به خداحافظی پرداختند.
هنوز نرسیده بار برستیم. راستش بین فرود آمدن و براه آمدنمان تفاوتی نیافتیم.
هوش مصنوعی: هنوز به مقصد نرسیدهایم. واقعیت این است که نتوانستهایم تفاوتی بین فرود آمدن و شروع کردن سفرمان پیدا کنیم.