شمارهٔ ۲۹ - و له طاب ثراه
ای تو ثانی مه کنعانی
نه، تو اول، مه کنعان ثانی!
ای که ایزد بتو و خوبان داد
رتبه ی یوسفی و اخوانی
ای غمت، مایه ی عشق ابدی
وی خرابی تو آبادانی
ای غبار قدمت، کحل غزال؛
وی غزال حرمت قربانی
ای که از روی تو و موی تو شد
روز نورانی و، شب ظلمانی
گشته بر روی تو واله ارژنگ
مانده از نقش تو حیران مانی
دید تا پرتو خورشید رخت
آب شد آینه از حیرانی
نیست همتای تو و همسر تو
سرو باغی و گل بستانی
لعل لب، گوهر دندان، بودت؛
این بدخشانی و، آن عمانی
وصف حسنت، بحقیقت نتوان
کآنچه از وصف فزون است، آنی
جز وفا، نیست مرا تقصیری؛
جز جفا، نیست تو را نقصانی
آنقدر صبر من و، رحم تو کم
شد که گر فاش وگر پنهانی
شکوه خواهم نکنم، نتوانم؛
جور خواهی نکنی، نتوانی!
آنقدر درد تو دارم که اگر
از تو درمان طلبم، درمانی
از نگاهی، دل و دین باختمت!
ای تو ترسایی و من صنعانی
گرد هم جان، خجل از من نشوی؛
که تو خود درخور صد چندانی
بنده ات من، که مرا خواجه تویی؛
بشکر خنده چو لب جنبانی
بنده یی غیر منت، در همه شهر
نفروشند باین ارزانی!
خلق را، بنده خریدن مشکل؛
بتو آسان و باین آسانی
ای جوان، چون ز غمم کردی پیر؛
نکنی کز در خویشم رانی!
از جوانان، ببرم گوی همان؛
کرد اگر قامت من چوگانی
هان دعائی کنمت پیرانه
که شوی پیر و غم من دانی
پیرم و، عادت طفلان دارم؛
بمن این شوخی طبع ارزانی!
گاه از خنده کنم گلریزی
گاه از گریه گلاب افشانی
کردم از خنده، نه از بیخردی بود؛
و آخرم، گریه ز بیدرمانی!
راز من، کش همه کس میداند؛
کاش دانم که تو هم میدانی
ای خوش آن بزم کز اغیار نهان
بنشینی و مرا بنشانی
گاه جامی ز تو من بستانم
گه تو از من قدحی بستانی
گه شرابی دهیم، بی شر و شور؛
گاه راحی دهمت ریحانی
گاه من لاله ز باغت چینم
گه تو گل بر سر من افشانی
سخنی گاه من از تو پرسم
غزلی گاه تو از من خوانی
من تو را خواجه یی از خود دانم
تو مرا بنده یی از خود دانی
فاش گوییم بهم راز نهان
وارهیم از سخن پنهانی
نه که نادیده خطائی از من
دلم آزاری و جان رنجانی
بی سبب، چشم بمن نگشایی
بیگنه روی زمن گردانی
ای پریچهره، ندارد طاقت؛
بیش ازین حوصله ی انسانی
مکن آزارم، از آن روز بترس
که نمانم من و، تنها مانی!
دادی ای دوست بدوری فرمان
چکنم؟! آه ز سرگردانی!
طاقتم نیست که فرمان برمت
قدرتم نیست بنافرمانی
من بوصل و تو بهجران مایل؛
چکند تا کرم یزدانی؟!
چند چند، از سخن رنگ آمیز؟!
چند چند، از صفت شیطانی؟!
آرزوی دگرم نیست دلا
غیر ازین کز کرم سبحانی
روی بر خاک نهم بنشینم
همنشین با ملک روحانی
در جوار نبی مطلبی
یا مزار علی عمرانی
کز شب مردن، تا روز نشور
شنوم رایحه ی ریحانی
گاه گویم، بچه سامان آذر
پر، نه؛ پرواز حرم نتوانی!
گاه گویم که: مخور غم چون نیست
بی سران را، غم بیسامانی
این ره عشق بود، مایه مخواه؛
عاشقی نیست چو بازرگانی!
گاه اندیشه و، گه شوق فزود؛
اینک از وسوسه ی نفسانی
راه گم کرده بصد اندوهم
مانده در زاویه ی حیرانی
آنکه باد علمش نوروزی
آنکه ابر کرمش نیسانی
آنکه از تیغ کند بهرامی
آنکه از عقل کند کیوانی
آنکه برجیس کند دمسازیش
آنکه کیوان کندش دربانی
آنکه بدمهر و مه او را دو غلام
بهر زر پاشی و سیم افشانی
آنکه تیرش بدبیری مشغول
همچو ناهید بخوش الحانی
آن کزو عدل بود بازاری
آن کزو ظلم بود زندانی
آنکه چون کرد رقم دفتر عدل
نسخ شد نسخه ی نوشروانی
آنکه خشم وی و خلقش بجهان
این کند مالکی، آن رضوانی
گلشن رحمت و برق غضبش
این جنانی کند، آن نیرانی
رستم عهد، بشمشیر زنی؛
جم گیتی، به بلند ایوانی
ای غلامی سرایت، شاهی؛
وی گدایی درت، سلطانی
روز و شب، صرفه یی از هم نبرند
عدلت آنجا که کند میزانی
سبز گردد، همه گرکشت من است
لطفت آنجا که کند دهقانی
سیر گردد، همه گر چشم عدوست؛
جودت آنجا که کند مهمانی
شیر از آهو رمد و، گرگ از میش
حفظت آنجا که کند چوپانی
افگند بهر سیاست چون چین
شحنه ی قهر تو بر پیشانی
هیچ اسد، دم نزد از اسدی؛
هیچ سرحان نکند سرحانی
دل آن و، جگر این گردد؛
خون زبیدستی و بید ندانی!
ز کباب دل و بریان جگر
کرده گاو و بره را مهمانی
آن گیا را، که تو سازی سیراب،
آن بنا را، که تو باشی بانی
بودش سالمی، از باد خزان؛
بودش ایمنی، از ویرانی!
خاک راهت، گه تنها گردی؛
ابر جودت، گه ذر افشانی؛
کندش ذره، همه خورشیدی؛
کندش قطره، همه عمانی!
محو کرد آیت جودت ز جهان
قصه ی حاتمی و قاآنی
یافته معنی جود تو زیاد
معن بن زائده شیبانی
هست بزم تو بهشتی و، در آن؛
ساقیان را هنر غلمانی!
هست رزم تو، جحیمی و در آن؛
لشکری را صفت ثعبانی!
خاک بر فرق عدو افشانند
چون بلشکر سر دست افشانی
روز هیجا که زهر سوی کنند
سرکشان، میل جنیبت رانی
سهمگین تیغ تو و، خون عدو؛
این نهنگی کند، آن طوفانی!
کنی از پیکر فرسان سپاه
ای بسا جانوران مهمانی
فی المثل، خصم تو گر چو فرعون
سحر سازی کند، افسون خوانی
نیزه بر کف چو بمیدان آیی
تو کلیمی کنی، آن ثعبانی!
گرمی کشمکش روز وغا
چون دهد تیغ تو را عریانی؛
کند ار خصم بود رستم زال
کفن اندر تن او خفتانی!
آسمانی ز غبار افروزد
چون شود تیز تکت میدانی
مرحبا، مرکب برق آیینت؛
که بود گرم سبکجولانی
از افق، تا به افق گرتازیش؛
وز ره رفته عنان گردانی؛
سمش آن گرد، که اول انگیخت
گل شود از عرق پیشانی!
حکم حکم تو، که حاکم کردت؛
حکمت بالغه ی ربانی!
امر، امر تو؛ کامیرت کرده است؛
قدرت کامله ی سبحانی!
نیست یارای مدیح تو مرا
ای تو روحانی و من جسمانی!
منکر نظم من و، دولت تو؛
این مجوسی بود، آن نصرانی
صاحبا، آنکه ز اهل سخنش
نام شد هاتف اصفاهانی
سید احمد، که همه عمر مرا،
بود از همنفسان جانی
در صفاهان، که فراموشش بود؛
بلبل ناطقه، بال افشانی
نظم، از نثر نمیکردم فرق؛
سخنم را لقب هذیانی
زانوری، فارس میدان سخن
حاکم محکمه ی یونانی
این قصیده، که ز روز اول
کس نیاورده مر او را ثانی
خواند و بر گفتن من فرمان داد
حاش لله، ز نافرمانی!
ساختم نامه، گرفتم خامه؛
در دو روز از مدد یزدانی
بستم این دسته سمن کش بینی
گفتم این تازه سخن کش خوانی
شکر ایزد، که نیم از گفتار
عاجز از انوری و خاقانی
ندهی نسبت لافم، این من
وین ابیوردی و این شروانی
آذر، از ره مرو، ار دانایی
که بود بیرهی از نادانی
انوری را چه زیان از سخنت؟!
عربی را چه غم از عبرانی؟!
باد تا هست لآلی بحری
باد تا هست جواهر کانی
هر که ساقیت، نخواهد مخمور
هر که باقیت، نخواهد فانی
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای تو ثانی مه کنعانی
نه، تو اول، مه کنعان ثانی!
هوش مصنوعی: تو تنها کسی هستی که در شکوه و زیبایی مانند ماه در آسمان کنعان نیستی؛ بلکه تو خود ماهی هستی که هیچ کس نمیتواند به تو برسد!
ای که ایزد بتو و خوبان داد
رتبه ی یوسفی و اخوانی
هوش مصنوعی: ای کسی که خداوند به تو و زیبا روها مقام و مرتبه ی یوسف و برادرانش را عطا کرده است.
ای غمت، مایه ی عشق ابدی
وی خرابی تو آبادانی
هوش مصنوعی: غم تو باعث ایجاد عشق بیپایان است و ویرانی تو سبب ساز آبادانی میباشد.
ای غبار قدمت، کحل غزال؛
وی غزال حرمت قربانی
هوش مصنوعی: ای غبارِ پای تو، مانند سرمهای است برای چشمهای غزال؛ ای غزال، تو حرمت و ارزش بالایی داری که برای قربانی شدن مناسب هستی.
ای که از روی تو و موی تو شد
روز نورانی و، شب ظلمانی
هوش مصنوعی: ای کسی که زیبایی چهره و موهایت، روز را روشن و شب را تاریک کرده است.
گشته بر روی تو واله ارژنگ
مانده از نقش تو حیران مانی
هوش مصنوعی: کسی که به زیباییهای تو خیره شده و تحت تاثیر آن قرار گرفته، به شدت مجذوب شکل و شمایل تو شده و در حالتی از حیرت و شگفتی به سر میبرد.
دید تا پرتو خورشید رخت
آب شد آینه از حیرانی
هوش مصنوعی: وقتی نور خورشید به چهرهات تابید، آینه به خاطر شگفتی و حیرت به حالت ماتی درآمد.
نیست همتای تو و همسر تو
سرو باغی و گل بستانی
هوش مصنوعی: تو و همسرت همتایی ندارید، مانند سروهای باغ و گلهای بوستان هستید.
لعل لب، گوهر دندان، بودت؛
این بدخشانی و، آن عمانی
هوش مصنوعی: لبهای تو مانند لعل، و دندانهایت مانند گوهر است؛ این زیباییات نشان از بدخشان دارد و آن نیز از عمان.
وصف حسنت، بحقیقت نتوان
کآنچه از وصف فزون است، آنی
هوش مصنوعی: توصیف زیبایی تو به واقع امکانپذیر نیست، چرا که هر آنچه میتوان دربارهاش گفت، کمتر از حقیقت آن است.
جز وفا، نیست مرا تقصیری؛
جز جفا، نیست تو را نقصانی
هوش مصنوعی: جز صداقت و وفاداری، هیچ قصوری از من نیست؛ و جز بیوفایی، هیچ کمبودی از تو وجود ندارد.
آنقدر صبر من و، رحم تو کم
شد که گر فاش وگر پنهانی
هوش مصنوعی: صبر من و رحم تو به اندازهای کم شده است که حتی اگر موضوع را آشکار یا پنهان کنیم، فایدهای ندارد.
شکوه خواهم نکنم، نتوانم؛
جور خواهی نکنی، نتوانی!
هوش مصنوعی: من از باختن نخواهم شکایت کرد، چون نمیتوانم؛ اگر تو هم به من ظلم کنی، نمیتوانی!
آنقدر درد تو دارم که اگر
از تو درمان طلبم، درمانی
هوش مصنوعی: من آنقدر از غم و درد عشق تو رنج میبرم که اگر بخواهم برای تسکین دردهایم از تو درخواست کمک کنم، هیچ کمکی به من نمیرسد.
از نگاهی، دل و دین باختمت!
ای تو ترسایی و من صنعانی
هوش مصنوعی: با یک نگاه به تو، هم دل و هم ایمانم را از دست دادم! ای تو که مسیحی هستی و من اهل صنعان.
گرد هم جان، خجل از من نشوی؛
که تو خود درخور صد چندانی
هوش مصنوعی: ای جان من، از من خجالت نکش؛ زیرا تو خود شایسته و ارزشمندتری.
بنده ات من، که مرا خواجه تویی؛
بشکر خنده چو لب جنبانی
هوش مصنوعی: من بنده تو هستم، چون تو آقایی و وقتی که لبخند میزنی، شکر و شیرینی را به یاد میآورم.
بنده یی غیر منت، در همه شهر
نفروشند باین ارزانی!
هوش مصنوعی: هیچ کس در این شهر برای یک بنده بدون منت اینچنین ارزان بها نمیگذارد!
خلق را، بنده خریدن مشکل؛
بتو آسان و باین آسانی
هوش مصنوعی: خریدن و به خدمت گرفتن مردم کار دشواری است; اما برای تو این کار آسان است و به این آسانی انجام میشود.
ای جوان، چون ز غمم کردی پیر؛
نکنی کز در خویشم رانی!
هوش مصنوعی: ای جوان، وقتی که به خاطر غم من پیر و افسرده شدی، آیا این کار را نمیکنی که مرا از در خانهات برانی؟
از جوانان، ببرم گوی همان؛
کرد اگر قامت من چوگانی
هوش مصنوعی: من از جوانان میخواهم که بگویند، اگر قامت من مانند چوبی است که برای بازی در نظر گرفته شده، چه کنم؟
هان دعائی کنمت پیرانه
که شوی پیر و غم من دانی
هوش مصنوعی: بیا برایت دعایی بکنم تا در پیری به غم من فکر نکنی و دلتنگیها را فراموش کنی.
پیرم و، عادت طفلان دارم؛
بمن این شوخی طبع ارزانی!
هوش مصنوعی: من پیر شدهام و هنوز مثل بچهها روحیه و رفتار بازیگوشی دارم؛ خوشحالم که این نوع خنده و شوخی را هنوز میتوانم داشته باشم!
گاه از خنده کنم گلریزی
گاه از گریه گلاب افشانی
هوش مصنوعی: گاهی از خوشحالی گلهای سرخ را میپاشم و گاهی از ناراحتی اشکهایم را به زمین میریزم.
کردم از خنده، نه از بیخردی بود؛
و آخرم، گریه ز بیدرمانی!
هوش مصنوعی: من به خاطر شادی و خنده وارد این حال شدم، نه به خاطر نادانی؛ اما در نهایت، غم و گریهام از نداشتن درمانی برای دردهایم است.
راز من، کش همه کس میداند؛
کاش دانم که تو هم میدانی
هوش مصنوعی: راز من را همه میدانند؛ ای کاش میدانستم که تو هم آن را میدانی.
ای خوش آن بزم کز اغیار نهان
بنشینی و مرا بنشانی
هوش مصنوعی: ای کاش در جشن و شادمانیای شرکت کنی که در آن هیچ کس جز من و تو نباشد و تو هم در کنار من بنشینی.
گاه جامی ز تو من بستانم
گه تو از من قدحی بستانی
هوش مصنوعی: گاهی از تو مینوشم و گاه تو از من مینوشی.
گه شرابی دهیم، بی شر و شور؛
گاه راحی دهمت ریحانی
هوش مصنوعی: گاهی به تو نوشیدنی میدهیم که بدون حال و شور است؛ و گاهی نیز بوی خوش گل ریحان را به تو هدیه میکنم.
گاه من لاله ز باغت چینم
گه تو گل بر سر من افشانی
هوش مصنوعی: گاهی من گلهای لاله را از باغت میچینم، و گاهی تو گلهای زیبا را بر سر من میپاشی.
سخنی گاه من از تو پرسم
غزلی گاه تو از من خوانی
هوش مصنوعی: گاهی من از تو سوالی میکنم و گاهی تو غزلی از من میخوانی.
من تو را خواجه یی از خود دانم
تو مرا بنده یی از خود دانی
هوش مصنوعی: من تو را مانند یک آقایی میدانم و تو هم مرا مانند یک بنده.
فاش گوییم بهم راز نهان
وارهیم از سخن پنهانی
هوش مصنوعی: ما به طور روشن و بیپرده حقایق را بیان میکنیم و از گفتن سخنان پنهان خودداری میکنیم.
نه که نادیده خطائی از من
دلم آزاری و جان رنجانی
هوش مصنوعی: نه اینکه از روی عمد خطایی از من رخ داده باشد، دل من آزرده و جانم در رنج است.
بی سبب، چشم بمن نگشایی
بیگنه روی زمن گردانی
هوش مصنوعی: بدون هیچ دلیلی، چشم از من برنمیداری و بیگناه، توجهت را به من معطوف میکنی.
ای پریچهره، ندارد طاقت؛
بیش ازین حوصله ی انسانی
هوش مصنوعی: ای زیباترین، دیگر طاقت و ظرفیت انسانی در این دنیا بیشتر از این نیست.
مکن آزارم، از آن روز بترس
که نمانم من و، تنها مانی!
هوش مصنوعی: به من آسیب نزن، چون روزی خواهد رسید که من دیگر در کنارت نیستم و تو تنها خواهی ماند!
دادی ای دوست بدوری فرمان
چکنم؟! آه ز سرگردانی!
هوش مصنوعی: ای دوست، وقتی تو مرا رها کردی، من چه باید بکنم؟! آه از این سردرگمی!
طاقتم نیست که فرمان برمت
قدرتم نیست بنافرمانی
هوش مصنوعی: من قادر نیستم که از دستورات تو پیروی کنم، زیرا قوا و توانایی من در برابر نافرمانی تو کفاف نمیدهد.
من بوصل و تو بهجران مایل؛
چکند تا کرم یزدانی؟!
هوش مصنوعی: من به وصال تو میگرایم و تو به جدایی تمایل داری؛ آیا این وضعیت تا چه زمانی قرار است ادامه پیدا کند؟
چند چند، از سخن رنگ آمیز؟!
چند چند، از صفت شیطانی؟!
هوش مصنوعی: چقدر میخواهی از زیبایی کلام صحبت کنی؟ چقدر میخواهی از خصوصیات شیطانی بگویی؟
آرزوی دگرم نیست دلا
غیر ازین کز کرم سبحانی
هوش مصنوعی: دلخواهی ندارم، جز این که از لطف ومرحمت خداوند بهرهمند شوم.
روی بر خاک نهم بنشینم
همنشین با ملک روحانی
هوش مصنوعی: میخواهم بر روی زمین نشسته و در کنار فرشتگان و موجودات روحانی زندگی کنم.
در جوار نبی مطلبی
یا مزار علی عمرانی
هوش مصنوعی: در کنار پیامبر، نکتهای هست یا در کنار قبر علی، چیزی آباد و زیبا دیده میشود.
کز شب مردن، تا روز نشور
شنوم رایحه ی ریحانی
هوش مصنوعی: از شب مردن تا روز دوباره زنده شدن، عطر خوش ریحان را میشنوم.
گاه گویم، بچه سامان آذر
پر، نه؛ پرواز حرم نتوانی!
هوش مصنوعی: گاه فکر میکنم که تو فرزند آذر هستی، اما نه؛ نمیتوانی در حرم پرواز کنی!
گاه گویم که: مخور غم چون نیست
بی سران را، غم بیسامانی
هوش مصنوعی: گاهی به خودم میگویم که چرا نگران باشم، زیرا کسانی که هیچ برنامه و هدفی در زندگی ندارند، در واقع دلیلی برای نگرانی ندارند.
این ره عشق بود، مایه مخواه؛
عاشقی نیست چو بازرگانی!
هوش مصنوعی: این راه عشق است، انتظار هیچ سودی نداشته باش؛ زیرا واقعی بودن عشق با تجارت و کسب و کار سازگار نیست!
گاه اندیشه و، گه شوق فزود؛
اینک از وسوسه ی نفسانی
هوش مصنوعی: گاهی اندیشه و تفکر به سراغ او میآید و گاهی شوق و Desire بر او غلبه میکند؛ اکنون تحت تأثیر وسوسههای نفسانی قرار گرفته است.
راه گم کرده بصد اندوهم
مانده در زاویه ی حیرانی
هوش مصنوعی: در دل اندوه فراوان و سردرگمی به سر میبرم و در گوشهای از زندگیام از پیدا کردن مسیر درست ناتوان ماندهام.
آنکه باد علمش نوروزی
آنکه ابر کرمش نیسانی
هوش مصنوعی: فردی که دانش و علمش به مانند روز نو و تازه است، و کسی که بخشش و لطفش به اندازه ابرهاست.
آنکه از تیغ کند بهرامی
آنکه از عقل کند کیوانی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی که میتواند با تیغ به مانند بهرام (شخصیتی از افسانههای ایرانی) به جنگ برود و بر دشمنان پیروز شود، همچنین به خاطر قدرت عقلش میتواند تصمیمات حکیمانهای بگیرد و مانند کیوان (نقشی در اسطورهها) عمل کند. در واقع، این شعر به توانایی و قدرت فرد در جنبههای مختلف زندگی اشاره دارد.
آنکه برجیس کند دمسازیش
آنکه کیوان کندش دربانی
هوش مصنوعی: کسی که با همسایگی خود، به خوشی و آرامش میرسد، همان کسی است که میتواند به مقام و جایگاه بلندی دست یابد.
آنکه بدمهر و مه او را دو غلام
بهر زر پاشی و سیم افشانی
هوش مصنوعی: کسی که از او محبت و خوبی دیده نمیشود، دو خدمتکار دارد که برایش طلا و نقره میپاشند و از او ستایش میکنند.
آنکه تیرش بدبیری مشغول
همچو ناهید بخوش الحانی
هوش مصنوعی: کسی که با تیر بدبینی خود مشغول است، همچون ناهید که به زیبایی آواز میخواند.
آن کزو عدل بود بازاری
آن کزو ظلم بود زندانی
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر عدالت شناخته میشود، در مسیر تجارتی موفق خواهد بود، و کسی که به ظلم و بدی روی میآورد، در قید و بند مشکلات و سختیها گرفتار میشود.
آنکه چون کرد رقم دفتر عدل
نسخ شد نسخه ی نوشروانی
هوش مصنوعی: کسی که در زمینه عدالت و انصاف عمل کند، حکایت و سرنوشت مردم را به گونهای مینویسد که دیدگاههای نوین و متعالی در آن منعکس میشود و به نتیجهای مثبت میرسد.
آنکه خشم وی و خلقش بجهان
این کند مالکی، آن رضوانی
هوش مصنوعی: کسی که خشم و شخصیتش باعث تغییر و تحولی در جهان میشود، همانند یک مالک، در واقع شایسته مقام رضوان و بهشت است.
گلشن رحمت و برق غضبش
این جنانی کند، آن نیرانی
هوش مصنوعی: باغ سرسبز رحمت و نور خشم او، این شخصیت پر شور را دچار تردید میکند و آن را تحت تأثیر قرار میدهد.
رستم عهد، بشمشیر زنی؛
جم گیتی، به بلند ایوانی
هوش مصنوعی: رستم با شمشیرش به عهد و پیمان وفادار است؛ و جم، که پادشاهی بزرگ و برجسته بود، به دلیل عظمت و شکوهش معروف است.
ای غلامی سرایت، شاهی؛
وی گدایی درت، سلطانی
هوش مصنوعی: ای بندهای که در خانهات زندگی میکنی، تو خودت مثل یک پادشاهی؛ و ای فقیر که در پیشگاهت ایستادهای، تو به او قدرت و مقام میدهی.
روز و شب، صرفه یی از هم نبرند
عدلت آنجا که کند میزانی
هوش مصنوعی: روز و شب هیچ کدام از یکدیگر جدا نمیشوند، در جایی که عدل و انصاف برقرار است، توازن و تعادل برقرار میشود.
سبز گردد، همه گرکشت من است
لطفت آنجا که کند دهقانی
هوش مصنوعی: تمامی مزارع و زمینهای زراعی حالتی سرسبز و خرمی به خود میگیرند، به خاطر محبت و لطفی که تو آنجا داری و کشاورز با تلاشش در پرورش آنها زحمت میکشد.
سیر گردد، همه گر چشم عدوست؛
جودت آنجا که کند مهمانی
هوش مصنوعی: اگرچه نظارهگر چشمهای حسود باشی، میتوانی با بزرگواری و سخاوت خود، مهمانی را به بهترین شکل برگزار کنی و بر تمام حوادث غلبه کنی.
شیر از آهو رمد و، گرگ از میش
حفظت آنجا که کند چوپانی
هوش مصنوعی: شیر و آهو از یکدیگر فرار میکنند و گرگ هم میش را محافظت میکند، در جایی که چوپان به وظیفهاش میرسد.
افگند بهر سیاست چون چین
شحنه ی قهر تو بر پیشانی
هوش مصنوعی: نگاهی به دشمنان میاندازم که مانند نشانهای از قدرت تو، بر پیشانیام نقش بستهاند.
هیچ اسد، دم نزد از اسدی؛
هیچ سرحان نکند سرحانی
هوش مصنوعی: هیچ شیر یاستی درباره شیر بودن خودش صحبت نمیکند؛ هیچ قهرمانی هم به صفات قهرمانیاش نمیبالد.
دل آن و، جگر این گردد؛
خون زبیدستی و بید ندانی!
هوش مصنوعی: دل و جگر به شدت تحت تأثیر یکدیگر قرار میگیرند؛ اگرچه به ظاهر بیتفاوتی نشان میدهند، اما در واقع با درد و خونریزی درونی مواجه هستند.
ز کباب دل و بریان جگر
کرده گاو و بره را مهمانی
هوش مصنوعی: از دل و جگر کبابی درست کردهاند و گاو و بره را به مهمانی دعوت کردهاند.
آن گیا را، که تو سازی سیراب،
آن بنا را، که تو باشی بانی
هوش مصنوعی: هر گیاهی که تو آب بدهی، رشد میکند؛ و هر بنایی که تو پایهگذاری کنی، شکل میگیرد.
بودش سالمی، از باد خزان؛
بودش ایمنی، از ویرانی!
هوش مصنوعی: او در برابر باد خزان سالم و در امان بود؛ او از ویرانی مصون ماند.
خاک راهت، گه تنها گردی؛
ابر جودت، گه ذر افشانی؛
هوش مصنوعی: به هنگام تنها بودن، خاکی که بر مسیر تو است، گاهی اوقات تیره و دشوار میشود؛ و در زمانهایی نیز، نعمتهای تو مانند باران، گاه به گاه بر زمین میبارند و زندگی را سرشار از خوبی میکنند.
کندش ذره، همه خورشیدی؛
کندش قطره، همه عمانی!
هوش مصنوعی: هر ذرهای که به آن نگاه کنی، میتواند مانند خورشید درخشان باشد و هر قطرهای از آن، میتواند به بزرگی یک کشور باشد.
محو کرد آیت جودت ز جهان
قصه ی حاتمی و قاآنی
هوش مصنوعی: محبت و بخشش تو آنقدر قوی است که داستانهای بزرگانی چون حاتم طایی و قاآنی را از یادها برده است.
یافته معنی جود تو زیاد
معن بن زائده شیبانی
هوش مصنوعی: معنی سخاوت و generosity تو به حدی است که فراتر از همیشه و عادی است.
هست بزم تو بهشتی و، در آن؛
ساقیان را هنر غلمانی!
هوش مصنوعی: پیشنهاد میشود که مهمانی تو همچون بهشت است و در این مهمانی، پیشخدمتها و ساقیان به مهارت خود در خدمترسانی مشغول هستند.
هست رزم تو، جحیمی و در آن؛
لشکری را صفت ثعبانی!
هوش مصنوعی: رزم تو همچون جهنم است و در آن، لشکری را به صفتی همچون مار توصیف کردهاند.
خاک بر فرق عدو افشانند
چون بلشکر سر دست افشانی
هوش مصنوعی: خاک بر سر دشمن میپاشند، مانند اینکه سربازان در جلوی صف رژه میروند.
روز هیجا که زهر سوی کنند
سرکشان، میل جنیبت رانی
هوش مصنوعی: روزی خواهد رسید که وقتی سرکشان و ظالمین در مقابل تو بایستند، تو باید با شجاعت و قدرت از خود دفاع کنی.
سهمگین تیغ تو و، خون عدو؛
این نهنگی کند، آن طوفانی!
هوش مصنوعی: تیغ تو به شدت کشنده است و خون دشمن را میریزد؛ همچون نهنگی که باعث طوفان میشود.
کنی از پیکر فرسان سپاه
ای بسا جانوران مهمانی
هوش مصنوعی: تو به جنگاوران سپاه کمک میکنی، و این کار باعث میشود که عدهای از جانوران و موجودات زنده به مهمانی و جشن بیایند.
فی المثل، خصم تو گر چو فرعون
سحر سازی کند، افسون خوانی
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو مانند فرعون سحر و جادو کند، تو نیز باید با تواناییهای خود جواب او را بدهی و از جادوگری و افسونگری استفاده کنی.
نیزه بر کف چو بمیدان آیی
تو کلیمی کنی، آن ثعبانی!
هوش مصنوعی: وقتی که با نیزه به میدان میآیی، مانند یک یهودی ماندگار و حواس جمع رفتار میکنی، همانند مار بزرگ و خطرناک.
گرمی کشمکش روز وغا
چون دهد تیغ تو را عریانی؛
هوش مصنوعی: وقتی که درگیریهای روز و شب به اوج خود میرسد، تیغ تو تو را به وضوح و عیان میکند.
کند ار خصم بود رستم زال
کفن اندر تن او خفتانی!
هوش مصنوعی: اگر دشمن به رستم زال هم خفته باشد، او کماکان در دلش قدرت و شجاعت را خواهد داشت.
آسمانی ز غبار افروزد
چون شود تیز تکت میدانی
هوش مصنوعی: وقتی آسمان پر از غبار شود و تند و تیز شود، دیگر جایی در میدان نمیماند.
مرحبا، مرکب برق آیینت؛
که بود گرم سبکجولانی
هوش مصنوعی: سلام بر تو، ای مرکب پرنور و درخشان؛ که با شجاعت و سبکبارگی میتازی.
از افق، تا به افق گرتازیش؛
وز ره رفته عنان گردانی؛
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از دوردستها به دوردستها بروی و با تلاش، مسیر را به دست بگیری؛
سمش آن گرد، که اول انگیخت
گل شود از عرق پیشانی!
هوش مصنوعی: عطر و بوی خوشی که از عرق پیشانی او خارج میشود، همانند گلی است که در ابتدا شکوفا میشود.
حکم حکم تو، که حاکم کردت؛
حکمت بالغه ی ربانی!
هوش مصنوعی: حکومت و فرمانروایی تو به خاطر اراده و تصمیمی است که خداوند برای تو قرار داده است؛ که نشاندهندهٔ علم و حکمت بینظیر اوست.
امر، امر تو؛ کامیرت کرده است؛
قدرت کامله ی سبحانی!
هوش مصنوعی: فرمان تو، فرمانی است که به تمام مسائل تسلط دارد؛ قدرت کامل الهی در آن نهفته است!
نیست یارای مدیح تو مرا
ای تو روحانی و من جسمانی!
هوش مصنوعی: قادر نیستم تو را ستایش کنم ای روحانی، چرا که من تنها جسم هستم.
منکر نظم من و، دولت تو؛
این مجوسی بود، آن نصرانی
هوش مصنوعی: کسی که نظم و ترتیب من و قدرت و اقتدار تو را منکر شود، او مانند یک مجوسی است، در حالی که آن دیگری مانند یک نصرانی است.
صاحبا، آنکه ز اهل سخنش
نام شد هاتف اصفاهانی
هوش مصنوعی: دوست عزیز، کسی که به خاطر سخنانی که میگوید معروف و مشهور شده، صدای او از اصفهان شنیده میشود.
سید احمد، که همه عمر مرا،
بود از همنفسان جانی
هوش مصنوعی: احمد، که در تمام عمرم، همواره از همراهان و دوستان نزدیک من بود.
در صفاهان، که فراموشش بود؛
بلبل ناطقه، بال افشانی
هوش مصنوعی: در اصفهان، جایی که فراموش شده بود، بلبل سخنگو با آوازش پرواز میکند و زیبایی میآفریند.
نظم، از نثر نمیکردم فرق؛
سخنم را لقب هذیانی
هوش مصنوعی: من هیچ تفاوتی بین نظم و نثر قائل نمیشدم؛ سخنانم را به عنوان هذیان تلقی میکردند.
زانوری، فارس میدان سخن
حاکم محکمه ی یونانی
هوش مصنوعی: زانوری، فارس، قانون و داوری را به خوبی میشناسد و در زمینه سخنوری و قضاوت، رهبری میکند.
این قصیده، که ز روز اول
کس نیاورده مر او را ثانی
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که این اثر یا شعر به قدری بینظیر و منحصر به فرد است که هیچکس دیگری نتوانسته است چیزی شبیه به آن را خلق کند. از روز اولی که این اثر به وجود آمده، هیچ نمونه دومی از آن وجود ندارد.
خواند و بر گفتن من فرمان داد
حاش لله، ز نافرمانی!
هوش مصنوعی: او به من دستور داد که بخوانم و صحبت کنم، ولی نخواستهام از او سرپیچی کنم!
ساختم نامه، گرفتم خامه؛
در دو روز از مدد یزدانی
هوش مصنوعی: نامهای نوشتم و قلم به دست گرفتم؛ در مدت دو روز به مدد الهی این کار را انجام دادم.
بستم این دسته سمن کش بینی
گفتم این تازه سخن کش خوانی
هوش مصنوعی: این شعر به تصویر کشیدن زیبایی و لطافت گلها اشاره دارد. گویا شاعر با دیدن دستهای از گلهای سمن، به تازگی احساسات و افکار جدیدی در او رخ داده است. او از زیبایی این گلها لذت میبرد و به نوعی به تازگی و نوآوری در کلام و ادبیات اشاره میکند. این تصویر زیبا نشاندهندهٔ قدرت زیبایی طبیعی در ایجاد الهام و انگیزه در انسان است.
شکر ایزد، که نیم از گفتار
عاجز از انوری و خاقانی
هوش مصنوعی: سپاسگزاری از خداوند که نیمی از سخنان انوری و خاقانی برای ما قابل درک نیست.
ندهی نسبت لافم، این من
وین ابیوردی و این شروانی
هوش مصنوعی: اگر به من نسبت لاف زدن ندهی، اینجا من هستم و این سرزمین ابیورد و شروان.
آذر، از ره مرو، ار دانایی
که بود بیرهی از نادانی
هوش مصنوعی: ای آذر، اگر دانا هستی، از راه نرو، زیرا که از نادانی دوری کن.
انوری را چه زیان از سخنت؟!
عربی را چه غم از عبرانی؟!
هوش مصنوعی: انوری چه ضرری از حرف تو میبیند؟! عربی چه نگرانی از زبان عبری دارد؟!
باد تا هست لآلی بحری
باد تا هست جواهر کانی
هوش مصنوعی: تا زمانی که باد وجود دارد، مرواریدهایی در دریا هم هستند و تا زمانی که جواهرات وجود دارند، نشانهای از ارزش و زیبایی در طبیعت نیز هست.
هر که ساقیت، نخواهد مخمور
هر که باقیت، نخواهد فانی
هوش مصنوعی: هر کسی که تو را سیراب کند، دیگر نمیخواهد مست شود و هر کسی که تو را به ماندگاری و بقایت برساند، نمیخواهد از بین برود.
حاشیه ها
1401/11/26 02:01
احسان رحیمی
بیت ۲۵ به شرح ذیل اصلاح شود
عاقلان خنده نه از بی خبری
گر کنم گریه نه از نادانی
اولم خنده ز بی دردی بود
آخرم گریه ز بی درمانی