گنجور

بخش دوم - قسمت اول

مولف گفت: ملاقات بایزید بسطامی و ابوعبدالله جعفر بن محمد صادق (ع) و آبکشی بایزید را در خانه ی آن حضرت، بسیاری از تاریخ نویسان ذکر کرده اند، از جمله فخررازی در شماری از کتب کلامی خویش، سید گرانقدر رضی الدین علی بن کاووس در کتاب طرائف، علامه ی حلی که خداوند روانش را تقدیس کناد در شرحش برتجرید.

و پس از شهادت این کسان بدانچه در پاره ای کتب چون مواقف آمده است که بایزید امام را زیارت نکرده و درک زمانش را ننموده بلکه مدتها متأخرتر از وی بوده است، اعتباری ندارد.

و شود که این تضاد ناشی از این بود که دو کس بدین نام معروف گشته اند، یکی همان طیفور سقاکه بخدمت امام درآمده و دیگری، کسی دیگر، این گونه شباهت ها اندک نیست.

چنان که در مورد نام افلاطون نیز چنین است. و چنان که صاحب الملل و النحل ذکر کرده است، جماعتی قابل توجه از فلاسفه ی پیشین بنام افلاطون خوانده شده اند.

برای کشف نام پنهانی، مخاطب را بگو اول حرف نام را بردارد و جمع باقی کلمه را به حساب ابجد بتو بگوید. آن را در خاطر نگاه دار و سپس بگو که دوم حرف را بردارد و جمع باقی را - منهای دوم حرف - بگوید.

آن را نیز در خاطر نگاه دارد و بهمین ترتیب تا آخر، سپس جمع هائی را که در خاطر داری جمع کن و نتیجه را بر تعداد حروف اسم موردنظر منهای یک، بخش کن. بعد از خارج قسمت، جمع اول را خارج کن، حاصل عدد ابجدی حرف اول اسم است.

سپس از همان خارج قسمت، جمع دوم را خارج کن، حاصل عدد ابجدی حروف دوم است و بهمین ترتیب کلیه ی حروف نام را کشف نما.

ای چیستان خرد، خرد را بر تو راهی نیست.

توئی که اندیشه ها را حیران ساختی و خردها را مبهوت نمودی هر زمان که اندیشه گامی بتو نزدیک شود، فرسنگ ها دوری پذیرد.

افلاطون گفته است: آسان گیریت در آمیزش با مردمان، از معایب توست. از این رو، جز با کسان مورد اعتماد، در آمیزش آسان گیر مباش.

مردمان را نگهبان باش، پروردگار نگهبانت خواهد بود. افلاطون مردی را دید که از پدر املاکی بارث برده بود و بکوتاه مدتی تلف کرده. گفت: زمین مردمان را همی خورد و این جوان زمین را همی خورد.

سقراط گفت: دوستت را تمامی محبت خود آشکار مساز. چرا که اگر دگرگونی در محبتت بیند، دشمن شود.

از سخنان فیثاغورث: اگر خواهی که آسوده زندگی کنی، بگذار مردم بجای آن که بگویند فلان خردمند است، گویند نادان است.

پادشاه روم، نامه ای به عبدالملک بن مروان نوشت و در آن تهدید بسیار کرد و سوگند خورد که صدهزار کس از راه دریا و صدهزار تن دیگر از راه زمین بسویش فرستد.

عبدالملک برآن شد که جوابی شافی بدو نویسد. این شد که برای حجاج نوشت که نامه ای برای محمد بن الحنفیه نویسد و در آن ویرا تهدید کند و وعده کشتن دهد و پاسخ او را برای وی فرستد.

حجاج نامه را بنوشت، محمد بن الحنیفه - که خدائش راضی باد - پاسخ نوشت: پروردگار را در هر روز سیصد و شصت نگاه به مخلوق بود. من امید آن درم که بمن با آن نگاه عنایت بنگرد که مرا از شر تو محفوظ دارد.

حجاج این پاسخ را برای عبدالملک فرستاد و عبدالملک آن را در پاسخ پادشاه روم نوشت. هنگامیکه نامه بدست وی رسید، گفت این نامه جز از خاندان نبوت صادر نگشته است.

یکی گفت پروانه را کای حقیر
برو دوستی در خور خویش گیر
رهی رو که بینی طریق رجا
تو و مهر شمع از کجا تا کجا
سمندر نئی کرد آتش مکرد
که مردانگی باید آن که نبرد
ز خورشید پنهان شود موش کور
که جهل است با آهنین پنجه زور
ترا کس نگوید نکو می کنی
که جان در سر کار او می کنی
کجا در حساب آورد چون تو دوست
که روی ملوک و سلاطین در اوست
اگر با همه خلق نرمی کند
تو بیچاره ای با تو گرمی کند
نگه کن که پروانه ی سوزناک
چه گفت: ای عجب گر بسوزم چه باک
مرا چون خلیل آتشی در دل است
که پنداری آن شعله بر من گل است
نه دل را من دلستان می کشد
که مهرش گریبان جان می کشد
نه خود را بر آتش به خود می زنم
که زنجیر شوق است در گردنم
مرا همچنان دور بودم که سوخت
نه این دم که آتش بمن برفروخت
نه آن می کند یار در شاهدی
که با او توان گفتن از زاهدی
مرا بر تلف حرص دانی چراست؟
چو او هست، اگر من نباشم رواست
مرا چند گوئی که در خورد خویش
حریفی دست آر همدرد خویش
بسوزم که یار پسندیده اوست
که در وی سرایت کند سوز دوست
چو بی شک توشه است بر سر هلاک
به دست دلارام خوشتر هلاک
چو روزی به بیچارگی جان دهی
همان به که در پای جانان دهی
پیری از نور هدی بیگانه
چهره بر دود زآتش خانه
کرد از معبد خود عزم رحیل
میهمان شد بسر خوان خلیل
چون خلیل آن خللش در دین دید
بر سر خوان خودش نپسندید
گفت با واهب روزی بگرو
یا از این مائده برخیز و برو
پیر برخاست که ای نیک نهاد
دین خود را به شکم نتوان داد
بالبی خشک و دهان ناخورد
روی از آن مرحله در راه آورد
آمد از عالم بالا به خلیل
وحی کای در همه اخلاق جمیل
گرچه این پیر نه بر دین تو بود
منعش از طعمه نه آیین تو بود
عمر او بیشتر از هفتاد است
که در آن معبد کفرآباد است
روزیش وانگرفتم روزی
که ندارد دل دین اندوزی
چه شود گر تو هم از سفره ی خویش
دهیش یک دو سه لقمه کم و بیش
از عقب داد خلیل آوازش
گشت بر خوان کرم دمسازش
پیر پرسید که ای لجه ی جود
از پس منع، عطا بهر چه بود؟
گفت با پیر خطابی که رسید
و آن جگر سوز عتابی که رسید
پیر گفت آن که کند گاه خطاب
آشنا را پی بیگانه عتاب
راه بیگانگیش چون سپرم
زآشنائیش چرا برنخورم
رو بدان قبله ی احسان آورد
دست بگرفتش و ایمان آورد
چارده ساله بتی بر لب بام
چون مه چارده در حسن تمام
بر سر سرو کله گوشه شکست
بر گل از سنبل تر سلسله بست
داد هنگامه ی معشوقی ساز
شیوه ی جلوه گری کرد آغاز
او فروزان چو مه و کرده هجوم
بر در و بامش اسیران، چو نجوم
ناگهان پشت خمی همچو هلال
دامن از خون چو شفق مالامال
کرد در قبله ی او روی امید
ساخت فرش ره او موی سفید
گوهر اشک بمژگان می سفت
وز دو دیده گهر افشان می گفت:
کای پری! با همه فرزانگیم
نام رفت از تو بدیوانگیم
لاله سان سوخته ی داغ توام
سبزه وش پی سپر باغ توام
نظر لطف به حالم بگشای
زنگ اندوه زجانم بزدای
نوجوان حال کهن پیر چو دید
بوی صدق از نفس او نشنید
گفت کای پیر پراکنده نظر
رو بگردان، بقفا بازنگر
که در آن منظره گل رخساری است
که جهان از رخ او گلزاری است
او چو خورشید فلک، من، ماهم
من کمین بنده ی او، او شاهم
عشقبازان چو جمالش نگرند
من که باشم که مرا نام برند؟
پیر بیچاره چو آن سو نگریست
تا ببیند که در آن منظره کیست
زد جوان دست و فکند از بامش
داد چون سایه به خاک آرامش
کآنکه باماره سودا سپرد
نیست لایق که دگر جا نگرد
هست آیین دوبینی ز هوس
قبله ی عشق یکی باشد و بس
پرسید یکی زمن که معشوق تو کیست؟
گفتم که فلانی است مقصود تو چیست؟
بنشت و به های های بر من بگریست
کزدست چنین کسی تو چون خواهی زیست؟
بقتلم گر شتابی کرده باشی
چه لطف بی حسابی کرده باشی
اسیران تو بیرون از حساب اند
تو هم با خود حسابی کرده باشی
دلا نیکت نکرد آن غمزه بسمل
مبادا اضطرابی کرده باشی
نهی گر بر گلو تیغ هلاکم
به حلق تشنه آبی کرده باشی
در دوزخ هجران لب کس کی خندد
با خاطر او به خرمی پیوندد؟
گر آن دوزخ چو دوزخ هجران است
حاشا که خدا به کافری بپسندد
آخر زگفت جام ستم نوشیدم
وز بزم تو دامن طرب درچیدم
روزی که به کشتنم کمر می بستی
کاش از تو گناه خویش می پرسیدم
بیخوابی شب جان مرا گرچه بکاست
در خواب شدن از ره انصاف خطاست
ترسم که خیال او قدم رنجه کند
عذر قدمش به سالها نتوان خواست

کنیزک خویش را آن زمان که عزم رحیلم بود و آب بردیدگان، گفتم: آن گاه که براه افتم، بر من توجه مکن چرا که سیارگان را بر دیگر شهاب ها ارزشی بیش است و من شب هنگام نوری دیده ام که گفتی شب به روز روشن بدل شد.

آیا توانم که در صحرائی درنگ کنم که تنها چهار آخشیج همسایگانم باشند؟ و آن گاه که آن نور را بینم، چپ و راست خویشتن از هم بازنشناسم؟

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مولف گفت: ملاقات بایزید بسطامی و ابوعبدالله جعفر بن محمد صادق (ع) و آبکشی بایزید را در خانه ی آن حضرت، بسیاری از تاریخ نویسان ذکر کرده اند، از جمله فخررازی در شماری از کتب کلامی خویش، سید گرانقدر رضی الدین علی بن کاووس در کتاب طرائف، علامه ی حلی که خداوند روانش را تقدیس کناد در شرحش برتجرید.
هوش مصنوعی: مولف بیان کرده است که دیدار بایزید بسطامی با ابوعبدالله جعفر بن محمد صادق (ع) و ماجرای آبکشی بایزید در خانه آن حضرت، توسط بسیاری از تاریخ‌نگاران ذکر شده است. از جمله این تاریخ‌نگاران می‌توان به فخررازی در برخی از کتاب‌های کلامی‌اش، سید گرانقدر رضی‌الدین علی بن کاووس در کتاب طرائف، و علامه حلی که خداوند روحش را تقدیس کند در شرحش بر تجرید اشاره کرد.
و پس از شهادت این کسان بدانچه در پاره ای کتب چون مواقف آمده است که بایزید امام را زیارت نکرده و درک زمانش را ننموده بلکه مدتها متأخرتر از وی بوده است، اعتباری ندارد.
هوش مصنوعی: پس از شهادت این افراد، مطالبی که در برخی کتاب‌ها مانند مواقف آمده است، مبنی بر اینکه بایزید امام را زیارت نکرده و زمان او را درک نکرده است و به مدت طولانی بعد از او زندگی کرده، قابل اعتماد نیست.
و شود که این تضاد ناشی از این بود که دو کس بدین نام معروف گشته اند، یکی همان طیفور سقاکه بخدمت امام درآمده و دیگری، کسی دیگر، این گونه شباهت ها اندک نیست.
هوش مصنوعی: این تضاد به این دلیل به وجود آمده است که دو فرد با این نام شناخته شده‌اند؛ یکی طیفور سقاکه است که به خدمت امام آمده و دیگری شخص دیگری است. اینگونه شباهت‌ها کم نیستند.
چنان که در مورد نام افلاطون نیز چنین است. و چنان که صاحب الملل و النحل ذکر کرده است، جماعتی قابل توجه از فلاسفه ی پیشین بنام افلاطون خوانده شده اند.
هوش مصنوعی: در مورد نام افلاطون نیز همین گونه است. بر اساس آنچه در کتاب الملل و النحل آمده، تعدادی از فلاسفه قدیمی به نام افلاطون شناخته شده‌اند.
برای کشف نام پنهانی، مخاطب را بگو اول حرف نام را بردارد و جمع باقی کلمه را به حساب ابجد بتو بگوید. آن را در خاطر نگاه دار و سپس بگو که دوم حرف را بردارد و جمع باقی را - منهای دوم حرف - بگوید.
هوش مصنوعی: برای پیدا کردن یک نام پنهان، از مخاطب بخواهید که اولین حرف نام را بردارد و مجموع حروف باقی‌مانده را با حساب ابجد محاسبه کند و به شما بگوید. آنها باید این اطلاعات را به خاطر بسپارند. سپس از آنها بخواهید که دومین حرف نام را بردارند و مجموع باقی‌مانده حروف (بدون در نظر گرفتن دومین حرف) را محاسبه کنند و به شما اعلام کنند.
آن را نیز در خاطر نگاه دارد و بهمین ترتیب تا آخر، سپس جمع هائی را که در خاطر داری جمع کن و نتیجه را بر تعداد حروف اسم موردنظر منهای یک، بخش کن. بعد از خارج قسمت، جمع اول را خارج کن، حاصل عدد ابجدی حرف اول اسم است.
هوش مصنوعی: این را در ذهنت نگه‌دار و به همین صورت ادامه بده تا پایان. سپس جمع‌هایی که به یاد داری را جمع کن و نتیجه را بر تعداد حروف اسم مورد نظر منهای یک تقسیم کن. سپس جمع اول را از خارج قسمت حذف کن تا به عدد ابجدی حرف اول اسم برسی.
سپس از همان خارج قسمت، جمع دوم را خارج کن، حاصل عدد ابجدی حروف دوم است و بهمین ترتیب کلیه ی حروف نام را کشف نما.
هوش مصنوعی: سپس از همان قسمت اولیه، جمع دوم را به دست آورید. نتیجه، مقدار عددی حروف دوم نام را مشخص می‌کند و به همین شیوه می‌توان تمامی حروف نام را شناسایی کرد.
ای چیستان خرد، خرد را بر تو راهی نیست.
هوش مصنوعی: ای اندیشهٔ عمیق، برای تو راهی برای فهم خرد وجود ندارد.
توئی که اندیشه ها را حیران ساختی و خردها را مبهوت نمودی هر زمان که اندیشه گامی بتو نزدیک شود، فرسنگ ها دوری پذیرد.
هوش مصنوعی: تو که توانسته‌ای افکار را شگفت‌زده کنی و عقل‌ها را به حیرت واداری، هر بار که اندیشه‌ای بخواهد به تو نزدیک شود، مانند فرسنگ‌ها از تو فاصله می‌گیرد.
افلاطون گفته است: آسان گیریت در آمیزش با مردمان، از معایب توست. از این رو، جز با کسان مورد اعتماد، در آمیزش آسان گیر مباش.
هوش مصنوعی: افلاطون بیان کرده است که اگر تو به راحتی با دیگران ارتباط برقرار کنی، نشانه‌ای از ضعف توست. بنابراین، باید در ارتباطات خود محتاط باشی و فقط با افرادی که به آنها اعتماد داری، راحت در تماس باشی.
مردمان را نگهبان باش، پروردگار نگهبانت خواهد بود. افلاطون مردی را دید که از پدر املاکی بارث برده بود و بکوتاه مدتی تلف کرده. گفت: زمین مردمان را همی خورد و این جوان زمین را همی خورد.
هوش مصنوعی: مردم را در نگهداری خودت مراقب باش، زیرا خداوند از تو محافظت خواهد کرد. افلاطون مردی را مشاهده کرد که از پدرش املاکی به ارث برده اما به سرعت آن را هدر داده بود. او گفت: مردم از زمین استفاده می‌کنند، اما این جوان خود را به هدر می‌دهد.
سقراط گفت: دوستت را تمامی محبت خود آشکار مساز. چرا که اگر دگرگونی در محبتت بیند، دشمن شود.
هوش مصنوعی: سقراط می‌گوید که نباید تمام احساسات مثبت و محبت‌تان را به دوستتان نشان دهید، زیرا اگر او تغییراتی در این محبت ببیند، ممکن است نسبت به شما احساس دشمنی کند.
از سخنان فیثاغورث: اگر خواهی که آسوده زندگی کنی، بگذار مردم بجای آن که بگویند فلان خردمند است، گویند نادان است.
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی زندگی آرامی داشته باشی، اجازه بده مردم به جای این که بگویند فلانی فردی عاقل است، بگویند او نادان است.
پادشاه روم، نامه ای به عبدالملک بن مروان نوشت و در آن تهدید بسیار کرد و سوگند خورد که صدهزار کس از راه دریا و صدهزار تن دیگر از راه زمین بسویش فرستد.
هوش مصنوعی: پادشاه روم نامه‌ای به عبدالملک بن مروان نوشت و تهدیدات زیادی در آن مطرح کرد و به او قسم خورد که صد هزار نفر از طریق دریا و صد هزار نفر دیگر از طریق زمین به سمت او خواهد فرستاد.
عبدالملک برآن شد که جوابی شافی بدو نویسد. این شد که برای حجاج نوشت که نامه ای برای محمد بن الحنفیه نویسد و در آن ویرا تهدید کند و وعده کشتن دهد و پاسخ او را برای وی فرستد.
هوش مصنوعی: عبدالملک تصمیم گرفت جوابی قوی به او بدهد. بنابراین به حجاج دستور داد نامه‌ای برای محمد بن الحنفیه بنویسد و در آن او را تهدید کند و وعده‌ی کشتن بدهد و سپس پاسخ او را برای عبدالملک ارسال کند.
حجاج نامه را بنوشت، محمد بن الحنیفه - که خدائش راضی باد - پاسخ نوشت: پروردگار را در هر روز سیصد و شصت نگاه به مخلوق بود. من امید آن درم که بمن با آن نگاه عنایت بنگرد که مرا از شر تو محفوظ دارد.
هوش مصنوعی: حجاج نامه‌ای نوشت و محمد بن الحنیفه - که خدا او را رحمت کند - به آن نامه پاسخ داد: خداوند هر روز به مخلوقان خود سیصد و شصت بار توجه می‌کند. من امیدوارم که او با یکی از آن نگاه‌ها به من توجه کند و مرا از آسیب‌های تو نگه دارد.
حجاج این پاسخ را برای عبدالملک فرستاد و عبدالملک آن را در پاسخ پادشاه روم نوشت. هنگامیکه نامه بدست وی رسید، گفت این نامه جز از خاندان نبوت صادر نگشته است.
هوش مصنوعی: حجاج این پاسخ را برای عبدالملک فرستاد و عبدالملک آن را به پادشاه روم نوشت. وقتی نامه به دست او رسید، گفت این نامه جز از خاندان نبوت نمی‌تواند صادر شده باشد.
یکی گفت پروانه را کای حقیر
برو دوستی در خور خویش گیر
هوش مصنوعی: کسی به پروانه گفت: ای موجود بی‌ارزش، بهتر است که دوستی با کسی پیدا کنی که شایسته‌ات باشد و به مقام و ارزش تو نزدیک‌تر باشد.
رهی رو که بینی طریق رجا
تو و مهر شمع از کجا تا کجا
هوش مصنوعی: اگر در مسیری بروی که نشانه‌های امید و عشق را می‌بینی، باید بدانید که این مسیر تا چه اندازه دور و ناشناخته است.
سمندر نئی کرد آتش مکرد
که مردانگی باید آن که نبرد
هوش مصنوعی: سمندر در آتش نمی‌سوزد و نمی‌میرد، بنابراین مردانگی و شجاعت به این است که کسی در سختی‌ها و چالش‌ها نیز مقاومت کند و تسلیم نشود.
ز خورشید پنهان شود موش کور
که جهل است با آهنین پنجه زور
هوش مصنوعی: موش کور به خاطر نداشتن آگاهی از نور خورشید، پنهان می‌شود، زیرا نادانی او به مانند چنگ‌های آهنین و قدرتی است که او را محدود می‌کند.
ترا کس نگوید نکو می کنی
که جان در سر کار او می کنی
هوش مصنوعی: هیچ کس به تو نمی‌گوید که کار خوبی می‌کنی، چون تمام وجودت را به او اختصاص داده‌ای و جانت را در این راه صرف می‌کنی.
کجا در حساب آورد چون تو دوست
که روی ملوک و سلاطین در اوست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند تو را در محاسبات خود بگنجاند، چرا که زیبایی و جذابیت تو از فرمانروایان و پادشاهان نیز بیشتر است.
اگر با همه خلق نرمی کند
تو بیچاره ای با تو گرمی کند
هوش مصنوعی: اگر همه با مهربانی برخورد می‌کنند، تو که در این میان با کسی درگیر شده‌ای، دلتنگ و ناراحت خواهی بود.
نگه کن که پروانه ی سوزناک
چه گفت: ای عجب گر بسوزم چه باک
هوش مصنوعی: پروانه‌ای که در آتش می‌سوزد، با تعجب می‌گوید: چه فرقی دارد اگر بسوزم؟
مرا چون خلیل آتشی در دل است
که پنداری آن شعله بر من گل است
هوش مصنوعی: من نیز مانند خلیل، آتشی در دل دارم که گویی آن شعله بر من زینت و زیبایی است.
نه دل را من دلستان می کشد
که مهرش گریبان جان می کشد
هوش مصنوعی: نه دلم به خاطر زیبایی‌اش کشیده می‌شود، بلکه عشقی که به او دارم، جانم را می‌رباید.
نه خود را بر آتش به خود می زنم
که زنجیر شوق است در گردنم
هوش مصنوعی: من به خودم آسیب نزنم، زیرا این زنجیر شوق و عشق بر گردن من است و نمی‌گذارند که آزاد باشم.
مرا همچنان دور بودم که سوخت
نه این دم که آتش بمن برفروخت
هوش مصنوعی: من همچنان از همه چیز دور بودم، نه اینکه در این لحظه سوخته‌ام، بلکه آتش به من شعله‌ور شد.
نه آن می کند یار در شاهدی
که با او توان گفتن از زاهدی
هوش مصنوعی: محبوب در حالتی که با او می‌توان درباره زهد و پرهیزکاری صحبت کرد، چنین کاری را نمی‌کند.
مرا بر تلف حرص دانی چراست؟
چو او هست، اگر من نباشم رواست
هوش مصنوعی: چرا باید برای از دست دادن چیزی که ارزشش را دارد، ناراحت باشم؟ اگر او وجود دارد، نبودن من مشکلی ایجاد نخواهد کرد.
مرا چند گوئی که در خورد خویش
حریفی دست آر همدرد خویش
هوش مصنوعی: چرا مدام به من می‌گویی که با دیگران درگیر شوم؟ بهتر است که همدل و همدل با خودم باشم.
بسوزم که یار پسندیده اوست
که در وی سرایت کند سوز دوست
هوش مصنوعی: دارم می‌سوزم چون یار من، محبوبی است که احساسات من به او سرایت می‌کند.
چو بی شک توشه است بر سر هلاک
به دست دلارام خوشتر هلاک
هوش مصنوعی: وقتی که توشه (آماده‌سازی) به خوبی انجام شده و در آستانهٔ نابودی قرار می‌گیری، این بهتر است که در غم و شادی دلیرانه به استقبال آن بروی.
چو روزی به بیچارگی جان دهی
همان به که در پای جانان دهی
هوش مصنوعی: وقتی روزی مجبور به فدا کردن وجودت هستی، بهتر است آن را برای معشوق خود قربانی کنی.
پیری از نور هدی بیگانه
چهره بر دود زآتش خانه
هوش مصنوعی: پیری از وجود راهنمایی دور است و چهره‌اش تحت تأثیر دودی است که از آتش خانه برمی‌خیزد.
کرد از معبد خود عزم رحیل
میهمان شد بسر خوان خلیل
هوش مصنوعی: از معبد خود خارج شد و سفر را آغاز کرد، شبیه به مهمانی که بر سر سفره خلیل نشسته است.
چون خلیل آن خللش در دین دید
بر سر خوان خودش نپسندید
هوش مصنوعی: زمانی که خلیل، نقص و مشکل دین را مشاهده کرد، آن را در برابر خود و در محیط خود نپسندید.
گفت با واهب روزی بگرو
یا از این مائده برخیز و برو
هوش مصنوعی: گفت که با بخشنده (واهب) روزی را دریافت کن یا از این نعمت‌ها برخیز و برو.
پیر برخاست که ای نیک نهاد
دین خود را به شکم نتوان داد
هوش مصنوعی: سخن پیر نشان می‌دهد که انسان‌های بزرگ و نیکوکار نمی‌توانند ارزش‌های خود را برای متعادل کردن شکم و نیازهای مادی فدای آن کنند. در واقع، او به اهمیت حفظ اصول اخلاقی و معنوی اشاره دارد و بر این نکته تأکید می‌کند که نباید دین و فرهنگ را به خاطر زندگی مادی زیر پا گذاشت.
بالبی خشک و دهان ناخورد
روی از آن مرحله در راه آورد
هوش مصنوعی: در اینجا به وضعیتی اشاره می‌شود که کسی با وجود خشک بودن دلی و محدودیت‌هایش، تلاش می‌کند تا از موانع عبور کند. او حتی در شرایط سخت و در زمانی که نمی‌تواند به چیزی دست‌یابد، در تلاش است که به جلو برود و راهی برای ادامه‌ی مسیر خود پیدا کند.
آمد از عالم بالا به خلیل
وحی کای در همه اخلاق جمیل
هوش مصنوعی: وحی‌ای از عالم بالا به خلیل نازل شد که تو در تمام ویژگی‌های نیکو و پسندیده بی‌نظیری.
گرچه این پیر نه بر دین تو بود
منعش از طعمه نه آیین تو بود
هوش مصنوعی: اگرچه این پیر به باور تو معتقد نیست، اما جلوگیری او از شکار، به خاطر روشی که تو اختیار کرده‌ای نیست.
عمر او بیشتر از هفتاد است
که در آن معبد کفرآباد است
هوش مصنوعی: او عمری بالای هفتاد سال دارد و در جایی که کفر و نفاق رواج دارد، زندگی می‌کند.
روزیش وانگرفتم روزی
که ندارد دل دین اندوزی
هوش مصنوعی: روزی را که می‌خواهم به دست آورم، روزی است که قلبم برای جمع‌آوری دین و اخلاق آماده نیست.
چه شود گر تو هم از سفره ی خویش
دهیش یک دو سه لقمه کم و بیش
هوش مصنوعی: آیا برایت سخت است که از نعمت خود کم و بیش چند لقمه‌ای به دیگران بدهی؟
از عقب داد خلیل آوازش
گشت بر خوان کرم دمسازش
هوش مصنوعی: از دور صدای خلیل به گوش رسید و بر سفره محبتش هم‌نوا و همدل شد.
پیر پرسید که ای لجه ی جود
از پس منع، عطا بهر چه بود؟
هوش مصنوعی: پیر از او پرسید که ای دریای سخاوت، اگر در پس منع و محدودیت‌ها هستی، پس این بخشش و عطا برای چه کاری است؟
گفت با پیر خطابی که رسید
و آن جگر سوز عتابی که رسید
هوش مصنوعی: او به شخص سالخورده‌ای گفت که وقتی رسید، آن کلام تلخ و سوزان هم رسید.
پیر گفت آن که کند گاه خطاب
آشنا را پی بیگانه عتاب
هوش مصنوعی: پیر گفت: کسانی که به دوستان خود توبیخ و سرزنش می‌کنند، باید بدانند که ممکن است در آینده به بیگانگان یا افرادی که با آنها آشنایی ندارند، مورد سرزنش قرار گیرند.
راه بیگانگیش چون سپرم
زآشنائیش چرا برنخورم
هوش مصنوعی: چرا باید در مقابل آشنایی کسی که با من غریبه است، مقاومت کنم وقتی که او مانند سپری از من در برابر آسیب‌ها و خطرات عمل می‌کند؟
رو بدان قبله ی احسان آورد
دست بگرفتش و ایمان آورد
هوش مصنوعی: او به سمت قبله ی خوبی‌ها و نیکی‌ها روی آورد، دستش را گرفت و او را به ایمان و اعتقاد رهنمون کرد.
چارده ساله بتی بر لب بام
چون مه چارده در حسن تمام
هوش مصنوعی: دختری چهارده ساله همچون ماهی در شب، بر لبه بام ایستاده و زیبایی‌اش تمام و کمال است.
بر سر سرو کله گوشه شکست
بر گل از سنبل تر سلسله بست
هوش مصنوعی: در گوشه‌ای از باغ، بر روی گل، شکلی از سنبل را به زیبایی به هم وصل کرده‌اند.
داد هنگامه ی معشوقی ساز
شیوه ی جلوه گری کرد آغاز
هوش مصنوعی: در زمان عشق و دلدادگی، معشوق جلوه‌های زیبایی را به نمایش می‌گذارد و این معنا به نوعی آغازگر شور و شوق عاطفی است.
او فروزان چو مه و کرده هجوم
بر در و بامش اسیران، چو نجوم
هوش مصنوعی: او همچون ماه درخشان است و بر در و بامش هجوم آورده، اسیرانش مانند ستاره‌ها هستند.
ناگهان پشت خمی همچو هلال
دامن از خون چو شفق مالامال
هوش مصنوعی: ناگهان در پس هلالی، دامنش از خون پر شده و به رنگ شفق درآمده است.
کرد در قبله ی او روی امید
ساخت فرش ره او موی سفید
هوش مصنوعی: به او توجه کردم و به آینده‌ام امیدوار شدم، و برای رسیدن به او راهی هموار و روشن را در نظر گرفتم.
گوهر اشک بمژگان می سفت
وز دو دیده گهر افشان می گفت:
هوش مصنوعی: اشک مانند جواهر از چشم‌هایم می‌ریزد و از دو دیده‌ام سنگی از گوهرها به زمین می‌افتد.
کای پری! با همه فرزانگیم
نام رفت از تو بدیوانگیم
هوش مصنوعی: ای پری! با همه دانایی‌ام، نام تو از دیوانگی‌ام رفته است.
لاله سان سوخته ی داغ توام
سبزه وش پی سپر باغ توام
هوش مصنوعی: من مانند لاله‌ای سوخته از داغ عشق تو هستم و به عنوان سپری برای باغ تو، سبز و شادابم.
نظر لطف به حالم بگشای
زنگ اندوه زجانم بزدای
هوش مصنوعی: به من لطف و توجهی داشته باش و غم و اندوه را از زندگی‌ام دور کن.
نوجوان حال کهن پیر چو دید
بوی صدق از نفس او نشنید
هوش مصنوعی: نوجوان وقتی که اخلاف و رفتار مردی پیر را دید، اما از او بوی صدق و حقیقت را حس نکرد.
گفت کای پیر پراکنده نظر
رو بگردان، بقفا بازنگر
هوش مصنوعی: گفت ای پیر، نگاهی به اطراف ننداز و به پشت سر برنگرد.
که در آن منظره گل رخساری است
که جهان از رخ او گلزاری است
هوش مصنوعی: در این منظره، صورتی زیبا و گلگون دیده می‌شود که زیبایی‌اش برای جهان مانند بستانی از گل‌ها است.
او چو خورشید فلک، من، ماهم
من کمین بنده ی او، او شاهم
هوش مصنوعی: او مانند خورشید آسمان است و من به مانند ماهی هستم که در کمین او نشسته‌ام. او پادشاه است و من بنده‌ی او.
عشقبازان چو جمالش نگرند
من که باشم که مرا نام برند؟
هوش مصنوعی: عاشقان وقتی به زیبایی او نگاه می‌کنند، من چه کسی هستم که نامم را بیاورند؟
پیر بیچاره چو آن سو نگریست
تا ببیند که در آن منظره کیست
هوش مصنوعی: پیرمرد بیچاره به سوی دیگر نگاه کرد تا ببیند در آنجا چه کسی حضور دارد.
زد جوان دست و فکند از بامش
داد چون سایه به خاک آرامش
هوش مصنوعی: جوانی به شدت او را زد و او را از بالای ساختمان به پایین پرتاب کرد، به‌طوری‌که مانند سایه‌ای بر زمین فرود آمد و در آنجا آرام گرفت.
کآنکه باماره سودا سپرد
نیست لایق که دگر جا نگرد
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر عشق و جنون به بی‌حالی و افسردگی دچار شده، شایسته نیست که در مکان دیگری به دنبال شادی و آرامش بگردد.
هست آیین دوبینی ز هوس
قبله ی عشق یکی باشد و بس
هوش مصنوعی: آیین دوبینی به معنای داشتن دو دیدگاه یا دو حالت در درک عشق است، و در اینجا به این اشاره می‌شود که عشق تنها یک قبله یا هدف واحد دارد و همه چیز به آن باز می‌گردد.
پرسید یکی زمن که معشوق تو کیست؟
گفتم که فلانی است مقصود تو چیست؟
هوش مصنوعی: یک نفر از من پرسید که محبوب تو کیست؟ من هم جواب دادم که محبوبم فلانی است، حالا قصه‌ات از این موضوع چیست؟
بنشت و به های های بر من بگریست
کزدست چنین کسی تو چون خواهی زیست؟
هوش مصنوعی: او نشسته بود و با صدای بلند بر من گریه می‌کرد. حالا با این وضعیت و از چنین شخصی چگونه می‌خواهی زندگی کنی؟
بقتلم گر شتابی کرده باشی
چه لطف بی حسابی کرده باشی
هوش مصنوعی: اگر به خاطر سرعت و شتابی که داشته‌ای، مرا به قتل برسانی، چه لطف بی‌حساب و کتابی کرده‌ای؟
اسیران تو بیرون از حساب اند
تو هم با خود حسابی کرده باشی
هوش مصنوعی: زندانیان عشق تو محاسبه‌پذیر نیستند، تو نیز بهتر است به حساب خود توجهی کرده باشی.
دلا نیکت نکرد آن غمزه بسمل
مبادا اضطرابی کرده باشی
هوش مصنوعی: ای دل، آن ناز و غمزه نتواند تو را مضطرب کند، پس مبادا دلت به واسطه‌ی آن بی‌تاب شده باشد.
نهی گر بر گلو تیغ هلاکم
به حلق تشنه آبی کرده باشی
هوش مصنوعی: اگر بر گردن من تیغ مرگ در دست داری، پس چرا بر تشنگی من آبی نریخته‌ای؟
در دوزخ هجران لب کس کی خندد
با خاطر او به خرمی پیوندد؟
هوش مصنوعی: در جهنم فراق و دوری، هیچ‌کس نخواهد خندید، چون یاد آن محبوب باعث ناراحتی و غم دل می‌شود.
گر آن دوزخ چو دوزخ هجران است
حاشا که خدا به کافری بپسندد
هوش مصنوعی: اگر دوزخ به اندازه دوزخ هجران دردناک باشد، بعید است که خدا چنین حالتی را برای کسی که کافر است، بپسندد.
آخر زگفت جام ستم نوشیدم
وز بزم تو دامن طرب درچیدم
هوش مصنوعی: در پایان، از گفتار تو جامی پر از سختی نوشیدم و از جشن تو لذت و شادی را برچیدم.
روزی که به کشتنم کمر می بستی
کاش از تو گناه خویش می پرسیدم
هوش مصنوعی: در روزی که تصمیم به کشتن من داشتی، ای کاش از خودت درباره گناه‌های من سوال می‌کردم.
بیخوابی شب جان مرا گرچه بکاست
در خواب شدن از ره انصاف خطاست
هوش مصنوعی: به رغم اینکه بیخوابی شب جانم را تضعیف می‌کند، اما خوابیدن در این وضعیت نادرست است و به انصاف نمی‌خورد.
ترسم که خیال او قدم رنجه کند
عذر قدمش به سالها نتوان خواست
هوش مصنوعی: می‌ترسم که او به سراغم بیاید، اما من نمی‌توانم برای حضورش به شکل مناسبی عذر خواهی کنم، چون سال‌ها از آن زمان گذشته است.
کنیزک خویش را آن زمان که عزم رحیلم بود و آب بردیدگان، گفتم: آن گاه که براه افتم، بر من توجه مکن چرا که سیارگان را بر دیگر شهاب ها ارزشی بیش است و من شب هنگام نوری دیده ام که گفتی شب به روز روشن بدل شد.
هوش مصنوعی: زمانی که تصمیم به سفر کردم و آب‌ها طغیانی داشت، به کنیزک خود گفتم: وقتی که راه می‌افتم، به من توجه نکن، زیرا ستاره‌ها ارزش بیشتری نسبت به باقی شهاب‌ها دارند و من در شب نوری را دیده‌ام که گویی شب را به روز تبدیل کرد.
آیا توانم که در صحرائی درنگ کنم که تنها چهار آخشیج همسایگانم باشند؟ و آن گاه که آن نور را بینم، چپ و راست خویشتن از هم بازنشناسم؟
هوش مصنوعی: آیا می‌توانم در بیابانی بمانم که فقط چهار همسایه‌ام در کنارم باشند؟ و وقتی آن نور را ببینم، نتوانم خودم را از چپ و راست تشخیص دهم؟