گنجور

شمارهٔ ۱۳۵

جانان نشسته تا من از شوق جان فشانم
من ایستاده تا او گوید: فشان، فشانم!
مشکل کنم فراموش، از پرفشانی دام؛
صد سال اگر پرو بال در آشیان فشانم!
محمل گذشت، و اشکم خاکی نهشت؛ تا من
بر سر چو بازآید آن کاروان، فشانم!
برنایدم، گر از دست کاری؛ ولی توانم،
از آستین غباری زان آستان فشانم
آذر، گرت بسر زر افشاند تا نشاندت
برخیز تا بپایت، من نیز جان فشانم!

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جانان نشسته تا من از شوق جان فشانم
من ایستاده تا او گوید: فشان، فشانم!
هوش مصنوعی: عزیزم در انتظار است تا من از شدت شوق جانم را از دست بدهم و من هم ایستاده‌ام تا او به من بگوید: جانت را فدا کن!
مشکل کنم فراموش، از پرفشانی دام؛
صد سال اگر پرو بال در آشیان فشانم!
هوش مصنوعی: اگر بخواهم فراموشی را برای خودم ایجاد کنم، از زیبایی و جذابیت دنیای عشق و دوری نمی‌توانم به سادگی بگذرم؛ حتی اگر به مدت صد سال هم بخواهم در گوشه‌ای دور از آن زندگی کنم.
محمل گذشت، و اشکم خاکی نهشت؛ تا من
بر سر چو بازآید آن کاروان، فشانم!
هوش مصنوعی: کاروان از سر گذشت و من اشک‌هایم را بر زمین گذاشتم؛ تا زمانی که دوباره آن کاروان برگردد، آن اشک‌ها را بریزم!
برنایدم، گر از دست کاری؛ ولی توانم،
از آستین غباری زان آستان فشانم
هوش مصنوعی: اگر نتوانم به تو کمکی کنم، اما می‌توانم از دور به تو ادای احترام کنم و نشانه‌ای کوچک از محبت خود را به تو تقدیم کنم.
آذر، گرت بسر زر افشاند تا نشاندت
برخیز تا بپایت، من نیز جان فشانم!
هوش مصنوعی: اگر آذر (رخشنده) بر سرت طلا بریزد و تو را به مقام و منزلتی برساند، باید برخیزی و برای آن پای بگذاری، من نیز جانم را فدای تو می‌کنم!