گنجور

شمارهٔ ۱ - در زلزلهٔ کاشان فرماید

در طپش آمد زمین و، از روش ماند آسمان
الامان از فتنه ی آخر زمانی، الأمان
بندها بر پای دارم، هر یکی از صد کمند
تیرها بر سینه خوردم، هر یکی از صد کمان
بعد ازین میبایدم بگریست از جور زمین
رفت ایامی که مینالیدم از دور زمان
وعده ی مهر ار کند زین پس، زمان را کو کفیل؟!
مژده ی لطف ار دهد زین پس، زمین را کو ضمان
گر فلک دیگر بگردد بر سر ما، گو مگرد؛
گر زمین دیگر نماند پای برجا، گو ممان!
دیدم از دور زمان، آن کش نبودم در خیال؛
دیدم از جور زمین، آن کش نبودم در گمان
داشتم کاشانه یی در شهر کاشان چند سال
کاختر شبگون، غریبم داشت، دور از خانمان
خفته بودم یک شب آنجا بیخبر از روزگار
چون گشودم دیده، دیدم صد قیامت آشکار!
خاستم از خواب و دیدم شهر را در انقلاب
آنچه من دیدم نبیند هیچ کس یا رب بخواب
پیش از آن کارد افق از بوته بیرون سیم صبح
در بسیط خاک، چون سیماب افتاد اضطراب
هر کجا خشتی دو دیدم، صبحدم در گوش هم
بودشان هذا فراق بینی و بینک خطاب
عالمی آباد، چون ز آبادی آن شهر بود
شد خراب وزان خرابی، عالمی دیم خراب
هم من وهم دیگران، دیدیم از آشوب خاک
آنچه نوح و امتش دیدند از طوفان آب
شب شود هر روز،کش رفت آفتابی زیر خاک!
چون بود روزی که شد در خاک چندین آفتاب؟!
گر نه خواب مرگ برد امشب چو بختم خلق را
از چه بر هر در زدم فریاد، نشنیدم جواب
ز اضطراب خاک ماند آن روز الی یوم النشور
زنده بهرام فلک در خاک، چون بهرام گور!
یارب آن شب آسمان این انقلابش از چه بود؟!
خاک ساکن، صبحدم این اضطرابش از چه بود؟!
کرد خونین لیلی شب گیسوان صبح از شفق
گرنه روز ماتمش بود، این خضابش از چه بود؟!
گر بر آن نشکفته گلها، شب فلک نگریست خون
صبح خاک آن گلندامان، گلابش از چه بود؟!
گر سپهر آن شب نبودش شرم از کار زمین
پرده بر رخ، صبح از نیلی سحابش از چه بود؟!
چشم اختر، کان نخفتی جمله شب زان خفتگان
گر سحر افسانه یی نشنید، خوابش از چه بود؟!
عاقبت میشد کنارش خلق را چون خوابگاه
حیرتی دارم که خاک آن شب شتابش از چه بود؟!
شهر کاشان، کش فلک در سالها آباد کرد
هم فلک خود کرد در یکدم خرابش از چه بود؟!
صبح، زال چرخ از مهرش بکف دیدم چراغ
تا کند از خاک فرزندان خود یک یک سراغ
گر بصبح رستخیز آن شب نبودی حامله
آخرین ساعت چه بود آن شهر را این زلزله؟!
بیم آن بودی، که بندد ره بسیر آسمان
گر زمین بر پا نبودش ز اشک مردم سلسله
صور اسرافیل بود آن شب مگر بانگ خروس
کز جهان شد کاروان جان روان بیفاصله
شد چو ریگ آن کاروان و خاک شهر از پی روان
رسم دیرین است خود گرد از قفای قافله
سر زخم خار دیدم، خونچکان چون لاله اش
آنکه گر سودیش پا بر لاله، کردی آبله
دامن مادر، بدست کودکان نازنین،
رفته خوش با هم نه بر لب از حدیث آن گله
هر که زیر خاک دید آن نازکان، و زنده ماند؛
بود از جان سختی او را زندگی، نز حوصله!
ای دریغا در چنین معموره کآمد به ز سغد
جای خود گم کرده از بسیاری ویرانه جغد
غازه بر روی افق، صبح از شفق سودند باز
خاک را دامن بخون خلق آلودند باز
اختران دادند خاک شهر را یک سر بباد
شهریان را تن بزیر خاک فرسودند باز
طاقها بگشاده پرسش را دهان از هر شکاف
در جواب از رفتگان، یک حرف نشودند باز
از شبستان عدم، یک یک جدا گر آمدند؛
در یکی شب همعنان آن راه پیمودند باز
خفتگان، کز خوابشان ناگه اجل بیدار کرد
گوییا آشفته خوابی دیده آسودند باز
غیر ماه من، که رخ یکباره بنهفت اختران
صبح بنهفتند روی و شام بنمودند باز
مانده را ز رفتگان، ناگفته دیدم ای دریغ؛
ماندگان با یکدگر در گفتگو بودند باز
پیش ازین نادیده کس روز غم اندوزی چنین
بعد ازین هم کس نبیند در جهان روزی چنین!
گل‌رخانی کاسمان در مهد گل پروردشان
هین به خواری بین زمین بر سر چه‌ها آوردشان؟!
نوخطان، کز سبزه ی خط، آسمان را کرده سبز؛
زرد شد خورشید، چون خیری ز رنگ زردشان
می‌کشان، کز جام می کردند گل را خون جگر؛
ساقی دوران به جام از کین چه خون‌ها کردشان؟!
کاروانی جمله یوسف شد به مصر خاک و خلق
مانده چون یعقوب گریان در سراغ گردشان
گلستان را کرده غارت صبح، گلچین سپهر؛
خاک را دامن ببین رنگین کنون از وردشان
گرچه رستند آن شهیدان، از هزاران درد، لیک
ماندگان را تا قیامت ماند در دل دردشان
بردشان گرمی مجلس از تزلزل کز زمین؛
لرزه بر جان سپهر افگنده آه سردشان
زان جوانان شکفته روی سیمین قد دریغ!
زان عروسان شکفته موی نسرین خد دریغ!
آورم یا رب کرا زیشان بلب در نوحه نام؟!
شمعها دیدم سحرگه مرده، گریم بر کدام؟!
هر سویی غلطیده سروی ماهر و بر روی خاک؛
هر طرف افتاده ماهی سرو قد از طرف بام
زاهدان و شاهدان شهر را دیدم خراب
مسجد و میخانه با هم چون پذیرفت انهدام؟!
این یکی بر کف صراحی، آن یکی بر کف کتاب
آن یکی بر دست سنجه، این یکی بر دست جام
کو کجا رفت آنکه گفتی: هست شیرین خواب صبح
گو: بیا بنگر ز خواب صبح خلقی تلخکام
گرنه بر سر ریختندی ماندگان آن خاک را
رفتگان در خاک ماندندی الی یوم القیام
سرکشد صبح قیامت، هر کسی از خاک و من؛
زیر خاک آن صبح دیدم خلق را از خاص و عام
دل شکسته، گر کسی چون من دو روزی زنده ماند
تا قیامت بایدش زان زندگی شرمنده ماند
ماند آوخ هم بدلها حسرت دیدارها
هم بجانها آرزوها، هم بلب گفتارها
طرفه العینی، ز چشم گیتی شد جدا
دوستان از دوستان و یارها از یارها
چون دو یار مهربان، روز وداع از هر کنار
کرده نالان دست در آغوش هم دیوارها
خاکیان را، خفتگان همخوابه گشته زیر خاک؛
خاک بر سر بر فراز خاکشان بیدارها
مشتری را در فلک، یا رب چه پیش آمد که خلق
جانفروشی را دکان وا کرده در بازارها؟!
بازی این بار، ادبار دلم شد، ورنه من
از فلک بازی گریها دیده بودم بارها
سالها بودم ز کار آسمان، دلتنگ آه
می ندانستم که آید از زمین هم کارها
مادری کو رخ بخون زادگان گلگون کند
گر کس از بیمهری او خون نگرید، چون کند؟!
دل بجوش آمد، حریفان وقت شد زاری کنید؛
خاک رنگت خون گرفت، از دیده خونباری کنید
بر مزار کشتگان خاک خونخوار از دریغ
لب فرو بندید و شکر حضرت باری کنید
تا دهید اندام خون آلودشان را شست و شو
بر کشید از خاکشان، وز دیده خون جاری کنید
بیدلی، کش دل بداغ دوستان امروز سوخت
آبش اندر آتش افشانید و دلداری کنید
مفلسی، کش گنجها در خاک ماند از بیکسی؛
د رخرابی دلش، چون خضر معماری کنید
سوخت از داغ مصیبت، چون فلک جان همه
یکدگر را در عزای یکدگر یاری کنید
آسمان بر سینه ی من هم، سه داغ آن شب نهاد
چاره ی آن هر سه از یک خنجر کاری کنید
صبحدم چون شمع گریان هر کسی از داغ خود
مانده من نالان چو قمری بر سه سرو باغ خود
سرو بالایی، که شب هر سو خرامان دیدمش
صبحدم، چون پیکرتصویر، بیجان دیدمش!
شمع رخساری، که شب چون مهر سویش دیدمی؛
صبحدم، از دیده ها، چون ماه پنهان دیدمش!
نازک اندامی، که شب از گل تنش پوشیدمی!
صبحدم، بر روی خاک افتاده، عریان دیدمش!
نرگس مستی، که شب مست نگاهش بودمی؛
صبحدم، پر کنده برطرف گلستان دیدمش!
جعد مشکینی، که شب از بوی او آسودمی؛
صبحدم، از باد چون سنبل پریشان دیدمش!
در دندانی که شب بر درج آن لب سودمی
صبحدم، رنگین تر از لعل بدخشان دیدمش!
کرد کاری آسمان الحق که با سنگین دلی
صبحدم از هر چه کرد آن شب، پشیمان دیدمش!
آنچه دیدم از جهان، بگذشت؛ و این هم بگذرد
چون جفای آسمان، جور زمین هم بگذرد
آه از آن ساعت که گردد جلوه گر باد بهار
ابر آذاری بخاک تیره گرید زار زار
زخمها را برگ گل، ناخن زند در بوستان؛
داغها را لاله سازد تازه اندر کوهسار
هر که چیند سنبلی، افتد بفکر زلف دوست؛
هر که بیند نرگسی، افتد بیاد چشم یار!
هر که بیند لاله یی در باغ و داغ اندر میان
هر که بیند چشمه یی در راغ و سبزه در کنار
یادش آید از رخ رنگین و خاک مشکرنگ
یادش آید از لب شیرین و خط مشکبار
آنکه ماندش حسرتی در دل از آن وارونه روز
و آنکه هستش نوگلی در گل، در آن ویران دیار
هم چکانده چون غم اندوزان، برخ خون جگر
هم فشاند، چون سیه روزان، بسر خاک مزار
ماندگان را کز تزلزل خانه بی دیوار شد
زیر سقف آسمان هم زیستن دشوار شد
یا رب، از لطف تو این شهر خراب آباد باد
عاجزانش را دل از قید ستم آزاد باد
هر که آزارد دل مسکینی از زخم زبان
مرهم زخم دلش، از خنجر پولاد باد
هر که رنجاند دل درویشی آنجا بیگناه
آتش اندر آبش افتد، خاک او بر باد باد!
هر که مظلومی از آن کشور بفریاد آورد
از تظلم، شب در افغان، روز در فریاد باد
هر که بر صیدی زبون، آنجا کمندی افگند؛
گردن او بسته ی فتراک صد صیاد باد
از هجوم غم، بحسرت، رخت بستم زان دیار
جان غمگینی که ماند آنجا الهی شاد باد!
با صباحی، آذر آنجا روزگاری خوش گذشت؛
یاد باد آن روزگار خوش که گفتم، یاد باد!
خوش دعائی از دلم آمد بلب بی مدعا
مستجاب است این دعا و مستجاب است این دعا!

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در طپش آمد زمین و، از روش ماند آسمان
الامان از فتنه ی آخر زمانی، الأمان
هوش مصنوعی: زمین به شدت به تپش افتاد و آسمان از شدت وحشت از آنچه در حال وقوع است، نالان و نگران شد. این وضع نگران‌کننده‌ای است که به منشاء فتنه‌ای در آخر الزمان اشاره دارد.
بندها بر پای دارم، هر یکی از صد کمند
تیرها بر سینه خوردم، هر یکی از صد کمان
هوش مصنوعی: من پاهایم به زنجیر بسته شده و از هر صد تیر، یکی بر سینه‌ام نشسته است، و از هر صد کمان نیز یکی به من آسیب رسانده است.
بعد ازین میبایدم بگریست از جور زمین
رفت ایامی که مینالیدم از دور زمان
هوش مصنوعی: از این پس باید از ظلم و بی‌عدالتی زمین گریه کنم، زیرا ایامی را پشت سر گذاشتم که تنها از دور زمان شکایت می‌کردم.
وعده ی مهر ار کند زین پس، زمان را کو کفیل؟!
مژده ی لطف ار دهد زین پس، زمین را کو ضمان
هوش مصنوعی: اگر از این پس محبت و وعده‌ای باشد، کیست که بتواند زمان را تضمین کند؟ و اگر لطفی از آنِ ما شود، چه کسی است که زمین را در این مورد ضمانت کند؟
گر فلک دیگر بگردد بر سر ما، گو مگرد؛
گر زمین دیگر نماند پای برجا، گو ممان!
هوش مصنوعی: اگر آسمان هم بار دیگر بر سر ما بچرخد، بگو نچرخد؛ اگر زمین هم دیگر نتواند استوار بماند، بگو نماند!
دیدم از دور زمان، آن کش نبودم در خیال؛
دیدم از جور زمین، آن کش نبودم در گمان
هوش مصنوعی: از دور زمان، متوجه شدم که آنجا که نبودم، در افکارم وجود نداشت. همچنین درنتیجه رفتارهای نادرست زمین، فهمیدم که آنجا که نبودم، در گمان و تصورم نیز به چشم نمی‌خورد.
داشتم کاشانه یی در شهر کاشان چند سال
کاختر شبگون، غریبم داشت، دور از خانمان
هوش مصنوعی: من در شهر کاشان خانه‌ای داشتم که سال‌هاست غمگین و بی‌کس شده‌ام و دور از خانه و خانواده‌ام هستم.
خفته بودم یک شب آنجا بیخبر از روزگار
چون گشودم دیده، دیدم صد قیامت آشکار!
هوش مصنوعی: یک شب در جایی خواب بوده‌ام و از حوادث و تغییرات زندگی بی‌خبر بودم. وقتی چشمم را باز کردم، دیدم که اوضاع بسیار بحرانی و پر از تحول است.
خاستم از خواب و دیدم شهر را در انقلاب
آنچه من دیدم نبیند هیچ کس یا رب بخواب
هوش مصنوعی: از خواب بیدار شدم و دیدم که شهر در حال دگرگونی و تغییر است. آنچه که من دیدم، هیچ کس جز من نمی‌تواند تجربه کند، ای خدا، مرا به خواب بفرست.
پیش از آن کارد افق از بوته بیرون سیم صبح
در بسیط خاک، چون سیماب افتاد اضطراب
هوش مصنوعی: قبل از اینکه حالت صبحگاهی از دور نمایان شود، نور صبح بر روی زمین مانند جیوه پراکنده شد و موجب تشویش و بیقراری شد.
هر کجا خشتی دو دیدم، صبحدم در گوش هم
بودشان هذا فراق بینی و بینک خطاب
هوش مصنوعی: هر جا که دو سنگ با هم دیدم، صبح که می‌شد، در گوش هم زمزمه می‌کردند که این جدایی، دوری من و توست.
عالمی آباد، چون ز آبادی آن شهر بود
شد خراب وزان خرابی، عالمی دیم خراب
هوش مصنوعی: اگر دنیایی پر از آبادانی وجود دارد، این آبادانی به خاطر رونق و شکوه آن شهر است. اما وقتی آن شهر خراب شود، به دنبال آن دنیا نیز دچار خرابی می‌شود.
هم من وهم دیگران، دیدیم از آشوب خاک
آنچه نوح و امتش دیدند از طوفان آب
هوش مصنوعی: هم من و هم دیگران، از بلایایی که در زمین به وجود آمد، چیزی را دیدیم که نوح و قومش از طوفان آب مشاهده کردند.
شب شود هر روز،کش رفت آفتابی زیر خاک!
چون بود روزی که شد در خاک چندین آفتاب؟!
هوش مصنوعی: با سپری شدن زمان، روزها به شب تبدیل می‌شوند و نور آفتاب به خاک می‌رود. در گذشته، چه روزی بوده که چندین آفتاب در خاک نهفته باشد؟
گر نه خواب مرگ برد امشب چو بختم خلق را
از چه بر هر در زدم فریاد، نشنیدم جواب
هوش مصنوعی: امشب اگر خواب مرگ مرا بگیرد، با این حال از چه‌رو به هر در زدم و فریاد زدم، اما جوابی نشنیدم.
ز اضطراب خاک ماند آن روز الی یوم النشور
زنده بهرام فلک در خاک، چون بهرام گور!
هوش مصنوعی: از نگرانی و آشفتگی آن روز تا روز قیامت، بهرام در خاک باقی ماند، مانند بهرام گور که در زمین دفن شده است.
یارب آن شب آسمان این انقلابش از چه بود؟!
خاک ساکن، صبحدم این اضطرابش از چه بود؟!
هوش مصنوعی: پروردگارا، آن شب که آسمان این تغییر و دگرگونی را داشت، چه چیزی باعث آن بود؟ چرا زمین که آرام بود، در صبحگاهی این‌قدر نگران و مضطرب شده بود؟
کرد خونین لیلی شب گیسوان صبح از شفق
گرنه روز ماتمش بود، این خضابش از چه بود؟!
هوش مصنوعی: چشم‌های خونین لیلی شب را مثل گیسوان صبح به رنگ سرخی شفق درآورد. اگر نه، روزی که او را عزاداری می‌کنیم، این رنگ سرخ از کجا آمده است؟
گر بر آن نشکفته گلها، شب فلک نگریست خون
صبح خاک آن گلندامان، گلابش از چه بود؟!
هوش مصنوعی: اگر شب آسمان به گل‌هایی که هنوز نBloom نکرده‌اند بنگرد، پس چرا خون صبح بر دامان آن گل که نماد عشق است، از گلابی که بر آنهاست، جاری نمی‌شود؟
گر سپهر آن شب نبودش شرم از کار زمین
پرده بر رخ، صبح از نیلی سحابش از چه بود؟!
هوش مصنوعی: اگر آسمان آن شب از کار زمین خجالت نمی‌کشید و پرده بر چهره‌اش نمی‌کشید، صبح، با چه رنگ نیلی ابرها می‌آمد؟
چشم اختر، کان نخفتی جمله شب زان خفتگان
گر سحر افسانه یی نشنید، خوابش از چه بود؟!
هوش مصنوعی: چشم ستاره، چونکه تو در خواب نبودید، همه شب را کسانی خوابیده‌اند. اگر صبح داستانی را نشنیدی، پس خواب تو از چه چیزی بود؟
عاقبت میشد کنارش خلق را چون خوابگاه
حیرتی دارم که خاک آن شب شتابش از چه بود؟!
هوش مصنوعی: در نهایت، به گونه‌ای می‌شود که در کنار او، مردم مانند خوابگاهی سرگردانند و من در حیرتم که دلیل آن شب پرشتاب چه بود؟
شهر کاشان، کش فلک در سالها آباد کرد
هم فلک خود کرد در یکدم خرابش از چه بود؟!
هوش مصنوعی: شهر کاشان در طول سال‌ها به قدری رونق و آبادانی داشت که حتی آسمان هم برای آن اهمیت قائل بود، اما در یک لحظه همه آن آبادانی را نابود کرد! این اتفاق به چه دلیلی بود؟
صبح، زال چرخ از مهرش بکف دیدم چراغ
تا کند از خاک فرزندان خود یک یک سراغ
هوش مصنوعی: در صبح، زال که در میان افسانه‌ها و اسطوره‌ها معروف است، از خورشید (مهر) روشنایی را دید که مانند چراغی از آسمان آمده و به زمین می‌افتد تا به جستجوی فرزندانش برود و هر یک از آنها را پیدا کند.
گر بصبح رستخیز آن شب نبودی حامله
آخرین ساعت چه بود آن شهر را این زلزله؟!
هوش مصنوعی: اگر صبح قیامت آن شب نبود که زلزله آخرین ساعت را به همراه داشته باشد، پس این زلزله آن شهر چه بود؟
بیم آن بودی، که بندد ره بسیر آسمان
گر زمین بر پا نبودش ز اشک مردم سلسله
هوش مصنوعی: نگرانی این بود که اگر زمین برپا نمی‌بود و مردم ازغم اشک می‌ریختند، ممکن بود مسیر آسمان بسته شود.
صور اسرافیل بود آن شب مگر بانگ خروس
کز جهان شد کاروان جان روان بیفاصله
هوش مصنوعی: در آن شب، مانند تصویر روح اسرافیل (فرشته‌ای که در روز قیامت انسان‌ها را زنده می‌کند) بود، به جز صدای خروس که نشان از جهانی دیگر و رفتن کاروان‌های جان‌ها داشت و این سفر بدون فاصله انجام می‌شد.
شد چو ریگ آن کاروان و خاک شهر از پی روان
رسم دیرین است خود گرد از قفای قافله
هوش مصنوعی: کاروان مانند ریگ در حال حرکت شد و خاک شهر به دنبال آن روان گشت. این یک رسم کهن است که گرد و غبار از عقب کاروان بلند شود.
سر زخم خار دیدم، خونچکان چون لاله اش
آنکه گر سودیش پا بر لاله، کردی آبله
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که نویسنده به جراحتی اشاره دارد که ناشی از خار است و مشابه زخم لاله خونریزی می‌کند. همچنین، نشان‌دهنده این است که اگر کسی به این زخم آسیب بزند، تبعات ناخوشایندی در پی خواهد داشت. به طور کلی، متن به نوعی به آسیب و عواقب آن می‌پردازد.
دامن مادر، بدست کودکان نازنین،
رفته خوش با هم نه بر لب از حدیث آن گله
هوش مصنوعی: دامن مادر و نوازش‌های او، همواره برای کودکان عزیز یادآور خاطرات خوب و شیرین است. آنها با هم در دامن مادری بازی می‌کنند و این لحظات، پر از خوشی و شادابی است و هیچ‌گاه از یاد نخواهد رفت.
هر که زیر خاک دید آن نازکان، و زنده ماند؛
بود از جان سختی او را زندگی، نز حوصله!
هوش مصنوعی: هر کسی که مرده‌ها را دید و همچنان زنده ماند، نشان‌دهنده‌ی این است که او از رنج و سختی‌های زندگی جان سالم به در برده و از طبع و حوصله بالایی برخوردار است.
ای دریغا در چنین معموره کآمد به ز سغد
جای خود گم کرده از بسیاری ویرانه جغد
هوش مصنوعی: ای کاش در این سرزمین آباد، وقتی به اینجا رسیدم، جایی را که باید بگیرم گم کردم و جغدها به دلیل ویرانی‌های زیاد در اطراف، جا و مکان خود را پیدا نمی‌کنند.
غازه بر روی افق، صبح از شفق سودند باز
خاک را دامن بخون خلق آلودند باز
هوش مصنوعی: بر روی افق، از سپیده دم خورشید تازه‌ای نمایان می‌شود و دوباره زمین را با خون مردم آلوده می‌کنند.
اختران دادند خاک شهر را یک سر بباد
شهریان را تن بزیر خاک فرسودند باز
هوش مصنوعی: ستاره‌ها سرنوشت شهر را به باد دادند و مردم آن زیر خاک پوسیدند.
طاقها بگشاده پرسش را دهان از هر شکاف
در جواب از رفتگان، یک حرف نشودند باز
هوش مصنوعی: طاق‌ها به پرسش‌ها پاسخ می‌دهند و از هر شکافی صدایی به گوش می‌رسد که از رفتگان حکایت می‌کند، اما هیچ کلامی از آن‌ها به ما نخواهد رسید.
از شبستان عدم، یک یک جدا گر آمدند؛
در یکی شب همعنان آن راه پیمودند باز
هوش مصنوعی: از دنیای عدم، هر یک به طور جداگانه آمدند؛ و در یک شب، همگی در کنار هم دوباره آن مسیر را پیمودند.
خفتگان، کز خوابشان ناگه اجل بیدار کرد
گوییا آشفته خوابی دیده آسودند باز
هوش مصنوعی: دیگرانی که در خواب بودند، ناگهان مرگ آنها را بیدار کرد. به نظر می‌رسد که خوابشان آشفته بوده و بعد از آن آرامش دوباره را تجربه کردند.
غیر ماه من، که رخ یکباره بنهفت اختران
صبح بنهفتند روی و شام بنمودند باز
هوش مصنوعی: جز چهره‌ی ماه من، چه کسی می‌تواند زیبایی چشم‌نواز صبح را به تصویر بکشد؟ ستاره‌ها در صبح، چهره‌ای جدید از خود را نشان می‌دهند و در شام دوباره خود را نمایان می‌سازند.
مانده را ز رفتگان، ناگفته دیدم ای دریغ؛
ماندگان با یکدگر در گفتگو بودند باز
هوش مصنوعی: افرادی که باقی مانده‌اند، در حالی که کسانی که رفته‌اند را فراموش نکرده‌اند، در حال گفتگو و تبادل نظر با یکدیگر هستند. این وضعیت نشان می‌دهد که آنها هنوز به یاد رفتگان هستند و این یادآوری برایشان مهم است.
پیش ازین نادیده کس روز غم اندوزی چنین
بعد ازین هم کس نبیند در جهان روزی چنین!
هوش مصنوعی: پیش از این هیچ کس روزی را با این همه غم ندیده بود و بعد از این نیز هیچ کس در دنیا روزی به این شکل نخواهد دید.
گل‌رخانی کاسمان در مهد گل پروردشان
هین به خواری بین زمین بر سر چه‌ها آوردشان؟!
هوش مصنوعی: زیبایی‌های چهره‌درخشان و معصوم را در دامن گل‌ها پرورش داده‌اند، اما حالا ببین که سرنوشت چه عذابی برای آنها مقرر کرده است!
نوخطان، کز سبزه ی خط، آسمان را کرده سبز؛
زرد شد خورشید، چون خیری ز رنگ زردشان
هوش مصنوعی: کودکان خردسال، که با شادابی و طراوت خود، گویی رنگ سبز زمین را به آسمان منتقل کرده‌اند؛ آفتاب از شادی و زیبایی آن‌ها به زردی گراییده است، زیرا رنگ زرد آن‌ها بر فضای اطراف تاثیر گذاشته است.
می‌کشان، کز جام می کردند گل را خون جگر؛
ساقی دوران به جام از کین چه خون‌ها کردشان؟!
هوش مصنوعی: مستی از شراب آنقدر حزن‌انگیز بود که گل‌ها را به عرق جگر تبدیل می‌کرد. ای ساقی دوران، از روی نفرت چه تعداد خون را در جام‌ها ریختی؟
کاروانی جمله یوسف شد به مصر خاک و خلق
مانده چون یعقوب گریان در سراغ گردشان
هوش مصنوعی: کاروانی از یوسف‌ها به مصر رسیدند، و مردم مانند یعقوب در حسرت و اندوه به دنبال آنها می‌گردند.
گلستان را کرده غارت صبح، گلچین سپهر؛
خاک را دامن ببین رنگین کنون از وردشان
هوش مصنوعی: صبح، باغ را با زیبایی‌اش غارت کرده و سپهر (آسمان) مانند گلچینی است که با رنگ‌های مختلفی خاک را مزین کرده است. به چشم خود می‌بینیم که زمین از ظهور این زیبایی‌ها چه بقدر رنگین شده است.
گرچه رستند آن شهیدان، از هزاران درد، لیک
ماندگان را تا قیامت ماند در دل دردشان
هوش مصنوعی: با وجود اینکه آن شهیدان از هزاران رنج و درد رهایی یافتند، اما کسانی که باقی مانده‌اند تا قیامت باید با دردها و غم‌هایشان زندگی کنند.
بردشان گرمی مجلس از تزلزل کز زمین؛
لرزه بر جان سپهر افگنده آه سردشان
هوش مصنوعی: میهمانان با گرمای مجلس خود، تزلزل و بی‌ثباتی را از زمین دور کردند؛ اما با آه سردی که از دلشان برمی‌خیزد، لرزه‌ای بر جان آسمان می‌افکنند.
زان جوانان شکفته روی سیمین قد دریغ!
زان عروسان شکفته موی نسرین خد دریغ!
هوش مصنوعی: افسوس بر آن جوانانی که با زیبایی و طراوت خود دل‌ها را می‌ربایند! افسوس بر عروس‌هایی که با موهای نرم و خوشبوی خود، مانند گل نسرین، درخشان و دل‌نشین هستند!
آورم یا رب کرا زیشان بلب در نوحه نام؟!
شمعها دیدم سحرگه مرده، گریم بر کدام؟!
هوش مصنوعی: ای کاش، خدایا! چه کسی را از اینان به نام بلبل در نوحه و ناله ببرم؟! در سحرگاه، شمع‌ها را دیدم که خاموش شده‌اند، بر کدام یک از آن‌ها باید گریه کنم؟!
هر سویی غلطیده سروی ماهر و بر روی خاک؛
هر طرف افتاده ماهی سرو قد از طرف بام
هوش مصنوعی: در هر سمت، درختانی با قامت کشیده و زیبا در حال خم شدن به نظر می‌رسند و مانند یک ماهی با قد بلند که از لبه بام افتاده، به طرف زمین حرکت می‌کنند.
زاهدان و شاهدان شهر را دیدم خراب
مسجد و میخانه با هم چون پذیرفت انهدام؟!
هوش مصنوعی: زاهدان و عاشقان را در شهر مشاهده کردم که هم مسجد و هم میخانه ویران شده‌اند. چگونه می‌توان این وضعیت را پذیرفت؟
این یکی بر کف صراحی، آن یکی بر کف کتاب
آن یکی بر دست سنجه، این یکی بر دست جام
هوش مصنوعی: در یک طرف یک ظرف می‌نوشند، در طرف دیگر کتابی را در دست دارند، یکی دیگری را با ترازوی سنجش می‌کند و دیگری جامی در دست دارد.
کو کجا رفت آنکه گفتی: هست شیرین خواب صبح
گو: بیا بنگر ز خواب صبح خلقی تلخکام
هوش مصنوعی: کجا رفته آن کسی که گفت خواب صبح شیرین است؟ بیایید و چهره‌ی تلخ‌کامان را ببینید که از خواب صبح بیدار شده‌اند.
گرنه بر سر ریختندی ماندگان آن خاک را
رفتگان در خاک ماندندی الی یوم القیام
هوش مصنوعی: اگر نبود این روش که با مرگ کسانی که از دنیا رفته‌اند، یاد و خاطره‌شان در دل‌ها باقی می‌ماند، آن‌گاه کسانی که هنوز زنده‌اند، به سرنوشت خاکی آن‌ها دچار می‌شدند و نام و نشانشان هم فراموش می‌شد تا روز قیامت.
سرکشد صبح قیامت، هر کسی از خاک و من؛
زیر خاک آن صبح دیدم خلق را از خاص و عام
هوش مصنوعی: در روز قیامت، هر کس از زیر خاک برمی‌خیزد و من نیز در آن صبح، مردم را از همه اقشار، چه خاص و چه عام، دیدم.
دل شکسته، گر کسی چون من دو روزی زنده ماند
تا قیامت بایدش زان زندگی شرمنده ماند
هوش مصنوعی: دل شکسته اگر کسی مانند من دو روزی زنده بماند، باید تا قیامت از این زندگی شرمنده باشد.
ماند آوخ هم بدلها حسرت دیدارها
هم بجانها آرزوها، هم بلب گفتارها
هوش مصنوعی: ای کاش هنوز هم قلب‌ها حسرت دیدارها را می‌کشند و دوست‌داشتن‌ها با آرزوها و گفتگوهای دلنشین همراه هستند.
طرفه العینی، ز چشم گیتی شد جدا
دوستان از دوستان و یارها از یارها
هوش مصنوعی: در کسری از ثانیه، دوستان از یکدیگر و یاران از یکدیگر جدا شدند و از هم دور شدند.
چون دو یار مهربان، روز وداع از هر کنار
کرده نالان دست در آغوش هم دیوارها
هوش مصنوعی: دو دوست صمیمی در روز جدایی از هم، از هر طرف ناراحت و غمگین هستند و در آغوش یکدیگر قرار می‌گیرند، گویی دیوارها را کنار زده‌اند.
خاکیان را، خفتگان همخوابه گشته زیر خاک؛
خاک بر سر بر فراز خاکشان بیدارها
هوش مصنوعی: مردم عادی که در خواب غفلت به سر می‌برند، زیر خاک در آرامش خوابیده‌اند، و در حالی که انسان‌های بیدار بالای سر آن‌ها زندگی می‌کنند، غم خاک بر سرشان می‌بارد.
مشتری را در فلک، یا رب چه پیش آمد که خلق
جانفروشی را دکان وا کرده در بازارها؟!
هوش مصنوعی: خداوندا، چه اتفاقی در آسمان افتاده که مردم در بازارها جان خود را به فروش می‌گذارند و به این کار مشغولند؟
بازی این بار، ادبار دلم شد، ورنه من
از فلک بازی گریها دیده بودم بارها
هوش مصنوعی: این بار بازی زندگی باعث دلشکستگی‌ام شد، در حالی که من بارها ترفندهای زندگی را از آسمان و سرنوشت دیده بودم.
سالها بودم ز کار آسمان، دلتنگ آه
می ندانستم که آید از زمین هم کارها
هوش مصنوعی: سال‌ها در انتظار و دلتنگی بودم و نمی‌دانستم که حتی از زمین نیز کارهایی پیش می‌آید.
مادری کو رخ بخون زادگان گلگون کند
گر کس از بیمهری او خون نگرید، چون کند؟!
هوش مصنوعی: اگر مادری متوجه نشود که فرزندانش در حال رنج و درد هستند و حتی اشکی نریزد، چگونه می‌تواند احساس کند که آنها در چه وضعیتی هستند؟
دل بجوش آمد، حریفان وقت شد زاری کنید؛
خاک رنگت خون گرفت، از دیده خونباری کنید
هوش مصنوعی: دل در حال جوش و خروش است و وقت آن رسیده که رقبای خود را به زاری واداریم؛ خاکی که رنگی شبیه به خون به خود گرفته است، نشان از آن دارد که باید اشک‌های خونین بریزیم.
بر مزار کشتگان خاک خونخوار از دریغ
لب فرو بندید و شکر حضرت باری کنید
هوش مصنوعی: بر روی مزار کشته‌شدگان، از خاکی که تشنه‌ی خون است، با تاسف سکوت کنید و به خاطر نعمت‌های خداوند شکرگزاری نمایید.
تا دهید اندام خون آلودشان را شست و شو
بر کشید از خاکشان، وز دیده خون جاری کنید
هوش مصنوعی: تا بدن‌های خونینشان را بشویید و از خاک بیرون آورید، و از چشمان خود خون بریزید.
بیدلی، کش دل بداغ دوستان امروز سوخت
آبش اندر آتش افشانید و دلداری کنید
هوش مصنوعی: بیدل، دل بی‌تاب امروز به خاطر ناراحتی دوستانش به آتش سوخت و در این شرایط به او دلداری بدهید.
مفلسی، کش گنجها در خاک ماند از بیکسی؛
د رخرابی دلش، چون خضر معماری کنید
هوش مصنوعی: فقر و بی‌پولی باعث شده که گنج‌های زیادی در خاک بمانند و به هدر بروند. دل این شخص خراب شده، پس مثل خضر، که به خاطر ساخت و ساز معروف است، لازم است به او کمک کنید و او را سر و سامان دهید.
سوخت از داغ مصیبت، چون فلک جان همه
یکدگر را در عزای یکدگر یاری کنید
هوش مصنوعی: از درد و رنجی که برای یکدیگر دارند، مانند آسمان در آتش می‌سوزند. بیایید در سوگ یکدیگر به هم کمک کنیم.
آسمان بر سینه ی من هم، سه داغ آن شب نهاد
چاره ی آن هر سه از یک خنجر کاری کنید
هوش مصنوعی: آسمان، هنگام آن شب، سه زخم عمیق بر قلبم گذاشت. حالا برای درمان هر سه زخم، باید با یک تیغ تند و برنده اقدام کرد.
صبحدم چون شمع گریان هر کسی از داغ خود
مانده من نالان چو قمری بر سه سرو باغ خود
هوش مصنوعی: در صبح زود، هر کس به نوعی از غم و اندوه خود می‌نالد و گریه می‌کند، اما من مانند قمر در باغی که سه سرو در آن وجود دارد، به خاطر داغ و درد خود به شدت ناراحت و بی‌تاب هستم.
سرو بالایی، که شب هر سو خرامان دیدمش
صبحدم، چون پیکرتصویر، بیجان دیدمش!
هوش مصنوعی: در شب وقتی که به هر طرف نگاه می‌کردم، متوجه شدم که سرو بلندی در حال حرکت است. اما صبح هنگام، وقتی به آن نگاه کردم، متوجه شدم که این تنها یک تصویر بی‌جان است.
شمع رخساری، که شب چون مهر سویش دیدمی؛
صبحدم، از دیده ها، چون ماه پنهان دیدمش!
هوش مصنوعی: چهره‌ات مانند شمعی در شب روشن بود که وقتی شب را می‌نگریستم، همه‌جا را نورانی می‌کرد. اما صبح که شد، از چشم‌ها پنهان شدی و مانند ماه ناپدید شدی.
نازک اندامی، که شب از گل تنش پوشیدمی!
صبحدم، بر روی خاک افتاده، عریان دیدمش!
هوش مصنوعی: دختر نازک اندام، که شب با گل‌های تنش را پوشانده بودم! صبح زود، او را روی زمین عریان و افتاده دیدم!
نرگس مستی، که شب مست نگاهش بودمی؛
صبحدم، پر کنده برطرف گلستان دیدمش!
هوش مصنوعی: در اوج شب، نرگسی را دیدم که چشمانش یادآور مستی بود. اما صبح که شد، او را در حال ترک گلستان دیدم.
جعد مشکینی، که شب از بوی او آسودمی؛
صبحدم، از باد چون سنبل پریشان دیدمش!
هوش مصنوعی: موهای بحرانی او که مانند مشک خوشبو است، به قدری جذاب و دلفریب بودند که شب را با عطر او سپری کردم؛ اما صبح هنگام، از نسیمی که مانند سنبل بی‌نظم و پریشان بود، او را دیدم.
در دندانی که شب بر درج آن لب سودمی
صبحدم، رنگین تر از لعل بدخشان دیدمش!
هوش مصنوعی: در دندانی که شب بر آن نشسته بود، صبحگاهی دیدم که رنگش از لعل بدخشان زیباتر و دلنشین‌تر است!
کرد کاری آسمان الحق که با سنگین دلی
صبحدم از هر چه کرد آن شب، پشیمان دیدمش!
هوش مصنوعی: صبح زود، شخصی را دیدم که با دل سنگین و ناراحتی، بابت کارهایی که در شب گذشته انجام داده بود، پشیمان است. او واقعاً دچار عذاب وجدان شده بود.
آنچه دیدم از جهان، بگذشت؛ و این هم بگذرد
چون جفای آسمان، جور زمین هم بگذرد
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این دنیا تجربه کردم، گذراست و به زودی به فراموشی سپرده می‌شود؛ حتی بدی‌ها و تلخی‌هایی که از آسمان و زمین دریافت کرده‌ام نیز ناپایدارند و روزی از بین خواهند رفت.
آه از آن ساعت که گردد جلوه گر باد بهار
ابر آذاری بخاک تیره گرید زار زار
هوش مصنوعی: ای کاش آن زمانی فرا برسد که نسیم بهاری بوزد و ابرهای آسمان بر خاک تیره ببارند و آنجا را با اشک‌های خود خیس کنند.
زخمها را برگ گل، ناخن زند در بوستان؛
داغها را لاله سازد تازه اندر کوهسار
هوش مصنوعی: زخم‌ها را گلبرگ‌ها می‌پوشانند و در باغ رونق می‌دهند؛ دردها و غم‌ها را لاله‌ها به زیبایی تبدیل می‌کنند و در دامنه کوه‌ها می‌بالند.
هر که چیند سنبلی، افتد بفکر زلف دوست؛
هر که بیند نرگسی، افتد بیاد چشم یار!
هوش مصنوعی: هر کسی که گلی را بچیند، به یاد موهای دوستش می‌افتد؛ و هر کسی که نرگس (گل) را ببیند، به یاد چشمان معشوقش می‌افتد.
هر که بیند لاله یی در باغ و داغ اندر میان
هر که بیند چشمه یی در راغ و سبزه در کنار
هوش مصنوعی: هر کس که لاله‌ای را در باغ ببیند، باید غمی را که در دل دارد حس کند و هر کسی که چشمه‌ای را در دشتی ببیند، باید زیبایی سبزه را در کنار آن احساس کند.
یادش آید از رخ رنگین و خاک مشکرنگ
یادش آید از لب شیرین و خط مشکبار
هوش مصنوعی: او به یاد می‌آورد که چهره‌اش چه زیبا و رنگین بوده و به خاطر می‌آورد لب‌های شیرین و خطی که بر روی آن‌ها است.
آنکه ماندش حسرتی در دل از آن وارونه روز
و آنکه هستش نوگلی در گل، در آن ویران دیار
هوش مصنوعی: کسی که در دلش حسرتی از روزهای گذشته دارد و کسی که در میان ویرانی‌ها و مشکلات، هنوز جوانی سرزنده و شاداب در دلش دارد.
هم چکانده چون غم اندوزان، برخ خون جگر
هم فشاند، چون سیه روزان، بسر خاک مزار
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن حالتی غمگین و متاثر اشاره دارد. گوینده مانند افرادی که در غم و اندوه غرق شده‌اند، احساسات خود را با شدت ابراز می‌کند. او حس می‌کند که دلش شکسته و احساساتش بر روی خاک مزار عزیزانش، که ممکن است اشاره به یادبود یا فقدان آنها داشته باشد، پراکنده می‌شود. این تصویر، نمادی از درد و یادآوری تلخ است که در زندگی انسان‌ها وجود دارد.
ماندگان را کز تزلزل خانه بی دیوار شد
زیر سقف آسمان هم زیستن دشوار شد
هوش مصنوعی: کسانی که در خانه‌ای بی‌دیوار باقی مانده‌اند، اکنون زیر سقف آسمان نیز زندگی کردن برایشان سخت شده است.
یا رب، از لطف تو این شهر خراب آباد باد
عاجزانش را دل از قید ستم آزاد باد
هوش مصنوعی: ای خدای مهربان، کاش این شهر ویران به برکت لطف تو آباد شود و دل افرادی که در رنج و زحمت هستند، از قید ظلم رها گردد.
هر که آزارد دل مسکینی از زخم زبان
مرهم زخم دلش، از خنجر پولاد باد
هوش مصنوعی: هر کسی که دل یک انسان بی‌نوا را با زبانش می‌آزارد، باید بداند که درد دل او همچون زخم عمیق و سختی است که به راحتی درمان نمی‌شود.
هر که رنجاند دل درویشی آنجا بیگناه
آتش اندر آبش افتد، خاک او بر باد باد!
هوش مصنوعی: اگر کسی دل یک درویش را بیازارد، آن شخص باید بداند که عذابش در جایی خواهد بود که معصوم و بی‌گناه است. در نهایت، عاقبت کار او به باد خواهد رفت.
هر که مظلومی از آن کشور بفریاد آورد
از تظلم، شب در افغان، روز در فریاد باد
هوش مصنوعی: هر کس که در آن سرزمین از ظلم و ستم به کمک نیاز دارد، شبانه در اندوه و روزها در ناله و فریاد به سر می‌برد.
هر که بر صیدی زبون، آنجا کمندی افگند؛
گردن او بسته ی فتراک صد صیاد باد
هوش مصنوعی: هر کسی که بر موجودی ضعیف و ناتوان تسلط پیدا کند، باید بداند که در این شرایط، او خود به دام افتاده و تحت کنترل کسانی است که شکارچی هستند.
از هجوم غم، بحسرت، رخت بستم زان دیار
جان غمگینی که ماند آنجا الهی شاد باد!
هوش مصنوعی: به خاطر غم و حسرتی که داشتم، از آن دیار دلگیر جدا شدم. ای کاش آنجا زندگی خوشی را تجربه کند!
با صباحی، آذر آنجا روزگاری خوش گذشت؛
یاد باد آن روزگار خوش که گفتم، یاد باد!
هوش مصنوعی: در صبحی دل‌انگیز و داغ، لحظاتی شاد و خوب را در آنجا سپری کردیم؛ به یاد آن روزهای خوب که همیشه در خاطر می‌ماند.
خوش دعائی از دلم آمد بلب بی مدعا
مستجاب است این دعا و مستجاب است این دعا!
هوش مصنوعی: دعای من از دل و با صداقت و خلوص نیت به زبان آمده است و به همین خاطر، این دعا بدون هیچ درخواست و ادعایی، به یقین به اجابت می‌رسد.

حاشیه ها

1403/04/25 20:06
عبدالرضا ناظمی

درود    احتمالا در 23 سالگی جناب آذر زلزله رخ داده است . توصیفات شاعر  زلزله بم را بیاد می آورد  هر چند 200 سال گذشته است اما  درد همان درد است و البته آدمیزاد دوباره بر می خیزد

درست قبل از سپیده‌دم ۲۴ آذر ۱۱۵۷ برابر با ۱۵ دسامبر ۱۷۷۸ شهر کاشان توسط زمین‌لرزه‌ای بزرگ آسیب دید. بزرگی این زمین لرزه ۶٫۲ ریشتر برآورد شده‌است. خسارات گسترده‌ای در نواحی اطراف شهر وارد شد و اکثر ساختمان‌ها ویران شدند. وسعت این زمین لرزه بسیار زیاد بود در حدی که تقریبا تمام مناطق تحت پوشش کاشان گرفتار شدند و بیش از ۸٬۰۰۰ نفر کشته شدند.