گنجور

شمارهٔ ۷ - و له هزل حاجی

ای به دیدار ضحکهٔ ضحاک
وی به کردار حجت حجاج
منتفی کرده جود را تو وجود
منطفی کرده عدل را تو سراج
بخل، از باطن تو کرده ظهور
ظلم، از ظاهرت گرفته رواج
دست ظلم تو و، دل مظلوم؛
ناخن نسر و سینه ی دراج
لبت از لوث، پنجه ی کناس
دلت از بیم، بیضه ی حلاج
جانور، کس ندیده چون تو بگو؛
مادرت از کجا گرفته نتاج؟!
زاد تا مادرت، طبیب قضا؛
از مزاج تو خواست استمزاج
چار خلطت، بچار رکن بدن
دید از حرص و بخل و کبر و لجاج
کرد، کردی ز بطن او چو خروج
طالعت را، منجم استخراج
یافت در روزنامه ی ایجاد
دل تو کدخدا، ستم هیلاج
کرده قربانی آهوان حرم
حج نکرده زدی ره حجاج
در ره پا برهنگان حجاز
برفشانده خسک، شکسته زجاج
سیم سیم آوریت تا باقی است؛
بزر زرگری، نه یی محتاج
شکر، سد شده ره نیاکانت؛
از عروج فلک شب معراج
ورنه چون آدمی ز افسونت
ملک ای دیو زاده دادی باج
ماندنت در زمانه بودی ظلم
گر نبودی حدیث استدراج
خاک تو، باد خواهد، آتشت آب؛
گیرد اندک مگر زمانه مزاج
تا شدی حاکم صفاهان، شد
روز روشن بچشمها شب داج
مردمش، ز اضطراب نشناسند
شبه از گوهر، آبنوس از عاج
متوحش، ز هم شده احباب
متفرد، ز یکدیگر ازواج
از فریب تو، ناشکیب اشخاص
از قرار تو، در فرار افواج
نخل بخلت چو رست از آنجا شد
رطبش خشک تر ز میوه ی کاج
خارجی گر نه یی، چرا طلبی
از مسلمان فزون ز جزیه خراج
طمعت راست، بسکه دندان تیز؛
بیضه بیرون کشی ز ک... زجاج
بر سرت سروری اگر زیبد
ای تو را گنده تر تن از تیماج
قلتبان، پا نهد بپایه ی تخت
روسبی سرکشد بسایه ی تاج
از تو،دردی که در دل فقراست
نکند غیر ذوالفقار علاج
گیرد از آه نیم شب یا رب
گردد از اشک صبحدم ای کاج
آتش خشم ایزدی بالا
لجه ی قهر سرمدی مواج
شود از غیرت خدای جهان
سینه ات تیر آه را آماج
گرچه کمتر نه در جهان ز تو کس
بکم از خود کسی شوی محتاج
کردت آنکو خراب خانه ی تن
خوردت آنکو چو آب خون دواج
خیر آن کم نه از عمارت بیت؛
اجرا این کم نه از سقایه ی حاج
باد تا هست پیره زال سپهر
تار شب پود روز را نساج
دوستانت لباسشان ز پلاس
دشمنانت دواجشان دیباج

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای به دیدار ضحکهٔ ضحاک
وی به کردار حجت حجاج
هوش مصنوعی: تو همچون چهرهٔ شاد و خندان ضحاک هستی و در رفتار، شبیه به حجت‌های حجاج.
منتفی کرده جود را تو وجود
منطفی کرده عدل را تو سراج
هوش مصنوعی: تو با بخشندگی‌ات، جود و کرم را در وجود من محو کرده‌ای و با عدالتت، نور و روشنایی را از من گرفته‌ای.
بخل، از باطن تو کرده ظهور
ظلم، از ظاهرت گرفته رواج
هوش مصنوعی: کینه‌توزی درونت را نمایان کرده و ظلم و ستمی که از ظاهرت به نمایش درمی‌آید، باعث شده که بیشتر برجسته شود.
دست ظلم تو و، دل مظلوم؛
ناخن نسر و سینه ی دراج
هوش مصنوعی: دست ظالم و دلی که تحت ظلم قرار گرفته، مانند ناخن یک پرنده و سینه‌ی پرنده‌ای دیگر است. این تشبیه نشان می‌دهد که ظلم و ستم، مثل یک ناخنِ تیز است که به دل مظلوم آسیب می‌زند.
لبت از لوث، پنجه ی کناس
دلت از بیم، بیضه ی حلاج
هوش مصنوعی: لبت از زشتی‌ها دور است و پاک، اما دل تو به خاطر ترس و نگرانی، مثل تخم حلاج در حالت ضعف و بی‌حالی است.
جانور، کس ندیده چون تو بگو؛
مادرت از کجا گرفته نتاج؟!
هوش مصنوعی: هیچ موجودی را نمی‌توان سراغ گرفت که مانند تو باشد؛ پس مادرت این نسل را از کجا آورده است؟
زاد تا مادرت، طبیب قضا؛
از مزاج تو خواست استمزاج
هوش مصنوعی: تا زمانی که به دنیا آمدی، سرنوشت تو را در دست دارد؛ از وضعیت تو، او درباره حالت و وضع تو سؤال می‌کند.
چار خلطت، بچار رکن بدن
دید از حرص و بخل و کبر و لجاج
هوش مصنوعی: در بدن چهار نوع ویژگی وجود دارد: حرص، بخل، کبریایی و لجاجت. این چهار جنبه تأثیر زیادی بر رفتار و شخصیت انسان دارند.
کرد، کردی ز بطن او چو خروج
طالعت را، منجم استخراج
هوش مصنوعی: شما از وجود او به دنیا آمدید و به همین خاطر، آینده‌تان را پیش‌بینی کردم.
یافت در روزنامه ی ایجاد
دل تو کدخدا، ستم هیلاج
هوش مصنوعی: در روزنامه‌ای که دل تو را به عنوان کدخدا معرفی کرده است، ظلم و ستمی وجود دارد که به شدت محسوس است.
کرده قربانی آهوان حرم
حج نکرده زدی ره حجاج
هوش مصنوعی: آدمی که قربانی آهوان حرم شده، با وجود اینکه هنوز به سفر حج نرفته، راه حجاج را طی کرده است.
در ره پا برهنگان حجاز
برفشانده خسک، شکسته زجاج
هوش مصنوعی: در مسیر پیاده‌روهای حجاز، خاک نرم و خنکی را می‌بینیم که در زیر پاها، حس زیبایی و لطافت را به وجود می‌آورد. این تصویر به نوعی از ترک‌ها و آسیب‌های شیشه‌ای اشاره دارد که نشان از شکستگی و fragility دارد.
سیم سیم آوریت تا باقی است؛
بزر زرگری، نه یی محتاج
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تا زمانی که زیبایی و جذابیت تو پابرجاست، دیگر نیازی به هیچ چیز ندارید و نیازی به کمک دیگران نیست. همچنان که زرگر با هنر خود می‌تواند طلا را به زیورآلات زیبا تبدیل کند، توانایی و جذابیت تو نیز به نوعی می‌تواند باعث خودکفایی و استقلالت در زندگی شود.
شکر، سد شده ره نیاکانت؛
از عروج فلک شب معراج
هوش مصنوعی: شکر، راه اجداد تو بسته شده؛ از بالا رفتن و تغییرات آسمان در شب معراج.
ورنه چون آدمی ز افسونت
ملک ای دیو زاده دادی باج
هوش مصنوعی: اگر نه این که با جادو و فریب تو، مانند آدمی، بر ملک و مملکت حاکم می‌شوم، ای فرزند دیو، به تو باج نمی‌دادم.
ماندنت در زمانه بودی ظلم
گر نبودی حدیث استدراج
هوش مصنوعی: اگر در این دنیا نمی‌بودی، مظلومیت و بدبختی انسان‌ها هم وجود نداشت و داستان‌ها و روایت‌های غم‌انگیز از سر در نمی‌آمد.
خاک تو، باد خواهد، آتشت آب؛
گیرد اندک مگر زمانه مزاج
هوش مصنوعی: خاک تو به باد می‌رود و آتش تو را آب می‌گیرد؛ اما اگر زمانه اجازه دهد، اندکی از این وضعیت تغییر می‌کند.
تا شدی حاکم صفاهان، شد
روز روشن بچشمها شب داج
هوش مصنوعی: وقتی تو به مقام حاکمی در اصفهان رسیدی، برای چشمان ما روز روشن به شب تیره تبدیل شد.
مردمش، ز اضطراب نشناسند
شبه از گوهر، آبنوس از عاج
هوش مصنوعی: مردم آن‌قدر در اضطراب و نگرانی هستند که نمی‌توانند میان چیزهای با ارزش و بی‌ارزش تفاوتی قائل شوند؛ مانند این که نتوانند بین سنگ قیمتی و چوب گران‌بها تشخیص دهند.
متوحش، ز هم شده احباب
متفرد، ز یکدیگر ازواج
هوش مصنوعی: دوست‌ها از هم دور و جدا افتاده‌اند و هر کدام به نوعی ترس و اضطراب دارند.
از فریب تو، ناشکیب اشخاص
از قرار تو، در فرار افواج
هوش مصنوعی: از نیرنگ تو، افراد زیادی به خاطر تو تحملشان را از دست داده و در حال فرار هستند.
نخل بخلت چو رست از آنجا شد
رطبش خشک تر ز میوه ی کاج
هوش مصنوعی: وقتی که نخل از زمین بخلت برمی‌خیزد، میوه‌اش خشک‌تر از میوه‌ی کاج می‌شود.
خارجی گر نه یی، چرا طلبی
از مسلمان فزون ز جزیه خراج
هوش مصنوعی: اگر تو از سرزمین‌های بیگانه هستی، چرا از مسلمانان بیش از مالیات و خراجی که برعهده دارند، درخواست می‌کنی؟
طمعت راست، بسکه دندان تیز؛
بیضه بیرون کشی ز ک... زجاج
هوش مصنوعی: به خاطر طمع زیاد و دندان تیزت، ممکن است به سختی به هدف خود برسی و از آنچه می‌خواهی، چیزی کم بگذاری.
بر سرت سروری اگر زیبد
ای تو را گنده تر تن از تیماج
هوش مصنوعی: اگر بر سرت مقام و بزرگی باشد، تو هم بزرگ‌تر از آن هستی که این مقام به تو بیاید.
قلتبان، پا نهد بپایه ی تخت
روسبی سرکشد بسایه ی تاج
هوش مصنوعی: قلب انسان با تکیه بر مقام و عظمتش، به تماشای زیبایی و زینت‌های دنیوی می‌نشیند.
از تو،دردی که در دل فقراست
نکند غیر ذوالفقار علاج
هوش مصنوعی: درد و رنجی که فقرا در دل دارند، جز با شمشیر ذوالفقار درمان نمی‌شود.
گیرد از آه نیم شب یا رب
گردد از اشک صبحدم ای کاج
هوش مصنوعی: ای کاش در نیمه شب از دل ناله‌ای برآید و در سپیده دم از چشمانم اشکی بریزد، همان‌طور که کاج در لحظه‌های سخت تواند کرد.
آتش خشم ایزدی بالا
لجه ی قهر سرمدی مواج
هوش مصنوعی: خشم خدایی مانند آتشی است که در اوج خود، به طور مداوم در حال شعله‌ور شدن و تلاطم است.
شود از غیرت خدای جهان
سینه ات تیر آه را آماج
هوش مصنوعی: از شدت غیرت و محبت خدای بزرگ، سینه‌ات هدف تیر آه و اندوه می‌شود.
گرچه کمتر نه در جهان ز تو کس
بکم از خود کسی شوی محتاج
هوش مصنوعی: هرچند در جهان کمتر کسی مثل تو پیدا می‌شود، اما اگر خود را نیازمند کسی کنی، در واقع خودت را به او وابسته کرده‌ای.
کردت آنکو خراب خانه ی تن
خوردت آنکو چو آب خون دواج
هوش مصنوعی: تو آن‌قدر در دل خویش خراب و ویران هستی که مانند آب در حال جوش، خون دلت به جوش می‌آید.
خیر آن کم نه از عمارت بیت؛
اجرا این کم نه از سقایه ی حاج
هوش مصنوعی: خیر و خوبی در کم بودن چیزها نیست؛ بلکه در این است که انجام کارها به درستی و به موقع صورت گیرد.
باد تا هست پیره زال سپهر
تار شب پود روز را نساج
هوش مصنوعی: تا زمانی که باد وجود دارد، پیر زال در آسمان تاریکی شب به بافتن روز ادامه می‌دهد.
دوستانت لباسشان ز پلاس
دشمنانت دواجشان دیباج
هوش مصنوعی: دوستانت لباس‌های کهنه و پاره‌ای دارند، اما دشمنانت پوشش‌های زیبا و با کیفیت.