شمارهٔ ۳۸ - حکایت
شنیدم یکی از بزرگان عصر
نشستی بزرگانه بر بام قصر
سران ولایت در آن آستان
بمدحش نشستند همداستان
گشادی بکار عدالت چو دست
فگندی بر ایوان کسری شکست
همی کند بنیاد ظلم از زمین
بیسر یسار و بیمن یمین
چو نقش کرم دیدی از خاتمش
بدریوزه پیش آمدی حاتمش
همی ریخت آن ابر بحر کرم
بجیب و کنار فقیران درم
بخیلی در آن آستان راه داشت
ز جودش بدل خون، بلب آه داشت!
ز جودش بهر کس رسیدی رسد
شدی تنگدل آن بخیل از حسد
ولی در گلو گریه بودش گره
نیارستی از بیم گفتن: مده!
نبود آگه آن داور بیهمال
که از وی بخیل است آشفته حال
مگر شکوه بردش یکی بامداد
که دوشم یکی سفله دشنام داد
غلامان بفرمان آن دادخواه
رساندند آن سفله بر پیشگاه
بدلجویی عاجز سینه ریش
بجوشید بر سفله آن رحم کیش
ز عدلش عتابی باندازه کرد
جهان از عدالت پر آوازه کرد
باو داد دشنام چون مرزبان
بخیل آمدش این سخن بر زبان
که: ای داور افغان ز اسراف تو
بسی شکوه دارم ز انصاف تو
گر این است داد و دهش مر تو را
نیارم دگر روی بر در تو را
تو خود هر چه هر جا بهر کس دهی
بمن داغ چون شعله بر خس نهی
دهی گرچه دشنام، درد آیدم
بجان رنج و بر دیده گرد آیدم
بگیر از کرم دست درویش را
میفگن ز پا بنده ی خویش را
نمیرم گر از جودت ای گنج بخش
نتازد اجل بر من از کینه رخش
مکن جود و، جان من از من مگیر؛
دریغ است، خونم بگردن مگیر!
چنین گفتش آن عدل پرور خدیو
که : ای از دمت گشته دیوانه دیو
شود زنده گر صد کس از جود من
یکی گر بمیرد، بود سود من
چو صد کس شود زنده یک کس هلاک
ز دیوان روز حسابم چه باک؟!
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شنیدم یکی از بزرگان عصر
نشستی بزرگانه بر بام قصر
هوش مصنوعی: میگویند یکی از شخصیتهای مهم آن زمان نشستی مهم روی بام قصر برگزار کرده بود.
سران ولایت در آن آستان
بمدحش نشستند همداستان
هوش مصنوعی: حاکمان و بزرگان در آن مکان به ستایش او جمع شده و بر سر یکندی همنظر شدند.
گشادی بکار عدالت چو دست
فگندی بر ایوان کسری شکست
هوش مصنوعی: وقتی دستان عدالت را از کار بیاندازی، مثل این است که به بنای شاهی آسیب رساندهای و آن را خراب کردهای.
همی کند بنیاد ظلم از زمین
بیسر یسار و بیمن یمین
هوش مصنوعی: ظلم و ستم بر اساس شرایط نابرابر و بیعدالتی در دنیای واقعی شکل میگیرد. وقتی که پایههای ظلم مستحکم میشوند، این نابرابریها و فقدان انصاف باعث میشود که ظلم ریشهدار شود.
چو نقش کرم دیدی از خاتمش
بدریوزه پیش آمدی حاتمش
هوش مصنوعی: وقتی که تصویر کرم را در انگشترش دیدی، به سمت او با احترامی خاص نزدیک شدی.
همی ریخت آن ابر بحر کرم
بجیب و کنار فقیران درم
هوش مصنوعی: ابر کرم به وفور از رحمت و بخشش خود، در کنار و جیب فقیران، گذشته و موهبتهایی را نثار آنان میکند.
بخیلی در آن آستان راه داشت
ز جودش بدل خون، بلب آه داشت!
هوش مصنوعی: در آنجا جایی برای درخواست و نیاز وجود داشت، زیرا بخشندگی او میتوانست حتی از دل خون انسان نیز گذر کند و به او کمک کند.
ز جودش بهر کس رسیدی رسد
شدی تنگدل آن بخیل از حسد
هوش مصنوعی: از بخشش و کرم او، هر کسی بهرهمند شد، اما تو که به حسادت دچار شدی، در دلت تنگنظری و کینه وجود دارد.
ولی در گلو گریه بودش گره
نیارستی از بیم گفتن: مده!
هوش مصنوعی: او در دلش غم و اندوهی را احساس میکند، اما به خاطر ترس از بیان آن، نمیتواند حرف بزند و تنها در درونش گریه میکند.
نبود آگه آن داور بیهمال
که از وی بخیل است آشفته حال
هوش مصنوعی: داور بیطرف و آگاه وجود ندارد که از او بترسیم و به خاطر همین، اوضاع ما به هم ریخته است.
مگر شکوه بردش یکی بامداد
که دوشم یکی سفله دشنام داد
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که در یکی از صبحها، به خاطر نارضایتی از کسی، شکایتش را برده باشد، همان فردی که شب گذشته به او توهین کرده بود؟
غلامان بفرمان آن دادخواه
رساندند آن سفله بر پیشگاه
هوش مصنوعی: سربازان مطیع آن دادخواه، آن فرد پست و حقیری را به حضور او آوردند.
بدلجویی عاجز سینه ریش
بجوشید بر سفله آن رحم کیش
هوش مصنوعی: شخصی که در بدرفتاری ناتوان است، نمیتواند به کسی که بیرحم و پست است، رحم کند و تنها از درونش حس نفرت و خشم بروز میدهد.
ز عدلش عتابی باندازه کرد
جهان از عدالت پر آوازه کرد
هوش مصنوعی: به خاطر عدل و انصاف او، جهانیان را از عدالتش آگاه و معترف کرده است و به اندازهای که باید، بر سر آنها توبیخ میکند.
باو داد دشنام چون مرزبان
بخیل آمدش این سخن بر زبان
هوش مصنوعی: او به کسی که مانند یک نگهبان تنگنظر است، ناسزا میگوید و این سخن از زبانش بیرون میآید.
که: ای داور افغان ز اسراف تو
بسی شکوه دارم ز انصاف تو
هوش مصنوعی: ای داور، من از اینکه تو زیاد خرج میکنی، شکایت دارم و در عین حال از انصاف تو نیز سخن دارم.
گر این است داد و دهش مر تو را
نیارم دگر روی بر در تو را
هوش مصنوعی: اگر این روش داد و ستد تو باشد، دیگر نتوانم به تو روی بیاورم.
تو خود هر چه هر جا بهر کس دهی
بمن داغ چون شعله بر خس نهی
هوش مصنوعی: هر چیزی که برای دیگران فراهم کنی، باید بدانید که من را با قلب خسته و زخمدار خودت به حال خود رها نمیکنی.
دهی گرچه دشنام، درد آیدم
بجان رنج و بر دیده گرد آیدم
هوش مصنوعی: اگرچه در دهکده به من ناسزا میگویند، اما این درد را با تمام وجود حس میکنم و اشک در چشمانم حلقه میزند.
بگیر از کرم دست درویش را
میفگن ز پا بنده ی خویش را
هوش مصنوعی: از کرم خودت، دست نیازمند را بگیر و به او کمک کن، زیرا به بندگی و خدمت به دیگران افتخار کن.
نمیرم گر از جودت ای گنج بخش
نتازد اجل بر من از کینه رخش
هوش مصنوعی: هرگز نمیمیرم اگر کرم و بخشش تو بر من سایه افکند، زیرا مرگ از کینه معشوقم به من نزدیکتر است.
مکن جود و، جان من از من مگیر؛
دریغ است، خونم بگردن مگیر!
هوش مصنوعی: به من نیازی نداشته باش و زندگیم را از من نستان؛ اینکه خون من را بر دوش خود بگذاری، بیهوده است.
چنین گفتش آن عدل پرور خدیو
که : ای از دمت گشته دیوانه دیو
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای کسی که تحت تأثیر تو دیوانه شده است، بداند که خداوندی عادل در کنار او قرار دارد.
شود زنده گر صد کس از جود من
یکی گر بمیرد، بود سود من
هوش مصنوعی: اگر حتی یک نفر از بخششهای من زنده شود، برای من این کافی است که اگر دیگران بمیرند.
چو صد کس شود زنده یک کس هلاک
ز دیوان روز حسابم چه باک؟!
هوش مصنوعی: وقتی که صد نفر جان بگیرند و تنها یک نفر بمیرند، از روز حساب و کتابی که پیش خواهد آمد، چه نگرانیای دارم؟

آذر بیگدلی