گنجور

شمارهٔ ۱۲

بفال سعد و خجسته زمان و نیک اختر
نشسته بودم یک شب بباغ وقت سحر
ز باختر شده پیدا سر طلایۀ روز
کشیده لشکر شب جوق جوق زس خاور
فلک چو بیضۀ عنبر نمود و انجم او
چنانکه یار کنی سند روس با عنبر
بنات نعش تو گفتی که باشگونه همی
نمود صورت صادی ز هفت دانه گهر
درست گفتی نار کفیده بد پروین
بجای پوست زمرد ، بجای دانه درر
زحل چو ناوک بیجاده رنگ با سوفار
فرو نشسته بروی کبود فام سپر
مجره در فلک ایدون چو سبز دریایی
فگنده تودۀ کافور فام کف بر سر
چنان قطار حواصل نشسته در دریا
گشاده بر سر دریا یکان یکان شهپر
چنین شبی که رخ صبح و زلف شب در وی
همی نمود مرکب بهم صفا و کدر
زبان من شده از طبع من ستاره فشان
دو چشم من شده اندر فلک ستاره شمر
یکی ستاره مدیح شه بزرگ عطا
دگر ستارۀ روشن سپهر تیز ممر
بعقل عالی در هر دوان همی شمرم
کزین دو نوع ستاره کدام عالی تر ؟
فکر چو بستۀ آن حال طرفه کرد مرا
ببست خواب سحر بر دلم مجال فکر
بخواب دیدم کز آسمان همی گفتند
مرا بلفظ دری مشتری و شمس و قمر
که : ای بجان و بتن بندۀ شهی که ازوست
فروغ تاج ونگین و جمال جاه و خطر
ترا چه خدمت سازیم ؟ تا که کردی تو
مدیح خسرو ما را نسب بیکدیگر
در آفرینش ما آن غرض بد ایزد را
که این جمال بیابیم در کمال مگر
میان بخدمت شه بسته ایم و دربندیم
اگر بخدمت باشیم شاه را در خور
از آنکه بر زر و سیمست نام او منقوش
شدست گونۀ اجر ام ما چوسیم و چو زر
وزان سبب که بپیکر برند سجده ورا
برشک باشیم اندر فلک ز دو پیکر
وز آنکه تابش خور معتدل ستوده ترست
بود بطالع او اعتدال تابش خور
از آسمان و ستاره است حکم حال ملوک
ورا ستاره غلامست و آسمان چاکر
نیوفتاد مرین شاه را جز از سفری
کس از شهان و بزرگان ببد نداشت سفر
بآب دریا بنگر که تاز موضع خویش
سفر نکرد نیامد ازو پدید گهر
وگر گمان توایدون بود که او ضجرست
ملوک رنجه ندارند طبع را بضجر
زمانه آذر و طبع ملوک یاقوتست
کسی نبیند یاقوت تفته در آذر
شگفت و خیره بماندیم تا کجا بهری
بمانده دل بغمان در نژند و جان مضطر
چهار بار شدی سوی بلخ و هر باری
بنوع طرفه شود مانعت قضا و قدر
یقین بدان که درین بار خیر مانع نیست
بلی که مانع تو هست عین صورت شر
هری که حضرت شاه تو بود چونان بود
کزو زدند مثل زیب را بهر محضر
کنون که حضرت شاه تو زو گسسته شدست
گسسته گشت ازو نوروزیب و رونق و فر
وگر ز تنگی دستت عذر تو ظاهر
خدای بر تو نبندد همی بروزی در
وگر درازی را هست عذر و دشخواری
نه طول چرخست این و نه سد اسکندر
و گر هوای تبار و گهر بساده دلی
همی ز عزم سفر خواندت بعزم حضر
خدایگان تو با تو بخوبی آن کردست
که نسبت تو ندیدند در تبار و گهر
جز از گریستن بیهده ز تنگدلی
همی نبینم انواع خدمت تو دگر
گشاده کن دل و این بیهده غمان بگذار
میان ببند و بدرگاه شهریار گذر
ابوالفوارس خسرو طغانشه آن ملکی
که آسمان فخارست و آفتاب هنر
گزیده شمس دول ، شهریار زین ملوک
خدایگان عجم ، پادشاه دین گستر
برای وحلم و بجود و کفایت افزونست
ز آسمان و ز خاک و ز آب و از آذر
چو عیش خرم خواهی مدیح او بگزین
چو حال فرخ خواهی بروی او بنگر
هزار عقل تمامست در یکی صورت
هزار جان لطیفست در یکی پیکر
اگر نه مجلس او را خدم ببایستی
نه فعل روح بدی در جهان ، نه شکل صور
ستاره و فلک الفاظ و همتش دیدند
یکی در آن شده مدغم ، یکی درین مضمر
بدان سبب که بناگاه خون نریزد شاه
صفیر تیرش گوید بدشمنان که : حذر
اگر ز آب روان دشمنش بدن سازد
شود ز آتش شمشیر شاه خاکستر
وگر بریگ عرب زیر پای اسمعیل
گشاد زمزم فرخنده داد ده داور
بپای قدر شهنشاه آسمان ببسود
گشاد بر در جنت ز فر او کوثر
ایا ستوده شهی ، خسروی ، خداوندی
که نعمت تو کند خاک خشک لؤلؤ تر
ز نوک کلک تو یابند نادرات خرد
ز زخم تیغ تو گیرند کیمیای ظفر
ایا محامد تو طبع راست را تحسین
ایا فضایل تو عقل پاک را زیور
اگر تو در خور همت ولایتی طلبی
هلال خاتم خواهی و آفتاب افسر
بدان گهی که ز آواز کوس و حملۀ پیل
بشکل روبه ماده شود شود غضنفر نر
کمانوران چو دو گوشه کمان خوارزمی
ز جنگ باز پس آیند هر زمان بی مر
کمان بدست و کمر بر میان زره بر تن
زره دریده ، شکسته کمان ،گسسته کمر
چو رایت تو بجنبد ، شها ، ز قلب سپاه
ز بیم زرد شود در کف یلان خنجر
ز درد ناله کند بر تن یلان جوشن
ز بیم نوحه کند برسر گوان مغفر
بنعره مریخ اندر فلک همی گوید :
زهی طغانشه الپ ارسلان شیر شکر
خدایگانا ، این هشت ماه بندۀ تو
چنان گذاشت که از خویشتن نداشت خبر
بحق حرمت تو ، خسروا و نعمت تو
که عبرت از من بیچاره مانده بد بعبر
بجای نور بد اندر روان من دژمی
بجای مغز بد اندر دماغ من اخگر
از آن قصاید پرگنده دفتری دارم
که خوانده بودم بر تاج خسروان ایدر
دلم بر آتش غم هر زمان که تفته شود
بآب دیده یکی بنگرم در آن دفتر
چو نام شاه ببینم چنان شوم گویی
که باز یافتم آن روزگار جان پرور
جز از مدیح توام نیست غمگسار مرا
بحق آیت فرقان و دین پیغمبر
همیشه تا ندمد از چمن همی لؤلؤ
همیشه تا نبود در صدف همی عرعر
بقات باد و بزرگیت باد و دولت باد
ستاره ناصح و دولت قرین ، ملک یاور

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بفال سعد و خجسته زمان و نیک اختر
نشسته بودم یک شب بباغ وقت سحر
هوش مصنوعی: در یک شب به باغ نشسته بودم و از خوشبختی و زمان خوب لذت می‌بردم.
ز باختر شده پیدا سر طلایۀ روز
کشیده لشکر شب جوق جوق زس خاور
هوش مصنوعی: از سمت باختر، صبح به تدریج طلوع کرده و شب با لشکری از ستاره‌ها در حال عقب‌نشینی به سمت خاور است.
فلک چو بیضۀ عنبر نمود و انجم او
چنانکه یار کنی سند روس با عنبر
هوش مصنوعی: آسمان مانند تخم عنبر به نظر می‌رسد و ستاره‌هایش مثل یاری هستند که با عنبر آمیخته شده‌اند.
بنات نعش تو گفتی که باشگونه همی
نمود صورت صادی ز هفت دانه گهر
هوش مصنوعی: تو گفتی که دختران نعش (نوعی گیاه) این‌گونه درخشانند، در حالیکه صورت دل‌انگیز آنها از هفت دانه گوهر (ستاره‌ها) مانند است.
درست گفتی نار کفیده بد پروین
بجای پوست زمرد ، بجای دانه درر
هوش مصنوعی: درست گفتی، به جای درخشش و زیبایی زمرد، رنگ نارنجی کمرنگی می‌بینم و به جای دانه‌های گرانبها، حالتی بی‌ارزش دارم.
زحل چو ناوک بیجاده رنگ با سوفار
فرو نشسته بروی کبود فام سپر
هوش مصنوعی: زحل مانند تیرکمانی است که بی‌راهه و بی‌هدف به سوی محیط رنگین و آبی رنگی فرود آمده است.
مجره در فلک ایدون چو سبز دریایی
فگنده تودۀ کافور فام کف بر سر
هوش مصنوعی: تصویری از یک جریان در آسمان به نمایش گذاشته شده که مانند دریاچه‌ای سبز رنگ و آرام به نظر می‌رسد و در سطح آن، انبوهی از کف سفید و شفاف دیده می‌شود.
چنان قطار حواصل نشسته در دریا
گشاده بر سر دریا یکان یکان شهپر
هوش مصنوعی: مثل یک قطار بلند که روی آب نشسته و دریای وسیع را به آرامی در بر گرفته است، پرچم‌هایش یکی یکی در برابر دریا در اهتزاز هستند.
چنین شبی که رخ صبح و زلف شب در وی
همی نمود مرکب بهم صفا و کدر
هوش مصنوعی: در این شب، چهره صبح و زلف شب به هم آمیخته و جلوه‌ای زیبا و در عین حال تیره و روشن خلق کرده است.
زبان من شده از طبع من ستاره فشان
دو چشم من شده اندر فلک ستاره شمر
هوش مصنوعی: زبان من به اندازه‌ای زیبا و درخشان است که مانند ستاره‌ای می‌درخشد، و چشمان من به مانند ستاره‌ای در آسمان درخشان شده‌اند.
یکی ستاره مدیح شه بزرگ عطا
دگر ستارۀ روشن سپهر تیز ممر
هوش مصنوعی: یک ستاره به وصف بزرگوارانه شاه می‌پردازد و ستاره دیگر، نورانی و سریع در آسمان است.
بعقل عالی در هر دوان همی شمرم
کزین دو نوع ستاره کدام عالی تر ؟
هوش مصنوعی: من با تفکر عمیق در هر زمان و مکان به بررسی می‌پردازم که از میان دو نوع ستاره، کدامیک برتر و بااوجه‌تر است؟
فکر چو بستۀ آن حال طرفه کرد مرا
ببست خواب سحر بر دلم مجال فکر
هوش مصنوعی: وقتی که درگیر افکار شگفت‌انگیز شدم، خواب سحرگاهی بر دلم فرصتی برای تفکر باقی نگذاشت.
بخواب دیدم کز آسمان همی گفتند
مرا بلفظ دری مشتری و شمس و قمر
هوش مصنوعی: در خواب دیدم که از آسمان صدایی می‌آمد که به زبان دری نام من را با کلمات مشتری و آفتاب و ماه بیان می‌کردند.
که : ای بجان و بتن بندۀ شهی که ازوست
فروغ تاج ونگین و جمال جاه و خطر
هوش مصنوعی: ای کسی که جان و جسمم به تو وابسته است، تویی که از وجود تو روشنایی تاج و نگین و زیبایی مقام و عظمت سرچشمه می‌گیرد.
ترا چه خدمت سازیم ؟ تا که کردی تو
مدیح خسرو ما را نسب بیکدیگر
هوش مصنوعی: ما چه کار می‌توانیم برایت انجام دهیم؟ تا زمانی که تو به ستایش پادشاه ما پرداختی، ما را به هم نسبت دادی.
در آفرینش ما آن غرض بد ایزد را
که این جمال بیابیم در کمال مگر
هوش مصنوعی: در آفرینش ما، هدف خداوند این بوده است که به کمال و جمال برسیم.
میان بخدمت شه بسته ایم و دربندیم
اگر بخدمت باشیم شاه را در خور
هوش مصنوعی: ما در خدمت شاه قرار داریم و به او وابسته‌ایم. اگر به خدمت ادامه دهیم، شایسته او خواهیم بود.
از آنکه بر زر و سیمست نام او منقوش
شدست گونۀ اجر ام ما چوسیم و چو زر
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به اینکه از زمانی که نام او بر روی طلا و نقره نقش بسته، ما نیز باید مانند طلا و نقره باارزش و محبوب باشیم. به عبارتی، باید تلاش کنیم تا در زندگی خود ارزشمند و درخشان باشیم.
وزان سبب که بپیکر برند سجده ورا
برشک باشیم اندر فلک ز دو پیکر
هوش مصنوعی: برای همان دلیلی که به خاطر آن، سجده بر پیشانی او می‌گذاریم، باید در آسمان از دو جسم جدا باشیم.
وز آنکه تابش خور معتدل ستوده ترست
بود بطالع او اعتدال تابش خور
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی نور خورشید به طور متعادل و مناسب می‌تابد، این وضعیت نه تنها خوب است بلکه نشان‌دهنده خوش‌شانسی و سرنوشت خوش فردی است که تحت این تابش قرار دارد. به عبارت دیگر، زمانی که شرایط ایده‌آل باشد، تاثیرات مثبت بیشتری نصیب انسان می‌شود.
از آسمان و ستاره است حکم حال ملوک
ورا ستاره غلامست و آسمان چاکر
هوش مصنوعی: جایگاه پادشاهان به اندازه آسمان و ستاره‌ها است و آن‌ها نیز به ستاره‌ها خدمت می‌کنند و آسمان به نوعی خدمتگزار آن‌هاست.
نیوفتاد مرین شاه را جز از سفری
کس از شهان و بزرگان ببد نداشت سفر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هیچ کس از پادشاهان و بزرگان به جز در سفر، نتوانستند شاه را به زانو درآورند یا به او آسیب بزنند. به عبارتی، تنها در سفر و دور از موطنش بود که شاه دچار مشکل شد.
بآب دریا بنگر که تاز موضع خویش
سفر نکرد نیامد ازو پدید گهر
هوش مصنوعی: به دریا نگاه کن؛ از آنجا که ایستاده است، سفر نکرده و مرواریدها به دست نیاورده است.
وگر گمان توایدون بود که او ضجرست
ملوک رنجه ندارند طبع را بضجر
هوش مصنوعی: اگر تصور کنی که او در حال ناراحتی است، باید بدانید که پادشاهان از این بابت ناراحت نمی‌شوند و طبعشان در این موارد خسته نمی‌شود.
زمانه آذر و طبع ملوک یاقوتست
کسی نبیند یاقوت تفته در آذر
هوش مصنوعی: در زمانه‌ای که آتش و حرارت وجود دارد، طبیعت پادشاهان مانند یاقوت سرخ است، اما کسی نمی‌تواند یاقوت داغ و سرخ را در آتش مشاهده کند.
شگفت و خیره بماندیم تا کجا بهری
بمانده دل بغمان در نژند و جان مضطر
هوش مصنوعی: ما در حیرت و تعجب ماندیم که درد و غم دل تا چه زمانی بر ما سایه خواهد افکند و جان ناتوان ما را آزار خواهد داد.
چهار بار شدی سوی بلخ و هر باری
بنوع طرفه شود مانعت قضا و قدر
هوش مصنوعی: تو چهار بار به بلخ رفتی و هر بار با مانعی که ناشی از سرنوشت و تقدیر بود، مواجه شدی.
یقین بدان که درین بار خیر مانع نیست
بلی که مانع تو هست عین صورت شر
هوش مصنوعی: بدان که در این موضوع، هیچ چیز خوب مانع تو نیست، بلکه همان ظاهر بد است که مانع تو می‌شود.
هری که حضرت شاه تو بود چونان بود
کزو زدند مثل زیب را بهر محضر
هوش مصنوعی: هری که شاه تو بود، چنان بود که به خاطر او مثل زیب را به محضر آوردند.
کنون که حضرت شاه تو زو گسسته شدست
گسسته گشت ازو نوروزیب و رونق و فر
هوش مصنوعی: حالا که شاه تو از او جدا شده است، نوروز و رونق و شادی نیز از او دور شده‌اند.
وگر ز تنگی دستت عذر تو ظاهر
خدای بر تو نبندد همی بروزی در
هوش مصنوعی: اگر به خاطر کمبود امکانات و دشواری‌هایی که داری، عذرت را بیان کنی، خداوند هرگز بر تو خشم نخواهد گرفت و در آینده روزی به تو می‌دهد.
وگر درازی را هست عذر و دشخواری
نه طول چرخست این و نه سد اسکندر
هوش مصنوعی: اگر چیزی طولانی باشد، به خاطر دلیلی موجه است و نه به خاطر این‌که زمان طولانی شده یا اینکه مانع خاصی وجود دارد.
و گر هوای تبار و گهر بساده دلی
همی ز عزم سفر خواندت بعزم حضر
هوش مصنوعی: اگر اصرار بر نژاد و اصل و نسب داشته باشی، به سادگی و خلوص نیت، تو را به سفر دعوت می‌کند، اما در عین حال به مقام و زندگی شهری هم اشاره‌ای می‌کند.
خدایگان تو با تو بخوبی آن کردست
که نسبت تو ندیدند در تبار و گهر
هوش مصنوعی: خدای تو با تو کار نیکو کرده است، به گونه‌ای که دیگران در خانواده و نسل تو چنین چیزی را ندیده‌اند.
جز از گریستن بیهده ز تنگدلی
همی نبینم انواع خدمت تو دگر
هوش مصنوعی: جز از گریه کردن بیهوده به خاطر دل‌تنگی، دیگر هیچ نشانی از خدمت شما نمی‌بینم.
گشاده کن دل و این بیهده غمان بگذار
میان ببند و بدرگاه شهریار گذر
هوش مصنوعی: دل خود را باز کن و این غم‌های بیهوده را کنار بگذار. به پیشگاه پادشاه برو و عبور کن.
ابوالفوارس خسرو طغانشه آن ملکی
که آسمان فخارست و آفتاب هنر
هوش مصنوعی: ابوالفوارس خسرو طغانشه، پادشاهی است که آسمان به خاطر او فخر می‌کند و آفتاب به خاطر هنرهایش می‌درخشد.
گزیده شمس دول ، شهریار زین ملوک
خدایگان عجم ، پادشاه دین گستر
هوش مصنوعی: شمس الدولتی که به انتخاب خود، از میان پادشاهان و فرمانروایان سرزمین‌های غیر عرب، برگزیده شده است، پادشاهی است که دین را منتشر می‌کند.
برای وحلم و بجود و کفایت افزونست
ز آسمان و ز خاک و ز آب و از آذر
هوش مصنوعی: وجود و توانایی‌ام از هر چیزی بیشتر است؛ از آسمان، زمین، آب و آتش.
چو عیش خرم خواهی مدیح او بگزین
چو حال فرخ خواهی بروی او بنگر
هوش مصنوعی: اگر به دنبال خوشی و زندگی شاد هستی، باید مزایای او را بپذیری و از او ستایش کنی. اگر می‌خواهی حال خوشی داشته باشی، باید به روی او و ویژگی‌هایش توجه کنی.
هزار عقل تمامست در یکی صورت
هزار جان لطیفست در یکی پیکر
هوش مصنوعی: بسیاری از خردها و دانایی‌ها در یک شکل و تصویر جمع شده‌اند و هزاران روح و ماهیت لطیف در یک جسم و بدن وجود دارد.
اگر نه مجلس او را خدم ببایستی
نه فعل روح بدی در جهان ، نه شکل صور
هوش مصنوعی: اگر نبود آن مجلس و ارتباط با او، نه روحی در این جهان وجود داشت و نه اشکالی از صورت‌ها.
ستاره و فلک الفاظ و همتش دیدند
یکی در آن شده مدغم ، یکی درین مضمر
هوش مصنوعی: در میان ستاره‌ها و آسمان، کلمات و تلاش‌ها به یکدیگر نگاه کردند. یکی در آن عالم گنجانده شده و دیگری در این عالم پنهان است.
بدان سبب که بناگاه خون نریزد شاه
صفیر تیرش گوید بدشمنان که : حذر
هوش مصنوعی: به همین دلیل که ناگهان خون نریزد، شاه با صدای تیرش به دشمنان می‌گوید: حواستان جمع باشد.
اگر ز آب روان دشمنش بدن سازد
شود ز آتش شمشیر شاه خاکستر
هوش مصنوعی: اگر دشمن از آب زنده و جاری بهره‌برداری کند، در نهایت، از آتش شمشیر پادشاه به خاکستر تبدیل خواهد شد.
وگر بریگ عرب زیر پای اسمعیل
گشاد زمزم فرخنده داد ده داور
هوش مصنوعی: اگر عرب بر سرزمین اسماعیل برکشد، چشمه‌ی زاینده‌ی زمزم را به او می‌دهد، که نشانه‌ای خوش‌یمن از سوی دادگر است.
بپای قدر شهنشاه آسمان ببسود
گشاد بر در جنت ز فر او کوثر
هوش مصنوعی: به خاطر اهمیت و مقام شاهان آسمانی، در بهشت به خاطر برکت آنان، درهای فراوانی باز شده است.
ایا ستوده شهی ، خسروی ، خداوندی
که نعمت تو کند خاک خشک لؤلؤ تر
هوش مصنوعی: ای نیکو ستوده باد آن پادشاه، خداوندی که با نعمت‌های خود، زمین خشک را به مرواریدان تر مبدل می‌سازد.
ز نوک کلک تو یابند نادرات خرد
ز زخم تیغ تو گیرند کیمیای ظفر
هوش مصنوعی: از نوک قلم تو، دانش‌های نادر و ارزشمندی به دست می‌آید و از تیرگی‌های زبان تو، گوهر پیروزی و موفقیت به دست می‌آید.
ایا محامد تو طبع راست را تحسین
ایا فضایل تو عقل پاک را زیور
هوش مصنوعی: آیا صفات پسندیده‌ات شایسته تحسین است و آیا ویژگی‌های خوبت برای فکر پاک و روشن زینت محسوب می‌شود؟
اگر تو در خور همت ولایتی طلبی
هلال خاتم خواهی و آفتاب افسر
هوش مصنوعی: اگر تو به دنبال مقام و منزلتی عالی هستی، باید به اندازه‌ای بزرگ و باعظمت خواسته‌هایت را چرخانده و پرورده باشی که به اندازه تأثیرگذاری هلال ماه در خاتم و نور خورشید بر تاج پادشاهی باشد.
بدان گهی که ز آواز کوس و حملۀ پیل
بشکل روبه ماده شود شود غضنفر نر
هوش مصنوعی: در آن لحظه‌ای که صدای طنین کوس و حمله فیل به گوش می‌رسد، شیر نر نیز به شکل روباه ماده تغییر شکل می‌دهد.
کمانوران چو دو گوشه کمان خوارزمی
ز جنگ باز پس آیند هر زمان بی مر
هوش مصنوعی: کمان‌داران مانند دو گوشه کمان هستند که در هر زمان از جنگ به عقب باز می‌گردند و هیچ گاه شکست نخواهند خورد.
کمان بدست و کمر بر میان زره بر تن
زره دریده ، شکسته کمان ،گسسته کمر
هوش مصنوعی: دارنده کمان با کمر در زره ایستاده است. زره او پاره شده و کمانش شکسته و کمرش نیز دچار مشکل شده است.
چو رایت تو بجنبد ، شها ، ز قلب سپاه
ز بیم زرد شود در کف یلان خنجر
هوش مصنوعی: زمانی که پرچم تو به اهتزاز درآید، فرماندهان سپاه از ترس به زردی میگرایند و در دستان جنگجویان شمشیرهاشان را محکم‌تر می‌فشرند.
ز درد ناله کند بر تن یلان جوشن
ز بیم نوحه کند برسر گوان مغفر
هوش مصنوعی: از شدت درد، دلیران در زره خود ناله می‌زنند و از ترس، بر سر خود کلاه‌خودی به نشانه‌ی اندوه می‌گذارند.
بنعره مریخ اندر فلک همی گوید :
زهی طغانشه الپ ارسلان شیر شکر
هوش مصنوعی: صدای مریخ در آسمان می‌گوید: چه خوب است که آن شیر شکری، یعنی الپ ارسلان، در دنیا وجود دارد.
خدایگانا ، این هشت ماه بندۀ تو
چنان گذاشت که از خویشتن نداشت خبر
هوش مصنوعی: ای خداوند، این هشت ماهی که من بندۀ تو هستم، به قدری در غم و اندوه غرق شده‌ام که از وضعیت خودم نیز بی‌خبر شده‌ام.
بحق حرمت تو ، خسروا و نعمت تو
که عبرت از من بیچاره مانده بد بعبر
هوش مصنوعی: به حق حرمت تو، من که در درد و رنج هستم و نسبت به نعمت‌های تو حسرت می‌خورم، یادآور عبرتی هستم برای دیگران.
بجای نور بد اندر روان من دژمی
بجای مغز بد اندر دماغ من اخگر
هوش مصنوعی: در وجود من بدی جایگزین نور شده و به جای اندیشه‌ی خوب، آتش و حرارت منفی نشسته است.
از آن قصاید پرگنده دفتری دارم
که خوانده بودم بر تاج خسروان ایدر
هوش مصنوعی: من یک دفتری دارم پر از قصاید زیبا که قبلاً بر روی تاج پادشاهان اینجا خوانده‌ام.
دلم بر آتش غم هر زمان که تفته شود
بآب دیده یکی بنگرم در آن دفتر
هوش مصنوعی: هر زمان که احساس غم به وجودم می‌آید، دلم چنان می‌سوزد که تنها با دیدن اشک‌هایم می‌توانم آن را تسکین دهم و به یادگار آن درد، چیزی را بنویسم.
چو نام شاه ببینم چنان شوم گویی
که باز یافتم آن روزگار جان پرور
هوش مصنوعی: وقتی نام پادشاه را می‌بینم، احساسی پیدا می‌کنم که گویی دوباره آن روزهایی را که جانم را شاداب می‌کرد، پیدا کرده‌ام.
جز از مدیح توام نیست غمگسار مرا
بحق آیت فرقان و دین پیغمبر
هوش مصنوعی: غیر از ستایش تو، هیچ کس دیگری نیست که دردم را کاهش دهد. به حق آیه فرقان و دین پیامبر.
همیشه تا ندمد از چمن همی لؤلؤ
همیشه تا نبود در صدف همی عرعر
هوش مصنوعی: همیشه تا زمانی که در چمن گیاهی از دانه‌های لؤلؤ (دریایی) نمایان نشود، و تا زمانی که در صدفی مروارید وجود نداشته باشد، حرف از نعمت‌ها و زیبایی‌ها زده نمی‌شود.
بقات باد و بزرگیت باد و دولت باد
ستاره ناصح و دولت قرین ، ملک یاور
هوش مصنوعی: به سلامتی و رونق شما باد، و بزرگیتان افزون باد. ستاره‌ای که راهنمایتان باشد و موفقیتتان همیشه همراهتان. سلطنت و قدرت‌یانتان را یاری کند.

حاشیه ها

1397/12/20 19:03
سعید فاضلی

در مصراع دوم از بیت سی و یکم اشتباه تایپی وجود دارد .
گسسته گشت ازو نوروزیب و رونق و فر . به نظر می رسد صحیح آن چنین باشد :
گسسته گشت ازو نور و زیب و رونق و فر