گنجور

شمارهٔ ۲۸ - قصیده در تعریف احمدخان خویی دنبلی - ماده تاریخ ۱۱۹۱ ه.ق

چو مهر باختری، همچو ماه کنعانی
شد از فسون زلیخای چرخ زندانی
برادران حسود ستارگان دادند
ز دست، یوسف خورشید را بارزانی
برآمد از افق شرق مه، چو بن یامین؛
جهان چو دیده ی یعقوب گشت ظلمانی
شدم بگوشه ی بیت الحزن، درش بستم؛
غمین نشسته، بزانو نهاده پیشانی
نه روغنی، که دهد روشنی چراغ مرا
نه روزنی، که کند ماه پرتو افشانی
گهی بفکر، کز آغاز شد چها دیدی
گهی بذکر، که انجام چون شود دانی؟!
بخواب رفته همه مرغ و ماهی و، رفته
سه پاس از شب و، من در سپاس یزدانی
صدای حلقه ی در، ناگهم بگوش آمد؛
شگفت ماندم در کار خود ز حیرانی
که هیچکس نشناسم که نیم شب پرسد
ز حال زار مسلمانی، از مسلمانی!
وگرنه، وام بگردن ز خواجه یی دارم
که تا سحر کندم شب بحجره دربانی!
وگرنه خون کسی ریخته گریخته ام
که جویدم بشب تیره عدل سلطانی!
وگرنه بزم شراب است کلبه ی تنگم
که پا نهد عسس آنجا چو دزد پنهانی!
که میزند بدر این حلقه نیم شب یا رب؟!
که نام او نه فلانی بود نه بهمانی!
عصا گرفته بکف، دل طپان و پا لرزان؛
سبک شدم سوی دهلیز با گران جانی
عیان ز رخنه ی در دیدم آن فروغ که دید
بطور از قبس آن شب، شبان عمرانی
چو پیش رفته گشودم در، آفتابی بود؛
کشیده سر ز گریبان سرو بستانی
مهی، خطش حبشی، غبغبش سمرقندی؛
بتی، تنش ختنی و لبش بدخشانی
گرفته مست بیکدست شمع کافوری
بدست دیگر، مینای راح ریحانی
درآمد از در و گفتا: ببند، چون بستم؛
کله فگند و قبا کند ماه کنعانی
بسجده شکرکنان، من برابرش گویی
نشسته ثانی یعقوب و یوسف ثانی
چو گرم شد سرش، از یک دو جام باده تلخ؛
درآمدش لب شیرین بشکر افشانی
چه گفت؟ - گفت که: ای همدم ابیوردی؛
چه گفت؟- گفت که: ای همزمن به شروانی
نه دلنوازی حسن است، اینکه آرایم
رخ از شراب، که آرایشی است جسمانی
تو را گذارم، چون خال در سیه روزی؛
تو را پسندم، چون زلف در پریشانی!
نه پاکبازی عشق است، اینکه آلایم
بلای باده، که آلایشی است روحانی!
تو را که زاهد عهدی، بطاعت اندوزی؛
تو را که شهره ی شهری، بپاکدامانی
سرم خوش است، باین سرخوشت کنم کاینک
قمیص یوسفی آورد ریح رحمانی
رسانده نکهت گل، هم صبا و هم ز سبا
رسیده نامه رسان هدهد سلیمانی
بگفت این و، بمن داد نامه ی رنگین؛
که رنگ یافته از وی ترنج گیلانی
بمهر، مهر چو برداشتم ز عنوانش؛
شناختم خط دیرینه یار روحانی!
کدام یار؟! سمیع السرایری که زهوش
بگوش دل شنود رازهای پنهانی!
ادیب محکمه ی عقل و حکمت، آنکه رود
بهر کجا، زند آن ملک لاف یونانی
حلیف زهد و، نه هر حد معروفی
الیف عشق و، نه هر عشق، عشق صنعانی
نوشته بود پس از شوق وصل و شکوه ی هجر
که ای دعاویت از هر مقوله برهانی
گذشت عمرم، اگر چه بناخوشی، یک چند؛
کنون همی گذرد خوش، بدولت خانی
تو را که مانده کنون تنگتر ز هم دل و دست
به تنگنای عراق، اینقدر چه میمانی؟!
اگر چه خاطرش از هیچ راه نگشاید
همه بخلد برین گرد رود صفاهانی
ولی چو رفتن احمد شنیدی از بطحا
چرا جنیبت هجرت به خوی نمیرانی؟!
چه خوی، بنزهت مصر و، نه مصر فرعونی؛
چه خوی، بخضرت شام و، نه شام ظلمانی!
چه خوی؟ بیمن عدالت، مداین اول؛
چه خوی؟ بمیمنت و امن کعبه ی ثانی!
چه خوی، که دید در آن لاله ریخت چون ژاله؟!
گل بهشت، خوی از خجلتش ز پیشانی!!
خصوص حال، که از بهر عیش اهل کمال
مهین مهندس اقبال خان خانانی
بساعتی که بر آراست دولتش ز سعود
فگند طرح سرا بوستان روحانی
چه بوستان، چه سرا دیدمش، ندیدم لیک
در آن قصور، قصور آشکار و پنهانی!
جز این که، چون تو کهن بلبلیش میباید؛
بیا به بستان، ای عندلیب بستانی!
چو شرح نامه بپایان رسید، صبح دمید؛
فشاند مرغ سحر بال، در سحر خوانی
ز پیش طاق رواق کبود، دست سحر
گسست رشته ی قندیلهای نورانی
نسیم صبح، سر آستین بماه افشاند
بزیر پرده شد این شاهد شبستانی
خروس عرش، به الله اکبر سحری؛
بچشم مردم نگذاشت خواب شیطانی
برج خویش، روان گشت چون مه آن بیمهر
چو چرخ من ز پیش در ستاره افشانی
پی دو گانه ی رب یگانه، ز اشک وداع
وضو گرفتم و سودم بخاک پیشانی
هوای دیدن آن قصر و بوستان کردم
غم چنانم در سینه کرد نیرانی
زدم بدامن باد سحر، همان دستی
که زد بتخته ی کشتی غریق طوفانی
که ای تو پیک غریبان، بگو بمولینا
کز وست پیرخرد کودک دبستانی
که آنچه شرح کمال و جلال خان کردی
ز نردبان بثریا مرو، که نتوانی!
تو را بس آنچه نوشتی، ز وصف خانه و باغ؛
در آن حدیقه الهی بکام دل مانی
جواب نامه غرض خواستم نویسم، لیک
گرفت دست مرا خامه از زبان دانی
که دوست لؤلؤ منثور چون فرستادت
به آنکه گوهر منظوم بروی افشانی
کتاب چندم، در حجره بود، بگشودم؛
مگر باذن حریفان کنم سخن رانی
ز نظم عرفی، و شعر کمالم آمد خوش
بهم کرشمه ی شیرازی و صفاهانی
ولی چو داشت سر اندر کنار من انصاف
بهیچ یک نزدم طعنه در نواخوانی
گهر، میان گهر ریختم؛ کند شاید
دقیق طبع رفیقان عصر، میزانی!
برسم هدیه، چو دیدم بپای آن حاجب
که روزکی دو در آن قصر کرده در بانی
نه تحفه زیبد، اثواب هندی و رومی؛
نه ارمغان سزد، اجناس بحری و کانی!
ز گنج خاطر، در جی لبالب از گوهر؛
که ننگ آیدش، از لؤلؤئی و مرجانی
گزیدم اینک و، بر درگهش فرستادم
که شد چو لعل دلش خون زرشک، خاقانی
اگر چه ساحت آن بوستان سرا دیدن
مبارک است بر اشراف نوع انسانی
و یا به تهنیتش ارمغان فرستادن
مقرر است بر اصناف انسی و جانی
ولی کنون، چو ز رفتار چرخ دولابی
ولی کنون، چو ز کردار بخت ظلمانی،
نه قدرتی، که فرستم بضاعت مزجات
نه قوتی که کنم رخش سیر جولانی
خوشم، که راوی اشعار خویش را شنوم
باین قصیده در آن بزم کرده ترخانی
همیشه تا زر و تا سیم را، ز صیرفیان
جهانیان بگرانی خرند و ارزانی
بدوستان و حسودان خان درین بازار
گرانی و سبکی باد یا رب ارزانی
تبارک الله ازین قصر و حبذا ازین باغ
که کرده حاجب او قیصری و رضوانی
دهم سپهر بود، نه دوم زمین این قصر؛
که خود مقابل روحانی است جسمانی
اگر سپهر نگویی، که روشنان سپهر
گشاده دیده در آنجا پی نگهبانی
نهم بهشت بود، نه دوم جهان این باغ؛
باین نشانه، که این باقی است و آن فانی
اگر بهشت نگویی، که حوریان بهشت
بسر دویده بآن بوستان بمهمانی
چرا چو دست ستم، پای دیو از آنجا بست؛
اگر نکرده بر آن در فرشته دربانی؟!
همی چراست درختش چو بخت بانی سبز
اگر نکرده در آن باغ خضر دهقانی؟!
بتان خلخی و دلبران نوشادی
در آن بهشت زده دم ز حور و غلمانی
فروغ شمسه درگاه آسمان جاهی
چراغ انجمن حاجبان دیوانی
ببزم عیسی مریم، نموده خورشیدی؛
ببام هفتم افلاک، کرده کیوانی
عیان زهر ثمری، نقش خامه ی بهزاد
نهان بهر شجری، کارنامه ی مانی
بتاک بسته، همه خوشه های پروینی؛
ز خاک رسته، همه لاله های نعمانی!
دروگری، همه از آبنوس و صندل و عاج؛
نظر ز دیدنش آینه وار حیرانی
فرح فزا و، روان بخش آب و چشمه ی آن؛
ز چشم مردم پنهان، چو آب حیوانی!
بچار فصل، در انهار سیمگون شب و روز
روان ز منبع آن بحر، جود ربانی
در آن حیاض و جداول، که باشدش همه سنگ
بلور و مرمر و یشب و زبرجد کانی
ز نخل وادی ایمن، همی نشان داده؛
براستی همه فواره های نورانی
چو چشم مجنون، از شوق در گهر پاشی
چو روی لیلی از شرم در خوی افشانی
شناور آمده مرغابیان در انهارش
چو روشنان فلک، در مجره جولانی
کشیده دست صبا، سایبان اطلس سبز
ز برگ تر بسر شاهدان بستانی
هر آن نهال که پوشیده رخت نوروزی
نداده ز آذر و دی نیز تن بعریانی
بهر کجا گذران افگنی نظر، بینی
بهر طرف نگران افتدت گذر، دانی
که نقش بند طبیعی، بدست شاپوری
ببردن دل هر کس نشسته پنهانی
ببرگ برگ درختان بارور هر سو
کشیده صورت شیرین به شکر افشانی
عبیر بیز و گهرریز، روز و شب آنجا؛
چه باد فروردینی، چه ابر نیسانی!
مگر سه گانه موالید را یکی کردند
در آن حدیقه که بادا ببانی ارزانی
بخاک جامد، همدست قوت نبتی
بچشم نامی دمساز روح حیوانی
کسی که دیده همه عمر یک ره آن گلزار
برند گر ببهشتش،کشد پشیمانی!
چرا که جست در آن راه اگر به دشواری
همیشه بود در اینجا رهش بآسانی
نه خار در کف گلچین، ز جرم گلچینی؛
نه چین بحاجب حاجب، ز خلق دربانی
غرض، گمان نکنم، گر ز اهل حاله نه یی
ز دیدن وز شنیدن محاسنش دانی
که حسن و صنعت این قصر و باغ نتوان یافت
بچشم و گوش، که وجدانی است وجدانی
حمام و طوطی آن قصر، از خوش آوازی
تذرو بلبل و آن باغ، از خوش الحانی
نکات حسن، نشان داده در نواسازی؛
زبور عشق، بیان کرده در نواخوانی؛
چگونه بر سر بانی فگنده سایه همه
بدستش ار نبود خاتم سلیمانی
مهین سلاله ی مجد و جلال، احمد خان
ثمین در صدف مرتضی قلیخانی
که اوست افضل مخلوق خلقت بشری
که اوست احسن تقویم خلق انسانی
به بر برش، هر ذره کرده خورشیدی
ببحر جودش، هر قطره کرده عمانی
نخست خاست، ز بحر کفش چو ابرقلم؛
ز لوح اهل کرم شست نام قاآنی
طلب شمرده بخود حتم، حاتم طائی
طمع نوشته ی بخود ختم، معن شیبانی
به نوح، نوح کنان، خلق میگریست که شد
ز باد فتنه زمین را سفینه طوفانی
کنون ز لنگر عدلش، جهان بحمدالله
نجات یافته از چار موج ارکانی
همان عصای کلیم است، تیغ خونخوارش؛
که خلق را رمه کردار کرده چوپانی
چو در میان رمه، دیده گرگ قبطی رنگ؛
بدست موسوی اش کرده تیغ ثعبانی!
بکار حکم نیفتاده مشکلی او را
جز اینکه حق گذارند بر او بآسانی
نه عفو او نگرد در خیانت خائن
نه عدل او گذرد، از جنایت جانی
بباغ چون نگرد حفظ او بناطوری
براغ چون گذرد ما پس او بچوپانی
بفرق صعوه کند چنگ باز، شانه کشی
بکام بره کند ناب شیر پستانی
بپاست رایت اسلام از سلامت او
خدا کند نفتد رخنه در مسلمانی
غرض نگارش تاریخ را نوشت آذر
زید بکام درین بوستانسرا بانی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو مهر باختری، همچو ماه کنعانی
شد از فسون زلیخای چرخ زندانی
هوش مصنوعی: مثل اینکه خورشید صبحگاهی، همانند ماه زیبا و دل‌فریب به دلیل جادوگری زلیخا، در زندان چرخ (زمان) واقع شده است.
برادران حسود ستارگان دادند
ز دست، یوسف خورشید را بارزانی
هوش مصنوعی: حسودان مانند ستارگان در آسمان، یوسف خوشبخت و درخشان را از دست دادند.
برآمد از افق شرق مه، چو بن یامین؛
جهان چو دیده ی یعقوب گشت ظلمانی
هوش مصنوعی: ماه مانند بن یامین از افق شرق بالا آمد و جهان همانند چشمان یعقوب تاریک و نابینا شد.
شدم بگوشه ی بیت الحزن، درش بستم؛
غمین نشسته، بزانو نهاده پیشانی
هوش مصنوعی: در گوشه‌ی مکانی غم‌انگیز نشسته‌ام و در را به روی خود بسته‌ام؛ در حالتی غمگین، زانو زده‌ام و پیشانی‌ام را بر زمین گذاشته‌ام.
نه روغنی، که دهد روشنی چراغ مرا
نه روزنی، که کند ماه پرتو افشانی
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که نه ماده‌ای وجود دارد که بتواند چراغ مرا روشن کند و نه روزنی هست که ماه بتواند نور خود را از آن عبور دهد. به عبارت دیگر، سخن از نبودن چیزی است که بتواند در تاریکی روشنی بخشد یا نور را منتقل کند.
گهی بفکر، کز آغاز شد چها دیدی
گهی بذکر، که انجام چون شود دانی؟!
هوش مصنوعی: گاهی در تأمل باش که از ابتدا چه تجربه‌هایی داشتی و گاهی به یاد بیاور که در نهایت چه نتیجه‌ای به دست می‌آوری.
بخواب رفته همه مرغ و ماهی و، رفته
سه پاس از شب و، من در سپاس یزدانی
هوش مصنوعی: همه پرندگان و ماهی‌ها خواب هستند و سه پاس از شب گذشته، ولی من همچنان در سپاس و شکرگزاری به خداوند به سر می‌برم.
صدای حلقه ی در، ناگهم بگوش آمد؛
شگفت ماندم در کار خود ز حیرانی
هوش مصنوعی: صدای زنگ در ناگهان به گوشم رسید؛ از تعجب در کار خودم حیرت‌زده شدم.
که هیچکس نشناسم که نیم شب پرسد
ز حال زار مسلمانی، از مسلمانی!
هوش مصنوعی: هیچ‌کس را نمی‌شناسم که در نیمه‌شب احوال بد یک مسلمان را بپرسد، از خود مسلمان!
وگرنه، وام بگردن ز خواجه یی دارم
که تا سحر کندم شب بحجره دربانی!
هوش مصنوعی: اگر نه، من بدهی‌ای دارم به کسی که تا صبح در گشودن درِ اتاقم مشغول است!
وگرنه خون کسی ریخته گریخته ام
که جویدم بشب تیره عدل سلطانی!
هوش مصنوعی: اگر کمکم نکنی، خون کسی را به ناحق ریخته‌ام که در ظلمت شب به دنبال عدالت سلطانی بودم!
وگرنه بزم شراب است کلبه ی تنگم
که پا نهد عسس آنجا چو دزد پنهانی!
هوش مصنوعی: در غیر این صورت، محفل شراب مانند کلبه‌ای باریک و تنگ است که در آن نگهبان پنهانی مثل یک دزد وارد می‌شود!
که میزند بدر این حلقه نیم شب یا رب؟!
که نام او نه فلانی بود نه بهمانی!
هوش مصنوعی: کیست که در این شب تاریک، در حلقه‌ی ما را می‌زند؟! پروردگار! که نام او نه فلانی است و نه بهمانی!
عصا گرفته بکف، دل طپان و پا لرزان؛
سبک شدم سوی دهلیز با گران جانی
هوش مصنوعی: عصا به دست گرفته‌ام، قلبم تپش دارد و پاهایم می‌لرزند؛ با حالتی سبک وارد راهرو شدم، در حالی که بسیار خسته و ناتوان بودم.
عیان ز رخنه ی در دیدم آن فروغ که دید
بطور از قبس آن شب، شبان عمرانی
هوش مصنوعی: من در دل تاریکی در، نوری را دیدم که شبیه به روشنایی از آتش است، نوری که شب را به زندگی و آبادانی تبدیل کرده است.
چو پیش رفته گشودم در، آفتابی بود؛
کشیده سر ز گریبان سرو بستانی
هوش مصنوعی: زمانی که در را باز کردم، با منظره‌ای از نور آفتاب مواجه شدم؛ درخت سرو باغ با زیبایی‌اش سر از گریبان برافراشته بود.
مهی، خطش حبشی، غبغبش سمرقندی؛
بتی، تنش ختنی و لبش بدخشانی
هوش مصنوعی: این جمله توصیف زیبایی از یک فرد یا معشوق را ارائه می‌دهد. شخصی به نام "مهی" دارای نگاهی خاص و جذاب است، با چهره‌ای که نشانه‌هایی از زیبایی‌های آفریقایی دارد و غبغبش به نوعی به زیبایی سمرقند اشاره دارد. همچنین، اشاره به "بتی" که دارای بدنی زیبا و لب‌هایی به رنگی خاص است، به نوعی ویژگی‌های ظاهری و جذاب این شخصیت‌ها را وصف می‌کند. به طور کلی، این توصیف به زیبایی و دلربایی آن‌ها تاکید دارد.
گرفته مست بیکدست شمع کافوری
بدست دیگر، مینای راح ریحانی
هوش مصنوعی: در این بیت، شخصی را توصیف می‌کند که در حالی که در دست یک شمع خوشبو از کافور دارد، در دست دیگرش یک ظرف مینا یا شراب را نگه داشته است، و به نظر می‌رسد در حال مستی و لذت از زندگی است. این تصویر حاکی از لحظاتی از شادی و سرخوشی است که او در آن غرق شده است.
درآمد از در و گفتا: ببند، چون بستم؛
کله فگند و قبا کند ماه کنعانی
هوش مصنوعی: شخصی از در وارد شد و گفت که در را ببند. وقتی من در را بستم، او به شکلی ناگهانی و غیرمنتظره، مانند ماهی درخشان و زیبا، ظاهر شد و توجه همه را به خود جلب کرد.
بسجده شکرکنان، من برابرش گویی
نشسته ثانی یعقوب و یوسف ثانی
هوش مصنوعی: من در حال سجده شکر هستم و به طوری که گویی در مقابل او نشسته‌ام، مانند یعقوب که در برابر یوسفش نشسته است.
چو گرم شد سرش، از یک دو جام باده تلخ؛
درآمدش لب شیرین بشکر افشانی
هوش مصنوعی: وقتی که او از نوشیدن چند جام شراب تلخ حالش بهتر شد، از دهانش کلام شیرینی و دلنشینی به زبان آمد.
چه گفت؟ - گفت که: ای همدم ابیوردی؛
چه گفت؟- گفت که: ای همزمن به شروانی
هوش مصنوعی: او گفت: ای همراه من از ابیورد، چه گفت؟ - او گفت: ای همسفر من از شروان.
نه دلنوازی حسن است، اینکه آرایم
رخ از شراب، که آرایشی است جسمانی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که زیبایی ظاهری و تجملاتی، مانند آرایش و زینت کردن صورت با شراب، نمی‌تواند دلنواز و فرح‌بخش باشد. زیبایی حقیقی و عمیق‌تر از جنبه‌های مادی و جسمانی است.
تو را گذارم، چون خال در سیه روزی؛
تو را پسندم، چون زلف در پریشانی!
هوش مصنوعی: من تو را مانند خالی در یک روز سیاه قرار می‌دهم؛ تو را دوست دارم مانند زلفی که در حال آشفته است.
نه پاکبازی عشق است، اینکه آلایم
بلای باده، که آلایشی است روحانی!
هوش مصنوعی: عشق تنها به معنای پاک بودن نیست، بلکه آنچه که منجر به آشفتگی و نقصان روح می‌شود، مانند تاثیرات باده، می‌تواند یک نوع آلودگی روحانی باشد.
تو را که زاهد عهدی، بطاعت اندوزی؛
تو را که شهره ی شهری، بپاکدامانی
هوش مصنوعی: تو که زاهد و دینداری هستی و به انجام کارهای شایسته می‌پردازی؛ تو که به عنوان فردی معروف در جامعه، به پاکدامنی شناخته شده‌ای.
سرم خوش است، باین سرخوشت کنم کاینک
قمیص یوسفی آورد ریح رحمانی
هوش مصنوعی: سرم شاد و دلگرم است، زیرا پیراهنی از یوسف به من می‌رسد که نشانی از رحمت و لطف الهی دارد.
رسانده نکهت گل، هم صبا و هم ز سبا
رسیده نامه رسان هدهد سلیمانی
هوش مصنوعی: عطر گل به وسیله‌ی نسیم و پیام هدهد سلیمانی به ما رسیده است.
بگفت این و، بمن داد نامه ی رنگین؛
که رنگ یافته از وی ترنج گیلانی
هوش مصنوعی: او این را گفت و نامه‌ای زیبا به من داد که رنگ آن به زیبایی میوه‌ی ترنج گیلانی بود.
بمهر، مهر چو برداشتم ز عنوانش؛
شناختم خط دیرینه یار روحانی!
هوش مصنوعی: زمانی که مهر مهر را بر داشتم و از عنوان آن آگاه شدم، توانستم خط و نشانه‌ی دیرینه‌ی دوست روحانی‌ام را بشناسم.
کدام یار؟! سمیع السرایری که زهوش
بگوش دل شنود رازهای پنهانی!
هوش مصنوعی: کدام دوست؟! آن کسی که با تمام وجودش می‌تواند رازهای نهان را بشنود و درک کند.
ادیب محکمه ی عقل و حکمت، آنکه رود
بهر کجا، زند آن ملک لاف یونانی
هوش مصنوعی: یک شخص بافرهنگ و دانشمند در زمینه عقل و حکمت، هرکجا که برود، برتری و وجهه‌ای همانند افسانه‌های یونانی را به همراه خواهد داشت.
حلیف زهد و، نه هر حد معروفی
الیف عشق و، نه هر عشق، عشق صنعانی
هوش مصنوعی: دوستان زهد، تنها به معنی پرهیزگاری نیستند و هر کس نمی‌تواند با عشق واقعی آشنا شود. عشق باید از نوع اصیل و ناب باشد، نه هر نوع عشقی می‌تواند ما را به خوب واقعی برساند.
نوشته بود پس از شوق وصل و شکوه ی هجر
که ای دعاویت از هر مقوله برهانی
هوش مصنوعی: پس از آنکه شور و شوق رسیدن و درد فاصله را تجربه کردم، نوشتم که ای دعا و درخواستت، به هر دلیلی و هر معنایی که باشد، واضح و روشن است.
گذشت عمرم، اگر چه بناخوشی، یک چند؛
کنون همی گذرد خوش، بدولت خانی
هوش مصنوعی: عمرم هرچند که در ابتدا به خوبی نگذشت، اکنون خوش می‌گذرد و نیروی نعمت زندگی را احساس می‌کنم.
تو را که مانده کنون تنگتر ز هم دل و دست
به تنگنای عراق، اینقدر چه میمانی؟!
هوش مصنوعی: چرا هنوز در تنگنای عراق مانده‌ای در حالی که دل و دستت به هم نزدیک‌تر شده‌اند؟!
اگر چه خاطرش از هیچ راه نگشاید
همه بخلد برین گرد رود صفاهانی
هوش مصنوعی: اگرچه او از هیچ راهی به آرامش نمی‌رسد، همه بر این موضوع که او ناپسند است، اتفاق نظر دارند.
ولی چو رفتن احمد شنیدی از بطحا
چرا جنیبت هجرت به خوی نمیرانی؟!
هوش مصنوعی: اما وقتی که رفتن احمد را از بطحا شنیدی، چرا هجرتت را به خوی فراموش کرده‌ای؟
چه خوی، بنزهت مصر و، نه مصر فرعونی؛
چه خوی، بخضرت شام و، نه شام ظلمانی!
هوش مصنوعی: چه زیباست که تویی مانند مصر، اما نه به خاطر فرعونی بودنش؛ چه زیبایی و ارزشمندی مثل شام، اما نه به دلیل تاریکی و ظلمتش!
چه خوی؟ بیمن عدالت، مداین اول؛
چه خوی؟ بمیمنت و امن کعبه ی ثانی!
هوش مصنوعی: چه فایده‌ای دارد در جاهای بزرگ و معتبر زندگی کرد و در شرایط ناعادلانه و بدون آرامش به سر برد؟ چه ارزشی دارد که در مکانی با تاریخ و اهمیت زندگی کنیم در حالی که امنیت و خوشبختی نداریم؟
چه خوی، که دید در آن لاله ریخت چون ژاله؟!
گل بهشت، خوی از خجلتش ز پیشانی!!
هوش مصنوعی: چه خصوصیتی دارد که در آن، لاله‌ها چون باران بریزند؟! گل بهشت، از شرم خود را از دید مردم پنهان کرده است!!
خصوص حال، که از بهر عیش اهل کمال
مهین مهندس اقبال خان خانانی
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حال و وضعیتی می‌پردازد که به خاطر لذت و خوشبختی افرادی که در اوج کمال و هنر هستند، به وجود آمده است. به نوعی، این افراد با مهارت و قابلیت‌های خود می‌توانند زندگی را زیباتر و لذت‌بخش‌تر کنند.
بساعتی که بر آراست دولتش ز سعود
فگند طرح سرا بوستان روحانی
هوش مصنوعی: در زمانی که خوشبختی و خوشحالی بر او سایه افکنده بود، باغ روحانی‌اش به زیبایی تزیین شد.
چه بوستان، چه سرا دیدمش، ندیدم لیک
در آن قصور، قصور آشکار و پنهانی!
هوش مصنوعی: من در هیچ باغ یا خانه‌ای را ندیدم، اما در آنجا نقص‌ها و کمبودهای واضح و پنهانی وجود داشت.
جز این که، چون تو کهن بلبلیش میباید؛
بیا به بستان، ای عندلیب بستانی!
هوش مصنوعی: به جز این که، تو هم مانند آن بلبل قدیمی که موزیکش را تنها در این بستان می‌زند، بیا و در این باغ بمان، ای بلبل باغی!
چو شرح نامه بپایان رسید، صبح دمید؛
فشاند مرغ سحر بال، در سحر خوانی
هوش مصنوعی: وقتی که پایان نامه نوشته شد، صبح فرا رسید و پرنده صبحگاهی شروع به آواز خواندن کرد.
ز پیش طاق رواق کبود، دست سحر
گسست رشته ی قندیلهای نورانی
هوش مصنوعی: از سمت طاق آسمان آبی، دستان جادوگر رشته‌های چراغ‌های درخشان را از هم جدا کردند.
نسیم صبح، سر آستین بماه افشاند
بزیر پرده شد این شاهد شبستانی
هوش مصنوعی: نسیم صبح، بوی خوشی را به زیر پرده آورد و این معشوق شبانه را نمایان کرد.
خروس عرش، به الله اکبر سحری؛
بچشم مردم نگذاشت خواب شیطانی
هوش مصنوعی: خروس آسمانی در صبحگاه با گفتن "الله اکبر" مردم را از خواب شیطانی بیدار کرد.
برج خویش، روان گشت چون مه آن بیمهر
چو چرخ من ز پیش در ستاره افشانی
هوش مصنوعی: شعله‌های وجودم همچون ماه به سوی آسمان پرواز کرد، در حالی که آن سرد و بی‌رحم مثل چرخش و گردش من در آسمان درخشان است.
پی دو گانه ی رب یگانه، ز اشک وداع
وضو گرفتم و سودم بخاک پیشانی
هوش مصنوعی: به دنبال رب واحد، با اشک وداع خودم را پاک کردم و سر به خاک گذاشتم.
هوای دیدن آن قصر و بوستان کردم
غم چنانم در سینه کرد نیرانی
هوش مصنوعی: تمایل به دیدن آن کاخ و باغ در دل دارم، اما اندوهی عمیق در سینه‌ام نشسته است.
زدم بدامن باد سحر، همان دستی
که زد بتخته ی کشتی غریق طوفانی
هوش مصنوعی: به دامن صبحگاهان دست زدم، همان دستی که به تخته کشتی در حال غرق شدن در طوفان، ضربه زد.
که ای تو پیک غریبان، بگو بمولینا
کز وست پیرخرد کودک دبستانی
هوش مصنوعی: ای پیام‌آور غریب‌ها، به مولای ما بگو که از ما، پیر خردمند، مانند یک کودک دبستانی رفتار کنید.
که آنچه شرح کمال و جلال خان کردی
ز نردبان بثریا مرو، که نتوانی!
هوش مصنوعی: هرگز به خودت زحمت نده که توصیف کمال و زیبایی را از مرتبه‌ی بلند و آسمانی به زمین بیاوری، چون نمی‌توانی!
تو را بس آنچه نوشتی، ز وصف خانه و باغ؛
در آن حدیقه الهی بکام دل مانی
هوش مصنوعی: تو را فقط همان چیزهایی که درباره خانه و باغ نوشتم کافی است؛ در آن باغ بهشت، به آرزوهایت برسی.
جواب نامه غرض خواستم نویسم، لیک
گرفت دست مرا خامه از زبان دانی
هوش مصنوعی: خواستم پاسخ نامه‌ای را که به من نوشتند بنویسم، اما نمی‌توانم درست حرف بزنم و قلم در دستم می‌لرزد.
که دوست لؤلؤ منثور چون فرستادت
به آنکه گوهر منظوم بروی افشانی
هوش مصنوعی: دوستی که مانند مرواریدهای پراکنده است، وقتی به او هدیه‌ای می‌فرستی، توجه کن که زیبایی‌های گرانبهایی را برایش به نمایش بگذاری.
کتاب چندم، در حجره بود، بگشودم؛
مگر باذن حریفان کنم سخن رانی
هوش مصنوعی: در حجره چندم کتابی را باز کردم تا شاید با اجازه دوستانم بتوانم صحبت کنم.
ز نظم عرفی، و شعر کمالم آمد خوش
بهم کرشمه ی شیرازی و صفاهانی
هوش مصنوعی: من در نظم و شعر به کمال رسیده‌ام و زیبایی‌های خاصی از شیراز و اصفهان بر آفرینش من افزوده است.
ولی چو داشت سر اندر کنار من انصاف
بهیچ یک نزدم طعنه در نواخوانی
هوش مصنوعی: هرچند که در کنار من بود، اما هیچ‌گونه انصاف نداشت و به هیچ‌کدام از رقبای من، طعنه‌ و کنایه‌ای نمی‌زد.
گهر، میان گهر ریختم؛ کند شاید
دقیق طبع رفیقان عصر، میزانی!
هوش مصنوعی: من جواهرات ارزشمندی از درون خود بیرون ریختم؛ شاید با این کار بتوانم ویژگی‌های خاص و دقیق دوستانم را بسنجیم و مقایسه کنم.
برسم هدیه، چو دیدم بپای آن حاجب
که روزکی دو در آن قصر کرده در بانی
هوش مصنوعی: به عنوان هدیه، وقتی که آن نگهبان را دیدم که روزی دو بار به آن قصر رفت و آمد کرده است، احساس خاصی پیدا کردم.
نه تحفه زیبد، اثواب هندی و رومی؛
نه ارمغان سزد، اجناس بحری و کانی!
هوش مصنوعی: شکوه و زیبایی در لباس‌های هندی و رومی نیست؛ همچنین نیازی به هدیه نیست که از اجناس دریایی و سنگ‌های قیمتی باشد!
ز گنج خاطر، در جی لبالب از گوهر؛
که ننگ آیدش، از لؤلؤئی و مرجانی
هوش مصنوعی: از دل ثروتمند و پر از زیبایی‌ام، چیزی کمتر از لؤلؤ و مرجان را شایسته نمی‌داند و برایش ننگ است.
گزیدم اینک و، بر درگهش فرستادم
که شد چو لعل دلش خون زرشک، خاقانی
هوش مصنوعی: اینک من تصمیم گرفتم و پیامی برای او فرستادم که دلش مانند لعل (جواهر) به خاطر غم و اندوه، به رنگ خون زرشک درآمده است.
اگر چه ساحت آن بوستان سرا دیدن
مبارک است بر اشراف نوع انسانی
هوش مصنوعی: هرچند که دیدن آن باغ خوشبو و زیبا برای نیکان و فرهیختگان بشریت خوشایند و مبارک است.
و یا به تهنیتش ارمغان فرستادن
مقرر است بر اصناف انسی و جانی
هوش مصنوعی: مقرر شده که به مناسبت خوشحالی او، هدایایی برای گروه‌های انسانی و روحانی ارسال شود.
ولی کنون، چو ز رفتار چرخ دولابی
ولی کنون، چو ز کردار بخت ظلمانی،
هوش مصنوعی: اما اکنون، با تغییرات زندگی و چرخش روزگار، و با توجه به رفتار بختی که تیره و تار است، احساس می‌کنم که شرایط به گونه‌ای دیگر شده است.
نه قدرتی، که فرستم بضاعت مزجات
نه قوتی که کنم رخش سیر جولانی
هوش مصنوعی: نه توانایی دارم که چیزی برای فرستادن به تو داشته باشم و نه قدرتی دارم که بتوانم تو را در سفر و گردش به جایی ببرم.
خوشم، که راوی اشعار خویش را شنوم
باین قصیده در آن بزم کرده ترخانی
هوش مصنوعی: من خوشحالم که در آن مهمانی شعر خودم را بشنوم و راوی اشعارم را ببینم.
همیشه تا زر و تا سیم را، ز صیرفیان
جهانیان بگرانی خرند و ارزانی
هوش مصنوعی: همیشه طلا و نقره را از دست بازرگانان و تاجرها به جهان می‌فروشند و قیمت آن‌ها را بالا و پایین می‌کنند.
بدوستان و حسودان خان درین بازار
گرانی و سبکی باد یا رب ارزانی
هوش مصنوعی: به دوستان و حسودان بگوید که در این بازار پرزرق و برق، یا خداوند، لطف و بی‌نیازی را به ما ارزانی داشته باش.
تبارک الله ازین قصر و حبذا ازین باغ
که کرده حاجب او قیصری و رضوانی
هوش مصنوعی: خداوند توانا بر این کاخ و این باغ بزرگ، که خدمتکار آن همچون قیصر و رضوان است، آفرین.
دهم سپهر بود، نه دوم زمین این قصر؛
که خود مقابل روحانی است جسمانی
هوش مصنوعی: این قصر و بنایی که می‌بینید، متعلق به آسمان است و نه به زمین. زیرا وجود آن در مقایسه با جسم، روحانی و معنوی است.
اگر سپهر نگویی، که روشنان سپهر
گشاده دیده در آنجا پی نگهبانی
هوش مصنوعی: اگر آسمان را ننگی، افرادی که در آسمان نورانی هستند، به خوبی در آنجا مراقب و نگهبانند.
نهم بهشت بود، نه دوم جهان این باغ؛
باین نشانه، که این باقی است و آن فانی
هوش مصنوعی: این باغ، بهشتی است که در آن قرار داریم و نه از دنیا و زندگی مادی. این از آن روست که این زیبایی و سرسبزی ماندگار است، در حالی که دنیای مادی ناپایدار و زودگذر است.
اگر بهشت نگویی، که حوریان بهشت
بسر دویده بآن بوستان بمهمانی
هوش مصنوعی: اگر بهشت را نام نبری، حوریان بهشت برای بازدید از آن باغ زیبا به سوی آنجا شتاب کرده‌اند.
چرا چو دست ستم، پای دیو از آنجا بست؛
اگر نکرده بر آن در فرشته دربانی؟!
هوش مصنوعی: چرا وقتی که دست ظلم به کار می‌آید، پای شیطان از آنجا دور می‌شود؟ مگر اینکه فرشته‌ای برای نگهبانی آنجا وجود نداشته باشد؟
همی چراست درختش چو بخت بانی سبز
اگر نکرده در آن باغ خضر دهقانی؟!
هوش مصنوعی: درختش به خاطر بخت خوب سبز و سرحال است، اگر دهقانی در باغ خضر به آن رسیدگی نکرده باشد، چرا اینطور است؟
بتان خلخی و دلبران نوشادی
در آن بهشت زده دم ز حور و غلمانی
هوش مصنوعی: مجسمه های زیبا و دلربا در آن بهشت، با صدای خوش خود مناجات می کنند و از حوریان و جوانان سخن می گویند.
فروغ شمسه درگاه آسمان جاهی
چراغ انجمن حاجبان دیوانی
هوش مصنوعی: این بیت به وصف روشنایی و نورانی بودن دروازه آسمان اشاره دارد که مانند چراغی برای روشن کردن محفل یا جمعی از افراد مهم و مورد احترام است. به نوعی، این تصویر به نمادین بودن نور و روشنی در زندگی و ارتباطات انسانی پرداخته و به اهمیت آن در رشد و شکوفایی می‌پردازد.
ببزم عیسی مریم، نموده خورشیدی؛
ببام هفتم افلاک، کرده کیوانی
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به ولادت عیسی مسیح دارد و به نوعی توانایی و مقام او را توصیف می‌کند. به این معنی است که او چون خورشیدی درخشنده به دنیا آمده و در بالاترین مقام‌های آسمانی قرار دارد، همان‌طور که سیاره زحل (کیوان) نیز به عنوان یکی از سیاره‌های برجسته شناخته می‌شود. به طور کلی، این شعر نشان‌دهنده‌ی عظمت و جایگاه خاص عیسی در عالم هستی است.
عیان زهر ثمری، نقش خامه ی بهزاد
نهان بهر شجری، کارنامه ی مانی
هوش مصنوعی: میوه‌ تیرگی و زهر به وضوح نمایان است، همان‌طور که نقاشی‌های بهزاد رازها و زیبایی‌های نهفته در درختان را به تصویر می‌کشد. کارنامه‌ مانی نیز به نوعی داستانی از گذشته‌ها و احساسات عمیق را بازگو می‌کند.
بتاک بسته، همه خوشه های پروینی؛
ز خاک رسته، همه لاله های نعمانی!
هوش مصنوعی: جوانه‌های زیبا و جذاب در دل زمین جوانه زده‌اند و گل‌های سرخ و خوشبوی نعمان نیز از دل خاک روییده‌اند.
دروگری، همه از آبنوس و صندل و عاج؛
نظر ز دیدنش آینه وار حیرانی
هوش مصنوعی: درختان جوان و زیبا، با چوب‌هایی از آبنوس و صندل و عاج؛ وقتی به آن‌ها نگاه می‌کنیم، مانند آینه‌ای پر از شگفتی، ما را به حیرت وا می‌دارند.
فرح فزا و، روان بخش آب و چشمه ی آن؛
ز چشم مردم پنهان، چو آب حیوانی!
هوش مصنوعی: آب و چشمه‌ی آن، خوشحال‌کننده و جان‌افزا است؛ اما مانند آب حیات، از دید مردم پنهان است.
بچار فصل، در انهار سیمگون شب و روز
روان ز منبع آن بحر، جود ربانی
هوش مصنوعی: در هر فصل، در جریان‌های آب نقره‌ای رنگ، شب و روز از منبع آن دریا، بخشش‌های الهی روان است.
در آن حیاض و جداول، که باشدش همه سنگ
بلور و مرمر و یشب و زبرجد کانی
هوش مصنوعی: در آن مناظر و جویبارها، همه چیز از سنگ‌های شفاف و زیبا ساخته شده است، مانند بلور، مرمر، یشم و زبرجد.
ز نخل وادی ایمن، همی نشان داده؛
براستی همه فواره های نورانی
هوش مصنوعی: از نخل‌های وادی ایمن، نشانه‌هایی نمایان است؛ به راستی که همه‌ی فواره‌های نورانی درخشنده هستند.
چو چشم مجنون، از شوق در گهر پاشی
چو روی لیلی از شرم در خوی افشانی
هوش مصنوعی: چشم مجنون به خاطر عشق، اشک‌هایش مانند مرواریدهایی می‌ریزد و چهرهٔ لیلی به خاطر شرم، زیبایی‌اش را به نمایش می‌گذارد.
شناور آمده مرغابیان در انهارش
چو روشنان فلک، در مجره جولانی
هوش مصنوعی: در آسمان، مرغابی‌ها به آرامی در حال حرکت هستند، مانند ستاره‌هایی که در آسمان می‌درخشند و در مسیر خود جولان می‌دهند.
کشیده دست صبا، سایبان اطلس سبز
ز برگ تر بسر شاهدان بستانی
هوش مصنوعی: باد ملایم به آرامی سایه‌ای از پارچه‌ای نرم و سبز رنگ بر روی گل‌های زیبا و تازه در باغ می‌افکند.
هر آن نهال که پوشیده رخت نوروزی
نداده ز آذر و دی نیز تن بعریانی
هوش مصنوعی: هر درختی که در عید نوروز لباس زیبای خود را به نمایش نگذاشته، از سرمای زمستان و آذر و دی هم برهانی است.
بهر کجا گذران افگنی نظر، بینی
بهر طرف نگران افتدت گذر، دانی
هوش مصنوعی: هر جا که نظر بیندازی و به اطراف نگاه کنی، خواهی دید که هر طرف کم و بیش توجه تو را جلب می‌کند و متوجه ماجراهایی خواهی شد.
که نقش بند طبیعی، بدست شاپوری
ببردن دل هر کس نشسته پنهانی
هوش مصنوعی: نقاشی که به طور طبیعی و بدون هیچ گونه تلاشی، با هنر خود می‌تواند دل هر کسی را برباید، می‌تواند با یک ساز زیبا و دلنشین حرف دلش را به آرامی و به طور مخفیانه به گوش دیگران برساند.
ببرگ برگ درختان بارور هر سو
کشیده صورت شیرین به شکر افشانی
هوش مصنوعی: برگ‌های درختان پربار در هر سمت به زیبایی و شیرینی شکوفا شده‌اند و شکر بر زمین می‌پاشند.
عبیر بیز و گهرریز، روز و شب آنجا؛
چه باد فروردینی، چه ابر نیسانی!
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی‌های طبیعی اشاره شده است که در هر زمان از سال وجود دارد. چه روزهای بهاری با نسیم ملایم و چه روزهای ابری در فصل بهار، زیبایی‌های آن مکان همیشه مشهود است و دل انسان را شاد می‌کند.
مگر سه گانه موالید را یکی کردند
در آن حدیقه که بادا ببانی ارزانی
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که سه نوع موجود زنده را در محلی جمع کنند که بویی خوش و دلپذیر در آن به مشام برسد؟
بخاک جامد، همدست قوت نبتی
بچشم نامی دمساز روح حیوانی
هوش مصنوعی: در زمین سخت، همکاری با قدرتی است که گویی نامی آشنا دارد و روح حیوانی را به خوبی می شناسد.
کسی که دیده همه عمر یک ره آن گلزار
برند گر ببهشتش،کشد پشیمانی!
هوش مصنوعی: کسی که تمام عمرش را در یک مکان ثابت و بدون تغییر گذرانده، حتی اگر به بهشت هم برود، از زندگی‌اش پشیمان خواهد بود.
چرا که جست در آن راه اگر به دشواری
همیشه بود در اینجا رهش بآسانی
هوش مصنوعی: اگر در مسیر دشواری پیش بروید، به دلیل تلاش و کوشش، می‌توانید از آسانی‌ها در اینجا بهره‌مند شوید.
نه خار در کف گلچین، ز جرم گلچینی؛
نه چین بحاجب حاجب، ز خلق دربانی
هوش مصنوعی: در این ابیات به زیبایی و لطافت یک گل و همچنین وظیفه نگهبانی که بر دوش دربان است، اشاره شده است. این بیان می‌کند که در زندگی، برخی اشتباهات یا نواقص وجود ندارد و همه چیز به خوبی و زیبایی پیش می‌رود. در اینجا، تلاش برای نشان دادن منظره‌ای زیبا و بدون عیب به تصویر کشیده شده است، جایی که هر کس در جایگاه خود به درستی عمل می‌کند و هیچ چیز ناپسند و زشتی وجود ندارد.
غرض، گمان نکنم، گر ز اهل حاله نه یی
ز دیدن وز شنیدن محاسنش دانی
هوش مصنوعی: من فکر نمی‌کنم که اگر اهل حال و احوال نباشی، از دیدن و شنیدن خوبی‌های او چیزی را متوجه نشوی.
که حسن و صنعت این قصر و باغ نتوان یافت
بچشم و گوش، که وجدانی است وجدانی
هوش مصنوعی: ظاهر و زیبایی این قصر و باغ را نمی‌توان با چشم و گوش درک کرد، بلکه باید با حس درونی و دل؛ زیرا زیبایی آن فراتر از ظواهر است و تنها با احساس درونی قابل فهم است.
حمام و طوطی آن قصر، از خوش آوازی
تذرو بلبل و آن باغ، از خوش الحانی
هوش مصنوعی: در آن باغ زیبا، صدای خوش بلبل و تذرو به قدری دلنشین است که حمام و طوطی آن قصر نیز تحت تأثیر این زیبایی قرار گرفته‌اند.
نکات حسن، نشان داده در نواسازی؛
زبور عشق، بیان کرده در نواخوانی؛
هوش مصنوعی: زیبایی‌ها در نوآوری‌ها هویدا شده‌اند؛ عشق، از طریق نغمه‌خوانی، احساساتش را بیان کرده است.
چگونه بر سر بانی فگنده سایه همه
بدستش ار نبود خاتم سلیمانی
هوش مصنوعی: اگر سایه‌ای بر سر کسی باشد که به خوبی عمل کرده، اما در دستش نشانی از قدرت یا بزرگی نباشد، چگونه می‌توان به او احترام گذاشت؟
مهین سلاله ی مجد و جلال، احمد خان
ثمین در صدف مرتضی قلیخانی
هوش مصنوعی: این عبارت به توصیف فردی می‌پردازد که نسلش به بزرگی و افتخار می‌رسد و درخشش او همچون یک گوهر در دل صدفی است که به شخصیت و ارزش‌های او اشاره دارد. این فرد از خانواده‌ای با تاريخچه‌ی درخشان و با ویژگی‌های منحصر به فرد برخوردار است.
که اوست افضل مخلوق خلقت بشری
که اوست احسن تقویم خلق انسانی
هوش مصنوعی: او برترین و بهترین موجود انسان‌هاست، که به بهترین شکل و قالب آفریده شده است.
به بر برش، هر ذره کرده خورشیدی
ببحر جودش، هر قطره کرده عمانی
هوش مصنوعی: در آغوش او، هر ذره‌ای مانند خورشید می‌درخشد و در دریای بخشندگی‌اش، هر قطره به ارزش عمانی می‌رسد.
نخست خاست، ز بحر کفش چو ابرقلم؛
ز لوح اهل کرم شست نام قاآنی
هوش مصنوعی: در ابتدا، مانند یک ابر قلم از دریا سر برآورد و نام قاآنی به مدد لطف و بزرگواری از صفحه دلپاک اهل کرم پاک شد.
طلب شمرده بخود حتم، حاتم طائی
طمع نوشته ی بخود ختم، معن شیبانی
هوش مصنوعی: در این بیت به اهمیت خواسته‌ها و انتظارها اشاره شده است. فرد باید به طور دقیق و با برنامه‌ریزی به دنبال خواسته‌های خود باشد. همچنین، این جمله به خوبی نشان می‌دهد که انسان باید در کنش‌های خود با احتیاط و دقت عمل کند و از طمع و زیاده‌خواهی پرهیز نماید. در نهایت، این تفکر به نوعی معیار اخلاقی و انسانی را در پی خواهد داشت.
به نوح، نوح کنان، خلق میگریست که شد
ز باد فتنه زمین را سفینه طوفانی
هوش مصنوعی: مردم به نوح نگاه می‌کردند و او را می‌دیدند که با زاری و گریه به سوی خدا دعا می‌کند، در حالی که زمین به سبب طوفان ناشی از فتنه‌ها مانند کشتی در گرداب به سر می‌برد.
کنون ز لنگر عدلش، جهان بحمدالله
نجات یافته از چار موج ارکانی
هوش مصنوعی: هم‌اکنون، به لطف عدالت او، جهان از چهار موج خطرناک نجات یافته است.
همان عصای کلیم است، تیغ خونخوارش؛
که خلق را رمه کردار کرده چوپانی
هوش مصنوعی: این بیت به بیان قدرت و تاثیر باورها و ایدئولوژی‌ها بر زندگی مردم می‌پردازد. اشاره به این دارد که این باورها مانند عصای کلیم (حضرت موسی) هستند که می‌توانند افراد را تحت تاثیر قرار دهند و به نوعی آنها را مدیریت و هدایت کنند، اما در عین حال می‌توانند خطرناک و خون‌ریز نیز باشند. به عبارت دیگر، این باورها مردم را در یک وضعیت خاص قرار داده و مانند چوپانی بر رفتارها و کردارهای آنها نظارت می‌کنند.
چو در میان رمه، دیده گرگ قبطی رنگ؛
بدست موسوی اش کرده تیغ ثعبانی!
هوش مصنوعی: اگر در جمعی از گوسفندان، گرگی با رنگ خاصی دیده شود، این گرگ رو به سوی کسی می‌کند که با شمشیری مانند تیغ، او را تهدید می‌کند.
بکار حکم نیفتاده مشکلی او را
جز اینکه حق گذارند بر او بآسانی
هوش مصنوعی: مشکلی برای او وجود ندارد جز اینکه برایش با سهولت و آرامش حقی تعیین شود.
نه عفو او نگرد در خیانت خائن
نه عدل او گذرد، از جنایت جانی
هوش مصنوعی: نه بخشش خدا شامل خیانتکاران می‌شود و نه عدالت او به سادگی از جرم و جنایت بدکاران می‌گذرد.
بباغ چون نگرد حفظ او بناطوری
براغ چون گذرد ما پس او بچوپانی
هوش مصنوعی: در باغ، هنگامی که کسی قدم می‌زند، به خوبی از او محافظت می‌شود، اما وقتی که برود، ما هم به او توجه نخواهیم داشت و بی‌توجه به او خواهیم رفت.
بفرق صعوه کند چنگ باز، شانه کشی
بکام بره کند ناب شیر پستانی
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که قوی و شگفت‌انگیز است، به هنگام شکار به آرامی و با دقت عمل می‌کند تا به هدف خود برسد و همانند شیری که از شیرش مراقبت می‌کند، با محبت و دقت به نیازهای خود توجه دارد.
بپاست رایت اسلام از سلامت او
خدا کند نفتد رخنه در مسلمانی
هوش مصنوعی: علم و کوشش او موجب می‌شود که پرچم اسلام همیشه برپا بماند و خداوند کمک کند که در ایمان مسلمانان آسیب یا سستی به وجود نیاید.
غرض نگارش تاریخ را نوشت آذر
زید بکام درین بوستانسرا بانی
هوش مصنوعی: آذر زید برای ثبت تاریخ و روایت آن، در این باغ ساخت و ساز کرده که یادبودی از خود به جا بگذارد.