گنجور

شمارهٔ ۲ - در مدح امام امیر المؤمنین علی بن ابطالب علیه السلام

ای سوده بر در تو جبین مه، سر آفتاب؛
ناز تو هم بماه رسد هم بر آفتاب
در صحن باغ سروی و، برطرف بام ماه؛
در انجمن چراغی و، در منظر آفتاب
زان خط نشانه یی است، بهر شهر غالیه ؛
زان رخ نمونه یی است، بهر کشور آفتاب
از نسبت رخ تو، که ماهی است مهروش
شد نوربخش ماه و ضیا گستر آفتاب
فرش است بر در تو رخ ماه طلعتان
یا ریخته است بر سر یکدیگر آفتاب؟!
خط نیست آنکه رسته بگرد دو رخ تو را
ای بار سرو قد تو ماه و، بر آفتاب
سنبل ز گل دمیده و ریحان ز یاسمن
در مشک، مه نهان شده، در عنبر آفتاب!
تو مست حسنی و، شب و روزت دو ساقیند؛
در بزم نام این مه و آن دیگر آفتاب
بهر شراب ناب و می صافشان بکف
از سیم کاسه ماه و، ز زر ساغر آفتاب!
گر نیست در دلش ز تو آتش نشسته، چیست
در گلخن سپهر بخاکستر آفتاب؟!
دندان تابناک و رخسار چون مهت
این بر ستاره خنده زند، آن بر آفتاب
رویت که گلشنی و عذارت که دفتری است
از صنع ایزد، ای چو مهت چاکر آفتاب
یک برگ ضایع است از آن گلشن ارغوان
یک فرد باطل است از آن دفتر آفتاب
هر جا که ماه روی تو طالع شود، بود
با آن همه ضیا ز سها کمتر آفتاب
تو آفتاب برج جمالی و طلعتت
از بسکه زد طپانچه ی غیرت بر آفتاب
نبود عجب، که سرزند از چشمه ی سپهر
با چهره ی کبود، چو نیلوفر آفتاب
کنده قبا، فگنده کله بر سریر ناز؛
بیند شبت اگر مه و، روزت گر آفتاب!
میگیردت چو هاله در آغوش خویش ماه
میگرددت چو ذره بگرد سر آفتاب
روزی رخ تو دیدم و اکنون باین امید
ای از شکنج زلف تو در چنبر آفتاب
گاهی بلاله میگذرم، گه بر ارغوان،
گاهی بماه مینگرم، گه بر آفتاب
زینسان که از شعاع وی دیده روشن است
گویا ز روی تست فروغی در آفتاب
یا عکسی اوفتاده بر آیینه ی سپهر
از قبه یی که یافته زان زیور آفتاب
آن زرنگار قبه که تا اوفتاده است
عالم فروز پرتوی از وی بر آفتاب
در قرب و بعد وی، چه عجب آید ار بچشم
چون ماه گاه فربه و، گه لاغر آفتاب؟!
یعنی خجسته سقف زر اندود منظری
کافتاده زیر سایه ی آن منظر آفتاب
آرامگاه فخر زمین و زمان علی
کاو را بود غلام مه و چاکر آفتاب
شاهی که گفتمی بودش فرش آستان
چون خشت سیم ماه و، چو خشت زر آفتاب
میداد این محل بخود، ار احتمال ماه؛
میکرد این شرف ز خود ار باور آفتاب
ای چاکر سرای تو را چاکر آفتاب
وی روشنی رای تو را مظهر آفتاب
در جستجوی خاک درت، کآب زندگی است؛
هر شب رود بغرب، چو اسکندر آفتاب
دارد شها دو حلقه در بارگاه تو
از سیم و زر، یکیش مه و دیگر آفتاب
از بهر سجده هر شب و هر روز بر درت
از باختر مه آید و از خاور آفتاب
هر صبح، آسمان و زمین را اگر کند
روشن، برآورد ز افق چون سر آفتاب
هر شام، از شموع قنادیل روضه ات
تابد هزار اختر و، هر اختر آفتاب
افتد اگر ز روزن قصرت بماه عکس
از ماه کسب نور کند دیگر آفتاب
در روضه ی تو، مجمره گردان کف کلیم؛
ریزان ولی چو اخگر از آن مجمر آفتاب
در حجره ی تو، مروحه جنبان دمت مسیح
تابان، ولی از آن دم جان پرور آفتاب
چون لاله، آفتاب فلک سایه ی تو را
جوید چنانکه جوید نیلوفر آفتاب
بهر ادای خطبه ی مدح تو، نه فلک؛
ای در فلک تو را شده مدحتگر آفتاب
نه پایه، منبری است ؛ که جا از ادب گرفت
بر پایه ی چهارم آن منبر آفتاب!
دارند آشیان شب و روزت ببام قصر
مرغی دو، نام این مه و آن دیگر آفتاب
لیک از فروغ روزن آن قصر نوربخش
سیمین جناح شد مه و زرین پر آفتاب
طالع شده ز مشرق صلب تو اختران
زان اختران، شبیر مه و شبر آفتاب
گر روی خادمان درت را ندیده ام
ای بر در سرای تو خدمتگر آفتاب
شب ز ابروی بلال، سراغم دهد هلال؛
روزم نشان دهد ز رح قنبر آفتاب
دارند بسکه شرم ز طاق رواق تو
ای حاجب کمینه تو را بر در آفتاب
از هاله و شعاع، شب و روز افگنند
بر رخ نقاب ماه و، بسر معجر آفتاب
گز خصم تیره روز تو پوشد بتن زره
ای با شهاب تیغ تو از یک سر آفتاب
مشکینه درع شب، که بود زرکش از نجوم؛
گردد بتن قبا، چو کشد خنجر آفتاب
ز اصحاب کالنجوم پیمبر گه جهاد
سرور تویی بتیغ، چو از اختر آفتاب
آری، بروز رزم بود هر کجا بود؛
لشکر ستاره، تیغ زن لشکر آفتاب
رخش تو، کش بوقت عبور از پی نثار
مانند ذره ریخته در معبر آفتاب
از میخ و نعل و سم زده هر یک گه خرام
صد طعنه بر ستاه و بر مه بر آفتاب
شبها، بنقش نعلش و؛ روزان بنقش سم
ای سوده بر رکاب تو چون مه سر آفتاب
هم راکع است، با تن کاهیده ماه نو؛
هم ساجد است، با سر بی افسر آفتاب
تا آفتاب روی تو را، خاک شد نقاب ؛
ای روی تو منیر مه و انور آفتاب
هر صبحگاه، چاک زند بر تن آسمان؛
هر شامگاه، خاک کند بر سر آفتاب
خون شد دلم ز سیر مه و آفتاب چند
گاهی بماه طعنه زنم، گه بر آفتاب؟!
سامان نداد کار مرا ای رفیق ماه
روشن نکرد روز مرا آذر آفتاب
در وصف پادشاه عرب، خسرو عجم؛
کش وقت بذل، سیم مه آرد زر آفتاب
گفتم قصیده یی و، نوشتم بصفحه یی؛
کاو را زد از اشعه ی خود مسطر آفتاب
کردم تمام قافیه اش ز آفتاب لیک
بهتر ز آفتاب سپهرش هر آفتاب
تا از فروغ تربیت آن، منیر ماه
وز پرتو عنایت آن، انور آفتاب!
گردد شبم چو روز و، نشینم بکام دل؛
در گوشه یی که سایه ام افتد بر آفتاب
تا هست از دورنگی ایام شام و صبح
کتان گداز ماه و، گهر پرور آفتاب
قهرت کند بدشمن و، لطفت کند بدوست
کرد آنچه با کتان مه و با گوهر آفتاب

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای سوده بر در تو جبین مه، سر آفتاب؛
ناز تو هم بماه رسد هم بر آفتاب
هوش مصنوعی: ای که پیشانی‌ات به زیبایی همچون ماه می‌درخشد و از تابش آفتاب هم بی‌نظیرتر است؛ زیبایی تو به قدری است که حتی تابش آفتاب نیز در برابر آن کم‌رنگ به نظر می‌رسد.
در صحن باغ سروی و، برطرف بام ماه؛
در انجمن چراغی و، در منظر آفتاب
هوش مصنوعی: در باغ، درختی مانند سرو وجود دارد و در بالای آن، ماه نمایان است؛ در کنار جمعی از مردم، چراغی روشن است و در دیدگان ما، نور آفتاب می‌درخشد.
زان خط نشانه یی است، بهر شهر غالیه ؛
زان رخ نمونه یی است، بهر کشور آفتاب
هوش مصنوعی: از آن خط نشانه‌ای است که برای شهر عطر و خوشبو تهیه شده و آن چهره نیز نمونه‌ای است که برای سرزمین آفتاب ساخته شده است.
از نسبت رخ تو، که ماهی است مهروش
شد نوربخش ماه و ضیا گستر آفتاب
هوش مصنوعی: تمام زیبایی و درخشش ماه به خاطر چهره توست، که مانند نورانی‌ترین نورها، روشنایی بخش ماه و گسترش دهنده نور خورشید است.
فرش است بر در تو رخ ماه طلعتان
یا ریخته است بر سر یکدیگر آفتاب؟!
هوش مصنوعی: بر در تو فرشی گسترده است که مانند صورت زیبای تو می‌درخشد، یا اینکه نور خورشید روی یکدیگر تابیده و به این زیبایی رسیده است؟
خط نیست آنکه رسته بگرد دو رخ تو را
ای بار سرو قد تو ماه و، بر آفتاب
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و جذابیت چهره‌ی تو اشاره دارد. می‌گوید که تو چهره‌ای داری که هیچ خط و خشی روی آن نیست و مانند سرو، قامت بلندی داری. همچنین تو را به ماه و آفتاب تشبیه کرده است تا نشان دهد که زیبایی‌ات از آن‌ها هم فراتر است.
سنبل ز گل دمیده و ریحان ز یاسمن
در مشک، مه نهان شده، در عنبر آفتاب!
هوش مصنوعی: گل سنبل شکفته و ریحان از یاسمن در عطر مشک، ماه در دل عنبر پنهان شده و آفتاب هم در آن جاست!
تو مست حسنی و، شب و روزت دو ساقیند؛
در بزم نام این مه و آن دیگر آفتاب
هوش مصنوعی: تو در شوق و زیبایی غرق هستی و لحظه‌های شب و روز به مانند دو نگهبان تو را در شادی و خوشی محاصره کرده‌اند؛ در این مهمانی، نام تو مانند ماه و خورشید درخشان است.
بهر شراب ناب و می صافشان بکف
از سیم کاسه ماه و، ز زر ساغر آفتاب!
هوش مصنوعی: برای نوشیدن شراب خالص و صاف، از کاسه‌ای نقره‌ای که مانند ماه می‌درخشد استفاده کنید و از لیوانی طلایی که مانند آفتاب تابان است، بهره بگیرید.
گر نیست در دلش ز تو آتش نشسته، چیست
در گلخن سپهر بخاکستر آفتاب؟!
هوش مصنوعی: اگر در دلش نسبت به تو اشتیاق و عشق وجود ندارد، پس چه چیزی در آسمان باعث می‌شود که مانند خاکستر در آتشی بسوزد؟
دندان تابناک و رخسار چون مهت
این بر ستاره خنده زند، آن بر آفتاب
هوش مصنوعی: دندان‌های درخشان و صورت زیبا مانند ماه، این لبخند بر ستاره‌ها می‌زند و آن لبخند دیگر بر خورشید.
رویت که گلشنی و عذارت که دفتری است
از صنع ایزد، ای چو مهت چاکر آفتاب
هوش مصنوعی: چهره‌ات همچون گل است و زیبایی‌ات مانند کتابی است که ساخته خداوند می‌باشد. ای کسی که همچون ماه، نور را به خود جلب می‌کنی.
یک برگ ضایع است از آن گلشن ارغوان
یک فرد باطل است از آن دفتر آفتاب
هوش مصنوعی: یک برگ خشک و بی‌فایده است از باغی پرگل یک انسان نادرست و بی‌ارزش است از تاریخ زندگی.
هر جا که ماه روی تو طالع شود، بود
با آن همه ضیا ز سها کمتر آفتاب
هوش مصنوعی: هر جا که چهره زیبای تو ظاهر شود، نور و روشنایی آنقدر زیاد است که حتی خورشید هم در برابرش کم‌نور به نظر می‌رسد.
تو آفتاب برج جمالی و طلعتت
از بسکه زد طپانچه ی غیرت بر آفتاب
هوش مصنوعی: تو مانند آفتابی هستی که زیبایی‌ات آن‌قدر درخشان است که تابش آن حتی آفتاب را تحت تاثیر قرار می‌دهد.
نبود عجب، که سرزند از چشمه ی سپهر
با چهره ی کبود، چو نیلوفر آفتاب
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد که از آسمان، نیلوفر آبی مثل خورشید با چهره‌ای زیبا و روشن به دنیا می‌آید.
کنده قبا، فگنده کله بر سریر ناز؛
بیند شبت اگر مه و، روزت گر آفتاب!
هوش مصنوعی: لباس خود را درآورده و بر تخت زیبا نشسته است؛ اگر در شب از ماه چیزی ببینی و در روز هم از آفتاب بهره‌مند شوی!
میگیردت چو هاله در آغوش خویش ماه
میگرددت چو ذره بگرد سر آفتاب
هوش مصنوعی: چون هاله‌ای دور ماه، تو را در آغوش خود خواهد گرفت و مانند ذره‌ای به دور آفتاب می‌چرخاندت.
روزی رخ تو دیدم و اکنون باین امید
ای از شکنج زلف تو در چنبر آفتاب
هوش مصنوعی: روزی چهره‌ی تو را دیدم و اکنون با این امید به تو نگاه می‌کنم، ای کسی که موهای درهم‌کرده‌ات در شبی روشن مانند آفتاب می‌درخشد.
گاهی بلاله میگذرم، گه بر ارغوان،
گاهی بماه مینگرم، گه بر آفتاب
هوش مصنوعی: گاهی از کنار گل‌های بلاله عبور می‌کنم و گاهی به گل‌های ارغوانی نگاه می‌کنم. گاهی نیز به ماه خیره می‌شوم و گاهی به خورشید می‌نگرم.
زینسان که از شعاع وی دیده روشن است
گویا ز روی تست فروغی در آفتاب
هوش مصنوعی: چنان‌که دیدگان به نور او روشن است، به نظر می‌رسد که از چهره‌ات نوری در آفتاب می‌تابد.
یا عکسی اوفتاده بر آیینه ی سپهر
از قبه یی که یافته زان زیور آفتاب
هوش مصنوعی: تصویر کسی بر روی آسمان مانند عکسی در آینه افتاده است که به زیبایی و شکوه خورشید در آغوشش دارد.
آن زرنگار قبه که تا اوفتاده است
عالم فروز پرتوی از وی بر آفتاب
هوش مصنوعی: آن گنبد زرین که بر زمین افتاده، نورش بر دنیا می‌تابد و هنوز نیز از روشنی‌اش به خورشید افزوده می‌شود.
در قرب و بعد وی، چه عجب آید ار بچشم
چون ماه گاه فربه و، گه لاغر آفتاب؟!
هوش مصنوعی: در نزدیکی و دوری او، چه تعجبی دارد اگر گاهی مانند ماه چاق و گاهی همچون خورشید لاغر به نظر برسد؟
یعنی خجسته سقف زر اندود منظری
کافتاده زیر سایه ی آن منظر آفتاب
هوش مصنوعی: به این معناست که فضایی زیبا و بهشتی که سقف آن با طلا پوشیده شده، نوری که در زیر این فضا وجود دارد، مانند روشنایی آفتاب است.
آرامگاه فخر زمین و زمان علی
کاو را بود غلام مه و چاکر آفتاب
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیت علی (ع) می‌پردازد و بیانگر این است که او به عنوان یکی از بزرگ‌ترین و بافضیلت‌ترین شخصیت‌ها شناخته می‌شود. آرامگاه او، مکانی است که از زمین و زمان فخر دارد و در زیر سایه‌ روشنایی ماه و خورشید قرار دارد. به نوعی، این تصویر نشان‌دهنده مقام بلند او و ارادتی است که به او می‌شود.
شاهی که گفتمی بودش فرش آستان
چون خشت سیم ماه و، چو خشت زر آفتاب
هوش مصنوعی: شاهی که از او صحبت می‌کردم، فرش درگاهش مانند سنگی از نقره و درخشان مانند آفتاب بود.
میداد این محل بخود، ار احتمال ماه؛
میکرد این شرف ز خود ار باور آفتاب
هوش مصنوعی: اگر احتمال وجود ماه در این مکان باشد، خود این مکان به خودش اهمیت می‌دهد؛ و اگر آفتاب را باور داشته باشد، این اعتبار از خود او است.
ای چاکر سرای تو را چاکر آفتاب
وی روشنی رای تو را مظهر آفتاب
هوش مصنوعی: ای خادم خانه‌ی تو، مانند خورشید درخشانم و روشنایی اندیشه‌ات، نمایانگر نور خورشید است.
در جستجوی خاک درت، کآب زندگی است؛
هر شب رود بغرب، چو اسکندر آفتاب
هوش مصنوعی: به دنبال خاک در درگاه تو هستم که سرشار از زندگی است؛ هر شب رود غربی، مانند اسکندر که به سوی آفتاب می‌رود.
دارد شها دو حلقه در بارگاه تو
از سیم و زر، یکیش مه و دیگر آفتاب
هوش مصنوعی: دو حلقه زیبا از طلا و نقره در حضور تو وجود دارد، یکی نمایانگر ماه و دیگری نماد خورشید است.
از بهر سجده هر شب و هر روز بر درت
از باختر مه آید و از خاور آفتاب
هوش مصنوعی: برای سجده کردن در هر شب و هر روز بر درگاه تو، هم شب و هم روز از سمت غرب ماه و از سمت شرق خورشید می‌آید.
هر صبح، آسمان و زمین را اگر کند
روشن، برآورد ز افق چون سر آفتاب
هوش مصنوعی: هر روز صبح، آسمان و زمین را روشن می‌کند و مانند سر طلایی آفتاب از افق بالا می‌آید.
هر شام، از شموع قنادیل روضه ات
تابد هزار اختر و، هر اختر آفتاب
هوش مصنوعی: هر شب، از روشنایی شمع‌های معطر در محفل تو، هزار ستاره می‌درخشد و هر یک از این ستاره‌ها مانند خورشیدی تابناک است.
افتد اگر ز روزن قصرت بماه عکس
از ماه کسب نور کند دیگر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر از روزنه‌ی قصر تو، عکس ماه بیفتد، آن ماه هم نور را از دیگر آفتاب‌ها می‌دزدد.
در روضه ی تو، مجمره گردان کف کلیم؛
ریزان ولی چو اخگر از آن مجمر آفتاب
هوش مصنوعی: در باغ تو، مانند عصای حضرت موسی، مشعلی روشن است؛ در حالی که ذرات نور خورشید مانند خاکستر از آن مجمر می‌ریزد.
در حجره ی تو، مروحه جنبان دمت مسیح
تابان، ولی از آن دم جان پرور آفتاب
هوش مصنوعی: در اتاق تو، بادبزن حرکات دمت را به یاد مسیح می‌اندازد، اما این دم توست که جان را پرورش می‌دهد و مانند تابش آفتاب اثرگذار است.
چون لاله، آفتاب فلک سایه ی تو را
جوید چنانکه جوید نیلوفر آفتاب
هوش مصنوعی: چون گل لاله، آفتاب به دنبال سایه توست، همان‌طور که نیلوفر آبی به دنبال نور آفتاب می‌گردد.
بهر ادای خطبه ی مدح تو، نه فلک؛
ای در فلک تو را شده مدحتگر آفتاب
هوش مصنوعی: برای بیان ویژگی‌های تو، تنها فلک و آسمان کافی نیستند؛ ای کسی که در آسمان، خورشید به مدح تو مشغول است.
نه پایه، منبری است ؛ که جا از ادب گرفت
بر پایه ی چهارم آن منبر آفتاب!
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که منبر به خودی خود نشانه‌ای از علم و دانش نیست، بلکه این ادب و احترام است که بر اساس روشنایی و دانایی (آفتاب) بر آن قوت می‌گیرد. از این رو، منبر بدون ادب گویی پایه‌ای ضعیف است که نمی‌تواند استحکام لازم را داشته باشد.
دارند آشیان شب و روزت ببام قصر
مرغی دو، نام این مه و آن دیگر آفتاب
هوش مصنوعی: شب و روزت مثل پرنده‌ای در کاخی بزرگ قرار دارند، یکی از این دو را ماه و دیگری را خورشید می‌نامند.
لیک از فروغ روزن آن قصر نوربخش
سیمین جناح شد مه و زرین پر آفتاب
هوش مصنوعی: اما از روشنایی روزنه آن کاخ پرنور، ماه و خورشید با پرهایی از نقره و طلا درخشیدند.
طالع شده ز مشرق صلب تو اختران
زان اختران، شبیر مه و شبر آفتاب
هوش مصنوعی: در آغاز، از وجود تو ستاره‌هایی طلوع کرده‌اند که از میان آن‌ها، شبیر که نماد نور و درخشش است، و شبر که نماد تابش خورشید، به چشم می‌خورند.
گر روی خادمان درت را ندیده ام
ای بر در سرای تو خدمتگر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر چه من روی خدمتگزاران درگاه تو را ندیده‌ام، اما ای خورشید، در خانه تو خدمت‌گزار هستم.
شب ز ابروی بلال، سراغم دهد هلال؛
روزم نشان دهد ز رح قنبر آفتاب
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، به زیبایی و دلربایی بلال اشاره می‌شود و تصویری از نور ماه به نمایش گذاشته می‌شود. همچنین، در روز، نور خورشید از سمت قنبر، شخصیت معتبر دیگری، برای نشان دادن راه و روشنایی زندگی به من کمک می‌کند.
دارند بسکه شرم ز طاق رواق تو
ای حاجب کمینه تو را بر در آفتاب
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جلال تو، ای نگهبان، به قدری خجالت می‌کشند که حتی تاب ایستادن در زیر آفتاب را ندارند.
از هاله و شعاع، شب و روز افگنند
بر رخ نقاب ماه و، بسر معجر آفتاب
هوش مصنوعی: از زیبایی و نور، شب و روز بر چهره‌ی ماه پرده‌ای می‌کشند و بر سر آفتاب نیز تاجی قرار می‌دهند.
گز خصم تیره روز تو پوشد بتن زره
ای با شهاب تیغ تو از یک سر آفتاب
هوش مصنوعی: دشمن بدبخت تو با زره‌ای از فلز خود را می‌پوشاند و در برابر تیغ درخشان تو که از نور آفتاب ساخته شده است، قرار می‌گیرد.
مشکینه درع شب، که بود زرکش از نجوم؛
گردد بتن قبا، چو کشد خنجر آفتاب
هوش مصنوعی: در شب، وقتی که ستارگان درخشان هستند و آسمان زیباست، به مانند انسانی که در قبا پوشیده شده، به نظر می‌رسد که روز با طلوع آفتاب و روشنایی‌اش، به ناگاه همه چیز را روشن می‌کند و تغییر می‌دهد.
ز اصحاب کالنجوم پیمبر گه جهاد
سرور تویی بتیغ، چو از اختر آفتاب
هوش مصنوعی: از دوستانی چون ستاره‌ها در جوار پیامبر، تو در میدان جنگ سرور و پیشوایی هستی، مانند خورشید که از میان ستاره‌ها می‌درخشد.
آری، بروز رزم بود هر کجا بود؛
لشکر ستاره، تیغ زن لشکر آفتاب
هوش مصنوعی: بله، در هر جایی که نبردی رخ می‌دهد، ستاره‌ها به عنوان لشکری هستند که در کنار خورشید، سلاح به دست دارند و آماده جنگاند.
رخش تو، کش بوقت عبور از پی نثار
مانند ذره ریخته در معبر آفتاب
هوش مصنوعی: چهره تو در زمانی که از کنار کسی می‌گذری، همچون پرتوهای خورشید است که بر ذرات ریز گرد و خاک می‌تابد.
از میخ و نعل و سم زده هر یک گه خرام
صد طعنه بر ستاه و بر مه بر آفتاب
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و جلوه‌های خاصی که از نور و رنگ‌ها در اشیاء مختلف به وجود می‌آید، اشاره شده است. هر یک از این اجزا همچون میخ، نعل و سم، به تنهایی جذابیت و شکوه خاصی دارند و با حرکت و چرخش خود، طعنه‌ای به زیبایی‌های دیگر جهان، از جمله ستاره‌ها، ماه و آفتاب، می‌زنند. این تصویرها نشان‌دهنده تأثیر و تأثرد متقابل میان عناصر مختلف در طبیعت و هنر است.
شبها، بنقش نعلش و؛ روزان بنقش سم
ای سوده بر رکاب تو چون مه سر آفتاب
هوش مصنوعی: شب‌ها، اثر نعل اسبش و روزها، نشانی از سم اسبش بر زین تو چون ماهی که در کنار خورشید می‌درخشد.
هم راکع است، با تن کاهیده ماه نو؛
هم ساجد است، با سر بی افسر آفتاب
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و تواضع دو پدیده طبیعی اشاره می‌کند. ماه نو، که به حالت خمیده و کوچک خود است، به نشانه‌ی فروتنی به زمین می‌نگرد و آفتاب، با وجود عظمت و جلالش، بدون تاج و زینت، در حال سجده و ادب به زمین است. این تصویر به نوعی نمایشگر لحظه‌ای از آرامش و تسلیم در برابر زیبایی‌های هستی است.
تا آفتاب روی تو را، خاک شد نقاب ؛
ای روی تو منیر مه و انور آفتاب
هوش مصنوعی: تا زمانی که چهره‌ات مانند آفتاب درخشان است، خاکی که بر آن افتاده، فقط پوششی است. چهره‌ات همچون نور مه و تابش خورشید است.
هر صبحگاه، چاک زند بر تن آسمان؛
هر شامگاه، خاک کند بر سر آفتاب
هوش مصنوعی: هر صبح، آسمان را با رنگ و روشنایی می‌پوشاند و هر شب، خورشید را با تاریکی و خاکی که بر سرش می‌نشیند، می‌پوشاند.
خون شد دلم ز سیر مه و آفتاب چند
گاهی بماه طعنه زنم، گه بر آفتاب؟!
هوش مصنوعی: دل من از زیبایی ماه و آفتاب به شدت غمگین و آزرده است. چند وقت یکبار به ماه طعنه می‌زنم، و گاهی هم به آفتاب!
سامان نداد کار مرا ای رفیق ماه
روشن نکرد روز مرا آذر آفتاب
هوش مصنوعی: دوستم، به من کمک نکردی و کاری از پیش نبردی، مانند ماهی که روز مرا روشن نمی‌کند و آتش آفتاب هم بر دردهایم نمی‌افزاید.
در وصف پادشاه عرب، خسرو عجم؛
کش وقت بذل، سیم مه آرد زر آفتاب
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک پادشاه عرب به نام خسرو عجم می‌پردازد. در اینجا به ویژگی‌های او اشاره می‌شود که در زمان بخشش و عطا، او مانند خورشید درخشان است و به دیگران طلا و نقره اهدا می‌کند. به عبارت دیگر، او به قدری با بزرگی و جود و بخشش خود شناخته شده است که مانند نور خورشید، ثروت‌های خود را به همه می‌بخشد.
گفتم قصیده یی و، نوشتم بصفحه یی؛
کاو را زد از اشعه ی خود مسطر آفتاب
هوش مصنوعی: گفتم شعری بنویسم و نوشته‌ام بر روی کاغذی که آفتاب با نورش بر آن تابیده است.
کردم تمام قافیه اش ز آفتاب لیک
بهتر ز آفتاب سپهرش هر آفتاب
هوش مصنوعی: من تمام قافیه‌ام را از تابش آفتاب ساخته‌ام، اما نور او از هر آفتاب دیگری در آسمان بهتر است.
تا از فروغ تربیت آن، منیر ماه
وز پرتو عنایت آن، انور آفتاب!
هوش مصنوعی: از نور آموزش و تربیت او، مانند ماه درخشان می‌شوم و از نعمت توجه او، مانند آفتاب روشن و تابناک می‌گردم!
گردد شبم چو روز و، نشینم بکام دل؛
در گوشه یی که سایه ام افتد بر آفتاب
هوش مصنوعی: شب به روز تبدیل می‌شود و من در گوشه‌ای که سایه‌ام بر روی آفتاب بیفتد، آرام و راحت می‌نشینم.
تا هست از دورنگی ایام شام و صبح
کتان گداز ماه و، گهر پرور آفتاب
هوش مصنوعی: تا زمانی که روز و شب به دو رنگ مختلف در می‌آیند، ماه مانند پارچه‌ای نرم و گداخته به نظر می‌رسد و خورشید مانند جواهراتی گرانبها می‌درخشد.
قهرت کند بدشمن و، لطفت کند بدوست
کرد آنچه با کتان مه و با گوهر آفتاب
هوش مصنوعی: خشم و غضب تو باعث شکست دشمن می‌شود و مهربانی‌ات دوستانت را دلگرم می‌کند. همین‌طور که کتان در برابر زیبایی ماه و گوهر در برابر نور خورشید قرار می‌گیرد.