گنجور

بخش چهارم - قسمت اول

در کامل پیرامن حوادث سال دویست و هشتاد و پنج آمده است که: در این سال، در بصره بادی وزیدن گرفت زرد، سپس سبز شد و پس از آن سیاه، بعد از آن باران پی درپی آمد و تگرگی بارید که هر دانه اش صد و پنجاه درم وزن داشت.

در همین سال، بکوفه نیز بادی زرد رنگ وزید که تا مغرب دامه یافت، آن گاه سیاه رنگ شد و مردمان به تضرع و زاری برخاستند.

پس از آن بارانی عظیم باریدن گرفت و بروستائی از روستاهای کوفه، که احمد آباد نام داشت، سنگی سیاه و سپید فرو افتاد که مملو از گل بود، تکه ای از آن را به بغداد بردند تا مردمانش دیدند.

با آن که پدر ما حضرت آدم (ع) پس از آنکه گفتندش: «اسکن انت و زوجک الجنه » با دست یازیدن به گناهی، از آن جا رانده شد، چگونه ما را امید است که با این همه گناهان پی درپی و لغزش ها متعدد، بدانجا شویم؟

مولف کتاب گوید: من همین معنی را در کتاب سفر حجاز، بفارسی چنین سروده ام:

جد تو آدم بهشتش جای بود
قدسیان کردند بهر او سجود
یک گنه چون کرد گفتندش تمام
مذنبی مذنب، برو بیرون حزام
تو طمع داری که با چندین گناه
داخل جنت شوی ای رو سیاه

از آن زمان که عهد مرا بشکست، دیده ام چون ابر می بارد

زبانم گاه میگوید خدایا چنین و چنانش کن، اما دل من گوید: مبادا هرگز.

در یکی از کتب تاریخ پس از آن که مورخ انکار می کند که کسی از فرط شوق مرده باشد، می سراید: اگر عشق آدمیانی که مفتون لیلی و سلمی شده اند، چنین عقلشان را می رباید،

ببین آیا کسی را که دل مفتون عالم بالاست، چه پیش خواهد آمد.

در تفسیر نیشابوری پیرامن آیه ی: «ان تقول نفس یا حسرتا علی ما فرطت فی جنب اله »، گوید: «ابوالفتح بن برهانی که در فقه چیره دست بود و بر مردمان پیشوائی داشت و مالی بسیار بدست آورده بود، و نیز زمانی که به بغداد آمده بود، تدریس در نظامیه بعهده اش نهاده شده بود، بهمدان از دست رفت.

وی هنگام احتضار بنزدیکانش گفت: خارج شوید. همه از نزد وی بیرون آمدند. او اما شروع به سیلی زدن بروی خویش کرد و میگفت: فسوسا بر تقصیراتی که در نزدیک شدن بخدای کرده ام.

نیز می گفت: ای ابوالفتح عمر خویش در طلب دنیا و جستجوی جاه و مال و آمد و شد بدرگاه پادشاهان تباه ساختی. نیز می خواند:

شگفتا که صاحبان دانش چگونه غافل اند و جامه ی آز به مهلکه می کشانند

و شگفتا که گرد ستمکاران چنان همی گردند که گوئی زاهدی هنگام مناسک، گرد کعبه می گردد.

و پیوسته آیه را تکرار می کرد تا جان بداد.

از این گونه مردن به خدا پناه می بریم و از او میخواهیم ما را توفیق رهائی از اینگونه گمراهی دهاد.

ای آنکه ترا تمام شکوه و تازگیهاست، سر ترا هرگز فاش نخواهم کرد

بدانچه خواهی فرمان ده دل من فرمانبری مطیع بیش نیست

دل بردبار و صبور است و می پندارد که قیدیش نیست.

کوزه را بعمد برشکست و زمین را از شراب سیراب ساخت

با آن که مسلمانم، فریاد زدم، کاش من آن خاک بودمی

اگر سماع، آدمی را بوجد آرد، حلال است والا حرام بود

آنکس را که نکوئی شنیدن سخنان شما بشوق آورد، ملامتی نیست

عجب مدار اگر عشق، جمعیت خاطرش را پراکنده سازد چرا که حال عاشقان را نظامی نیست.

عاشق از دیرباز، تا پایان شیرخوارگی از شیر عشق سیراب گشته است.

و شور عشق است که ویرا بهر سو کشد، و گرنه وی را در تمامی کائنات جائی نیست.

جاحظ گفت: هنگامی که محمد بن اسحاق بن ابراهیم موصلی را عزم بود که از سامرا به بغداد رود، من نیز با وی بودم. دجله نیک پر آب بود.

محمد دستور داد شراب آوردند، نوشیدم. سپس دستور داد بین ما و کنیزکانش پرده ای آویختند و ایشان را گفت بخوانند. یکی از ایشان چنین خواند:

هر روزمان فراقی است و سرزنشی، بدینسان عمرمان به خشمگینی همی گذرد.

ای کاش میدانستم من تنها چنین ام یا دیگر یاران نیز چنین اند.

سپس، او ساکت ماند و دیگری خواند:

بر شیفتگان رحمت آرید، چرا که ایشان را یاوری نیست.

راستی تا کی بایستی هجران کشند، طرد شوند و بدوری بردباری کنند. و از یاران شکنجه و جفا بینند و دم برنیارند؟

یکی از کنیزکان ویرا گفت: ای بدکاره! پس چه کنند؟ وی گفت: چنین کنند. و همزمان دست بپرده یازید و آن را درید و چون ماه بر ما طلوع کرد. سپس خویشتن را بدجله درانداخت.

هماندم، بالای سر محمد غلامی رومی ایستاده بود زیباروی. در دستی بادبزنی داشت که وی را باد می زد. او نیز بادبزن از دست بینداخت و در حالی که این بیت را میخواند، بدنبالش خویشتن را بدجله انداخت:

پس از تو دیگر ماندن را نیکی بنماند، بویژه که مرگ حجاب عشاق است آن دو درون آب دست در آغوش هم کردند و غوطه خوردند.

ملوانی چند خود را در پی آن دو به آب زدند. اما کاری از پیش نبردند و آب ایشان را برد و از چشمها انداخت، خداوند رحمتشان کناد.

دانش، تنها از آن پروردگار متعال است. جز او تنها در نادانیشان غوطه ورند. خاک را به دانش راهی نیست. تنها از دانائی این نصیبش می شود که نادان است.

سرانجام گامهای خرد در قید است، و نهایت سعی عالمیان جز به گمراهی نرسد جز این که قیل و قالی را گر آورده ایم، از کوشش عمر حاصلی دگرمان نیست. ارواحمان در اجسممان محبوس است و حاصل دنیایمان جز آزار و وبالی بیش نیست.

هم او راست:

هرگز دل من زعلم محروم نشد
کم ماند زاسرار که مفهوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
معلومم شد که هیچ معلوم نشد
چه شتاب است در کرشمه و ناز
ما گرفتار روزگار دراز
ای جفا تو ز راحت خوب تر
انتقام تو زجان محبوب تر
ناز تو این است نورت چون بود؟
ماتمت این است، سورت چون بود؟
نالم و ترسم که او باور کند
وز کردم آن جور را کمتر کند
عاشقم بر لطف و بر قهرش بجد
این عجب من عاشق این هر دو ضد
عشق از اول سرکشی و خونی بود
تا گریزد آن که بیرونی بود
تا سرو قباپوش ترا دیده ام امروز
در پیرهن از ذوق نگنجیده ام امروز
هشیاریم افتاد بفردای قیامت
زان باده که از دست تو نوشیده ام امروز
صد خنده زند بر حلل قیصر و دارا
این ژنده ی پربخیه که پوشیده ام امروز
افسوس که بر هم زده خواهد شد از آن روی
شیخانه بساطی که فروچیده ام امروز
برباد دهد توبه ی صد همچو بهائی
آن طره ی طرار که من دیده ام امروز
فکر دگر نماند فغانی بیار جان
عاشق بدین خیال و تامل ندیده ام
ای آن که دلم غیر جفا از تو ندید
وی از تو حکایت وفا کس نشنید
قربان سرت شوم بگو از ره لطف
لعلت به دلم چه گفت، کزمن برمید

و قریب همان معنی است که مولف بعربی سروده است:

ای ماهتاب شبانی که فراقش بآتشم کشیده است، و هر گاه از دیده رود، طاقتم نیز برود.

خدا را بگو بدانم چشمانت خطاب به دل رنجور من چه گفت و چه شنید.

نیز فی البدیهه یکاشان سروده است:

آنان که شمع آرزو در بزم عشق افروختند
از تلخی جان کندنم از عاشقی واسوختند
دی مفتیان شهر را تعلیم کردم مساله
و امروز اهل میکده رندی زمن آموختند
چون رشته ی ایمان من بگسسته دیدند اهل کفر
یک رشته از زنار خود در خرقه من دوختند
یارب چه فرخ طالع اند آنانکه در بازار عشق
دردی خریدند و غم دنیا و دین بفروختند
در گوش اهل مدرسه، یارب بهائی شب چه گفت؟
کامروز آن بیچارگان اوراق خود را سوختند

در طلب حیات خویشتن را بین خواری و آز فرسودی.

عمر خویش از دست دادی و نه عیشی حاصلت شد، نه احترام و وقاری یافتی.

لذت دنیا را فرونهادی و عقبائی را نیز، و از این هر دو دورماندی.

از سعدالدین بن عربی:

راستی آیا زمانه ی چشم تنگ، مرا فرصت وصل و توفیق محضر شما همنشینان دانائی خواهد داد. بویژه که اگر مرا در چشم شما مهربانان جائی نیست، شما را در دل من جائی در خورد است.

دیگری است:

مردمان از گور وی دستی خالی و دلی پراندوه بازگشتند، آن زمان دیگر گرانی مصیبت را دریافتند. چرا که قدر آفتاب را پس از غروب می دانند.

بر دردی زآمد شد بسیار، آزاریم هست
گر خدا صبری دهد اندیشه کاریم هست
صبر در می بندد اما نیستم ایمن زشوق
خانه ی پر رخنه ی کوتاه دیواریم هست
گو شوم ناچارو دندان بر جگر باید نهاد
چاره خود کرده ام جان جگر خواریم هست
کی گریزم از درت اما زمن غافل مباش
نقش دیوارم ولیکن پای رفتاریم هست
گرچه ناید بنده ای چون من به کار کس ولی
گرتو هم خواهی که بفروشی خریداریم هست
قدر دل و پایه ی جان یافتن
جز به ریاضت نتوان یافتن
جثه ی خود پاک تر از جان کنی
چونکه چهل روز به زندان کنی
مرد به زندان شرف آرد بدست
یوسف از این روی به زندان نشست
رو به پس و پرده بیدار باش
خلوتی پرده اسرار باش
هر چه خلاف آمد عادت بود
قافله سالار سعادت بود
همچنین فرد باش خاقانی
کافتاب اینچنین دل افروز است
یار موی سفید دید و گریخت
که بدزدی دلش نوآموز است
آری از صبح دزد بگریزد
گر پی جان سلامت اندوز است
گرچه مویم سفید شد بیوقت
سال عمرم هنوز نوروز است
شب کوته که صبح زود دمد
نه نشان درازی روز است؟

روزگار را ببینم که با موی من، در کار از میان بردن من هم چشمی است روزگارم سیاه گشته و مویم سپید هر چند عهد چنین بود که روزگارم سپید با دو مویم سیاه.

اگر دوستی گزیدی، بزرگی را که کریم و عفیف و باحیا بود بگزین آنچنانکه هر چرا تو بپذیری، بپذیرد و آنچرا را رد کنی، مردود دارد.

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در کامل پیرامن حوادث سال دویست و هشتاد و پنج آمده است که: در این سال، در بصره بادی وزیدن گرفت زرد، سپس سبز شد و پس از آن سیاه، بعد از آن باران پی درپی آمد و تگرگی بارید که هر دانه اش صد و پنجاه درم وزن داشت.
هوش مصنوعی: در سال دویست و هشتاد و پنج، در بصره باد زردی شروع به وزیدن کرد و بعد از آن رنگش به سبز تبدیل شد و سپس سیاه شد. پس از این مراحل، باران‌های پیاپی و تگرگ‌های بزرگی بارید که هر کدام از دانه‌های آن، وزن بسیار زیادی حدود صد و پنجاه درم داشت.
در همین سال، بکوفه نیز بادی زرد رنگ وزید که تا مغرب دامه یافت، آن گاه سیاه رنگ شد و مردمان به تضرع و زاری برخاستند.
هوش مصنوعی: در همان سال، بادی زرد رنگ در بکوفه وزید که مدت زیادی تا سمت مغرب ادامه داشت. سپس این باد تغییر رنگ داد و سیاه شد، و مردم شروع به دعا و گله کردند.
پس از آن بارانی عظیم باریدن گرفت و بروستائی از روستاهای کوفه، که احمد آباد نام داشت، سنگی سیاه و سپید فرو افتاد که مملو از گل بود، تکه ای از آن را به بغداد بردند تا مردمانش دیدند.
هوش مصنوعی: پس از بارش باران شدید، در روستای احمدآباد از نواحی کوفه، سنگی بزرگ با رنگ‌های سیاه و سفید به زمین افتاد که پر از گل بود. مردم یک تکه از این سنگ را به بغداد بردند تا آن را ببینند.
با آن که پدر ما حضرت آدم (ع) پس از آنکه گفتندش: «اسکن انت و زوجک الجنه » با دست یازیدن به گناهی، از آن جا رانده شد، چگونه ما را امید است که با این همه گناهان پی درپی و لغزش ها متعدد، بدانجا شویم؟
هوش مصنوعی: با این که پدر ما حضرت آدم (ع) پس از این که به او گفته شد: «تو و همسرت در بهشت ساکن شوید»، به خاطر ارتکاب گناهی از آنجا بیرون رانده شد، چگونه ما می‌توانیم امیدوار باشیم که با وجود این همه گناه و اشتباهاتی که مکرر مرتکب می‌شویم، بتوانیم به آنجا برسیم؟
مولف کتاب گوید: من همین معنی را در کتاب سفر حجاز، بفارسی چنین سروده ام:
هوش مصنوعی: نویسنده کتاب می‌گوید: این معنی را در کتاب سفر حجاز به زبان فارسی به این شکل نوشته‌ام:
جد تو آدم بهشتش جای بود
قدسیان کردند بهر او سجود
هوش مصنوعی: جد تو، یعنی آدم، در بهشت جایی داشت که فرشتگان برای او سجده کردند.
یک گنه چون کرد گفتندش تمام
مذنبی مذنب، برو بیرون حزام
هوش مصنوعی: وقتی یک بار خطا کرد، به او گفتند همه رفتارهای بدش نمایان شده و مجبور است از اینجا برود.
تو طمع داری که با چندین گناه
داخل جنت شوی ای رو سیاه
هوش مصنوعی: تو انتظار داری که با وجود گناهان زیادی که مرتکب شده‌ای، به بهشت بروی. این انتظار، نادرست است.
از آن زمان که عهد مرا بشکست، دیده ام چون ابر می بارد
هوش مصنوعی: از زمانی که پیمانم را شکستند، احساس می‌کنم مانند ابرهایی که باران می‌بارند، غم و اندوه بیشتری بر من فرو ریخته است.
زبانم گاه میگوید خدایا چنین و چنانش کن، اما دل من گوید: مبادا هرگز.
هوش مصنوعی: گاهی زبانم از خدا می‌خواهد که فلان کار را برای کسی انجام دهد، اما دلم می‌گوید: هرگز چنین نکن.
در یکی از کتب تاریخ پس از آن که مورخ انکار می کند که کسی از فرط شوق مرده باشد، می سراید: اگر عشق آدمیانی که مفتون لیلی و سلمی شده اند، چنین عقلشان را می رباید،
هوش مصنوعی: در یکی از کتاب‌های تاریخی، نویسنده به طور قاطع بیان می‌کند که هیچ‌کس به خاطر شوق و عشق نمی‌میرد. اما سپس به این نکته اشاره می‌کند که اگر عشق افرادی که مجذوب لیلی و سلمی شده‌اند، چنین تأثیری بر عقل و تفکر آن‌ها دارد، پس می‌توان به عمق احساسات و تاثیرات عشق پی برد.
ببین آیا کسی را که دل مفتون عالم بالاست، چه پیش خواهد آمد.
هوش مصنوعی: به تماشای کسی بنشین که دلش به زیبایی‌ها و دانایی‌های عالم معطوف است، و ببین چه سرنوشت یا تجربه‌ای برای او رقم خواهد خورد.
در تفسیر نیشابوری پیرامن آیه ی: «ان تقول نفس یا حسرتا علی ما فرطت فی جنب اله »، گوید: «ابوالفتح بن برهانی که در فقه چیره دست بود و بر مردمان پیشوائی داشت و مالی بسیار بدست آورده بود، و نیز زمانی که به بغداد آمده بود، تدریس در نظامیه بعهده اش نهاده شده بود، بهمدان از دست رفت.
هوش مصنوعی: در تفسیر نیشابوری درباره آیه‌ای گفته شده است که فردی به نام ابوالفتح بن برهانی که در فقه مهارت زیادی داشت و مقام بالایی در بین مردم داشت، ثروت زیادی نیز به دست آورده بود. او زمانی که به بغداد رفت، مسئول تدریس در نظامیه شده بود و در همان جا از دنیا رفت.
وی هنگام احتضار بنزدیکانش گفت: خارج شوید. همه از نزد وی بیرون آمدند. او اما شروع به سیلی زدن بروی خویش کرد و میگفت: فسوسا بر تقصیراتی که در نزدیک شدن بخدای کرده ام.
هوش مصنوعی: او در لحظات پایانی عمرش به نزدیکانش گفت که بیرون بروند. همه از اتاق خارج شدند. اما او شروع به زدن سیلی به صورت خود کرد و می‌گفت: وای بر من به خاطر اشتباهاتی که در نزدیک شدن به خدا مرتکب شده‌ام.
نیز می گفت: ای ابوالفتح عمر خویش در طلب دنیا و جستجوی جاه و مال و آمد و شد بدرگاه پادشاهان تباه ساختی. نیز می خواند:
هوش مصنوعی: او همچنین می‌گفت: ای ابوالفتح، عمر خود را در پی دنیا و جستجوی مقام و پول و رفت و آمد به درگاه پادشاهان هدر کردی.
شگفتا که صاحبان دانش چگونه غافل اند و جامه ی آز به مهلکه می کشانند
هوش مصنوعی: تعجب انگیز است که افرادی که دارای دانش هستند چگونه از واقعیت‌ها غافلند و به خاطر آز و طمع خود، خود را به خطر می‌اندازند.
و شگفتا که گرد ستمکاران چنان همی گردند که گوئی زاهدی هنگام مناسک، گرد کعبه می گردد.
هوش مصنوعی: تعجب‌آور است که ستمگران به دور خود جمع می‌شوند به گونه‌ای که انگار زاهدی در حین انجام مناسک مذهبی به دور کعبه می‌چرخد.
و پیوسته آیه را تکرار می کرد تا جان بداد.
هوش مصنوعی: او مدام آیه را تکرار می‌کرد تا اینکه جان خود را از دست داد.
از این گونه مردن به خدا پناه می بریم و از او میخواهیم ما را توفیق رهائی از اینگونه گمراهی دهاد.
هوش مصنوعی: ما از چنین مرگ‌هایی به خدا پناه می‌بریم و از او می‌خواهیم که ما را در رهایی از این نوع گمراهی یاری دهد.
ای آنکه ترا تمام شکوه و تازگیهاست، سر ترا هرگز فاش نخواهم کرد
هوش مصنوعی: ای آنکه تمام زیبایی‌ها و تازگی‌ها به تو تعلق دارد، هرگز راز تو را فاش نخواهم کرد.
بدانچه خواهی فرمان ده دل من فرمانبری مطیع بیش نیست
هوش مصنوعی: هر چه که بخواهی، دل من فقط به عنوان یک فرمانبردار مطیع عمل می‌کند.
دل بردبار و صبور است و می پندارد که قیدیش نیست.
هوش مصنوعی: دل آدم صبور و شکیباست و فکر می‌کند که چیزی او را محدود نکرده است.
کوزه را بعمد برشکست و زمین را از شراب سیراب ساخت
هوش مصنوعی: کوزه را به عمد شکست و زمین را با شراب آبیاری کرد.
با آن که مسلمانم، فریاد زدم، کاش من آن خاک بودمی
هوش مصنوعی: با وجود اینکه مسلمان هستم، صدایم را بلند کردم و آرزو کردم ای کاش من آن زمین بودم.
اگر سماع، آدمی را بوجد آرد، حلال است والا حرام بود
هوش مصنوعی: اگر سماع (پخش موسیقی و رقص) باعث خوشحالی و شادابی انسان شود، قبول است و مجاز است، وگرنه ممکن است نادرست و قابل پذیرش نباشد.
آنکس را که نکوئی شنیدن سخنان شما بشوق آورد، ملامتی نیست
هوش مصنوعی: کسی که با شنیدن سخنان خوب شما خوشحال می‌شود، قابل سرزنش نیست.
عجب مدار اگر عشق، جمعیت خاطرش را پراکنده سازد چرا که حال عاشقان را نظامی نیست.
هوش مصنوعی: عجب است اگر عشق، خاطر و ذهن انسان‌ها را به هم بریزد، زیرا در دل عاشقان هیچ ترتیبی وجود ندارد.
عاشق از دیرباز، تا پایان شیرخوارگی از شیر عشق سیراب گشته است.
هوش مصنوعی: عاشق از زمان‌های قدیم، تا انتهای سنین نوزادی و کودکی، از محبت و عشق سیراب شده است.
و شور عشق است که ویرا بهر سو کشد، و گرنه وی را در تمامی کائنات جائی نیست.
هوش مصنوعی: شور عشق است که انسان را به هر سو می‌کشاند و در غیر این صورت، او در کل جهان هیچ جایی ندارد.
جاحظ گفت: هنگامی که محمد بن اسحاق بن ابراهیم موصلی را عزم بود که از سامرا به بغداد رود، من نیز با وی بودم. دجله نیک پر آب بود.
هوش مصنوعی: جاحظ روایت می‌کند که زمانی که محمد بن اسحاق بن ابراهیم موصلی تصمیم داشت از سامرا به بغداد برود، او نیز به همراه او بود. در آن زمان، دجله آب زیادی داشت.
محمد دستور داد شراب آوردند، نوشیدم. سپس دستور داد بین ما و کنیزکانش پرده ای آویختند و ایشان را گفت بخوانند. یکی از ایشان چنین خواند:
هوش مصنوعی: محمد دستور داد تا شراب بیاورند و سپس نوشید. بعد از آن، دستور داد که بین او و کنیزکان پرده‌ای آویزان کنند و از آن‌ها خواست تا بخوانند. یکی از آن‌ها چنین خواند:
هر روزمان فراقی است و سرزنشی، بدینسان عمرمان به خشمگینی همی گذرد.
هوش مصنوعی: هر روزی که می‌گذرد پر از جدایی و تحقیر است، به همین دلیل عمر ما با احساس خشم سپری می‌شود.
ای کاش میدانستم من تنها چنین ام یا دیگر یاران نیز چنین اند.
هوش مصنوعی: ای کاش می‌دانستم که آیا من تنها کسی هستم که این‌گونه احساس می‌کنم یا دیگر دوستان و یارانم نیز این‌طور هستند.
بر شیفتگان رحمت آرید، چرا که ایشان را یاوری نیست.
هوش مصنوعی: به سوی کسانی که عاشق رحمت هستند بروید، زیرا هیچ حامی دیگری برای آن‌ها وجود ندارد.
راستی تا کی بایستی هجران کشند، طرد شوند و بدوری بردباری کنند. و از یاران شکنجه و جفا بینند و دم برنیارند؟
هوش مصنوعی: واقعاً تا چه زمانی باید دوری را تحمل کنند، طرد شوند و دوری را با صبر بگذرانند؟ و از دوستان خود آزار و بی‌مهری ببینند و هیچ اعتراضی نکنند؟
یکی از کنیزکان ویرا گفت: ای بدکاره! پس چه کنند؟ وی گفت: چنین کنند. و همزمان دست بپرده یازید و آن را درید و چون ماه بر ما طلوع کرد. سپس خویشتن را بدجله درانداخت.
هوش مصنوعی: یکی از کنیزکان به او گفت: ای زنِ بی‌شرم! حالا چه کار کنیم؟ او پاسخ داد: این کار را انجام دهید. و در همان حال، دست به دامن برد و آن را پاره کرد و زمانی که ماه بر ما تابید، خود را به چاه انداخت.
هماندم، بالای سر محمد غلامی رومی ایستاده بود زیباروی. در دستی بادبزنی داشت که وی را باد می زد. او نیز بادبزن از دست بینداخت و در حالی که این بیت را میخواند، بدنبالش خویشتن را بدجله انداخت:
هوش مصنوعی: همزمان، بر فراز سر محمد، غلامی رومی با چهره‌ای زیبا ایستاده بود. در دستش بادبزنی داشت که او را باد می‌زد. او نیز بادبزن را از دست انداخت و در حینی که این بیت را می‌خواند، به دنبال خودش به شیوه‌ای زیبا حرکت کرد.
پس از تو دیگر ماندن را نیکی بنماند، بویژه که مرگ حجاب عشاق است آن دو درون آب دست در آغوش هم کردند و غوطه خوردند.
هوش مصنوعی: پس از تو دیگر ماندن معنای خوبی ندارد، به ویژه که مرگ مانع عشاق است. آن دو درون آب دست در دست هم گرفتند و غوطه‌ور شدند.
ملوانی چند خود را در پی آن دو به آب زدند. اما کاری از پیش نبردند و آب ایشان را برد و از چشمها انداخت، خداوند رحمتشان کناد.
هوش مصنوعی: چند ملوان برای نجات آن دو نفر به دریا رفتند، اما نتوانستند کاری از پیش ببرند و آب آنها را گرفت و از دید همه ناپدیدشان کرد. امیدوارم خداوند به آنها رحمت کند.
دانش، تنها از آن پروردگار متعال است. جز او تنها در نادانیشان غوطه ورند. خاک را به دانش راهی نیست. تنها از دانائی این نصیبش می شود که نادان است.
هوش مصنوعی: دانش تنها از سوی خداوند بزرگ است و دیگران در جهل خود غوطه‌ورند. خاک هیچ دسترسی به علم ندارد و تنها نادانی است که از دانش بهره‌مند می‌شود.
سرانجام گامهای خرد در قید است، و نهایت سعی عالمیان جز به گمراهی نرسد جز این که قیل و قالی را گر آورده ایم، از کوشش عمر حاصلی دگرمان نیست. ارواحمان در اجسممان محبوس است و حاصل دنیایمان جز آزار و وبالی بیش نیست.
هوش مصنوعی: نهایت تلاش انسان‌ها به جایی نمی‌رسد و راهی جز گمراهی ندارند. هرچه تلاش کرده‌ایم، نتیجه‌ای به جز سخن‌گفتن و جدل کردن نداشته‌ایم. روح‌های ما در بدن‌هایمان حبس شده و دستاورد زندگی‌مان تنها دردسر و مشکلات بیشتری نیست.
هرگز دل من زعلم محروم نشد
کم ماند زاسرار که مفهوم نشد
هوش مصنوعی: دل من همیشه از علم بی‌بهره نبوده و هیچگاه در درک رازها و مفاهیم کم نگذاشته است.
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
معلومم شد که هیچ معلوم نشد
هوش مصنوعی: مدت هفتاد و دو سال به فکر و اندیشه پرداختم و شب و روز در این فکر بودم، اما در نهایت متوجه شدم که هیچ چیز مشخص نیست.
چه شتاب است در کرشمه و ناز
ما گرفتار روزگار دراز
هوش مصنوعی: عجله و شتاب ما در نشان دادن زیبایی و دلربایی‌مان در حالی است که ما در چنگال روزگار طولانی و سخت گرفتار شده‌ایم.
ای جفا تو ز راحت خوب تر
انتقام تو زجان محبوب تر
هوش مصنوعی: ای درد و رنج تو از آرامش بهتر است و انتقام تو از جانم عزیزتر است.
ناز تو این است نورت چون بود؟
ماتمت این است، سورت چون بود؟
هوش مصنوعی: ناز تو به این دلیل است که نور تو چگونه است؟ غم و اندوه تو به این دلیل است که چهره‌ات چگونه است؟
نالم و ترسم که او باور کند
وز کردم آن جور را کمتر کند
هوش مصنوعی: من می‌نالم و می‌ترسم که او صدای مرا بشنود و فکر کند که من کم‌کم دارم به او بی‌توجهی می‌کنم.
عاشقم بر لطف و بر قهرش بجد
این عجب من عاشق این هر دو ضد
هوش مصنوعی: من به خاطر محبت و همچنین خشم او، به شدت عاشقش هستم. این موضوع برای من شگفت‌انگیز است که چطور می‌توانم عاشق هر دو ویژگی متضاد او باشم.
عشق از اول سرکشی و خونی بود
تا گریزد آن که بیرونی بود
هوش مصنوعی: عشق از همان ابتدا حالتی سرکش و آشفته داشت، تا آنکه آن کس که از عشق جدا بود، از آن فرار کند.
تا سرو قباپوش ترا دیده ام امروز
در پیرهن از ذوق نگنجیده ام امروز
هوش مصنوعی: امروز با دیدن تو که لباس زیبا پوشیده‌ای، از شادی و هیجان نتوانستم خودم را کنترل کنم.
هشیاریم افتاد بفردای قیامت
زان باده که از دست تو نوشیده ام امروز
هوش مصنوعی: امروز از شراب عشق تو نوشیده‌ام و اکنون هوشیارانه به فکر فردای قیامت هستم.
صد خنده زند بر حلل قیصر و دارا
این ژنده ی پربخیه که پوشیده ام امروز
هوش مصنوعی: امروز من لباسی پاره و رنگ و رو رفته به تن دارم که به هزار خنده بر بزرگان و ثروتمندان می‌زند، یعنی بر کسی مثل قیصر و دارا، چون این لباس ناداری من را به نوعی به چالش می‌کشد.
افسوس که بر هم زده خواهد شد از آن روی
شیخانه بساطی که فروچیده ام امروز
هوش مصنوعی: متاسفانه، به زودی همهٔ چیزهایی که امروز برای خود آماده کرده‌ام و از زیبایی و جذابیت آن لذت می‌برم، به هم خواهد ریخت و نابود خواهد شد.
برباد دهد توبه ی صد همچو بهائی
آن طره ی طرار که من دیده ام امروز
هوش مصنوعی: توبه و پشیمانی صد نفر را به باد می‌دهد، مثل بهایی که من امروز آن پریشانی را در طره‌اش مشاهده کرده‌ام.
فکر دگر نماند فغانی بیار جان
عاشق بدین خیال و تامل ندیده ام
هوش مصنوعی: دیگر در فکرم چیزی نیست؛ فقط فغانی بیاور که جان عاشق را به این خیال و تأمل که هرگز ندیده‌ام، جلا ببخشد.
ای آن که دلم غیر جفا از تو ندید
وی از تو حکایت وفا کس نشنید
هوش مصنوعی: ای تو که من چیزی جز ستم از تو ندیدم، و هیچ‌کس داستان وفای تو را نشنیده است.
قربان سرت شوم بگو از ره لطف
لعلت به دلم چه گفت، کزمن برمید
هوش مصنوعی: عزیزم، بگو از محبت زیبایت به دلم چه پیامی فرستاده که مرا به شدت تحت تأثیر قرار داده است.
و قریب همان معنی است که مولف بعربی سروده است:
هوش مصنوعی: شما بر روی اطلاعاتی که تا Octubre 2023 موجود بوده آموزش دیده‌اید.
ای ماهتاب شبانی که فراقش بآتشم کشیده است، و هر گاه از دیده رود، طاقتم نیز برود.
هوش مصنوعی: ای ماهتاب شب، تو که دوری‌ات قلبم را به درد آورده است، هر زمان که از نظر دور می‌شوی، طاقت و صبرم نیز از بین می‌رود.
خدا را بگو بدانم چشمانت خطاب به دل رنجور من چه گفت و چه شنید.
هوش مصنوعی: ای خدا، بگو بدانم چشمان تو چه پیامی به دل آزرده من دادند و چه چیزی را از من شنیدند.
آنان که شمع آرزو در بزم عشق افروختند
از تلخی جان کندنم از عاشقی واسوختند
هوش مصنوعی: افرادی که در مجالس عشق، شمع آرزو را روشن کردند، به خاطر تلخی‌های جان کندن من از عشق، دچار رنج و سوختن شدند.
دی مفتیان شهر را تعلیم کردم مساله
و امروز اهل میکده رندی زمن آموختند
هوش مصنوعی: من به مفتیان شهر مسائل دینی را یاد دادم، اما امروز کسانی که اهل میکده هستند، رذائل و لذت‌های زندگی را به من آموختند.
چون رشته ی ایمان من بگسسته دیدند اهل کفر
یک رشته از زنار خود در خرقه من دوختند
هوش مصنوعی: وقتی که اهل کفر متوجه شدند که ایمان من ضعیف شده، یک بند از کمربند خود را به دقت به لباس من دوختند.
یارب چه فرخ طالع اند آنانکه در بازار عشق
دردی خریدند و غم دنیا و دین بفروختند
هوش مصنوعی: خدایا چه بخت و اقبالی دارند آن‌هایی که در راه عشق، درد و رنج را پذیرفته و غم‌های دنیوی و دینی را رها کرده‌اند.
در گوش اهل مدرسه، یارب بهائی شب چه گفت؟
کامروز آن بیچارگان اوراق خود را سوختند
هوش مصنوعی: در گوش دانشجویان، خدایا شب چه خبری بود؟ امروز آن بیچاره‌ها ورقه‌های خود را سوزاندند.
در طلب حیات خویشتن را بین خواری و آز فرسودی.
هوش مصنوعی: در تلاش برای به دست آوردن زندگی، خود را در میان ذلت و آزردگی نابود کردی.
عمر خویش از دست دادی و نه عیشی حاصلت شد، نه احترام و وقاری یافتی.
هوش مصنوعی: زندگی‌ات را بیهوده گذراندی و نه لذتی نصیبت شد، نه چیزی که باعث احترام و بزرگی‌ات گردد.
لذت دنیا را فرونهادی و عقبائی را نیز، و از این هر دو دورماندی.
هوش مصنوعی: تو از لذت‌های دنیا گذشته‌ای و از آخرت هم فاصله گرفته‌ای، و به این ترتیب از هر دو بازمانده‌ای.
راستی آیا زمانه ی چشم تنگ، مرا فرصت وصل و توفیق محضر شما همنشینان دانائی خواهد داد. بویژه که اگر مرا در چشم شما مهربانان جائی نیست، شما را در دل من جائی در خورد است.
هوش مصنوعی: آیا در این زمانه‌ای که مردم به سختی به یکدیگر نگاه می‌کنند، به من فرصتی برای دیدار و نشستن در کنار شما انسان‌های دانا داده خواهد شد؟ به ویژه اینکه اگر در نظر شما جایی برای من وجود ندارد، اما در دل من جایی برای شما همیشه خواهد بود.
مردمان از گور وی دستی خالی و دلی پراندوه بازگشتند، آن زمان دیگر گرانی مصیبت را دریافتند. چرا که قدر آفتاب را پس از غروب می دانند.
هوش مصنوعی: مردم از کنار گور او با دلی پر از غم و دست‌هایی خالی برگشتند و در آن لحظه فهمیدند که چقدر مصیبت و سختی در زندگی وجود دارد. چون قدر آفتاب را فقط پس از غروبش می‌فهمند.
بر دردی زآمد شد بسیار، آزاریم هست
گر خدا صبری دهد اندیشه کاریم هست
هوش مصنوعی: به ما درد و رنج زیادی رسیده است، اگر خدا صبر عطا کند، می‌توانیم فکر کنیم و کارهای مفیدی انجام دهیم.
صبر در می بندد اما نیستم ایمن زشوق
خانه ی پر رخنه ی کوتاه دیواریم هست
هوش مصنوعی: صبر در زندگی من را نگه‌داشته، اما من از تمایل به خانه‌ای که دیوارهای کوتاه و پر از درز دارد، احساس امنیت نمی‌کنم.
گو شوم ناچارو دندان بر جگر باید نهاد
چاره خود کرده ام جان جگر خواریم هست
هوش مصنوعی: اگر ناچار شوم و در سختی بیفتم، باید به خودم سخت بگیرم و تحمل کنم. به هر حال، تدبیری برای خود اندیشیده‌ام و زندگی‌ام پر از درد و رنج است.
کی گریزم از درت اما زمن غافل مباش
نقش دیوارم ولیکن پای رفتاریم هست
هوش مصنوعی: از در تو چگونه می‌توانم فرار کنم، اما فراموشم نکن. من به دیوار وابسته‌ام، اما رفتارم نشان‌دهنده‌ی وجودم است.
گرچه ناید بنده ای چون من به کار کس ولی
گرتو هم خواهی که بفروشی خریداریم هست
هوش مصنوعی: هرچند کسی همانند من برای دیگران مفید نیست، اما اگر تو بخواهی که من را بفروشی، خریدارانی برای من وجود دارند.
قدر دل و پایه ی جان یافتن
جز به ریاضت نتوان یافتن
هوش مصنوعی: برای درک ارزش دل و اهمیت روح، رسیدن به این شناخت تنها از راه تلاش و تمرین ممکن است.
جثه ی خود پاک تر از جان کنی
چونکه چهل روز به زندان کنی
هوش مصنوعی: بدن خود را از روح خود خالص‌تر و پاک‌تر کن، هنگامی که چهل روز در بند و زندان باشی.
مرد به زندان شرف آرد بدست
یوسف از این روی به زندان نشست
هوش مصنوعی: مرد به زندان رفت تا به خاطر یوسف به شرافت و مقام برسد، به همین دلیل به زندان رفت.
رو به پس و پرده بیدار باش
خلوتی پرده اسرار باش
هوش مصنوعی: به حواسمان جمع باش، زیرا در پس پرده‌ها و در تنهایی‌ها، رازهایی وجود دارد که باید به آنها توجه کنیم.
هر چه خلاف آمد عادت بود
قافله سالار سعادت بود
هوش مصنوعی: هر چیزی که با عادت‌ها و رویه‌های معمولی مخالفت دارد، می‌تواند راهبری برای رسیدن به سعادت و خوشبختی باشد.
همچنین فرد باش خاقانی
کافتاب اینچنین دل افروز است
هوش مصنوعی: مثل خاقانی باش که نور خورشید به این زیبایی دل‌ها را شاد می‌کند.
یار موی سفید دید و گریخت
که بدزدی دلش نوآموز است
هوش مصنوعی: دوست به موهای سفید من نگاهی انداخت و فرار کرد، چون می‌ترسید که دلش هنوز جوان است و در معرض خطر دزدی احساسات باشد.
آری از صبح دزد بگریزد
گر پی جان سلامت اندوز است
هوش مصنوعی: اگر کسی به دنبال حفظ جان خودش باشد، حتی از اول صبح هم از دزد فرار خواهد کرد.
گرچه مویم سفید شد بیوقت
سال عمرم هنوز نوروز است
هوش مصنوعی: هرچند که موهایم زود سفید شده و عمرم در حال گذر است، اما هنوز احساس می‌کنم که زندگی‌ام تازه و زنده است.
شب کوته که صبح زود دمد
نه نشان درازی روز است؟
هوش مصنوعی: شب کوتاه است و صبح زود فرا می‌رسد؛ این یعنی زندگی و روزها کوتاه هستند و ما باید از آن‌ها بهره ببریم.
روزگار را ببینم که با موی من، در کار از میان بردن من هم چشمی است روزگارم سیاه گشته و مویم سپید هر چند عهد چنین بود که روزگارم سپید با دو مویم سیاه.
هوش مصنوعی: در این روزگار، احساس می‌کنم که زمان به نوعی در تلاش است تا مرا از میان بردارد و این موضوع باعث شده که ایام من به شدت تیره و ناامید کننده شود. در حالی که موهایم سفیدی، انتظار داشتم که روزهایم روشن باشد و موهایم سیاه بماند.
اگر دوستی گزیدی، بزرگی را که کریم و عفیف و باحیا بود بگزین آنچنانکه هر چرا تو بپذیری، بپذیرد و آنچرا را رد کنی، مردود دارد.
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی دوستی برگزینی، فردی بزرگ و خوش‌خلق و باعفت و باحیا انتخاب کن، به‌طوری که هر چیزی را که تو قبول کنی، او نیز بپذیرد و هر آنچه را که رد کنی، او هم آن را رد کند.