شمارهٔ ۱۴
چه روز بود که آن، ماهروی سیمینبر
به رسم تعبیه بیرون گذشت بر لشکر؟
حمایلی ز زر خسروانه اندر کتف
بلارَگی کهن آزموده اندر بر
به رنگ چهرهٔ من بر حمایلش کوکب
چو آب دیدۀ من بر بلارگش گوهر
به روی ماه بر، از تیره شب نموده نگار
به سیم خام بر، از زر پخته بسته کمر
به زلف و جعد کمندی نمود در زرهی
ز پیچ و حلقه خم اندر خم و سر اندر سر
ز نور روی در افشان و آخته قدر است
نه ماه و سرو وز ماه وز سرو نیکوتر
به چشم اندر بگذشت روی او، گویی
پری به مهرهٔ لبلاب در، گرفت گذر
به زیر درقهٔ پر کوکب اندرون بنهفت
ز بیم چشم بد، آن روی چون گل پربر
عقیق فام شد از گونه کوکب سپرش
ز بس که عکس برون داد روی او به سپر
ایا قمر خد ماهی، که نور خد ترا
همی سجود برد نور زهرۀ ازهر
فراق روی تو بی زخم تیر کشت مرا
ترا ز کشتهٔ خویش، ای نگار نیست خبر
خیال آن لب گوهر نمای در افشان
پدید کرد مرا در دو دیده کان گهر
ز بس که نقش دو روی تو در دو چشم منست
همی سر رشک منقش کند ز دیده به در
طلب کنم شکن زلف تو ز دیدۀ خویش
از آن جهت که به دریا درون بود عنبر
اگرچه جان مرا آسمان نشان کردهست
به داغ هجر تو، ای دل گشای جان پرور
چنان به جان من اندر نشستهای گویی
که در خیال تو دارد نهان من پیکر
شنیدهام صنما من، که بار مشک کنند
از آن جگر که ز آتش بدو رسید اثر
کنون به دیده در از بیم این اثر شب و روز
خیال زلف تو دارم نهان ز خون جگر
تن مرا ز دل و چشم من فزود فراق
به آب و آتش دادی که: رو بسوز و ببر
تنی چو شوشهٔ زر کردهام در این معنی
کز آب و آتش نقصان نیافت شوشۀ زر
خیال عبهر مشکینت، ای صنم بنمود
در آتش دل من بوستان پر عبهر
اگر شد آتش ریحان بگرد گرد خلیل
منم به معجزهٔ او کنون خلیل دگر
نه بس بود که مرا عشق تو گرامی کرد
به معجزات گرامی خلیل پیغمبر
تو آن بتی، که ز رویت همی خجل ماند
نگار خامۀ مانی و لعبت آزر
نظر ز روی تو خواهد نکویی از هر باب
چنانکه دانش خواهد ز رای خواجه نظر
ابوالحسن علی بن محمد، آنکه ازوست
کمال دولت و اصل سخا و قدر خطر
خدایگانی کز جاه او شرف خواهد
به کامگاری سیر ستاره در محور
ز رای و طبع و دلش روشن و بلند و قویست
ثبات عقل و ره صحبت و کمال هنر
ایا ستوده سیر مهتری، که نور خرد
همی ز نور تو آموخت اختیار سیر
مخالف تو اگر سر ز امر تو بکشد
به حلق در، رگ شریان او شود نشتر
ز دست شوی تو و چوب تازیانه تو
نهال طوبی رستهست و چشمهٔ کوثر
تو آن کسی که ز بس روشنی، سجود برد
خیال رای ترا، اندر آسمان، اختر
خجسته کلک گهر بار عنبر افشانت
همی ز عنبر و گوهر برد حروف و سطر
هزار بار به روزی به حد تاریکی
به تاختن شود و گوهر آورد بی مر
اگر تناسخ حق نیست، پس ز بهر چرا
درین زمانه پدید آمدهست اسکندر؟
ایا بزرگ عمیدی، که از معانی خوب
عروس نظم پذیرد ز مدح تو زیور
از آن جهت که به پیکر ترا سجود برند
به نور عالی همراه جان سزد پیکر
طبایع ار نه به ترکیب تو شریف شدی
نیامدی ز طبایع پدید شکل صور
عیال گشت فلک بر بقای دولت تو
عرض عیال بود لامحاله بر جوهر
قمر ز اسب تو آموخت سیر وزین معنی
سریع تر بود از هر ستاره سیر قمر
فری ز نعل سمندت، که روز تک شررش
دراوفتد به عدو، چون به سندروس شرر
دعای صالح را ماند او، که آب حیوة
بسان ناقه برون آید از میان حجر
ببین سه میخ به نعلش در، ار ندیدهستی
به روی ماه نو اندر، نشانده دو پیکر
خدایگانا، این دولت بلند ترا
مدد ز طالع سعدست و خالق اکبر
مخالف تو، ترا با خود ار قیاس کند
فراخ دریا داند همی چو تنگ شمر
میان عنبر و خاکستری اندرون فرقست
اگرچه عنبر باشد به رنگ خاکستر
زر و سرب دو گهر بود، آنکه فرق شناخت
ز زر کلاه شهان کرد و از سرب لنگر
ز روی شکل و صور آدمی چو یکدگرند
نیند باز به حکم ازل چو یکدیگر
بلی نعامه و طوطی دو طایرند، ولیک
غذای این شکر آمد، غذای آن اخگر
همیشه تا که به کف ناید و برون ناید
ز سنگ تابش ماه وز خاک چشمۀ خور
به فرخی و به پیروزی و به بهروزی
ز مال و نعمت و از روزگار خود برخور
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چه روز بود که آن، ماهروی سیمینبر
به رسم تعبیه بیرون گذشت بر لشکر؟
هوش مصنوعی: چه روز عجیبی بود که آن دختر زیبا با پوست نرم و درخشان از برسم عبور کرد و به سوی لشکر رفت؟
حمایلی ز زر خسروانه اندر کتف
بلارَگی کهن آزموده اندر بر
هوش مصنوعی: در کتف بلا، زرهای از طلا وجود دارد که نشانی از قدرت و عظمت است و نشان دهنده این است که حتی در برابر مشکلات و سختیها، انسان باید مقاومت و استقامت داشته باشد. این زره نمایانگر تجربه و آزمودگی در برابر چالشهای زندگی است.
به رنگ چهرهٔ من بر حمایلش کوکب
چو آب دیدۀ من بر بلارگش گوهر
هوش مصنوعی: چهرۀ من مانند ستارهای بر روی کمرنگ او میدرخشد، همانطور که اشک من بر روی دامنش به مانند جواهر میریزد.
به روی ماه بر، از تیره شب نموده نگار
به سیم خام بر، از زر پخته بسته کمر
هوش مصنوعی: برو به نزد معشوق، که در تاریکی شب به زیباییِ او اشاره کن. مانند دختری زیبا که به زینت خود، کمربندی از طلا زده است.
به زلف و جعد کمندی نمود در زرهی
ز پیچ و حلقه خم اندر خم و سر اندر سر
هوش مصنوعی: موهای مجعد و زیبا، مانند کمندی در زره، در هم تنیده و پیچیده شدهاند. این زیبایی با حلقههای در هم، نمایانگر لطافت و جذابیت خاصی است که سر بر سر هم قرار گرفتهاند.
ز نور روی در افشان و آخته قدر است
نه ماه و سرو وز ماه وز سرو نیکوتر
هوش مصنوعی: نور روی تو به قدری درخشان و زیباست که هیچ چیزی مانند ماه و سرو نمیتواند با آن مقایسه شود. زیبایی تو از هر دو اینها، یعنی ماه و سرو، بیشتر است.
به چشم اندر بگذشت روی او، گویی
پری به مهرهٔ لبلاب در، گرفت گذر
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که با دیدن چهرهاش، لحظهای احساس میکنم که مانند یک پری در باغ لبلاب در حال پرواز است و به راحتی در حال عبور است.
به زیر درقهٔ پر کوکب اندرون بنهفت
ز بیم چشم بد، آن روی چون گل پربر
هوش مصنوعی: زیر پردهای پر از ستاره، چهرهای زیبا و چون گل را پنهان کرده است، از ترس چشم بد.
عقیق فام شد از گونه کوکب سپرش
ز بس که عکس برون داد روی او به سپر
هوش مصنوعی: عقیق به خاطر رنگ چهره کوکب (ستاره) زیبا شده و سپر او نیز به دلیل زیبایی چهرهاش، درخشان و پرعکس به نظر میرسد.
ایا قمر خد ماهی، که نور خد ترا
همی سجود برد نور زهرۀ ازهر
هوش مصنوعی: ای قمر، که نور تو به زمین میتابد، همچنان که زهره درخشان همواره در آسمان بر تو سجده میکند.
فراق روی تو بی زخم تیر کشت مرا
ترا ز کشتهٔ خویش، ای نگار نیست خبر
هوش مصنوعی: فراق و دوری از چهرهات بدون اینکه زخم تیر بر تنم باشد، مرا به قتل رسانده است. ای نگار، از کشتۀ خودت خبری نیست.
خیال آن لب گوهر نمای در افشان
پدید کرد مرا در دو دیده کان گهر
هوش مصنوعی: تصویر آن لب زیبا و درخشان، مانند یک مروارید، در ذهنم نمایان شد و باعث شد در چشمانم، مانند دو کانی که مرواریدها را در خود دارند، جلوه کند.
ز بس که نقش دو روی تو در دو چشم منست
همی سر رشک منقش کند ز دیده به در
هوش مصنوعی: چون چهره زیبا و دو رویی تو در چشمان من نقش بسته است، چشمانم به شدت حسادت میکنند و این زیبایی را از من میربایند.
طلب کنم شکن زلف تو ز دیدۀ خویش
از آن جهت که به دریا درون بود عنبر
هوش مصنوعی: میخواهم از چشمانم به جای زلف تو شکایت کنم، چون به دریا که نگاه میکنم، بوی خوشی را احساس میکنم که در آن نهفته است.
اگرچه جان مرا آسمان نشان کردهست
به داغ هجر تو، ای دل گشای جان پرور
هوش مصنوعی: هرچند که آسمان با درد فراق تو جان مرا آزرده کرده است، ای دل، تو برایم جان نواز و تسکیندهندهای هستی.
چنان به جان من اندر نشستهای گویی
که در خیال تو دارد نهان من پیکر
هوش مصنوعی: تو چنان در عمق وجود من نفوذ کردهای که گویی در خیال تو پیکر من به طور پنهان وجود دارد.
شنیدهام صنما من، که بار مشک کنند
از آن جگر که ز آتش بدو رسید اثر
هوش مصنوعی: گفتهاند که معشوق من مانند کسی است که وقتی دلش پر از درد و غم میشود، با بار سنگینی که بر دوش دارد، در آتش دل خود آثاری را میبیند.
کنون به دیده در از بیم این اثر شب و روز
خیال زلف تو دارم نهان ز خون جگر
هوش مصنوعی: اکنون به خاطر ترس از تأثیر شب و روز، چشمم به خیال زلف تو گشوده است و این اندیشه در دل من پنهان است، که از خون دل نشأت میگیرد.
تن مرا ز دل و چشم من فزود فراق
به آب و آتش دادی که: رو بسوز و ببر
هوش مصنوعی: فراق و جدایی تو باعث شده که جسم من زندهتر از قبل به نظر برسد. تو با آب و آتش به من نشان دادی که باید بروم و بسوزم و رهایی یابم.
تنی چو شوشهٔ زر کردهام در این معنی
کز آب و آتش نقصان نیافت شوشۀ زر
هوش مصنوعی: من بدنی شبیه به ظرف زرینی ساختهام که در این مفهوم از آب و آتش آسیب نمیبیند.
خیال عبهر مشکینت، ای صنم بنمود
در آتش دل من بوستان پر عبهر
هوش مصنوعی: تصور زیبایی و عطر دلانگیز ماهیچههای تو، ای معشوق، در آتش سوزان دل من همچون باغی پر از عطر و خوشبویی نمایان شده است.
اگر شد آتش ریحان بگرد گرد خلیل
منم به معجزهٔ او کنون خلیل دگر
هوش مصنوعی: اگر آتش عشق به ریحان من بیفتد، باید بگویم که من هم به معجزه او مینگرم و اکنون به دیگری به مانند خلیل اشاره میکنم.
نه بس بود که مرا عشق تو گرامی کرد
به معجزات گرامی خلیل پیغمبر
هوش مصنوعی: عشق تو فقط به من ارزش و اعتبار نداد، بلکه من را مانند معجزات بزرگ خلیل (ابراهیم) پیامبر نیز گرامی و محترم کرد.
تو آن بتی، که ز رویت همی خجل ماند
نگار خامۀ مانی و لعبت آزر
هوش مصنوعی: تو آن چهره زیبایی که حتی طلای تو نیز در مقابلت شرمنده است، تو همان تصویر و مجسمهای هستی که هنر نقاشی مانی و صنعتگری آزر را به چالش میکشی.
نظر ز روی تو خواهد نکویی از هر باب
چنانکه دانش خواهد ز رای خواجه نظر
هوش مصنوعی: نگاه به چهرهات تمام خوبیها را به ارمغان میآورد، درست مانند اینکه عالم به دنبال نظر و رأی بزرگان است.
ابوالحسن علی بن محمد، آنکه ازوست
کمال دولت و اصل سخا و قدر خطر
هوش مصنوعی: ابوالحسن علی بن محمد، فردی است که کمال قدرت و سخاوت و ارزش را از او میتوان دریافت کرد.
خدایگانی کز جاه او شرف خواهد
به کامگاری سیر ستاره در محور
هوش مصنوعی: خدایانی هستند که با قدرت و عظمت خود، شرافت و مقام میطلبند، مانند حرکت ستارهها در مسیر خود.
ز رای و طبع و دلش روشن و بلند و قویست
ثبات عقل و ره صحبت و کمال هنر
هوش مصنوعی: شخصی با وجود استعداد و طبیعتی روشن و قوی، از نظر عقل و آگاهی با ثبات است و در دوستی و هنر به کمال رسیده است.
ایا ستوده سیر مهتری، که نور خرد
همی ز نور تو آموخت اختیار سیر
هوش مصنوعی: آیا میتوان کسی را ستود که راه و روش نیکو را به ما آموخته است و خرد و هوش ما را نیز از روشنایی وجود او یاد گرفتهایم؟
مخالف تو اگر سر ز امر تو بکشد
به حلق در، رگ شریان او شود نشتر
هوش مصنوعی: اگر کسی به دستوری که تو میدهی، مخالفت کند، باید بداند که عاقبت او سخت و دردناک خواهد بود.
ز دست شوی تو و چوب تازیانه تو
نهال طوبی رستهست و چشمهٔ کوثر
هوش مصنوعی: از تأثیر رفتار و روش تو، درخت طوبی رشد کرده و چشمه کوثر جاری شده است.
تو آن کسی که ز بس روشنی، سجود برد
خیال رای ترا، اندر آسمان، اختر
هوش مصنوعی: تو آن کسی هستی که به خاطر روشنیات، خیال و اندیشهات باعث شده تا ستارهها در آسمان به تو سجده کنند.
خجسته کلک گهر بار عنبر افشانت
همی ز عنبر و گوهر برد حروف و سطر
هوش مصنوعی: قلم خوشنوشت تو که پر از عطر و زیبایی است، به گونهای ست که از عطر عنبر و زیبایی گوهرها الهام میگیرد و کلمات و جملات را مینویسد.
هزار بار به روزی به حد تاریکی
به تاختن شود و گوهر آورد بی مر
هوش مصنوعی: اگر هزار بار در تاریکی بروی، در نهایت روشنایی و حقیقت را به دست خواهی آورد.
اگر تناسخ حق نیست، پس ز بهر چرا
درین زمانه پدید آمدهست اسکندر؟
هوش مصنوعی: اگر تناسخ حقیقت ندارد، پس چرا در این زمان اسکندر ظهور کرده است؟
ایا بزرگ عمیدی، که از معانی خوب
عروس نظم پذیرد ز مدح تو زیور
هوش مصنوعی: آیا تو ای بزرگ، که معانی زیبا را از ستایش خود میگیری و نظمت را به زینت درمیآوری؟
از آن جهت که به پیکر ترا سجود برند
به نور عالی همراه جان سزد پیکر
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه بدن تو به خاطر نور والا و روحی که داری به سجده در میآید، شایسته است که جسمت مورد احترام قرار گیرد.
طبایع ار نه به ترکیب تو شریف شدی
نیامدی ز طبایع پدید شکل صور
هوش مصنوعی: اگر ویژگیهای طبیعی تو به هم نمیخورد، تو هم مانند دیگران شکل و ظاهری نمییافتی.
عیال گشت فلک بر بقای دولت تو
عرض عیال بود لامحاله بر جوهر
هوش مصنوعی: فلک (آسمان) به خاطر حفظ و بقای دولت تو همچون خانوادهای شده است، و به ناچار بر اصل و بنیاد خود تأکید میکند.
قمر ز اسب تو آموخت سیر وزین معنی
سریع تر بود از هر ستاره سیر قمر
هوش مصنوعی: نخستین بخش به این معناست که ماه از حرکت اسب تو یاد گرفته و به این ترتیب، سریعتر از هر ستارهای به سفر میپردازد. به طور کلی، این بیان نشاندهنده سرعت و زیبایی حرکتی است که از اسب تو الهام گرفته شده و ماه را تحت تأثیر قرار داده است.
فری ز نعل سمندت، که روز تک شررش
دراوفتد به عدو، چون به سندروس شرر
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی هشدار میدهد که مراقب نشانهها و آثار قوی زندگی باشیم. شاعر میگوید که فریب زیبایی یا قدرت ظاهری را نخوریم، چرا که ممکن است روزی آنچه که به نظر میرسد، به شکل ناخوشایندی در زندگی ما تأثیر بگذارد. در واقع، زیبایی و قدرت ممکن است در روزی خشم و آسیب به بار بیاورد، همانطور که شرارههای آتش میتوانند دلایل خطرناکی باشند.
دعای صالح را ماند او، که آب حیوة
بسان ناقه برون آید از میان حجر
هوش مصنوعی: دعای خوب و عمل صالح انسان، مانند آب حیات است که همچون شیر از بدن شتر به بیرون میآید.
ببین سه میخ به نعلش در، ار ندیدهستی
به روی ماه نو اندر، نشانده دو پیکر
هوش مصنوعی: بهش نگاه کن، سه میخی که در نعلش زدهاند را نمیبینی؟ برو ببین چطور دو پیکر را روی ماه نو قرار دادهاند.
خدایگانا، این دولت بلند ترا
مدد ز طالع سعدست و خالق اکبر
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ، این وضعیت خوب و پرعزت تو ناشی از سرنوشت خوش و قدرت خالق برتر است.
مخالف تو، ترا با خود ار قیاس کند
فراخ دریا داند همی چو تنگ شمر
هوش مصنوعی: اگر کسی با تو مخالف باشد، در وسعت دریا میداند که چطور باید تو را در تنگنا قرار دهد.
میان عنبر و خاکستری اندرون فرقست
اگرچه عنبر باشد به رنگ خاکستر
هوش مصنوعی: درون عنبر و خاکستر تفاوتی وجود دارد، هرچند که رنگ آنها مشابه است.
زر و سرب دو گهر بود، آنکه فرق شناخت
ز زر کلاه شهان کرد و از سرب لنگر
هوش مصنوعی: دو گوهری که یکی زر و دیگری سرب است، نشان میدهد که کسانی که فرق بین ارزشها را میشناسند، از زر برای ساخت کلاه پادشاهان استفاده میکنند و از سرب برای ساخت لنگر. این نشاندهنده درک عمیق از ارزشها و کاربرد صحیح آنها در زندگی است.
ز روی شکل و صور آدمی چو یکدگرند
نیند باز به حکم ازل چو یکدیگر
هوش مصنوعی: از نظر ظاهری و شکل، انسانها به هم شبیه هستند، اما بر اساس تقدیر از ابتدا، هیچکس نمیتواند همانند دیگری باشد.
بلی نعامه و طوطی دو طایرند، ولیک
غذای این شکر آمد، غذای آن اخگر
هوش مصنوعی: بلی، نعامه و طوطی هر دو پرنده هستند، اما یکی از آنها به شکر علاقه دارد و دیگری به خاکستر.
همیشه تا که به کف ناید و برون ناید
ز سنگ تابش ماه وز خاک چشمۀ خور
هوش مصنوعی: همیشه تا زمانی که نور ماه از دل سنگ بیرون نیاید و چشمه خورشید از خاک خارج نشود، امید برای دستیابی به چیزهای ارزشمند وجود نخواهد داشت.
به فرخی و به پیروزی و به بهروزی
ز مال و نعمت و از روزگار خود برخور
هوش مصنوعی: با خوشحالی و پیروزی و سعادت از ثروت و نعمتها و زمان خود بهرهمند شو.