شمارهٔ ۶۶
دم مرگم، ز غم هجر غمی بیش نباشد
گر تو را بینم و از عمر دمی بیش نباشد
هرگز از حسرتم آگاه نگردی، مگر آن دم
که ز پا افتی و منزل قدمی بیش نباشد
زده زیبا صنمان گرد دلم حلقه و غافل
که درین بتکده جای صنمی بیش نباشد
آنکه عادت بستم داده مرا، کاش نداند
که ز ترک ستم او را ستمی بیش نباشد
ترسم آید دمی از لطف طبیبم بسر آذر
که مرا فرصت گفتار دمی بیش نباشد
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دم مرگم، ز غم هجر غمی بیش نباشد
گر تو را بینم و از عمر دمی بیش نباشد
هوش مصنوعی: در لحظهی مرگم، اگر غم دوریات به خاطر وجودت دیگر غمی نداشته باشد، به من کافی است که فقط یک لحظه تو را ببینم و دیگر از عمرم چیزی باقی نماند.
هرگز از حسرتم آگاه نگردی، مگر آن دم
که ز پا افتی و منزل قدمی بیش نباشد
هوش مصنوعی: هرگز متوجه حسرتهای من نخواهی شد، مگر زمانی که از پا بیفتی و دیگر نتوانی جلوتر بروی.
زده زیبا صنمان گرد دلم حلقه و غافل
که درین بتکده جای صنمی بیش نباشد
هوش مصنوعی: زیبای دلربا از طرز رفتارش دورم کرده و غافل از این که در این مکان پر از بت، جایی برای عشق و محبت وجود ندارد.
آنکه عادت بستم داده مرا، کاش نداند
که ز ترک ستم او را ستمی بیش نباشد
هوش مصنوعی: آن کسی که مرا به عادت واداشته است، ای کاش نمیدانست که از بیمحلی و ظلم او، تنها ظلم دیگری بر او نخواهم کرد.
ترسم آید دمی از لطف طبیبم بسر آذر
که مرا فرصت گفتار دمی بیش نباشد
هوش مصنوعی: میترسم که روزی از مهربانی طبیب من بیخبر بمانم و در آن لحظه فرصتی برای گفتن حرفهایم نداشته باشم.