شمارهٔ ۱ - و له فی القصاید
دریغا که با خود ندیدم مصاحب
رفیقی موافق، انیسی مناسب
رفیقی که پرسد غمم در مکاره
انیسی که جوید دلم در مصائب
کسانی که با من زنند از وفا دم
ز اهل وطن، یعنی اهل مناصب
همه در دیار جفا کرده مسکن
همه از طریق وفا گشته هارب
همه از جنون و تمام از جهالت
بعاقل مخالف، بعارف مغاضب
ز مصداق «الفقری فخری» هراسان
بهذیان «النار لاالعار » خاطب
نسب نامه ی خویشتن کرده پاره
شده دفتر دیگران را محاسب
نخوانند هر جا نشینند با هم
جز از خود مکارم، جز از خود مناقب
بود چند حالم پریشان ازیشان
بود زخمیم دل ز تاب نوایب
کند زهر در جام و خونم بساغر
نفاق احبا و کید اقارب
احبا که بس بیوفا چون اعادی
اقارب که بس جانگزا چون عقارب
شمارند صدق مرا عیب و، حسنی
ندارند جز کذب این قوم کاذب
اگر کذب حسن است، بئس المحاسن؛
وگر صدق عیب است، نعم المعایب
همان به که بندم ازین گفتگو لب
فلک منتقم باد و گردون معاقب
غرض، از رفیقان و از آشنایان
چو جان بود نومید و دل بود خایب
همم جان بترک وطن گشت مایل
همم دل بسوی سفر گشت راغب
گزیدم سفر، رفتم از شهر بیرون؛
بحسرت مقارن، بمحنت مقارب
رهی پیشم آمد، که بودند پنهان
شب و روز او در حجاب غیاهب
گهی بر فرازی، که شیر فلک را
شکم چاک شد از رکاب رکایب
گهی در نشیبی، که گاو زمین را
شکست استخوان از نعال مراکب
فرازش بحدی که کر و بیان را
شنیدم که بودند با هم مخاطب
نشیبش بجایی که فریاد قارون
بگوشم همی میرسد از جوانب
دویدم سراسیمه؛ هر سوی و گشتم
رفیق ثعالب، انیس ارانب
نه جایی که بر روی مسکینی آنجا
نسیمی وزد از مهب مواهب
نه یاری، که جان و دلی باشد او را
برحم آشنا و به انصاف راغب
سفر، قطعه یی از سقر باشد، اما
نه در چشم آن کز وطن گشته هارب
غرض، لنگ لنگان، بهرجا رسیدم
ندیدم بغیر از متاع متاعب
بهرجا شدم، شد عیان پیش چشمم
بروز غرایب، ظهور عجایب
بریدم ره کفر و دین را و، کردم
تماشای ادیان و سیر مذاهب
درونها، همه تیره از درد نخوت
چه در کعبه شیخ و، چه در دیر راهب
در آخر، بمیخانه افتاد راهم
درون رفتم آسوده از بیم حاجب
چه میخانه، روشن سپهری و در وی
عیان از قنادیل نور کواکب
چه میخانه، باغی و از چشمه ی خم
روان باده ی لعل گون در مشارب
چه میخانه، سرچشمه ی زندگانی
ازو پیر میخانه چون خضر شارب
تهی سینه از کینه، دیدم گروهی
همه با هم از مهربانی مصاحب
بسرشاخ گل گلرخان در حواشی
بکف جام می مهوشان در جوانب
بهشتی پر از سنبل و نرگس، از چه؟
ز گیسوی اتراب و چشم کواعب
حریفان که آورده هر یک ز شهری
بآنجا پناه از سپهر ملاعب
ز زاهد گریزان، ز واعظ هراسان
هم از زهد نادم، هم از توبه تائب
چنان شد دلم شاد از روی ایشان
که از روی مطلوب خود، جان طالب
ولی بودم از طالع خود بحیرت
که چون شد که گشتم سعید العواقب؟!
درآمد ز در ناگهان ماهرویی
بلورین بناگوش و مشکین ذوایب
هم از حسرت چهره اش، گل پریشان
هم از غیرت عارضش شمع ذایب
ز مستی دو چشمش، دو آهوی سرخوش؛
ز شوخی دو زلفش، دو هندوی لاعب
گرفته بخونریز مردم نگاهش
سهام از لواحظ، قسی از حواجب
ز پی مهر افروز مه طلعتانش
روان چون ز دنباله ی مه کواکب
هم از ره بسوی من آمد خرامان
ز می، بر کفش جام چون نجم ثاقب
بمن داد آن جام از می لبالب
بمن گفت بعد از ادای مراحب
بنوش این قدح، تا برآیی ز خجلت
بحیرت چرا حیرتت گشته غالب؟!
مگر طبع از تقوی و دل ز زهدت
بما نیست مایل، بمی نیست راغب
مگر خورده یا دیده ای در دیاری
ازین به شراب وز من به مصاحب
زدم بوسه بردستش، آنگه گرفتم
ازو جام رخشنده، چون نار لاهب
حرام و حلالم شد از یاد و، بر لب
نهادم لب جام و گشتم مخاطب
که یک عمر بودم ز زهاد و اکنون
مرا کرد عشق تو از زهد تایب
نه بهتر ازین می، که خوردم ز دستت
شرابی شنیدم ز پیران شارب
شرابی که ساقیش باشی تو، شربش
مباح است نی مستحب، بلکه واجب
نه بهتر ز رویت، که مهریست رخشان
رخی دیدم ای مه ببزم تو حاجب
گر افتد ز روی چو مهر تو برقع
بتان قمر چهره گردند غایب
که قندیل خورشید چون برفروزد
رود روشنایی ز شمع کواکب
مگر، کوکب شمع ایوان شاهی
که خورشید او، در نجف گشته غارب
علی ولی شهریار مظفر
شهنشاه منصور و سلطان غالب
ریاض معالی، سحاب مکارم؛
جهان محامد، سپهر مناقب
وصی رسول خدا، شاه دین، کش
خدا و رسول از علو مراتب
گه بذل خاتم، ستودش بآیه
گه قتل مرحب، رساندش مراحب
نبودی گر او روز زادن نگهبان
نبودی گر او روز مردن مراقب
نه اطفال سر برزدی از مشایم
نه ارواح بیرون شدی از قوالب
چو باشد در ایوان، خدیوی است عادل
چو آید بمیدان، هژبری است سالب
زهی عقل کل، در حریم تو حاجب
ثنای تو بر ما سوی الله واجب
تویی، جانشین پیمبر بمنبر
نشاید که آنجا نشیند اجانب
کز آنجا که باشد مقام ضیاغم
نشاید شنیدن نباح اکالب
ز انفاس تو، تازه دشت مقاصد؛
ز احسان تو، سبز کشت مآرب
چو صحن چمن، از عبور نسایم
چو برگ سمن، از مرور سحایب
سرای تو کانجاست از بدو فطرت
وصول مقاصد حصول مطالب
بفراشیش، باد گلشن موکل،
بسقائیش، ابر بهمن مواظب
اگر شحنه ی احتسابت بمحفل
زند بر جبین چین چو شخص مغاضب
ز بربط رود بر فلک نوحه ی غم
ز مینا رسد بر زمین دمع ساکب
زنی تکیه چون بر سریر عدالت
ز بأس قصاص ای امیر اطالب
ز تیهو هراسد، عقاب شکاری؛
ز آهو گریزد، پلنگ محارب!
گریزنده آهو و پرنده صعوه
ز عدل تو ای غالب کل غالب
کند خوابگه شیر را در براثن
نهد آشیان باز را در مخاطب
گه رزم و وقت جدل، روز هیجا؛
چو خواهی بهم بر شکافی کتایب
ببازو کمانت، سحابی است قاطر
بپهلو سنانت شهابی است ثاقب
بود چون سپر بر سر، آیی مجاهد
بود چون سنان بر کف، آیی محارب
سنان زال را از عصای عجایز
سپر سام را از لعاب عناکب
بروز نبرد ای هژبر معارک
دلیران چو بندند صف از دو جانب
پلنگان آهن قبای اعاجم
هژبران رزم آزمای اعارب
برآیند بر برق رفتار اسبان
نشینند بر کوه کوهان نجایب
زره بر تن آیند، فرسان فارس؛
کمند افگن آیند شجعان راکب
یکی در کمان تیر، چون برق خاطف؛
یکی بر میان، تیغ چون نار لاهب
ز بس خون گرم دلیران نماند
بجز قبضه ی تیغ، در دست ضارب
سپرها که باشند چون بدر تابان
هلالی شوند از سیوف قواضب
شود چون زمین چرخ از گرد و گردد
جبال از سم دیو زادان سباسب
خروشان و جوشان، درآیی بمیدان
چو شیری که آید میان ارانب
چو بینند تیر و سنانت بدانسان
ز ناوردگاه تو گردند هارب
که از هیبت گَرزه ماران صعاوی
که از صولت شرزه شیران ثعالب
کنی در صف رزم با تیغ و خنجر
کنند آنچه ای سالب کل سالب
پلنگان کوه و عقابان صحرا
به امداد انیاب و عون مخالب
بروز غدیر، احمد آن سرور دین
بحکم آلهی تو را کرد نایب
بگوش بد و نیک امت سراسر
رسید این حکایت چه حاضر چه غایب
باو کرده تصدیق خیل اعاظم
تو را تهنیت داده فوج اطایب
تو را گفته قایم مقام، اهل بطحا؛
تو را خواند نایب مناب، آل غالب
چو روح نبی شد بجنت روانه
روان خیل روحانیان از جوانب
تو، مشغول رسم غزا گشته او را
که گیرد مصاحب عزای مصاحب
کهن دشمنانی که بودند از اول
نبی را منافق، ولی را مغاصب
عیان کرده از سینه ها کینه ها را
بیک جا نشستند با هم مقارب
فراموش کردند از حق صحبت
ندیدند وقتی از آن به مناسب
ز نیرنگهایی که دانی بناحق
شده مسند شرع را از تو غاصب
فغان زان مصیبت، فغان زان مصیبت؛
که بود آن مصیبت خطیر العواقب
هزار و صد و شصت رفته است و، ما را
رسیده است از آن یک مصیبت مصایب
مزاج جهان شد از آن روز فاسد
یکی گشته قاتل، یکی گشته ناهب
بسفک دماءند، اشرار مایل؛
بغصب فروج اند، اجلاف راغب
باصلاح ناید دگر کار عالم
مگر آید از مکه مولای غایب
ز هر گوشه دجالی آمد بمیدان
برون آی! ای سرور آل غالب
سلام علی اهل بیت النبوه
ده ودو امام، از علی تا به صاحب
همین بس بر کوری چشم اعدا
چه خیل خوارج، چه فوج نواصب
دو تن، هر کسی را ز خیل ملایک؛
نشسته همه عمر، فوق المناکب
نویسند نیک و بد او سراسر
یکی از مطاعن، یکی ازمناقب
همه مهر حیدر نویسند از من
فیاخیر کتب و یا خیر کاتب
خداوندگارا، جدا از تو آذر
سگ ناتوانی است، گم کرده صاحب
ازین بیش مپسند باشد بحسرت
ز جرگ سگان جناب تو غایب
چه باشد کشانیش سوی خود آری
بود ذره مجذوب، و خورشید جاذب
بآنجا چو آید، نگهداری او را ؛
بر آن در بود تا همه عمر حاجب
در آن درگهش تا بود عمر باقی
خورد از عنایات واجب، مواجب
چو عمرش بپایان رسد، نقد جان را
سپارد بگنجور گنج مواهب
تنش خاک گردد بدشتی که خاکش
دراری دهد پرورش چون کواکب
چو بر پا شود روز محشر براحت
بخسپد در آن خاک پاک از معایب
نخیزد ز جا، گر بباغ بهشتش
بشیر و مبشر کشند از دو جانب
بنامه کشی، خط عفوش ز رحمت؛
بروز قیامت تویی چون محاسب
دعا سر کنم، چون ثنای تو از من
محال است؛ با این علو مراتب!
گر این چند مصرع قبول تو افتد
زهی طبع روشن، زهی فکر صائب
بود تا بود روز و شب نور و ظلمت
درین طاق فیروزه گون از کواکب
عیان اختر دوستت در مشارق
نهان کوکب دشمنت در مغارب
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دریغا که با خود ندیدم مصاحب
رفیقی موافق، انیسی مناسب
هوش مصنوعی: ای کاش که در زندگیام، دوستی در کنارم بود که همدل و همراه باشد و با او لحظاتم را تقسیم کنم.
رفیقی که پرسد غمم در مکاره
انیسی که جوید دلم در مصائب
هوش مصنوعی: رفیقی که غمهایم را میپرسد، همدمی است که در سختیها دنبال دلپریشیم میگردد.
کسانی که با من زنند از وفا دم
ز اهل وطن، یعنی اهل مناصب
هوش مصنوعی: کسانی که با من رابطه دارند و به من وفاداری نشان میدهند، از افرادی هستند که در مناصب و مقامها فعالیت میکنند و خود را از اهل دیار و وطن من میدانند.
همه در دیار جفا کرده مسکن
همه از طریق وفا گشته هارب
هوش مصنوعی: در این دیار که همه به ستم زندگی میکنند، کسی در مسیر صداقت و وفا باقی نمانده است.
همه از جنون و تمام از جهالت
بعاقل مخالف، بعارف مغاضب
هوش مصنوعی: همهچیز از دیوانگی و همهچیز از نادانی است. عاقل در برابر دیوانه قرار دارد و عارف در مقابل بیخبران.
ز مصداق «الفقری فخری» هراسان
بهذیان «النار لاالعار » خاطب
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی به دلیل فقر و ناتوانی خود، احساس خجالت و شرمساری نمیکند. او به یاد میآورد که آتشِ عیبجویی دیگران، به مراتب بدتر از فقر خود اوست. بنابراین، از این بابت احساس ترس ندارد و بر این باور است که فقر نمیتواند عیب او باشد.
نسب نامه ی خویشتن کرده پاره
شده دفتر دیگران را محاسب
هوش مصنوعی: تاریخچه و گذشتهی خود را به خوبی بشناس، و کارهای دیگران را بیطرفانه قضاوت کن.
نخوانند هر جا نشینند با هم
جز از خود مکارم، جز از خود مناقب
هوش مصنوعی: هر جا که افراد با هم نشستهاند، فقط باید از ویژگیهای خوب و فضایل خودشان صحبت کنند و نه از دیگران.
بود چند حالم پریشان ازیشان
بود زخمیم دل ز تاب نوایب
هوش مصنوعی: مدت زمانی است که حال من به خاطر آنها بسیار آشفته است و زخم دلم از سر و صدای غمانگیز آنان دردی عمیقتر شده است.
کند زهر در جام و خونم بساغر
نفاق احبا و کید اقارب
هوش مصنوعی: زهر در جام میریزد و دل من از نفاق دوستان و نقشههای نزدیکان پر میشود.
احبا که بس بیوفا چون اعادی
اقارب که بس جانگزا چون عقارب
هوش مصنوعی: دوستانی که وفاداری ندارند، مانند دشمنان نزدیک هستند و دردی به اندازهٔ نیش عقرب به همراه دارند.
شمارند صدق مرا عیب و، حسنی
ندارند جز کذب این قوم کاذب
هوش مصنوعی: آنها صداقت و راستگویی من را نقص میشمارند و جز دروغ چیزی از این گروه دروغگو نمیبینند.
اگر کذب حسن است، بئس المحاسن؛
وگر صدق عیب است، نعم المعایب
هوش مصنوعی: اگر دروغ زیباست، پس زشتترین زیباییهاست؛ و اگر حقیقت عیب دارد، پس بهترین عیبهاست.
همان به که بندم ازین گفتگو لب
فلک منتقم باد و گردون معاقب
هوش مصنوعی: بهتر است که از این بحث دست بکشم، زیرا آسمان منتقم است و زمین هم مجازات کننده.
غرض، از رفیقان و از آشنایان
چو جان بود نومید و دل بود خایب
هوش مصنوعی: مقصود این است که وقتی از دوستان و آشنایان ناامید باشی و دلت پر از حسرت و ملال باشد، زندگی مانند جانی بیفایده خواهد بود.
همم جان بترک وطن گشت مایل
همم دل بسوی سفر گشت راغب
هوش مصنوعی: جانی که به وطن وابسته بود، اکنون دلتنگ سفر شده و به آن سمت تمایل دارد.
گزیدم سفر، رفتم از شهر بیرون؛
بحسرت مقارن، بمحنت مقارب
هوش مصنوعی: تصمیم گرفتم سفر کنم و از شهر خارج شوم؛ اما این انتخاب با حسرت و درد همراه بود.
رهی پیشم آمد، که بودند پنهان
شب و روز او در حجاب غیاهب
هوش مصنوعی: راهی به من نشان داده شد که در آن، شب و روز به طور پنهانی در پردهای از ابهام قرار داشتند.
گهی بر فرازی، که شیر فلک را
شکم چاک شد از رکاب رکایب
هوش مصنوعی: گاهی به اوج و بلندی میرسی که حتی قدرتهای بزرگ و شگفتآور نیز گرفتار تو میشوند و تحت تأثیر تو قرار میگیرند.
گهی در نشیبی، که گاو زمین را
شکست استخوان از نعال مراکب
هوش مصنوعی: گاهی در وضعیتهایی به سختی، چون گاوی که زمین را شکانده و استخوانهای مراکب مرا شکسته است.
فرازش بحدی که کر و بیان را
شنیدم که بودند با هم مخاطب
هوش مصنوعی: به حدی بالا رفت که توانستم بشنوم که ناشنوا و گویا با یکدیگر در حال گفتگو بودند.
نشیبش بجایی که فریاد قارون
بگوشم همی میرسد از جوانب
هوش مصنوعی: ناله و فریاد کسی با شدت و آواز بلند به من میرسد که انگار در عمق دل زمین است.
دویدم سراسیمه؛ هر سوی و گشتم
رفیق ثعالب، انیس ارانب
هوش مصنوعی: به سرعت و با اضطراب همه جا را گشتم و به دنبال دوست و هم نشینم، که بهترین همراه برای خرگوشها بود.
نه جایی که بر روی مسکینی آنجا
نسیمی وزد از مهب مواهب
هوش مصنوعی: در جایی که بر روی انسانی نیازمند است، نسیمی از نعمتها و برکتها نمیوزد.
نه یاری، که جان و دلی باشد او را
برحم آشنا و به انصاف راغب
هوش مصنوعی: هیچ یاری نیست که به او دل و جان بسپاری، کسی که با مهربانی و انصاف به دیگران نگاه کند.
سفر، قطعه یی از سقر باشد، اما
نه در چشم آن کز وطن گشته هارب
هوش مصنوعی: سفر میتواند بخشی از عذاب و سختی باشد، اما برای کسی که از وطن خود دور افتاده، این دوری و جدایی به شکل جدایی دردناک و ناخواستهای محسوس است.
غرض، لنگ لنگان، بهرجا رسیدم
ندیدم بغیر از متاع متاعب
هوش مصنوعی: من در سفرم به جایی رسیدم و در هر جا که رفتم جز مشکلات و سختیها چیزی ندیدم.
بهرجا شدم، شد عیان پیش چشمم
بروز غرایب، ظهور عجایب
هوش مصنوعی: هر جا که رفتم، چیزهای عجیب و غریب به وضوح در برابر چشمانم پدیدار شد.
بریدم ره کفر و دین را و، کردم
تماشای ادیان و سیر مذاهب
هوش مصنوعی: من از دو راه کفر و دین جدا شدم و اکنون به تماشای ادیان و درک مذاهب مختلف پرداختهام.
درونها، همه تیره از درد نخوت
چه در کعبه شیخ و، چه در دیر راهب
هوش مصنوعی: همه دلها از درد خود و از خودخواهی پر است، چه در کعبه، محل عبادت مسلمانان، و چه در دیر، محل عبادت راهبان مسیحی.
در آخر، بمیخانه افتاد راهم
درون رفتم آسوده از بیم حاجب
هوش مصنوعی: در نهایت به میخانه رسیدم و بدون هیچ نگرانی و ترسی از نگهبان وارد شدم.
چه میخانه، روشن سپهری و در وی
عیان از قنادیل نور کواکب
هوش مصنوعی: مکان میخانه به قدری زیبا و تابناک است که در آن، نور ستارهها به وضوح دیده میشود و حالت خاصی به فضا بخشیده است.
چه میخانه، باغی و از چشمه ی خم
روان باده ی لعل گون در مشارب
هوش مصنوعی: در اینجا به وصف یک مکان دلپذیر و خوشمنظره پرداخته شده است که هم میخانه و هم باغی زیبا دارد. در این مکان، شرابی خوشرنگ و خوشطعمی در جویبارها و ظرفها جاری است.
چه میخانه، سرچشمه ی زندگانی
ازو پیر میخانه چون خضر شارب
هوش مصنوعی: میخانه، منبع حیات است و پیر میخانه همانند خضر، نگهدار و نوشنده این زندگی است که به ما طروات میبخشد.
تهی سینه از کینه، دیدم گروهی
همه با هم از مهربانی مصاحب
هوش مصنوعی: دلم از کینه خالی شده بود؛ دیدم عدهای با هم و با مهربانی در کنار یکدیگر هستند.
بسرشاخ گل گلرخان در حواشی
بکف جام می مهوشان در جوانب
هوش مصنوعی: در گوشههای باغ، سرهای زیبا و خوشعطر گلها در حال شکفتناند و در کنار آنها، افرادی با جامهای نوشیدنی در دست، مشغول لذت بردن از این مناظر دلنشین هستند.
بهشتی پر از سنبل و نرگس، از چه؟
ز گیسوی اتراب و چشم کواعب
هوش مصنوعی: بهشتی سرشار از زیبایی و گلهای خوشبو مانند سنبل و نرگس به وجود آمده است، اما این زیبایی و جذابیت ناشی از موی دلفریب و چشمان دلنواز زنان جوان است.
حریفان که آورده هر یک ز شهری
بآنجا پناه از سپهر ملاعب
هوش مصنوعی: رقبای همگی از شهرهای خود به آنجا پناه آوردهاند تا از ناملایمات و مشکلات زمانه فرار کنند.
ز زاهد گریزان، ز واعظ هراسان
هم از زهد نادم، هم از توبه تائب
هوش مصنوعی: من از زاهدان دوری میکنم و از وعاظ ترس دارم، زیرا نه تنها از زهد پشیمانم، بلکه از توبه هم منصرف شدهام.
چنان شد دلم شاد از روی ایشان
که از روی مطلوب خود، جان طالب
هوش مصنوعی: دل من از دیدن چهره او به شدت شاد و خوشحال شد، به طوری که این شادی برای من از جانم و از خواستههای عمیق وجودم نیز مهمتر است.
ولی بودم از طالع خود بحیرت
که چون شد که گشتم سعید العواقب؟!
هوش مصنوعی: توجه به سرنوشت خود مرا شگفتزده کرده است که چطور شد که در نهایت، به پایان خوشی رسیدم؟!
درآمد ز در ناگهان ماهرویی
بلورین بناگوش و مشکین ذوایب
هوش مصنوعی: ناگهان دختری زیبای مرواریدی با موهای مشکی و بویی خوش به در وارد شد.
هم از حسرت چهره اش، گل پریشان
هم از غیرت عارضش شمع ذایب
هوش مصنوعی: از بس که به چهرهاش حسرت میورزم، گلها پریشان شدهاند و از شدت غیرت گونهاش، شمعها ذوب شدهاند.
ز مستی دو چشمش، دو آهوی سرخوش؛
ز شوخی دو زلفش، دو هندوی لاعب
هوش مصنوعی: چشمانش از شوق و خوشحالی مثل دو آهو هستند که در حال خوشی میدوند و زلفهایش با بازیگوشی، همچون دو دختر هندی که در حال رقص و بازیاند، جلوهگری میکنند.
گرفته بخونریز مردم نگاهش
سهام از لواحظ، قسی از حواجب
هوش مصنوعی: مردم در نگرانی و اندوه هستند و چشمان آنها پر از وحشت و ترس است، که نشاندهنده عمق ناامیدی و بیرحمی در این شرایط است.
ز پی مهر افروز مه طلعتانش
روان چون ز دنباله ی مه کواکب
هوش مصنوعی: به دنبال نور دلافروز چهرههای شما، جانم به حرکت درآمده است مانند ستارگانی که دنباله ماه را دنبال میکنند.
هم از ره بسوی من آمد خرامان
ز می، بر کفش جام چون نجم ثاقب
هوش مصنوعی: با گامهای نازک و دلربا به سمت من آمد، و در دستش جامی بود که چون ستارهای درخشان میدرخشید.
بمن داد آن جام از می لبالب
بمن گفت بعد از ادای مراحب
هوش مصنوعی: به من آن جام پر از شراب را داد و گفت: بعد از اینکه خوشامدگوییها تمام شد.
بنوش این قدح، تا برآیی ز خجلت
بحیرت چرا حیرتت گشته غالب؟!
هوش مصنوعی: این جام را بنوش تا از این حال خجالت و سردرگمی خارج شوی، چرا که حالت از حد خود فراتر رفته و موجب حیرت تو شده است؟!
مگر طبع از تقوی و دل ز زهدت
بما نیست مایل، بمی نیست راغب
هوش مصنوعی: مگر این که روح انسان به تقوا و دل او به زهد و پرهیزکاری تمایل داشته باشد، در غیر این صورت هیچ زندهای به ما علاقهمند نخواهد بود.
مگر خورده یا دیده ای در دیاری
ازین به شراب وز من به مصاحب
هوش مصنوعی: آیا تا به حال در جایی از شراب یا من که با کسی هم صحبت باشم، چیزی خورده یا دیدهای؟
زدم بوسه بردستش، آنگه گرفتم
ازو جام رخشنده، چون نار لاهب
هوش مصنوعی: دستم را بوسیدم و سپس از او لیوان درخشانی گرفتم که مانند شعله آتش میدرخشید.
حرام و حلالم شد از یاد و، بر لب
نهادم لب جام و گشتم مخاطب
هوش مصنوعی: من دیگر به حلال و حرام فکر نمیکنم و فقط جام را به لبانم میزنم و به حال خودم مشغولم.
که یک عمر بودم ز زهاد و اکنون
مرا کرد عشق تو از زهد تایب
هوش مصنوعی: مدت طولانی زاهد و پرهیزگار بودم، اما اکنون عشق تو مرا از این راه باز میدارد و به من اجازه میدهد که از زهد و پرهیزکاری دور شوم.
نه بهتر ازین می، که خوردم ز دستت
شرابی شنیدم ز پیران شارب
هوش مصنوعی: بهتر از این نوشیدنی که از دستان تو نوشیدم نیست، و دربارهاش از سخنان پیران و خبرهها شنیدم.
شرابی که ساقیش باشی تو، شربش
مباح است نی مستحب، بلکه واجب
هوش مصنوعی: اگر تو ساقی آن شراب باشی، نوشیدن آن به هیچ وجه سفارش شده نیست، بلکه ضروری و واجب است.
نه بهتر ز رویت، که مهریست رخشان
رخی دیدم ای مه ببزم تو حاجب
هوش مصنوعی: تصویر زیبایی از چهرهات وجود ندارد و گویی که چهرهای همچون ماه درخشان را دیدهام. ای ماه، من به عشق تو آمدهام و تو را در بر خواهم گرفت.
گر افتد ز روی چو مهر تو برقع
بتان قمر چهره گردند غایب
هوش مصنوعی: اگر چهرهات مانند ماه بر من تابش کند، آنگاه هر کس که زیباییاش را درک کند، مانند گلی که در سایه است، محجوب و دور میشود.
که قندیل خورشید چون برفروزد
رود روشنایی ز شمع کواکب
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید مانند یک قندیل روشن شود، نور آن به اندازهای خواهد بود که روشنایی شمعهای ستارهها را تحتالشعاع قرار میدهد.
مگر، کوکب شمع ایوان شاهی
که خورشید او، در نجف گشته غارب
هوش مصنوعی: آیا ستارهای در آسمان وجود دارد که مانند شمعی در ایوان یک پادشاه باشد، در حالی که خورشید او در نجف غروب کرده باشد؟
علی ولی شهریار مظفر
شهنشاه منصور و سلطان غالب
هوش مصنوعی: علی، ولی و پیشوای شهریار مظفر است؛ او پادشاه منصور و سلطانی غالب است.
ریاض معالی، سحاب مکارم؛
جهان محامد، سپهر مناقب
هوش مصنوعی: باغهای زیبا و پرثمر، باران خوبیها؛ دنیا پر از مدح و ستایش، و فضایل در آسمان میدرخشند.
وصی رسول خدا، شاه دین، کش
خدا و رسول از علو مراتب
هوش مصنوعی: این جمله به مدح و ستایش شخصیتی بزرگ و مهم در دین اشاره دارد که به عنوان نماینده و جانشین پیامبر خدا شناخته میشود. او در مقام خود از جایگاه بالایی برخوردار است و به عنوان حاکم و پیشوای دینی و معنوی معرفی شده است. این شخصیت، هم مظهر الهی و هم واسطه بین خدا و مردم به شمار میآید.
گه بذل خاتم، ستودش بآیه
گه قتل مرحب، رساندش مراحب
هوش مصنوعی: هر زمان که شخصی کار نیکو انجام دهد و به دیگران کمک کند، باید او را ستایش کرده و از او یاد کرد. و زمانی که در میدان نبرد به پیروزی دست یابد و دشمن را شکست دهد، باید او را به خاطر شجاعتش مورد تحسین قرار دهیم.
نبودی گر او روز زادن نگهبان
نبودی گر او روز مردن مراقب
هوش مصنوعی: اگر او در روز تولد خود نگهبان نبود، در روز مرگش نیز مراقبی نداشت.
نه اطفال سر برزدی از مشایم
نه ارواح بیرون شدی از قوالب
هوش مصنوعی: نه کودکان از خواب برخواستند و نه ارواح از جسمها جدا شدند.
چو باشد در ایوان، خدیوی است عادل
چو آید بمیدان، هژبری است سالب
هوش مصنوعی: اگر در کاخی حاکمی عادل وجود داشته باشد، وقتی به میادین عمومی بیاید، قدرتمند و سلطهجو خواهد بود.
زهی عقل کل، در حریم تو حاجب
ثنای تو بر ما سوی الله واجب
هوش مصنوعی: عقل کامل، در حضورت تو، مانع ستایش تو برای دیگران غیر از خداوند است.
تویی، جانشین پیمبر بمنبر
نشاید که آنجا نشیند اجانب
هوش مصنوعی: تو تنها کسی هستی که جای پیامبر بر منبر مینشینی و نباید بیگانگان آنجا حضور داشته باشند.
کز آنجا که باشد مقام ضیاغم
نشاید شنیدن نباح اکالب
هوش مصنوعی: از جایی که مقام ضیاغم قرار دارد، شنیدن صدای زوزهی گرگها مناسب نیست.
ز انفاس تو، تازه دشت مقاصد؛
ز احسان تو، سبز کشت مآرب
هوش مصنوعی: از نسیم دلهرهآور تو، دشت آرزوها جان میگیرد؛ و به برکت مهربانیهای تو، زراعت نیازها شکوفا میشود.
چو صحن چمن، از عبور نسایم
چو برگ سمن، از مرور سحایب
هوش مصنوعی: نگران عبور نسیم نیستم، مانند برگ سمن که از گذر بارانها آسیب نمیبیند.
سرای تو کانجاست از بدو فطرت
وصول مقاصد حصول مطالب
هوش مصنوعی: جایگاه تو کجاست؟ از زمان آغاز آفرینش، رسیدن به هدفها و دستیابی به خواستهها در این مکان است.
بفراشیش، باد گلشن موکل،
بسقائیش، ابر بهمن مواظب
هوش مصنوعی: رئیس گلستان، شب با وزش باد خوشبو، به معشوقهش شیرینی میدهد و از باران بهاری برای آبرسانی به گلها مراقبت میکند.
اگر شحنه ی احتسابت بمحفل
زند بر جبین چین چو شخص مغاضب
هوش مصنوعی: اگر کسی که نظارت و حسابرسی میکند، وارد جمعی شود، به همان اندازه که یک فرد عصبانی ممکن است با نگرانی و ناراحتی بر پیشانیاش چین و چروک بیفتد، او نیز در آن وضعیت دچار نگرانی و تشنج خواهد شد.
ز بربط رود بر فلک نوحه ی غم
ز مینا رسد بر زمین دمع ساکب
هوش مصنوعی: از ساز عود صدای اندوه به آسمان میرسد و از مینا، اشک ساقی به زمین جاری میشود.
زنی تکیه چون بر سریر عدالت
ز بأس قصاص ای امیر اطالب
هوش مصنوعی: زنی که بر تخت انصاف تکیه زده، از شدت انتقام به تو، ای امیر، شکایت میکند.
ز تیهو هراسد، عقاب شکاری؛
ز آهو گریزد، پلنگ محارب!
هوش مصنوعی: عقاب شکارچی از تیهو میترسد و پلنگ جنگجو از آهو فرار میکند.
گریزنده آهو و پرنده صعوه
ز عدل تو ای غالب کل غالب
هوش مصنوعی: آهو و پرنده صعوه از عدالت تو فراری هستند، ای کسی که بر همه چیز تسلط داری.
کند خوابگه شیر را در براثن
نهد آشیان باز را در مخاطب
هوش مصنوعی: شیر در خوابگاهش خوابیده است و به آسانی میتواند آشیانه پرنده را در دستانش بگیرد.
گه رزم و وقت جدل، روز هیجا؛
چو خواهی بهم بر شکافی کتایب
هوش مصنوعی: هر زمانی که جنگ و جدل برپا باشد، اگر بخواهی میتوانی به راحتی پاسخ دشمنان را بدهی.
ببازو کمانت، سحابی است قاطر
بپهلو سنانت شهابی است ثاقب
هوش مصنوعی: بازوی تو مانند کمان است، و ابرها شبیه به اسبهایی هستند که در کنار تو حرکت میکنند. در حالی که ستارهای درخشان در کنار تو قرار دارد.
بود چون سپر بر سر، آیی مجاهد
بود چون سنان بر کف، آیی محارب
هوش مصنوعی: وقتی که سپر بر سر داری، نشانه این است که آماده دفاع هستی و وقتی نیز که نیزه در دست داری، نشاندهنده این است که برای نبرد آمادهای.
سنان زال را از عصای عجایز
سپر سام را از لعاب عناکب
هوش مصنوعی: سنان زال را به کمر پیران و سپر سام را به درخشش زرق و برق دستان برتر تشبیه کردهاند.
بروز نبرد ای هژبر معارک
دلیران چو بندند صف از دو جانب
هوش مصنوعی: در زمان جنگ، وقتی که قهرمانان شجاع که در میدان نبرد قرار میگیرند، صفوف آنها از دو طرف مرتب و منظم میشود.
پلنگان آهن قبای اعاجم
هژبران رزم آزمای اعارب
هوش مصنوعی: پلنگانی که لباس زرهای به تن دارند و از سرزمینهای دور آمدهاند، آماده نبرد و جنگ هستند.
برآیند بر برق رفتار اسبان
نشینند بر کوه کوهان نجایب
هوش مصنوعی: در این بیت به تصویر زیبایی از حرکات سریع و شجاعانه اسبها اشاره شده است. اسبها همچون برق به جلو میشتابند و بر فراز کوههای بلند و صعبالعبور مینشینند. این تصویر نشاندهنده قدرت و زیبایی آنهاست و نشان میدهد که حتی در دشوارترین شرایط نیز میتوانند با شجاعت و اطمینان پیش بروند.
زره بر تن آیند، فرسان فارس؛
کمند افگن آیند شجعان راکب
هوش مصنوعی: نظامیهای فارس زره به تن میکنند و دلاوران سوار بر اسب، کمند میزنند.
یکی در کمان تیر، چون برق خاطف؛
یکی بر میان، تیغ چون نار لاهب
هوش مصنوعی: یکی در کمان مانند تیر به سرعت و تیرگی میتابد؛ و دیگری به مانند آتش زبانهدار، بر وسط میدرخشد.
ز بس خون گرم دلیران نماند
بجز قبضه ی تیغ، در دست ضارب
هوش مصنوعی: به خاطر شجاعت و دلیری مردان، چیزی جز تیغ در دست ضربت زن باقی نمانده است.
سپرها که باشند چون بدر تابان
هلالی شوند از سیوف قواضب
هوش مصنوعی: زمانی که سپرها وجود دارند، مانند هلالی درخشان در شب ماه را نشان میدهند که از تیغهای تیز و برنده محافظت میکند.
شود چون زمین چرخ از گرد و گردد
جبال از سم دیو زادان سباسب
هوش مصنوعی: وقتی زمین به دور خود بچرخد و کوهها نیز به لطف زبانههای دیوانهوار حرکت کنند، این نشاندهندهٔ اوج نابسامانی و هرج و مرج در طبیعت خواهد بود.
خروشان و جوشان، درآیی بمیدان
چو شیری که آید میان ارانب
هوش مصنوعی: به میدان آمده، با قدرت و شجاعت مانند شیری که به میان خرگوشها میآید، باید با انرژی و اشتیاق ظاهر شوی.
چو بینند تیر و سنانت بدانسان
ز ناوردگاه تو گردند هارب
هوش مصنوعی: وقتی تیر و نیزهات را ببینند، به همین دلیل از میدان نبرد دور میشوند.
که از هیبت گَرزه ماران صعاوی
که از صولت شرزه شیران ثعالب
هوش مصنوعی: از ترس و شکوه اژدهایان و نیروی وحشی شیران، جان انسان به خطر میافتد و احساس ناامنی میکند.
کنی در صف رزم با تیغ و خنجر
کنند آنچه ای سالب کل سالب
هوش مصنوعی: در میدان جنگ با سلاحهای تیز و بران، اقدام کن. آنها خواهند کرد آنچه را که شایسته است، ای کسی که بر همه چیز تسلط داری.
پلنگان کوه و عقابان صحرا
به امداد انیاب و عون مخالب
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده است که پلنگها در کوهها و عقابها در دشتها به کمک و حمایت افرادی میآیند که نیاز به یاری دارند. این تصویر به نوعی نشاندهنده همراهی و همکاری موجودات طبیعت با انسانها در زمانهای سخت است.
بروز غدیر، احمد آن سرور دین
بحکم آلهی تو را کرد نایب
هوش مصنوعی: در روز غدیر، پیامبر احمد (ص) به فرمان خداوند تو را به عنوان جانشین و نایب خود معرفی کرد.
بگوش بد و نیک امت سراسر
رسید این حکایت چه حاضر چه غایب
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که این داستان یا خبر به گوش همه مردم، چه آنهایی که حاضرند و چه آنهایی که غایبند، رسیده است و همه از آن باخبر شدهاند.
باو کرده تصدیق خیل اعاظم
تو را تهنیت داده فوج اطایب
هوش مصنوعی: او را باور کرده و بزرگان بسیاری به او تبریک گفتهاند و گروهی از نیکان برایش آرزوهای خوب کردهاند.
تو را گفته قایم مقام، اهل بطحا؛
تو را خواند نایب مناب، آل غالب
هوش مصنوعی: شما به عنوان نماینده و جانشین اهل بطحا شناخته شدهاید و همچنین از طرف آل غالب به شما احترام گذاشته شده و شما را مورد توجه قرار دادهاند.
چو روح نبی شد بجنت روانه
روان خیل روحانیان از جوانب
هوش مصنوعی: زمانی که روح پیامبر به بهشت منتقل شد، گروهی از روحانیان از اطراف به سمت او روانه شدند.
تو، مشغول رسم غزا گشته او را
که گیرد مصاحب عزای مصاحب
هوش مصنوعی: تو درگیر نگارش شعر هستی و آن شخص در فکر این است که چه کسی را همراه خود در غم و اندوه بگیرد.
کهن دشمنانی که بودند از اول
نبی را منافق، ولی را مغاصب
هوش مصنوعی: دشمنانی که از زمان پیامبر ابتدایی وجود داشتند، کسانی بودند که به صورت پنهانی و نفاق به او آسیب میزدند و همچنین کسانی که حق او را غصب میکردند.
عیان کرده از سینه ها کینه ها را
بیک جا نشستند با هم مقارب
هوش مصنوعی: دلها پر از کینهها شده و همه بهطور جمعی در یک مکان نشستهاند و به این موضوع پرداختهاند.
فراموش کردند از حق صحبت
ندیدند وقتی از آن به مناسب
هوش مصنوعی: فراموش کردند که درباره حق صحبت کنند و وقتی هم به موضوع مربوط پرداختند، نتوانستند آن را ببینند.
ز نیرنگهایی که دانی بناحق
شده مسند شرع را از تو غاصب
هوش مصنوعی: از حقهها و نیرنگهایی که از آنها آگاهی داری، به ناحق مقام و جایگاه دین را از تو گرفتهاند.
فغان زان مصیبت، فغان زان مصیبت؛
که بود آن مصیبت خطیر العواقب
هوش مصنوعی: ناله و فریاد از آن درد و رنجی که حادثهای سخت و عواقب سنگینی به دنبال داشته است.
هزار و صد و شصت رفته است و، ما را
رسیده است از آن یک مصیبت مصایب
هوش مصنوعی: هزار و صد و شصت سال گذشت و ما هنوز درگیر یک مصیبت بزرگ هستیم.
مزاج جهان شد از آن روز فاسد
یکی گشته قاتل، یکی گشته ناهب
هوش مصنوعی: از آن روز به بعد حال و هوای دنیا خراب شد؛ عدهای به قتل و کشتار میپردازند و عدهای دیگر در حال غارت و چپاول هستند.
بسفک دماءند، اشرار مایل؛
بغصب فروج اند، اجلاف راغب
هوش مصنوعی: بدرفتاران خونریز به کشتن دیگران تمایل دارند و افرادی بیفرهنگ به تمایل به تجاوز و فاسدکاری دچار شدهاند.
باصلاح ناید دگر کار عالم
مگر آید از مکه مولای غایب
هوش مصنوعی: کارهای جهان دیگر درست نخواهند شد مگر اینکه مولا و پیشوای غایب از مکه بیاید.
ز هر گوشه دجالی آمد بمیدان
برون آی! ای سرور آل غالب
هوش مصنوعی: از هر گوشهای شخص فریبندهای به میدان میآید. ای سرور خاندان غالب، بیاسا!
سلام علی اهل بیت النبوه
ده ودو امام، از علی تا به صاحب
هوش مصنوعی: سلام بر خانواده پیامبر، از علی تا صاحب زمان، دو امام در میان آنها قرار دارند.
همین بس بر کوری چشم اعدا
چه خیل خوارج، چه فوج نواصب
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که برای نابودی دشمنان کافی است، چه کسانی که در برابر حق قیام کردهاند و چه آنهایی که دشمنی میکنند.
دو تن، هر کسی را ز خیل ملایک؛
نشسته همه عمر، فوق المناکب
هوش مصنوعی: دو نفر از میان ملایک، در مکانی بلند و عاری از مشکلات، به آرامی نشستهاند و هر کدام با ویژگیهای خاص خود، در بالاترین مقام قرار دارند.
نویسند نیک و بد او سراسر
یکی از مطاعن، یکی ازمناقب
هوش مصنوعی: نویسنده، چه خوب و چه بد، در واقع به همه ویژگیهایش یکسان است؛ هم نقصها و هم فضائلش در او وجود دارد.
همه مهر حیدر نویسند از من
فیاخیر کتب و یا خیر کاتب
هوش مصنوعی: همه از محبتی که به حیدر (علی) دارند مینویسند، اما من برای نوشتن این مطالب از خودم میپرسم که آیا من نیکوکارترین نویسنده هستم یا خیر.
خداوندگارا، جدا از تو آذر
سگ ناتوانی است، گم کرده صاحب
هوش مصنوعی: ای خدا، بدون تو انسان مانند سگی ناتوان و بیصاحب است، که راهش را گم کرده و به سرگردانی دچار شده است.
ازین بیش مپسند باشد بحسرت
ز جرگ سگان جناب تو غایب
هوش مصنوعی: از این به بعد نپسند که به خاطر غیبت تو دچار حسرت شوم، مانند سگان که به دنبال ارباب خودند.
چه باشد کشانیش سوی خود آری
بود ذره مجذوب، و خورشید جاذب
هوش مصنوعی: اگر ذرهای به سمت خورشید کشیده میشود، دلیلش جاذبهی خورشید است. در واقع، هر چیزی که قدرت جاذبه داشته باشد، میتواند دیگران را به سمت خود جذب کند.
بآنجا چو آید، نگهداری او را ؛
بر آن در بود تا همه عمر حاجب
هوش مصنوعی: وقتی به آنجا برسد، باید مراقب او باشد؛ در تمام عمرش تنها در خدمت اوست.
در آن درگهش تا بود عمر باقی
خورد از عنایات واجب، مواجب
هوش مصنوعی: تا زمانی که عمر باقی است، در آن درگاه از نعمتها و لطفهای واجب بهرهمند خواهیم شد.
چو عمرش بپایان رسد، نقد جان را
سپارد بگنجور گنج مواهب
هوش مصنوعی: زمانی که عمر انسان به پایان میرسد، زندگیاش را به کسی میسپارد که در واقع داراییها و نعمتهای او را در دست دارد.
تنش خاک گردد بدشتی که خاکش
دراری دهد پرورش چون کواکب
هوش مصنوعی: تنش در زمین به خاک تبدیل خواهد شد، که این خاک میتواند به او پرورش و زندگی بخشد مانند ستارهها.
چو بر پا شود روز محشر براحت
بخسپد در آن خاک پاک از معایب
هوش مصنوعی: وقتی روز قیامت برپا شود، آن خاک پاک از عیبها و ناپاکیها به راحتی آرامش مییابد و از همه پلیدیها پاک خواهد شد.
نخیزد ز جا، گر بباغ بهشتش
بشیر و مبشر کشند از دو جانب
هوش مصنوعی: اگر در بهشتش پیامآوران از دو طرف به او خبر خوش بدهند، او از جا تکان نمیخورد.
بنامه کشی، خط عفوش ز رحمت؛
بروز قیامت تویی چون محاسب
هوش مصنوعی: در روز قیامت، تو به عنوان حسابرس و فرشته رحمت، بر اساس اعمال انسانها قضاوت میکنی و خطاها و عفوهای آنها را با دقت بررسی میکنی.
دعا سر کنم، چون ثنای تو از من
محال است؛ با این علو مراتب!
هوش مصنوعی: من نمیتوانم به درستی ثنای تو را بیان کنم، بنابراین به دعا خوردن میپردازم، چرا که تو در مرتبهای بالا هستی و ستایش تو از من امکانپذیر نیست.
گر این چند مصرع قبول تو افتد
زهی طبع روشن، زهی فکر صائب
هوش مصنوعی: اگر این چند بیت مورد پسند تو باشد، چه خوب است که تو ذوق و فکر روشنی داری.
بود تا بود روز و شب نور و ظلمت
درین طاق فیروزه گون از کواکب
هوش مصنوعی: تا زمانی که روز و شب ادامه دارد، نور و تاریکی در این سقف آبی از ستارهها وجود دارد.
عیان اختر دوستت در مشارق
نهان کوکب دشمنت در مغارب
هوش مصنوعی: دوستت به مانند ستارهای در صبحگاه نمایان است، در حالی که دشمن تو همچون ستارهای در شامگاه پنهان شده است.