بخش دوم - قسمت اول
حکیمی گفت: هر گاه بدانشی دست یافتی، نور آن دانش به تیرگی گناهان خاموش مساز چه در آن صورت، روزی که دانشمندان به نورد دانش خویش راه سپرند، تو در تاریکی مانی.
از پیامبر (ص) نقل است که فرمود: خیانت آدمی در زمینه ی دانش شدیدتر از خیانت وی در زمینه ی مال است.
بنزد سرور ما جعفر بن محمد الصادق (ع) این گفته ی پیامبر (ص) را نقل کردند که نگریستن بروی دانشمند عبادت است.
وی فرمود: منظور آن دانشمندی است که هر گاه برویش نگری. تا بیاد عقبی افکند. و کسی که چنین نبود، نگریستن بروی وی فتنه است.
از پیامبر (ص) نقل است که: دانشمندان تا آن زمان که آمیزش با سلطان پیشه نکرده اند، امینان پیامبران بر مردمان اند. اما آن گاه که با ایشان آمیزش کردند و بکار دنیا پرداختند. به پیامبران خیانت کرده اند، از این رو از ایشان برحذر باشید.
نیز از پیامبر(ص) نقل است که به یاران فرمود: دانش بیاموزید و بدان آرامش و بردباری فراگیرید. و از دانشمندان زورگو مباشید که دانشتان را بر نادانیتان پیشی نباشد.
نیز از عیسی که بر او و پیامبر ما سلام بادا روایت شده است که: مثل دانشمند بد چونان سنگی است که در دهانه ی نهری فرو افتاده است، نه خود از آن نهر سیراب می شود و نه میگذارد که آب، مزارع را سیراب کند.
از سخنان مرموز حکیمان است که، بهار هرگز از جهان محو نمی شود.
معنای این عبارت آن است که تحصیل کمال همه وقت، چه هنگام جوانی چه هنگام پیری ممکن است. از این رو بازنشستن از اکتساب فضیلت در هیچ زمان شایسته نیست.
در همین زمینه، شاعر چه نیکو سروده است
اینک بهار است ای دوست، دست من از جام باده تهی مدار و دلم را درمان ساز.
اکنون، بلبل است که میخواند و گوید، هان بهوش باشید عمر گذشت و آنچه گذشت باز نیاید.
مردی گفت: سخت ترین چیزها آن است که آدمی بچیزی دست یابد که آن را نمی خواهد. حکیمی سخن او بشنید و بگفت: سخت تر از آن، این است که آن را که خواهد بدست نیاورد.
سقراط را پرسیدند، کدام درنده نیکوتر است؟ گفت: زن.
حکیمی بر سر در خانه اش نوشته بود، شر وارد خانه ام نشود. حکیمی دیگر او را دید گفت: پس همسرت کجا وارد شود؟
حکیمی گفت: زن سرا پا شر است، و شرتر او آن که شخص از او ناگزیر است.
از سخنان ارسطو: اگر خواهی بدانی که آدمی تواند شهوات خویش ضبط کند، بنگر آیا قادر بضبط زبان خویش هست؟
نیز از هم اوست: روح در بدن نیست بل بدن در روح است. چرا که روح وسیع تر از جسم است.
عثمان بن عفان رضی الله عنه همیانی سیم با بنده ای بنزد ابوذر غفاری رضی الله عنه گسیل داشت و به برده گفت، اگر وی این از تو بستاند، آزادی.
غلام همیان به نزد ابوذر آورد و اصرار بسیار کرد.اما او نپذیرفت. غلام گفت: آن را بپذیر، آزادی من در آن است. ابوذر پاسخ داد: بلی اما بندگی من در آن است.
اول گام در مقامات هشیاری، بیداری از خواب آلودگی غفلت است. پس از آن توبه است که خود بازگشت به خداوند پس از گریز از اوست.
سپس ورع و پرهیزگاری است، اما پرهیز اهل شریعت از محرمات است و پرهیز اهل طریقت از شبهات. پس از آن محاسبه است یعنی شمارش آنچه بین آدمی و نفس او نیز بین او و دیگر آدمیان همی گذرد.
بعد از آن ارادت است یعنی میل به حصول مراد با جد و جهد بسیار. پس از آن زهد است، یعنی ترک دنیا و حقیقتش بیزاری از غیر مولی است.
بعد از آن فقر است یعنی خالی ساختن دل از محبت آنچه دست از او تهی است. و فقیر آن کس است که بداند بر هیچ چیز توانا نیست. سپس صدق است، یعنی یکسان بودن نهان و آشکار.
بعد از آن بردباری است و آن اجبار نفس به چیزهائی است که آنها را ناخوش دارد. آنگاه تصبر است یعنی زبان شکایت بربستن و نفس را سرکوب کردن.
بعد از آن رضا یعنی خشنودی به بلایاست. در پی آن اخلاص است یعنی راندن خلق از کار حق و بعد از آن توکل است یعنی اعتماد کردن در تمامی امور به حق سبحانه و دانستن این که هر چه او اختیار کند، خیر است.
از خطبه های امیر مؤمنان علیه السلام: ای مردم، شما جانشینان آن کسانید که بگذشته اند، اقوامی که از شما قدرتمندتر و وسیع تر بودند.
اما پابرجاترینشان از بیخ و بن برافتاد و محکم ترین دستاویزشان بدیشان پشت کرد. قدرت عشیره بی نیازشان نساخت و بذل فدیه از ایشان مقبول نیفتاد.
از این رو پیش از آن که مرگ ناگهانی دریابدتان توشه ی راه ارواح خویش فراهم سازید. چرا که بیش از این سخت از آماده ساختن خویش غافل مانده اید.
خطبه ی دیگر از امیر مؤمنان (ع): پیش از آن که محاسبه تان کنند، خود به محاسبه ی خویش پردازید. و پیش از آن که به عذاب گرفتار آئید. خویشتن را مهیای راه سازید.
پیش از آن که برنج اندر افتید توشه ی راه برگیرید. چرا که آن سرای جایگاه داد و دادگستری بحق است. و آن کس که در پرهیز دادن پیشی گرفته است، بس معذور بود.
خطبه ی دیگر از امیر مؤمنان کرم الله وجهه: هان مردم! از آن کسان مباشید که دنیای زود گذر ایشان را فریفت و آرزوها مغرورشان ساخت و بدعت ها خیره شان ساخت.
و از این رو به دنیائی زودگذر تکیه داشتند که زود بدیگران انتقال یابد. چرا که از دنیای شما در مقام قیاس با آنچه گذشته، اندک زمانی بیش باقی نمانده است که برای خواباندن چهارپائی کافی است یا بربستن پستان چهارپای شیردهی. پس بکدامین سو مایل میگردید و انتظار چه چیز را می کشید؟
بخدا سوگند حال شما چنان است که آنچه از دنیا بهره برده اید، گوئی نبوده و آنچه در آن دنیا بدان خواهید رسید، همیشگی خواهد بود.
پس، برای رفتن بدان دنیا سخت آماده شوید و برای سفر نزدیک توشه فراهم سازید. و بدانید که هر انسانی بدانچه که پیش فرستد پیش است و بر آنچه پشت سر نهاده پشیمان.
خطبه ی دیگر از امیر مؤمنان (ع): دنیا سر منزل فنا و خانه ی عاریت و رنج است. روان سعادتمندان از وی دل برکنده است و تیره بختان بنا خشنودی از آن ببریده اند.
سعادتمندترین مردم کسی است که از آن روی بتابد و بدبخترین مردم کسی است که بدان راغب بود. آن کس که دنیا را ناصح پندارد، نیرنگ خورد و آن کس که فرمانش برد، گمراه شود. آن مرد که بدان دل نهد هلاک شود و آن کس که از آن رو تابد، پیروز شود.
خوشا بحال آن بنده که بدنیا از خداوند بهراسد و خویشتن را پند دهد و پیش از آن که دنیا وی را به آخرت تحویل دهد و نتواند در این خاکدان تیره به نیکی های خویش افزایدیا از بدیهای خویش کاهد، انجام خواش های نفس بتأخیر افکند. تا سرانجام برخیزد و به بهشت رود که نعمتی جاودانه است یا به آتشی که عذابی دیرینه.
خطبه ی دیگر از امیر مؤمنان (ع): هان مردم، خویشتن را به فرمانبرداری حق سبحانه زینت دهید. جامه ی ترس خداوند در پوشید، دنیای باقی را بهر خود برگزینید و کوشش خویش برای استقرار خود در آنجا بکار زنید.
هان بدانید که بزودی بدان سرای خواهید شتافت و بنزد خداوند خواهید شد، جائی که جز عمل صالحی که پیشش فرستاده باشید، یا ثوابی که ذخیره اش ساخته باشید بکار نیاید. نیز بدانید که شما بدان اندازه که نیکی را پیش فرستاده باشید، پیشی دارید و برآنچه کرده اید پادافراه بینید.
زنهار مبادا که آرایش های دنیای درون شما را بفریبد و از درجات عالی فردوس بازدارد. چنان کنید که گوئی پرده ها یکسو شده، تردیدها از میان رفته، و هر کس به جایگاه خویش رسیده و اقامتگاه و بازگشت خویش شناخته.
حکیمی گفت: اگر خواهی بدانی که مرد مال خویش از کجا حاصل کرده است، بنگر در چه چیز مصرفش می دارد. دانشمندی در آموختن دانش بدیگران چشم تنگی میکرد.
وی را گفتند: خواهی مرد و دانش تو با تو در گور شود. گفت: این حال را بیش از آن دوست دارم که دانش را به نااهل سپارم.
شیخ علی بن سهل صوفی اصفهانی، تهی دستان و صوفیان را انفاق و احسان همی کرد. قضا را روزی گروهی از ایشان بنزد وی شدند و او را مالی نبود.
بنزد دوستی رفت و از او مالی خواست که صرف ایشان کند. مرد درهمی چند بوی داد و عذر خواست که مشغول ساختن بنائی ام که مخارج فراوان دارد. مرا معذور دار.
شیخ وی را گفت: مخارج بنایت چند است؟ گفت: شاید بپانصد درهم رسد. شیخ گفت: آن وجه بمن ده تا صرف تهیدستان کنم و در عوض خانه ای به تو در بهشت تسلیم کنم. در این باره با تو پیمان همی کنم و همی نویسم.
مرد گفت: ای ابوالحسن: من هرگز تو خلاف و دروغ نشنیده ام. این است که اگر ضمانت آنچه گفتی بر عهده گیری آن کنم که تو گوئی. گفت: کنم و سپس بنوشت که خانه ای در بهشت بسود او برعهده ی وی است.
مرد پانصد درهم را بداد و خط بستد و وصیت کرد که هرگاه بمیرد آن نوشته در کفنش نهند. مرد همان سال بمرد و نزدیکانش بوصیتش عمل کردند.
تا این که شیخ روزی به مسجد شد تا نماز بامداد بگذارد. آن نامه را در محراب یافت که بر پشتش با خطی سبز رنگ نوشته بودند ضمانت از عهده ی تو برداشتیم و خانه را به بهشت به صاحبش تسلیم کردیم آن نامه مدتی نزد شیخ بود و با آن بیماران اصفهان و جز آنجا را شفا همی بخشید.
تا این که صندوق کتب شیخ که آن نامه در آن بود، دزدیده شد. در پاره ای از تواریخ مورد اعتماد دیده ام که شیخ علی بن سهل از معاصران جنید و شاگردان شیخ محمد بن یوسف بنا بود.
و وقتی جنید بوی نوشت: از شیخ خویش پرس که کدام کس بر کار خویش غالب است؟ وی از شیخ خویش بپرسید. وی پاسخ داد: برایش بنویس خداوند بر کار خویش غالب است.
نویسنده، این سطور، محمد مشهور به بهاء الدین عاملی که خدا از او درگذرد، گوید: بروزگار اقامتم در اصفهان، شبی بخواب دیدم که بزیارت امام و سرور خویش حضرت رضا (ع) رفته ام و گنبد و ضریح او چون گنبد و ضریح شیخ علی بن سهل بود.
صبح هنگام آن رویا فراموش کردم. فضا را یکی از یاران به بقعه ی شیخ فرود آمد. بدیدارش رفتم و پس از آن برای زیارت به مرقد شیخ شتافتم. و چون گنبد و ضریح وی را دیدم، آن رؤیا بخاطرم آمد و اعتقاد من در شیخ افزون شد.
از سخنان سرور اوصیاء - درود خدا بر او باد - است که: برترین عبادات بردباری است و سکوت و انتظار فرج.
نیز فرمود: بردباری سه گونه است، بردباری بر معصیت کاری، بردباری در طاعت خداوند و بردباری بر مصیبت.
نیز فرمود: سه چیز از گنجینه های بهشتی است، صدقه دادن، کتمان مصیبت و کتمان بیماری.
نیز فرمود: هر سخنی که از ذکر خدا خالی بود، باطل است. و هر سکوتی که خالی از اندیشه بود خطا است و هر نگاهی که در آن اعتباری نبود، نارواست.
نیز فرمود: خندانی که بگناه خویش اقرار دارد نیک تر از گریانی است که با تکیه بخداوند از خشم او نیندیشد.
نیز فرمود: دنیا گذرگاه است و آخرت جایگاه. هان خدایتان رحمت کناد از گذرگاهتان برای جایگاهتان توشه برگیرید. و پرده ی گناهان خویش بر آن کس که از همه ی رازهایتان آگاه است نیز مدرید.
پیش از آن که جسمتان از این دنیا رود، دل خود از آن بیرون برید. چرا که شما برای زیستن در عقبی خلق شده اید و زندانی دنیائید.
هنگامی که کسی میرد، فرشتگان پرسند، چه پیش فرستاده است؟ و مردمان گویند، چه باز پس نهاده است. خداوند پدرانتان را رحمت کناد، از آنچه دارید چیزی پیش فرستید تا بکارتان آید و تمام را باز پس مگذارید که زیانتان رساند. دنیا چونان زهر است. کسی آن را خورد که نشناسدش.
حکیمی چنین دعا میکرد: خداوندا ما را شایستگی بازگشت بدرگاه خویش بخش و نیز اهلیت تکیه و تقرب بتو.
پروردگارا رفتن از این خانه تنگ و فضای محدود و جایگاه بی ارزش و انباشته از غم و خالی از راحت و سود و غنیمت را به قرب خود بر ما آسان فرمای، بر آن جا که خود فرموده ای فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر.
همان جا که ساکنانش چنام رامش یابند که گویند: الحمد لله الذی اذهب عنا الحزن. خداوندا طمع ما را از مخلوق خویش ببر و دل ما را از میل به غیر خود برکن و چشمان ما را از نگریستن به زیبائی های دنیای فرودین بفضل و رحمت وجود بزرگوار خود برگردان.
عیسی (ع) به یاران می گفت: ای بندگان خداوند، بحق شما را میگویم که جز با ترک شهوات دنیاوی از آخرت بهره ای نبرید. عریان بدنیا آمده اید و عریان از دنیا خواهید رفت. در این فاصله بهوش باشید تا چه کنید.
یکی از وزراء گفته است: شگفت دارم از کسی که برده ای را به مال خود خرد و آزادگان را به عمل نیک نخرد. آن کس که همتش به اندازه ی آن باشد که به شکم می رساند، بهایش به اندازه ی آن است که از آن خارج می شود.
از سخنان معروف کرخی: سخن بنده در زمینه ی کاری که وی را سودی ندهد، باعث بی توفیقی او در درگاه حضرت باری است.
حکیمی به دوستش نوشت: اما بعد مردمان را به عمل خویش موعظه ده نه بگفتار خویش. از خداوند بقدر قرب او آزرم کن و بقدر قدرتش بر خود بیمناک باش والسلام.
از سخنان عیسی که بر او و پیامبر او درود بادا: آنکس که گناهی کوچک کند با آنکه گناهی بزرگ مرتکب شود، یکی اند. پرسیدند چگونه چنین است؟ گفت: دلیری بر گناه یکی است و آن کس که از دزدی ذرت نگذرد از مروارید نخواهد گذشت.
حذیفه بن یمان رضی الله عنه کسی را گفت: خواهی که بر مردمان بد پیروز شوی؟ گفت: بلی. گفت: پیروز نخواهی شد مگر آن که بدتر از آن ها شوی.
فیثاغورث را گفتند: کدام کس از دشمنی مردم به سلامت ماند؟ گفت: آن کس که خیر و شر از او سر نزند. گفتند: چگونه؟
گفت: از آن رو که اگر خیر از او سرزند، شروران با وی دشمنی کنند و اگر شر از او سرزند، اخیار به دشمنی با او برخیزند.
انوشیروان هنگامی که سیر نگشته بود از غذا دست می کشید و می گفت: آنچه را که خوش داریم رها می کنیم تا گرفتار آنچه ناخوش می داریم، نشویم.
از امثال عرب و داستانهائی که از زبان حیوانات گفته اند، سگی، سگی را دید که گرده ای نان به دهان داشت. گفت: این گرده چقدر بد و ناگوار است.
سگی که آن گرده بدهان داشت. گفت: خدا این گرده را لعنت کند و نیز کسی را که پیش از آن که بهتر از آن یابد، آن را رها کند.
یکی از بزرگان صوفیه را گفتند: چگونه ای؟ گفت: بر دیروزم افسوس خوارم و از امروزم ناخوشنود و بر فردایم بدگمان.
حکیمی گفت: هر کرا دیدم، ویرا نیک تر از خود پنداشتم. چرا که حال خویش بیقین میدانم، اما از او بشک اندرم.
شبلی را پرسیدند: چرا صوفی را ابن الوقت گویند: از آن رو که بر گذشته تاسف نخورد و انتظار آینده نکشد.
روایت کرده اند که سلیمان (ع) گنجشکی را دید که بماده ی خود می گفت: چرا خود را از من باز میداری، در صورتی که اگر خواهم بارگاه سلیمان به منقار بردارم و به دریا اندازم.
سلیمان (ع) از شنیدن سخن او لبخند زد، سپس آن دو را بنزد خود خواند و بدو گفت: آیا براستی توانی چنان کرد؟ گفت: ای پیامبر خدا! نه، اما گاه شود که مرد خود را در چشم زن خویش آراید. عاشق را سرزنش نشاید.
سلیمان به گنجشک ماده گفت: او که تو را دوست همی دارد، زچه رو خود را از او باز میداری؟ گفت: او عاشق من نیست، بل مدعی عشق است. چرا که با من، جز من را نیز دوست همی دارد.
سخن گنجشک ماده بر دل سلیمان نشست. وی سخت بگریست و چهل روز از مردمان در پرده شد و خداوند را میخواند که دل وی را برای محبت خویش خالی کند و از آمیختن با محبت غیر خود باز دارد.
از خطبه ی پیامبر درود خداند بر او باد: هان مردم! بیاد مرگ بیش افتید. چرا که اگر هنگام تنگدستی بیادش آورید، آن تنگدستی را بر شما فراخی دهد و اگر هنگام بی نیازی بیادش آورید، آن بی نیازی در دیدگانتان نامطبوع کند. بی شک، مرگ رشته های آرزو از هم بگسلد و گذشت شبان پایان زندگی را آرد.
زندگانی بنده جز دو روز نیست، روزی که بگذشته است و اعمال وی در آن برشمرده اند و بر آن مهر بنهاده، و روزی که بر جای مانده است و بنده نداند که بدان رسد یا نه. آدمی هنگام مرگ و رفتن به گور خویش، جزای کردار گذشته ی خویش و ناچیزی مالی که واپس نهاده است می بیند.
هان مردم! بی نیازی در قناعت است و کفاف روزی در میانه روی است و رامش در پرهیزگاری و هر کاری را پاداشی است و هر آینده ای نزدیک.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.