گنجور

شمارهٔ ۴۰

بر آستانه‌اش امشب خوشم که جانان گفت
که دوش قصهٔ محرومی تو دربان گفت
شد آشکار، ز کم ظرفی حریفان راز
وگرنه پیر مغان آنچه گفت پنهان گفت
غم نهانی من گفت با رقیب و دریغ
ازین فسانه که مشکل شنید و آسان گفت
نگویدت کسی احوال من، کجا رفت آن
که بی‌بضاعتی مور، با سلیمان گفت؟!
ز دیده برد غبارش نسیم مصر مگر
نهفته قصهٔ یوسف به پیر کنعان گفت
چه گویم و چه ز من بشنوی؟ که قصهٔ عشق
حکایتی است که نتوان شنید و نتوان گفت!
ز رلف یار ندانم چه گفت آذر دوش
که داشت حال پریشانی و پریشان گفت؟!

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بر آستانه‌اش امشب خوشم که جانان گفت
که دوش قصهٔ محرومی تو دربان گفت
هوش مصنوعی: امشب خوشحالم که آن محبوب که از من دور است، گفت که دیشب داستان دوری تو را دربان برایش نقل کرد.
شد آشکار، ز کم ظرفی حریفان راز
وگرنه پیر مغان آنچه گفت پنهان گفت
هوش مصنوعی: راز کم‌ ظرفی رقبای خود به‌طور واضح نمایان شد وگرنه آنچه پیر مغان گفته، در ظاهر به‌طور پنهانی بیان کرده بود.
غم نهانی من گفت با رقیب و دریغ
ازین فسانه که مشکل شنید و آسان گفت
هوش مصنوعی: غم پنهان من به رقیب بیان شد و افسوس که این داستان را او به راحتی درک کرد و به سادگی پاسخ داد.
نگویدت کسی احوال من، کجا رفت آن
که بی‌بضاعتی مور، با سلیمان گفت؟!
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از حال و روز من چیزی به تو نمی‌گوید. یادت هست آن مورچه‌ی بیچاره‌ای که به سلیمان گفت؟ کجا رفت آن روزها؟
ز دیده برد غبارش نسیم مصر مگر
نهفته قصهٔ یوسف به پیر کنعان گفت
هوش مصنوعی: نسیم مصر غبار از چشمانم برداشت، آیا داستان یوسف را که در پیر کنعان پنهان شده بود، برایم نیاورد؟
چه گویم و چه ز من بشنوی؟ که قصهٔ عشق
حکایتی است که نتوان شنید و نتوان گفت!
هوش مصنوعی: چه بگویم و از من چه خواهی شنید؟ داستان عشق قصه‌ای است که نه می‌توان شنید و نه می‌توان گفت!
ز رلف یار ندانم چه گفت آذر دوش
که داشت حال پریشانی و پریشان گفت؟!
هوش مصنوعی: دیشب وقتی یارم صحبت می‌کرد، نمی‌دانم چه گفت که حالش بی‌نظم و پریشان بود.