گنجور

شمارهٔ ۲۶ - قصیده در مدح شاه غریب

پیش که شاه اختران، تیغ کشد به لشکری؛
خیز مگر به برق می، برقع صبح بردری
پیش که صبح از طرب، خنده کند به زیر لب؛
خیز که در وداع شب، جام به گریه آوری
پیش که پرتو افگند، مهر به دشت خاوران؛
خیز و فرو نشان ز می، شعله شمع خاوری
پیش که خازن سحر، مخزن در پراگند؛
از قطرات باده کن، جم چو درج جوهری
پیش که چون مشاطگان، صبح بغازه شفق؛
از رخ چرخ بسترد آبله‌های اختری
خیز و بده ز جام زر، باده لاله‌گون مگر؛
آبله‌های اشک سرخ، از رخ زرد بستری
پیش که موسی فلک، آتش مهر بر کند؛
خیز مگر ز طور خم، آتش سوده آوری!
پیش که مرغ هر چمن، خواند بر گل و سمن؛
خیز و به مدح شه ز من، گوش کن این نواگری
شاه جهان، ابوالظفر، شاه غریب کش زفر
شیر نباشدش مفر، او بودش مظفری
آنکه اعاظم زمان، داده خطش به بندگی؛
آنکه افاخم زمین، رفته پیش به چاکری
آنکه ز جود او بود، معن سمر به اشعبی
و آنکه ز عدل او زند، باز دم از کبوتری
آنکه به ساحت کرم، آمده والی‌النّعم؛
در کف اوست جام جم آینه سکندری
در صف رزم دشمنش، سود نداشت جوشنش
کرده ز بیم بر تنش، هر سر موی خنجری
ای تو سکندر زمان، از چه؟ ز ملک پروری!
وی تو ستاره یمان، از چه ز نیک اختری..
شد چو فلک به کام تو، نوبتیان نام تو
طبل ظفر به نام تو، کوفته و آن نواگری
در همه شهر شهره شد، حلقه گوش زهره شد؛
ناله کوس کسروی، نغمه سنج سنجری
تا شده بخت یار تو، گشته عدو شکار تو؛
کار عدو و کار تو، عاجزی است و قادری
تا علم تو زد دمی، زال جهان چو مریمی
عیسی فتح را همی حامله شد به دختری
آتش و آب و خاک و باد، از تو گرفته اتحاد؛
آورمت کنون به یاد ای به تو ختم داوری
آتش بار آبگون، آهن تیغت ای جوان
خاک سکون باد تک، هیکل رخشت ای جری
زآتش کین رسد اگر، بر کره اثیر اثر؛
برق عنان سمند تو، می‌رسدش سمندری
دیر خرام و برق دو؛ سست لجام و سخت رو؛
ز ابلق روز و شب گرو، برده گه تگاوری!
ماه جبین و مشک دم، آینه نعل و سنگ سم
گشته نکرده راه گم، باختری و خاوری
خاست ز خسروان غریو، اینکه تو راست ای خدیو؛
اسب که هیکلش چو دیو، آمد و پویه چون پری
تیغ تو در مصاف کین، پهلوی ملک و پشت دین؛
فربه و راست کرده بین، حسن کجی و لاغری!
عدل تو تا درین دره، محتسب است یکسره
در گله میخورد بره، شیر پلنگ بربری!
جود تو جود حاتمی، عدل تو عدل کسروی؛
خلق تو خلق احمدی، تیغ تو تیغ حیدری!
دست نوال، زرفشان؛ تیغ جدال، سرفشان؛
باز جلال پرفشان؛ اینت کمال برتری
چهره ی فتح لاله گون، رایت خصم سرنگون؛
کیست ز خسروان کنون با تو کند برابری؟!
همچو ستاره هر طرف، پادشهان کشیده صف؛
آمده صولجان بکف، ماه نوت به چاکری
بر تو فگنده چون کیان، سایه درفش کاویان؛
وقت چو داری، از میان گوی چرا نمیبری؟!
خیز و سر سران فگن، گردن منکران شکن؛
از دل سروران بکن، بیخ درخت خودسری
کسروی نسب تو را، خسروی حسب تو را
دینی و دنیوی تو را، از صفوی و نادری
کوری چشم ناکسان، گرد سیه بمه رسان؛
کز پی عطر طیلسان، مشتری است مشتری!
چون شودت زبون عدو، زود مریز خون او؛
باش ز غصه در گلو، خون رودش بمدبری
هر که تو را برد حسد، سرزدش از حسد جسد؛
او بسزای خود رسد، تیغ تو ا زگنه بری
دیده و بیند ای جوان، در همه ممالکت ؛
وقت قوی گدازی و، گاه ضعیف پروری!
پیل ز پشه خیرگی، شیر زمور چیرگی ؛
خور ز سحاب تیرگی، برق ز خار نشتری
گل ز تگرگ خرمی، لاله ز برق همدمی؛
شیشه ز سنگ نرمی و، شمع ز باد یاوری
والی ملک قندهار، احمد تیره روزگار؛
آمد و جست کارزار، از تو بتیره اختری
چون ز تو نور فرهی، دید و نشانه ی بهی؛
رفت و اثاثه ی شهی، ریخت ز طوس تا هری
جیش تو را زهندوان، باز شناسد ای جوان
هر که غبار کاروان، داند و گرد لشکری
سکر جوانیت بسر، باشد و سکر جاه و فر؛
سکر سه گرددت اگر، رو به نی و می آوری
حیف بود بگوش تو، نغمه ی نی بمطربی؛
عیب بود بهوش تو، نشأو می بمسکری!
ناله ی من شنو، نه نی؛ غصه ی خلق خور، نه می؛
باج ز روم جو، نه ری؛ تاج ز هند نه هری!
گشت گر از پدر نوان، جانت و شد ز تن توان؛
عقل خلیلی ای جوان، خواندی و جهل آزری!
رنجه مساز دل اگر، خون شدت از پدر جگر؛
زان پسر و پدر نگر بت شکنی و بت گری
یوسفی، از برادران، شکوه مکن؛ قبادران؛
هست هنر تو را در آن کز سر جمله بگذری!
دیده ی ز رشک بس تعب، بوسفیان و بولهب؛
یافت چو احمد از عرب، مرتبه ی پیمبری!
لیک مگو: مضی مضی، آنچه ز روضه ی رضا
رفته بغارت از قضا، کوش بجایش آوری
چرخ چو دین پناهیت، دیده وداد خواهیت؛
کرده بعهد شاهیت، توبه ز سفله پروری
پاکی دامنش نگر، دفتر فکر من اگر؛
جز تو بشوهر دگر، سر ننهد بهمسری
چون نبود سخن رسی، حیف بود سخن بسی؛
ورچه دهد بکس کسی، جایزه ی سخنوری
گر همه پارساست زن، دید ز مرد چون عنن؛
از پی نان و آب، تن در ندهد بشوهری!
نقل جهان گذارمت، هان بخلاف نشنوی؛
راز جهان شمارمت، هان بگزاف نشمری!
سال به پنجه این زمان، آمد و نیست در گمان؛
کز ره کینه آسمان، کم کند ای ستمگری
روز بروز، تیره تر گردد و، چشم خیره تر؛
تا بکجا رسد دگر، دور سپهر داوری؟!
خاصه کنون که هر تنی، دم زده از تهمتنی؛
خاصه کنون که هر سری، کرده هوای سروری!
گشت ز جهل گمرهان، شد ز جحود ابلهان؛
قلعه ی خیبر، این جهان؛ خلق، جهود خیبری!
سفله ی روزگار را، داده سپهر اعتلاء
سخره ی هردیار را، کرده جهان مسخری
شسته حواریان بخون، جامه ز بخت واژگون
غوک همی کند کنون، بر لب چشمه گازری
گشته عیان درین زمان، از حرکات آسمان،
تیره ستاره ی یمان، خشک شکوفه ی طری!
نوحه ی جغد د ریمن، ناله ی زاغ در چمن
الفت خار با سمن، صحبت دیو با پری!
موسویان، بتاب و تب، سامریان گشاده لب؛
کس نشناسد ای عجب، ساحری از پیمبری
معجزه ها ز سروران، دیده و باز کافران؛
کرده دراز چون خران، گوش بگاو سامری!
داده درین کهن سرا، گردش نیلی آسیا،
تیغ بدست روستا، بیل بدوش لشکری!
بر سر چارسو خرند، اهل جهان بیک بها،
جیفه و مشک تبتی، حنظل و قند عسکری
گشته مشاطگی گزین، دست یلان تیغ زن؛
سوده بتختگاه زین پای زنان سعتری
پهلوی شیر میدرد، گاو بزور فربهی؛
شاخ ز گاو میخورد، شیر ز شرم لاغری!
بر کف چور زال بین، مقرعه کرده سوزنی؛
بر سر پیر زال بین، مقنعه کرده مغفری
زمزمه سار گله شد، مطرب بزم خسروی
خشت زن محله زد، تکیه بقصر قیصری
خورده بکپر کوزه گر، آب صواع یوسفی؛
برده بحیله پیله ور، آب متاع جوهری
روسبیان نهفته رو، خفته بمهد سلطنت؛
پردگیان گشاده سر، بسته کمر به چاکری
لولی شوخ دیده بین، کرده به زهره همدمی؛
بنده ی زر خریده بین، جسته به خواجه همسری
دستگه گدایی و، دعوی جود برمکی؛
ساعد روستایی و، سایه باز نوذری!
هدهد و افسر جمی، قنفذ و تیر رستمی
هندو عفاف مریمی، عقرب و شکل عبقری
کار جهان، چو شد تبه؛ شاه گدا، گداست شه؛
گشته عزیز روسیه، یافتم سفله برتری
منکه بدوده ی مهان، منتسبم در این جهان؛
نیست عجب چو همرهان، افتم اگر به چاکری
کرده چو آسمان زمین، از پی خواریم کمین؛
گشته چو جان، دلم غمین؛ زین پدری و مادری!
لیک اگرم کشد بخون، گردش چرخ واژگون؛
شکر کنم، نه شکوه چون، عیب نه جز هنروری
رفته بسیر بحر و بر، عمر و نبرده زان سفر؛
جز لب خشک و چشم تر، بهره ز خشکی و تری
حسن همی زند نهان، راه دلم بجادویی؛
عشق همی کشد به خون، خنجرم از دلاوری
تا چه رسد درین میان، بر دل و جان ناتوان
حسن و رم غزالی و عشق و دم غضنفری
همتی ای دل حزین، باره کشیم زیر زین؛
بو که رها شویم ازین، چار حصار ششدری
اهل زمانه، چون زمان؛ بیهده گوی و بدگمان!
تیر نفاق در کمان، خنجر کینه حنجری
در ره کین، سبک تکی؛ رحم نه در دل اندکی؛
گاه ستیزه هر یکی، از پی جان دیگری
دشمنی قدیم را، نام نهاده دوستی؛
رهزنی غنیم را، داده لقب برادری
مانده به معن زایده، نام ز بذل مایده
ورنه بگو چه فایده، جز شره از توانگری؟!

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پیش که شاه اختران، تیغ کشد به لشکری؛
خیز مگر به برق می، برقع صبح بردری
هوش مصنوعی: به هنگام رویارویی با فرمانروای ستاره‌ها که در میدان جنگ شمشیر می‌کشد، باید حواستان باشد و آماده باشید؛ زیرا ممکن است صبح با روشنایی برق می‌درخشد و حجاب شب را کنار بزند.
پیش که صبح از طرب، خنده کند به زیر لب؛
خیز که در وداع شب، جام به گریه آوری
هوش مصنوعی: صبح با شادی و خنده‌ای آرام آغاز می‌شود؛ پس برخیز و در وداع با شب، با اشک‌هایت جامی پر کن.
پیش که پرتو افگند، مهر به دشت خاوران؛
خیز و فرو نشان ز می، شعله شمع خاوری
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید نورش را بر دشت خاور می‌افکند، برخیز و از شراب بنوش، مانند شعله شمعی که در صبحگاه می‌درخشد.
پیش که خازن سحر، مخزن در پراگند؛
از قطرات باده کن، جم چو درج جوهری
هوش مصنوعی: در مقابل کسی که دانای سحر و علوم خفی است، باید در فکری عمیق و مملو از اشتیاق بود؛ چونکه مانند جواهر ارزشمند، در درون باده و نشئه، رازهای زیادی نهفته است.
پیش که چون مشاطگان، صبح بغازه شفق؛
از رخ چرخ بسترد آبله‌های اختری
هوش مصنوعی: در صبح زود، وقتی که نور شفق به آرامی برمی‌خیزد و آسمان رنگی می‌شود، مانند آرایش‌گران که موهای مشتری را مرتب می‌کنند، ستاره‌ها در آسمان به آرامی از صحنه محو می‌شوند.
خیز و بده ز جام زر، باده لاله‌گون مگر؛
آبله‌های اشک سرخ، از رخ زرد بستری
هوش مصنوعی: برخیز و از جام طلایی شرابی خوش‌رنگ بریز و بیاور، که لکه‌های اشک سرخ همچون گلبرگ‌های زرد بر چهره‌ام نشسته است.
پیش که موسی فلک، آتش مهر بر کند؛
خیز مگر ز طور خم، آتش سوده آوری!
هوش مصنوعی: قبل از اینکه نجات‌بخش ظهور کند و عشق را از آتش بگیرد، آیا نمی‌خواهی از کوه طور، آتش عشق را بیاوری؟
پیش که مرغ هر چمن، خواند بر گل و سمن؛
خیز و به مدح شه ز من، گوش کن این نواگری
هوش مصنوعی: به سوی کسی که در هر چمن آواز می‌خواند و بر گل و سمن توجه دارد، برخیز و به ستایش پادشاه توجه کن، به این نغمه‌ای که می‌سرایم گوش بده.
شاه جهان، ابوالظفر، شاه غریب کش زفر
شیر نباشدش مفر، او بودش مظفری
هوش مصنوعی: شاه جهان، ابوالظفر، پادشاهی است که غمگینان را نجات می‌دهد. او مانند شیری است که از هیچ چیزی فرار نمی‌کند و به راستی دارای مقام و عظمت است.
آنکه اعاظم زمان، داده خطش به بندگی؛
آنکه افاخم زمین، رفته پیش به چاکری
هوش مصنوعی: شخصی که بزرگ‌ترین و معتبرترین افراد زمانه، او را به خدمت خود گرفته‌اند و او را به عنوان خدمتکار پذیرفته‌اند؛ همچنین کسی که برترین و والاترین افراد زمین، به پای او در خدمتگزاری در آمده‌اند.
آنکه ز جود او بود، معن سمر به اشعبی
و آنکه ز عدل او زند، باز دم از کبوتری
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر بخشش او به سمر درختی مانند اشعبی می‌رسد، و کسی که به خاطر عدالت او از کبوتری تغذیه می‌کند.
آنکه به ساحت کرم، آمده والی‌النّعم؛
در کف اوست جام جم آینه سکندری
هوش مصنوعی: کسی که به درگاه رحمت و لطف خداوند آمده و در واقع سرپرست نعمت‌ها و خوبی‌هاست، در دستانش همچون گنجینه‌ای بزرگ و ارزشمند، تمام صفات و زیبایی‌ها را دارد.
در صف رزم دشمنش، سود نداشت جوشنش
کرده ز بیم بر تنش، هر سر موی خنجری
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، داشتن زره و تجهیزات برای او نفعی نداشت، زیرا ترس و نگرانی به قدری در وجودش فرو رفته بود که هر تار موی او مانند یک خنجر درونی به حساب می‌آمد.
ای تو سکندر زمان، از چه؟ ز ملک پروری!
وی تو ستاره یمان، از چه ز نیک اختری..
هوش مصنوعی: ای تو که در زمان خود مانند سکندر هستی، به چه دلیل؟ زیرا در پرورش حکومت و سرزمین بسیار کوشا هستی! ای تو که مانند ستاره ای در آسمان هستی، از چه رو بر نیک اختر بودن برجسته ای؟
شد چو فلک به کام تو، نوبتیان نام تو
طبل ظفر به نام تو، کوفته و آن نواگری
هوش مصنوعی: زمانی که به خواسته‌ات رسیدی، نام تو به زبان‌ها افتاد و مانند طبل پیروزی به صدا درآمد و صدایش در آسمان‌ها پیچید.
در همه شهر شهره شد، حلقه گوش زهره شد؛
ناله کوس کسروی، نغمه سنج سنجری
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم شناخته شدن و شهرت در میان مردم اشاره دارد. در آن، به برجسته شدن و مشهور شدن زهره به عنوان یک نماد و همچنین به نواختن ساز و ناله‌های خاصی اشاره شده که نماد هنری و فرهنگی است. زهره به عنوان نمادی از زیبایی و هنر در اینجا مطرح شده و ناله‌های کسروی و نغمه سنج سنجری نشان‌دهنده تاثیر عمیق و قابل توجه در عرصه موسیقی و هنر هستند.
تا شده بخت یار تو، گشته عدو شکار تو؛
کار عدو و کار تو، عاجزی است و قادری
هوش مصنوعی: زمانی که بخت به یاری تو آمده، دشمن تو به دام افتاده است؛ در کارهای تو و کلیدهای دشمن، هر دو در نهایت ناتوانی و قدرتی هستند.
تا علم تو زد دمی، زال جهان چو مریمی
عیسی فتح را همی حامله شد به دختری
هوش مصنوعی: زمانی که علم تو درخشان شد، جهان مانند مریم به عیسی که حامل فتح و پیروزی است، می‌ماند و به فرزندی نو می‌زاید.
آتش و آب و خاک و باد، از تو گرفته اتحاد؛
آورمت کنون به یاد ای به تو ختم داوری
هوش مصنوعی: آتش، آب، خاک و باد، همگی از تو حاصل شده‌اند و به هم پیوسته‌اند. حال به یاد تو می‌آورم که تو، آخرین حقیقتی هستی که می‌توان به آن رسید.
آتش بار آبگون، آهن تیغت ای جوان
خاک سکون باد تک، هیکل رخشت ای جری
هوش مصنوعی: آتش شعلۀ آب‌گونه، تیغ آهنی‌ات ای جوان، سکون خاک را می‌شکند، و هیکلت ای جهش، به زیبایی جلوه‌گر است.
زآتش کین رسد اگر، بر کره اثیر اثر؛
برق عنان سمند تو، می‌رسدش سمندری
هوش مصنوعی: اگر آتش انتقام به‌کار آید، بر زمین تأثیر خود را می‌گذارد؛ مانند اینکه نیروی خارق‌العاده‌ای به سمند تو می‌رسد و او را به جلو می‌کشد.
دیر خرام و برق دو؛ سست لجام و سخت رو؛
ز ابلق روز و شب گرو، برده گه تگاوری!
هوش مصنوعی: به آرامی قدم بردار و مانند پرسرعتی که برق می‌زند، عمل کن؛ اگرچه به راحتی کنترل می‌شوی، اما باید با اراده و استقامت پیش بروی. در گردش روز و شب، تو نیز به دنبال اهداف و آرمان‌های خود باش، حتی اگر چالش‌ها و موانعی در مسیرت باشد.
ماه جبین و مشک دم، آینه نعل و سنگ سم
گشته نکرده راه گم، باختری و خاوری
هوش مصنوعی: شخصی با چهره‌ای زیبا و عطر خوش، همچون آینه‌ای درخشان دیده می‌شود و در عین حال به سمت مقصد خود در حرکت است؛ او همیشه راه خود را درست و مشخص پیدا کرده و هرگز گم نمی‌شود، چه به سمت غرب برود و چه به سمت شرق.
خاست ز خسروان غریو، اینکه تو راست ای خدیو؛
اسب که هیکلش چو دیو، آمد و پویه چون پری
هوش مصنوعی: صدای شاد و سرزنده‌ای از بزرگان و پیشواهای سرزمین برخاست که تو را می‌ستایند ای پادشاه بزرگ. اسبی با جثه‌ای بزرگ و باشکوه، همچون دیو، به نمایش در آمده و حرکتی نرم و زیبا مانند پری دارد.
تیغ تو در مصاف کین، پهلوی ملک و پشت دین؛
فربه و راست کرده بین، حسن کجی و لاغری!
هوش مصنوعی: تیغ تو در میدان جنگ، نه تنها بر گردن پادشاه بلکه بر پشت دین نیز اثر می‌گذارد؛ تو آنچنان قوی و استوار هستی که زیبایی و نازیبایی را به تصویر می‌کشی، حتی در لاغری و کجی می‌توانی نقطه قوتی ببینی.
عدل تو تا درین دره، محتسب است یکسره
در گله میخورد بره، شیر پلنگ بربری!
هوش مصنوعی: عدالت تو در اینجا به شکلی است که وحوش درنده به راحتی به گله‌ها حمله می‌کنند و شیر و پلنگ هر کدام به نوبه خود در این غوغا، درنده‌خو هستند.
جود تو جود حاتمی، عدل تو عدل کسروی؛
خلق تو خلق احمدی، تیغ تو تیغ حیدری!
هوش مصنوعی: بخشش و سخاوت تو شبیه بخشش حاتم طایی است، انصاف و عدالت تو همچون عدالت کسری (شاهان ساسانی) است؛ آفرینش و وجود تو به زیبایی احمد (پیامبر اسلام) است، و قدرت و نیروی تو مانند شمشیر علی (امام اول شیعیان) است.
دست نوال، زرفشان؛ تیغ جدال، سرفشان؛
باز جلال پرفشان؛ اینت کمال برتری
هوش مصنوعی: دست نعمت و توانایی که به سوی افراد می‌رود، اسلحه و قدرتی که در نبرد استفاده می‌شود، و جلوه و عظمت که در نتیجه این قدرت نمایان می‌شود، همه نشان‌دهنده برتری و کمال است.
چهره ی فتح لاله گون، رایت خصم سرنگون؛
کیست ز خسروان کنون با تو کند برابری؟!
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن پیروزی و افتخار می‌پردازد. در آن، چهره‌ای که با گل‌های سرخ و زیبا توصیف شده، نشاندهنده‌ی موفقیت و پیروزی است و پرچم دشمن پایین کشیده شده است. در این شرایط، می‌پرسد که آیا کسی از شاهان و درباریان وجود دارد که بتواند با شما برابر شود و به مقابله‌تان بیایید؟ این سوال به نوعی به قدرت و برتری گوینده اشاره می‌کند.
همچو ستاره هر طرف، پادشهان کشیده صف؛
آمده صولجان بکف، ماه نوت به چاکری
هوش مصنوعی: در هر سو مانند ستاره‌ها، پادشاهان به صف ایستاده‌اند؛ آمده‌اند که با چنگی در دست، به خدمت ماه نو بیایند.
بر تو فگنده چون کیان، سایه درفش کاویان؛
وقت چو داری، از میان گوی چرا نمیبری؟!
هوش مصنوعی: مانند سایه‌ای که بر تخت سامانی فرستاده شده است، تو نیز در زمان مناسب از فرصتی که در اختیارت است استفاده کن و چرا آن را از دست می‌دهی؟
خیز و سر سران فگن، گردن منکران شکن؛
از دل سروران بکن، بیخ درخت خودسری
هوش مصنوعی: بلند شو و سر ناپاکان را بشکن، گردن کسانی که حقیقت را انکار می‌کنند بشکن؛ از دل خوشی‌های سرفرازان بگذر، که ریشه خودسری و خودرأیی را از بین ببری.
کسروی نسب تو را، خسروی حسب تو را
دینی و دنیوی تو را، از صفوی و نادری
هوش مصنوعی: نسب و نسب‌نامه تو را به خوبی شناخته‌اند، مانند یک شاهزاده. همچنین، ویژگی‌های اخلاقی و اجتماعی تو را می‌توان به صفوی‌ها و نادر شاه نسبت داد؛ هم در زندگی دنیوی و هم در امور دینی.
کوری چشم ناکسان، گرد سیه بمه رسان؛
کز پی عطر طیلسان، مشتری است مشتری!
هوش مصنوعی: چشم‌های کسانی که سزاوار ندارند، نباید به زیبایی‌های شب توجه کنند؛ زیرا از پس عطر خوب که در بین است، خریدار واقعی خود را خواهد یافت.
چون شودت زبون عدو، زود مریز خون او؛
باش ز غصه در گلو، خون رودش بمدبری
هوش مصنوعی: زمانی که دشمن تو به زبونی و درماندگی می‌افتد، شتاب نکن برای ریختن خون او. خودت را در غم و اندوه او غوطه‌ور نکن، چرا که خون او به دست تدبیر تو جاری خواهد شد.
هر که تو را برد حسد، سرزدش از حسد جسد؛
او بسزای خود رسد، تیغ تو ا زگنه بری
هوش مصنوعی: هر کس به تو حسادت ورزد، حسد او به خود او آسیب می‌زند؛ او نتیجه عمل خود را خواهد دید و تو با قدرت خود، از کارهای نادرست او عبور خواهی کرد.
دیده و بیند ای جوان، در همه ممالکت ؛
وقت قوی گدازی و، گاه ضعیف پروری!
هوش مصنوعی: ای جوان، با چشمانت ببین که در تمام سرزمین‌ها، زمانی وجود دارد که باید قوی باشی و زمان‌هایی هست که باید به ضعیفان رسیدگی کنی و به آن‌ها کمک کنی.
پیل ز پشه خیرگی، شیر زمور چیرگی ؛
خور ز سحاب تیرگی، برق ز خار نشتری
هوش مصنوعی: در این بیت، به تضاد و تفاوت میان چیزهای ظاهراً کوچک و بزرگ اشاره شده است. "پیل" به معنای فیل و "پشه" به معنای مگس است، که نشان‌دهنده‌ی دو موجود با اندازه‌های کاملاً متفاوت هستند. با وجود این تفاوت‌ها، هر کدام ویژگی‌های خاص خود را دارند. سپس به شیر، که نماد قدرت و شجاعت است، و سحاب که به ابرها اشاره دارد، پرداخته می‌شود. در نهایت، "برق" که نشانی از نور و انرژی است، به "خار" نسبت داده می‌شود که نشان‌دهنده‌ی زحمتی است که ممکن است در ابتدا کوچک به نظر برسد اما در عمل تأثیرگذار است. به طور کلی، این بیت به ما یادآوری می‌کند که حتی چیزهای کوچک و به ظاهر بی‌اهمیت هم می‌توانند دارای تأثیرات بزرگ و قوی باشند.
گل ز تگرگ خرمی، لاله ز برق همدمی؛
شیشه ز سنگ نرمی و، شمع ز باد یاوری
هوش مصنوعی: گل از تگرگ لطافت و زیبایی می‌گیرد، لاله از درخشش برق یاری می‌جوید؛ شیشه با سنگ نرم است و شمع از باد حمایت می‌طلبد.
والی ملک قندهار، احمد تیره روزگار؛
آمد و جست کارزار، از تو بتیره اختری
هوش مصنوعی: والی قندهار، احمد که روزگار سختی را سپری می‌کند، آمد تا به نبرد بیفتد و از تو که در تاریکی هستی، کمک بگیرد.
چون ز تو نور فرهی، دید و نشانه ی بهی؛
رفت و اثاثه ی شهی، ریخت ز طوس تا هری
هوش مصنوعی: زمانی که نور و روشنایی تو پدیدار شد، نشانه‌ای زیبا و روشن نمایان گشت؛ سپس لوازم و اثاثیه‌ی پادشاهی از طوس تا هری پراکنده شد.
جیش تو را زهندوان، باز شناسد ای جوان
هر که غبار کاروان، داند و گرد لشکری
هوش مصنوعی: هر جوانی که با زندگی و سختی‌ها آشنا باشد، می‌تواند به خوبی تو را بشناسد، همان‌طور که یک بیننده می‌تواند غبار یک کاروان یا گرد و غبار لشکری را شناسایی کند.
سکر جوانیت بسر، باشد و سکر جاه و فر؛
سکر سه گرددت اگر، رو به نی و می آوری
هوش مصنوعی: شکوه و لذت جوانی و مقام و قدرت تو زودگذر است. اگر سه چیز تو را مشغول کند، به سمت می و لذت‌های معنوی رو می‌آوری.
حیف بود بگوش تو، نغمه ی نی بمطربی؛
عیب بود بهوش تو، نشأو می بمسکری!
هوش مصنوعی: شنیدن صدای نی از یک نوازنده بسیار زیباست و همچنین نوشیدن شراب در حال مستی، هر دو لذت‌هایی هستند که اگر به درستی درک نشوند، مایه تأسف است.
ناله ی من شنو، نه نی؛ غصه ی خلق خور، نه می؛
باج ز روم جو، نه ری؛ تاج ز هند نه هری!
هوش مصنوعی: بشنو صدای ناله‌ی مرا و نه صدای نی، به غم و اندوه مردم توجه کن و نه به شراب، از روم باج نده و نه از ری بگیر، تاج را از هند می‌جویم و نه از هری!
گشت گر از پدر نوان، جانت و شد ز تن توان؛
عقل خلیلی ای جوان، خواندی و جهل آزری!
هوش مصنوعی: اگر از پدرت جدا شوی و توانایی‌ات را از دست بدهی، روح تو همچنان زنده خواهد بود؛ ای جوان که عقل و درایت‌ات در حقیقت به ترجمه سخنان خلیلی وابسته است، در این حال، نادانی را از خود دور کن.
رنجه مساز دل اگر، خون شدت از پدر جگر؛
زان پسر و پدر نگر بت شکنی و بت گری
هوش مصنوعی: دل را آزار نده، چونکه از عشق پدر، نگفته‌ایم، زجر و رنجی که به خاطر پسر می‌کشد. به خاطر پدر و پسر، نگاهی به بت‌شکنی و دوری از بت‌هایی که ما را به درد می‌آورند، بینداز.
یوسفی، از برادران، شکوه مکن؛ قبادران؛
هست هنر تو را در آن کز سر جمله بگذری!
هوش مصنوعی: ای یوسف، برادرانت را سرزنش نکن؛ تو در مقام خود هنری داری که از همه آنها فراتر می‌روی!
دیده ی ز رشک بس تعب، بوسفیان و بولهب؛
یافت چو احمد از عرب، مرتبه ی پیمبری!
هوش مصنوعی: چشم به خاطر حسادت، سختی زیادی متحمل شد. چون بوسفیان و بولهب حسود بودند؛ اما احمد در عربستان به مقام نبوت دست یافت.
لیک مگو: مضی مضی، آنچه ز روضه ی رضا
رفته بغارت از قضا، کوش بجایش آوری
هوش مصنوعی: اما نگو که گذشته‌ها را نمی‌توان برگرداند، آنچه از باغ رضای الهی به سرقت رفته، از سرنوشت است؛ سعی کن جای آن را پر کنی.
چرخ چو دین پناهیت، دیده وداد خواهیت؛
کرده بعهد شاهیت، توبه ز سفله پروری
هوش مصنوعی: چرخ، که همان دوران و زمان است، مانند دینی که به تو پناه داده، چشم و دل تو را به خواسته‌هایت ارج می‌نهد. به عهد و پیمان شاهی خود وفادار بوده‌ای و از پرورش افراد پست و بی‌فن دست کشیده‌ای.
پاکی دامنش نگر، دفتر فکر من اگر؛
جز تو بشوهر دگر، سر ننهد بهمسری
هوش مصنوعی: نگاهی به پاکی و بی‌گناهی او بنداز، اگر در خیال من چیزی جز تو وجود داشته باشد، نمی‌توانم به ازدواج با کسی دیگر فکر کنم.
چون نبود سخن رسی، حیف بود سخن بسی؛
ورچه دهد بکس کسی، جایزه ی سخنوری
هوش مصنوعی: وقتی که کسی برای شنیدن صحبت‌های ما وجود ندارد، بیان کلمات بی‌فایده است. حتی اگر کسی برای ما حرفی بزند، اما به اندازه‌ی کافی ارزشمند نباشد، نمی‌توان آن را به عنوان سخنوری خوب قبول کرد.
گر همه پارساست زن، دید ز مرد چون عنن؛
از پی نان و آب، تن در ندهد بشوهری!
هوش مصنوعی: اگر همه زنان درستکار باشند، اما از مردان به خاطر آنکه مردان مربوط به زندگی و تأمین معیشت هستند، چشم‌پوشی نکنند؛ به خاطر نان و آب، زندگی مشترک را به شوهر選 نخواهند داد!
نقل جهان گذارمت، هان بخلاف نشنوی؛
راز جهان شمارمت، هان بگزاف نشمری!
هوش مصنوعی: من می‌خواهم داستان‌ها و ماجراهای دنیا را برای تو بگویم، ولی مراقب باش که به طور سطحی نشنوی. و همچنین می‌خواهم رازهای این جهان را با تو در میان بگذارم، اما توجه کن که آنها را نادیده نگیری.
سال به پنجه این زمان، آمد و نیست در گمان؛
کز ره کینه آسمان، کم کند ای ستمگری
هوش مصنوعی: سال‌ها به دست این زمان گذشت و حالا هیچ چیز در تصور نیست؛ چرا که با کینه‌ای که آسمان به دل دارد، ای ستمگر، از تو کم نمی‌کند.
روز بروز، تیره تر گردد و، چشم خیره تر؛
تا بکجا رسد دگر، دور سپهر داوری؟!
هوش مصنوعی: هر روز اوضاع تاریک‌تر می‌شود و چشم‌ها بیشتر به تماشا خیره می‌شوند؛ این وضعیت تا چه زمانی ادامه خواهد داشت و به کجا خواهد رسید؟
خاصه کنون که هر تنی، دم زده از تهمتنی؛
خاصه کنون که هر سری، کرده هوای سروری!
هوش مصنوعی: خصوصاً اکنون که هر کسی به خودش اجازه داده از دیگران انتقاد کند و هر فردی در پی دستیابی به مقام و برتری است!
گشت ز جهل گمرهان، شد ز جحود ابلهان؛
قلعه ی خیبر، این جهان؛ خلق، جهود خیبری!
هوش مصنوعی: از نادانی گمراهان به وجود می‌آید، و از انکار حقیقت احمق‌ها. این دنیا شبیه به قلعه‌ی خیبر است، جایی که مردم مانند یهودیان خیبری هستند.
سفله ی روزگار را، داده سپهر اعتلاء
سخره ی هردیار را، کرده جهان مسخری
هوش مصنوعی: در این دنیا، افراد پست و بی‌ارزش به راحتی به تمسخر گرفته می‌شوند و تحت تأثیر چرخِ روزگار قرار می‌گیرند؛ به‌طوری‌که زندگی و اوضاع اطرافشان همواره به مسخره‌ای تبدیل می‌شود.
شسته حواریان بخون، جامه ز بخت واژگون
غوک همی کند کنون، بر لب چشمه گازری
هوش مصنوعی: حواریان که غسل کرده‌اند، لباس‌هایی از بختی ناپسند به تن دارند. هم‌اکنون غوک در کنار چشمه زاری، آواز می‌خواند.
گشته عیان درین زمان، از حرکات آسمان،
تیره ستاره ی یمان، خشک شکوفه ی طری!
هوش مصنوعی: در این زمان، تغییرات آسمانی به وضوح نمایان شده است، ستاره ی یمان تاریک شده و شکوفه های طری خشکیده است.
نوحه ی جغد د ریمن، ناله ی زاغ در چمن
الفت خار با سمن، صحبت دیو با پری!
هوش مصنوعی: مرثیه‌ای که جغد در ریمن سر می‌دهد، ناله‌ای است که زاغ در چمن می‌کند. عشق به خار و گل سوسن، نشانه‌ای است از گفت‌وگوی دیو با پری.
موسویان، بتاب و تب، سامریان گشاده لب؛
کس نشناسد ای عجب، ساحری از پیمبری
هوش مصنوعی: موسویان با شور و شوق می‌تابند و سامری‌ها با لبخند باز صحبت می‌کنند؛ اما هیچ‌کس نمی‌تواند تشخیص دهد که آیا سحری در کار است یا پیامبری.
معجزه ها ز سروران، دیده و باز کافران؛
کرده دراز چون خران، گوش بگاو سامری!
هوش مصنوعی: معجزه‌ها از جانب بزرگان و رئیسان است، اما کافران آنها را نادیده می‌گیرند. گوش آنها مانند گوش گاوی است که به این معجزات توجه ندارد.
داده درین کهن سرا، گردش نیلی آسیا،
تیغ بدست روستا، بیل بدوش لشکری!
هوش مصنوعی: در این خانه قدیمی، آسمان آبی در حال چرخش است. روستاییان با شمشیر در دست و کشاورزان با بیل بر دوش، در حال تلاش و فعالیت هستند.
بر سر چارسو خرند، اهل جهان بیک بها،
جیفه و مشک تبتی، حنظل و قند عسکری
هوش مصنوعی: در جایی که مردم دور هم جمع می‌شوند، افرادی هستند که هیچ ارزشی برای خود قائل نیستند. آن‌ها به چیزهای ناچیز و بی‌ارزش توجه می‌کنند، مانند زباله و عطرهای گرانقیمت، یا میوه‌های تلخ و شیرین.
گشته مشاطگی گزین، دست یلان تیغ زن؛
سوده بتختگاه زین پای زنان سعتری
هوش مصنوعی: آرایشگری که انتخاب شده، دست استادان جنگجو و پهلوان را برگزیده است؛ بر تخت سلطنت، پاهای سواران با جلال و شکوه قرار دارد.
پهلوی شیر میدرد، گاو بزور فربهی؛
شاخ ز گاو میخورد، شیر ز شرم لاغری!
هوش مصنوعی: شیر با قدرت و شجاعت به طرف گاو حمله می‌کند و آن را می‌زند، در حالی که گاو به خاطر بزرگی و چاقی‌اش نتوانسته از خود دفاع کند. شیر به خاطر احساس شرم از لاغری‌اش، از خوردن شاخ گاو خودداری می‌کند.
بر کف چور زال بین، مقرعه کرده سوزنی؛
بر سر پیر زال بین، مقنعه کرده مغفری
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف تضاد بین دو تصویر می‌پردازد. در تصویر اول، یک چهره زال مانند که نشانه‌ای از پیری و تجربه است، با ظاهری ساده و بی‌تکلف در کف خیابان دیده می‌شود. در تصویر دوم، همان فرد که حالا به سن و سال رسیده، ظاهری آراسته و با مقنعه‌ای تزئینی بر سر دارد. این تغییر نمادین نشان‌دهنده تحول و پیشرفت در زندگی است، از سادگی به شکوه و وقار.
زمزمه سار گله شد، مطرب بزم خسروی
خشت زن محله زد، تکیه بقصر قیصری
هوش مصنوعی: پرنده‌ای در حال نغمه‌خوانی است و فضای جمعی را شاداب کرده است. نوازنده‌ای در بزم پادشاهی در حال نواختن است و این صدا به مکان خاصی می‌رسد، جایی که بر اساس عظمت و شکوه خود، می‌توانیم دوباره به آن نگاه کنیم.
خورده بکپر کوزه گر، آب صواع یوسفی؛
برده بحیله پیله ور، آب متاع جوهری
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به قصه‌ای اشاره دارد که در آن هنرمندان و صنعتگران با ذکاوت و ترفندهایی خاص، به تولید و خلق آثار و کالاهای ارزشمندی مشغول‌اند. شخصی که در کارگری مهارت دارد، با استفاده از روش‌های خاص خود، بهترین محصولات را می‌سازد و در نهایت به کیفیت برجسته‌ای می‌رسد. این موضوع به ما می‌آموزد که با ابتکار و خلاقیت می‌توان به موفقیت‌های بزرگی دست پیدا کرد.
روسبیان نهفته رو، خفته بمهد سلطنت؛
پردگیان گشاده سر، بسته کمر به چاکری
هوش مصنوعی: روسبیان در آرامش و راحتی در بستر پادشاهی خوابیده‌اند؛ در حالی که پرده‌نشینان با موهای گشاده و کمر بسته، به خدمت‌گزاری مشغولند.
لولی شوخ دیده بین، کرده به زهره همدمی؛
بنده ی زر خریده بین، جسته به خواجه همسری
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیتی می‌پردازد که با ناز و عشوه‌ای خاص، به دیگران توجه می‌کند و به راحتی می‌تواند دل‌ها را به دست آورد. او در عین حال با زیبایی و جذابیت خود، توجه افراد ثروتمند را جلب کرده و به نوعی در زندگی‌شان نقش ایجاد می‌کند. این مقایسه بین افراد و جایگاه‌های اجتماعی آنها نشان‌دهنده چگونگی استفاده از زیبایی و جذابیت برای رسیدن به اهداف و خواسته‌هاست.
دستگه گدایی و، دعوی جود برمکی؛
ساعد روستایی و، سایه باز نوذری!
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن دو نوع شخصیت و ویژگی‌ها پرداخته است. در آن، یک فرد که در موقعیتی دست‌نیافتنی به ثروت و سخاوت به نظر می‌رسد، اما واقعیت او چیزی دیگر است. در کنار او، فردی دیگر با ویژگی‌های ساده و بی‌پیرایه از جامعه خود، به تصویر کشیده می‌شود. در کل، این توصیف‌ها به تضاد بین ظاهر و باطن اشاره دارد.
هدهد و افسر جمی، قنفذ و تیر رستمی
هندو عفاف مریمی، عقرب و شکل عبقری
هوش مصنوعی: هدهد و دیگر پرندگان، قنفذ و تیر رستم، زنی با ویژگی‌های مریم، و همچنین عقرب و شکل و شمایل خاص یک فرد باهوش.
کار جهان، چو شد تبه؛ شاه گدا، گداست شه؛
گشته عزیز روسیه، یافتم سفله برتری
هوش مصنوعی: وقتی که اوضاع دنیا خراب و نابسامان می‌شود، دیگر تفاوتی بین شاه و گدا وجود ندارد؛ حتی در جایی که به نظر می‌رسد شخصی مانند روسیه قدرتمند و عزیز است، من متوجه می‌شوم که افراد بی‌ارزش و پست نیز می‌توانند برتری پیدا کنند.
منکه بدوده ی مهان، منتسبم در این جهان؛
نیست عجب چو همرهان، افتم اگر به چاکری
هوش مصنوعی: من که به جمع بزرگان وابسته‌ام و در این دنیا به آنها نسبت داده می‌شوم، جالب نیست اگر در کنارشان به خدمتگزاری مشغول شوم و سر به زیر بیندازم.
کرده چو آسمان زمین، از پی خواریم کمین؛
گشته چو جان، دلم غمین؛ زین پدری و مادری!
هوش مصنوعی: چون آسمان زمین را در هم آمیخته، کمین کرده‌ایم تا به دنبال خوار شدن نرویم؛ دلم به اندازه جانم غمگین است، به خاطر این پدر و مادر!
لیک اگرم کشد بخون، گردش چرخ واژگون؛
شکر کنم، نه شکوه چون، عیب نه جز هنروری
هوش مصنوعی: اگرچه سرنوشت ممکن است به نفع من نباشد و به سختی‌هایم بیفزاید، اما با وجود این، من سپاسگزارم و شکایتی ندارم، زیرا عیب کارم تنها در توانایی‌های من نهفته است.
رفته بسیر بحر و بر، عمر و نبرده زان سفر؛
جز لب خشک و چشم تر، بهره ز خشکی و تری
هوش مصنوعی: در سفر به دریا و ساحل، عمرش را سپری کرده، اما چیزی جز لب‌های خشک و چشم‌های تر به دست نیاورده است و از این خشکی و تری بهره‌ای نبرده است.
حسن همی زند نهان، راه دلم بجادویی؛
عشق همی کشد به خون، خنجرم از دلاوری
هوش مصنوعی: زیبایی به صورت پنهانی در دل من نفوذ می‌کند و موجب شگفتی‌ام می‌شود؛ عشق نیز با شدت و حرارت عاطفی‌اش به قلبم آسیب می‌زند، در حالی که احساس شجاعت و دلاوری در من وجود دارد.
تا چه رسد درین میان، بر دل و جان ناتوان
حسن و رم غزالی و عشق و دم غضنفری
هوش مصنوعی: در این میان، وقتی که به دل و جان ضعیف می‌رسیم، محبت و جذبه‌ای همچون زیبایی غزال و عشق و روحی پرطراوت و شگرف وجود دارد.
همتی ای دل حزین، باره کشیم زیر زین؛
بو که رها شویم ازین، چار حصار ششدری
هوش مصنوعی: ای دل غمگین، باید تلاش کنیم و بار سنگین را زیر ستم کشش بکنیم؛ امید که از این چهار دیوار تنگ رهایی پیدا کنیم.
اهل زمانه، چون زمان؛ بیهده گوی و بدگمان!
تیر نفاق در کمان، خنجر کینه حنجری
هوش مصنوعی: مردم زمانه مانند خود زمانه هستند؛ حرف بیهوده می‌زنند و به یکدیگر بدبین‌اند. دشمنی و کینه‌ورزی در دلشان به مانند تیر و خنجر آماده حمله است.
در ره کین، سبک تکی؛ رحم نه در دل اندکی؛
گاه ستیزه هر یکی، از پی جان دیگری
هوش مصنوعی: در مسیر انتقام، هر کسی به تنهایی پیش می‌رود؛ رحم و مروت در دل‌ها بسیار کم است؛ گاهی هر شخصی به خاطر جان دیگری با او درگیر می‌شود.
دشمنی قدیم را، نام نهاده دوستی؛
رهزنی غنیم را، داده لقب برادری
هوش مصنوعی: دشمنی کهنه را به نام دوستی مسمی کرده‌اند و کسی که در گذشته به ما ضرر زده، اکنون به عنوان برادر شناخته می‌شود.
مانده به معن زایده، نام ز بذل مایده
ورنه بگو چه فایده، جز شره از توانگری؟!
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که در اینجا به کاربرد و تأثیر معنوی و مادی زندگی اشاره شده است. اگر کسی تنها به نام و شهرتی در ثروت بپردازد و به اصل معنا و ارزش‌ها توجه نکند، در واقع هیچ فایده‌ای نخواهد داشت و تنها به ظواهر و زرق و برق توجه خواهد کرد. در نهایت، این نوع زندگی فقط به تحمیل فشار بر انسان منجر می‌شود و به روح او آسیب می‌زند.

حاشیه ها

1404/01/19 19:04
احمد خرم‌آبادی‌زاد

واژۀ «زُفَر» (zofar) در بیت شماره 9 به معنی «شیر بیشه» و «دلاور» است.