شمارهٔ ۱۵ - هو القصیده در مدح میرزا احمد
شد مه روزه و، خلقی چو هلال؛
لاغر و زرد و خم از بار ملال
گوش بر زمزمه ی نوبت عید
چشم بر راه هلال شوال
محتسب، بسته در میکده ها؛
زده بر هر در از آهن اقفال
پیر میخانه، ز اندوه خمار؛
مانده آشفته دل و شیفته حال
میفروشان، همه را سامعه کر؛
باده نوشان، همه را ناطقه لال
برده رعشه، حرکت از رقاص؛
بسته خمیازه، زبان قوال
ز خمار آمده سرها بصداع
ز آتش دل، زده لبها تبخال
شده سجاده کشان، مفتی شهر؛
دامن افشان، بهزار استعجال
جانب مسجد آدینه روان
زاهدان سبحه بکف از دنبال
گه بمحراب، پی عرض صلاح
گه بمنبر، پی اظهار کمال
روی آورده بصد مکر و فریب
گفتگو کرده بصد غنج و دلال
واعظ مسجد و، دردی کش شهر؛
آن بحرف آمده و، این شده لال
در سر هر کس، صد رنگ هوا؛
در دل هر کس، صد گونه خیال
شاه و درویش، ز دست افگنده ؛
ساغر آینه گون، جام سفال
من که، از جرگه ی مستان بودم؛
بسته چشم از نظر و، لب ز مقال
داشتم از غم ایام، اندوه
داشتم از ستم چرخ، ملال؛
رفت چندیم بتلخی، چون عمر؛
ماند چندیم بسختی، چون حال
رندی از گوشه ی میخانه نهان
گفت: مخروش ز اندوه و منال
گذرد عمر، نه بر یک آیین؛
گذرد حال، نه بر یک منوال
عنقریب است که اوضاع جهان
گردد از سر فلک حال بحال
درد درمان شود، اندوه نشاط؛
رنج راحت شود، ادبار اقبال
شب شود روز و، دگر دی نوروز؛
غم شود عیش و، دگر هجر وصال
من ازین مژده بجا آوردم
سجده ی شکر خدای متعال
گشته در زاویه ی صبر مقیم
تا برآید کیم اختر ز و بال؟!
پانزده روز چو از ماه برفت
سیصد و شصت چو بگذشت ز سال
زد در ایوان حمل، شاه نجوم
تکیه بر تخت بصد استقلال
بمیان بسته، بسر بنهاده
کمر دولت و تاج اقبال
رفته گل، از چمنش بر سر راه
کرده سرو و سمنش استقبال
یعنی از فر کله گوشه ی گل
یافته لشکر دی استیصال
چتر افراخته طاووس بهار
گل فشان رنگ برنگ از پرو بال
ساغر لاله و گل، از می و مل؛
این لبالب شده، آن مالامال
غنچه، خندان شده از ابر بهار؛
سرو، رقصان شده از باد شمال
بلبل، افشانده غبار از بر و دوش؛
فاخته ریخته گرد از پر و بال
رسته گلها، ز طرب، رنگ برنگ؛
گشته مرغان، ز شغب، حال بحال
ارغوان، کرده ببر لعل قبا
سرو پوشیده زبرجد سر بال
تافتد سایه بگلشن، مرغان
پر بپر بافته و بال ببال
هم بنفشه شده و هم لاله
مظهر روی بتان از خط و خال
دیدم آخر زنم ابر بهار
دیدم آخر زدم باد شمال
غنچه بشکفت، بصد عیش و نشاط
گل بخندید بصد غنج و دلال
نه شکوفه است، که هر نازک شاخ؛
نبود برگ، که هر تازه نهال؛
کرده در دست، ز گوهر یاره؛
بسته بر پا ز زمرد خلخال؛
حال گرداند جهان را از نو
حال گردان جهان نعم الحال
فتوی پیر مغان بنوشتند
که: بهار آمد و شد باده حلال
در میخانه گشادند و، ز خم
جوش زد باده، چو از چشمه زلال
بر در میکده شده پیر مغان
جام بر دست بفیروزی فال
کرد از می، همه را سرخوش و گفت
که: بهار است و بود زهد و بال
اشربوا، ذلک عیش الاحرار
اطربوا، ذلک خیر الاعمال
این چه فصل است؟ زهی عیش و نشاط!
این چه حکم است؟ زهی جاه و جلال!
مرحبا روز، که نیکو شد روز؛
حبذا سال، که فرخ شد فال
ساقی، العیش؛ دگر نوشد روز؛
مطرب، الوجه؛ دگر نوشد سال!
چند در قهقهه گلها، تو ملول؟!
چند در زمزمه ی مرغان و، تو لال
تو ببین خنده ی آنان، میخند؛
تو شنو ناله ی ایشان، مینال
تو کف موسوی از جیب برآر
جلوه ده ساغر خورشید مثال
تو دم عیسوی، اندر نی دم
زندگی ده بشهیدان ملال
مانده نیمی دگر از مه دانم
لیک بس تنگدلم زین احوال
منتظر چند نشایند مرا
بامیدی که کنیم استهلال؟!
سر انصاف ندارید، ار نه
ماه ماهست، چه بدر و چه هلال!
می بده، اول سال است امروز؛
تا بشادی گذرانم همه سال
نی بزن، نیمه ی ماه است امشب؛
تا همه ماه نشینم خوشحال
گرچه هست و بودم، چون دگران؛
سر زهد و سر تقوی مه و سال
چکنم؟ اول سال است امروز
سال نو گشت بفیروزی فال!
یعنی آرایش فروردین است
شاهد نامیه بنمود جمال
چکنم؟ نیمه ی ماه است امشب؛
کوکب بخت برآمد ز وبال
یعنی از نور فشان مشعل ماه
گشت روشن، چه صحاری چه جبال
مهر رفته است، ز غربت بشرف؛
مه رسیده است، ز نقصان بکمال
نیمه ی ماه بعشرت کوشم
نیمه اش چون گذراندم بملال
بوی گل، پرتو مه، فصل بهار
طرف جو، ساغر می، باد شمال
گرمی اکنون نحورم، کی بخورم؟!
منعم از باده، خیالی است محال!
نیمه ی ماه صیام است، و گذشت
پانزده روز ز عمرم بکلال
پانزده روز دگر صبر کنم؟
بکسالت گذرانم احوال؟!
تو بگو! عمر مرا کیست ضمان؟!
تو بگو: کار مرا چیست مآل؟!
چون گذارم قدح از دست کنون
که نماید مه شوال جمال؟!
همه کس داند و، من نیز، که نیست
پرتو بدر کم از نور هلال
خاصه، وقتی که دهد کاسه ی بدر
یادم از جام کف بحر نوال
گل گلزار سیادت، احمد
که ز باغ شرفش رسته نهال
مرکز دایره ی عز و علا
آفتاب فلک جاه و جلال
آنکه کردند مهان نامش را
ثبت در دفتر ارباب کمال
تا به آدم، بخلافت انساب؛
تا به حوا بشرافت انسال
ای مه آیینه ی خورشید آیین
ای فریدون فر جمشید جمال
پیش بین بود سکندر، کز پیش
ساخت آیینه به نیروی خیال
که بکف گیرد و در وی بیند
از رخ مهر مثالت تمثال
دل تو، بحری و؛ بحر مواج!
کف تو، ابری و، ابر هطال!
پر از آن، گوهر تمکین و خرد؛
سبز ازین کشت آمانی و آمال
گشته تا دست عطای تو دراز
دست کوته شده سایل ز سؤال
ز تو گر کیسه ی کان، کاسه ی بحر؛
شد تهی از زر و خالی ز لآل
کیسه و کاسه ی مردم پر شد
ای تو کان کرم و بحر نوال
پیش ازین حاتم و رستم بجهان
مثل از جود و شجاعت شد وحال
او بخیل و، تو جوادی بمثل؛
او جبان و، تو شجاعی بمثال!
طی شد افسانه ی حاتم، چون بست؛
دست جود تو در کاخ سؤال
کم شد آوازه ی رستم، چون خست
تیغ رزم تو برو دوش رجال
چون گشایی بجهان دست سخا
چون برآری ز میان تیغ قتال
معن خندد، بکه؟ - بر حاتم طی!
سام گرید، بکه؟ - بر رستم زال!
نه سلیمانی و، در امن و امان
وحش و طیر از تو بفیروزی فال
همه از مطبخ تو، راتبه خوار
همه در سایه ی تو فارغ بال
نسبت نسخه ی ارباب دول
حسبت دفتر ارباب کمال
چون شوی، پی سیر وادی فکر؛
چون شوی، غوطه ور بحر خیال
گوهر از نظم تو افتد ز نظام
اختر از نثر تو افتد بوبال!
بود اگر سحر در اسلام حرام
گشت از کلک تو امروز حلال
بهر آرایش بزمت شب و روز
بهر تزیین بساطت مه و سال
عاج، فیل آوردو؛ عنبر، گاو؛
شهد، نحل آورد و؛ مشکل غزال!
خار گل آورد و، کرم حریر؛
کوه بحر آورد و، بحر لآل!
چون خم آری بکمان از پی صید
لرزه افتد بصحاری و جبال
گه سوی کوه برانی ابرش؛
گه سوی دشت جهانی زیبال
هم گشایی گره، از شاخ گوزن
هم ربایی نگه، از چشم غزال
روز شانه زند و، شب خارد
ز احتسابت همه ماه و همه سال
زلف حقار، عقاب از چنگل
پشت آهو بره، شیر از چنگال
چون ببندی بکمر تیغ ظفر؛
چون نشینی بسریر اقبال
بدیار عدم آرند ارواح
روی از بیم تو، پیش از آجال
سرقدم کرده، بپابوس آیند؛
پیش از وعده، ز ارحام اطفال
بود از گرز تو هنگام نبرد
بود از تیر تو در وقت جدال
دژع دشمن، بتنش پرویزن؛
سپر خصم، بدستش غربال
نه نهنگی تو و، در صف مصاف
نه پلنگی تو و، در دشت قتال
چون زنی گرز بفرق شجعان
چون کشی تیغ بروی ابطال
خاک پوشد بر آنان، در دم؛
خون بشوید تن اینان فی الحال
غرض آن را که فرستی تو بنار
خاک حفار بود، خون غسال
روز هیجا، دو سپاه از دو طرف
صف چو بندند پی جنگ و جدال
باد در نای دماند نایی
چوب بر طبل نوازد طبال
تیغ از آب برآرد طوفان
گرز از خاک برآرد زلزال
تیغ بر کف، چو میان دو سپاه
رخش تازی بهزار استقلال
نبرد جان ز میان خصم، مگر
کند از رخش تو وام استعجال
مرحبا رخش بپایان گردت
که بگردش نرسد پیک خیال
حبذا، اشهب گردون سیرت؛
که سمش بدر بود، نعل هلال
در روش، تندتر از ابر بهار؛
در سکون؛ سخت از سنگ جبال
از همه عیب بری، سم تا گوش؛
رشک فرمای پری، دم تا یال
شوخ چشمی، که عنانش چو دهی
سوی هامون، ز پی صید غزال
چشم بر صید نیفگنده هنوز
افتدش خیل غزال از دنبال
بخلاف روش خنگ فلک
گر کنی گرم عنانش فی الحال
بقفا روی نیاورده کند
ماضی اول قدمش استقبال
روی بر پای سمندت مالم
که کنم جرم زبان را پامال
من کیم، تا شومت وصف نگار؟!
من کیم، تا شومت مدح سگال؟!
ننگارند، بناخن دفتر؛
نشمارند به انگشت رمال
حرز جان باشد، و تعویذ تنت
دم اقطاب و، دعای ابدال
بود آشفته گر این نظم، مرنج؛
حسن اخلاص نگر، صدق مقال
بود از صدق، بگوش احمد
خوشتر از شین کسان، سین بلال
صاحبا، آه ز دهر غدار؛
سرو را، داد ز چرخ قتال
که مرا کرده قرین، دور از تو
بغم و محنت و اندوه و ملال
وقت تنگ است، وگرنه غم خویش
عرض میکردم اگر بود مجال
چکنم آه؟! دلم ننگ و نماند؛
محرمی غیر تو فرخنده خصال!
خامه و نامه بدست آوردم
بلکه تفصیل دهم شرح ملال
دید چون ترک ادب در تفصیل
خردم گفت که: اجمال اجمال
سخنش چون به ادب مقرون بود
هم باجمال نوشتم احوال
کای خردپیشه ی انصاف آیین
کت در اقلیم هنر نیست همال
از وطن، رخت بغربت بردم
مدت هجر، فزون شد ز سه سال
نه کسی خواند، ز مهرم بوطن؛
نه کسی کرد، رسولی ارسال
باز حب وطن از یاد نرفت
نیستم از اهل وطن بیهده نال
خود حکم باش، که حکمت بادا؛
عمر تا کی گذرانم بملال؟!
کرده من نامه روان ماه بماه
بوطن آمده من سال بسال
نه حریفی شودم نامه نگار
نه رفیقی کندم پرسش حال
بجگر میخلدم، خار فراق؛
ور نه خوش میگذرانم احوال
دست برداشته ام، از زر و سیم
چشم پوشیده ام، از مال و منال
حسرتم نیست، به افزونی جاه
رغبتم نیست، به بسیاری مال
در دلم نیست، و لله الحمد
غم و اندیشه ی فرزند و عیال
عرض ثروت، غرضم نیست، ولی
شکر نعمت کنم از بیم زوال
نگذرد گرچه ز بیقدری من
صحبتم اهل وطن را بخیال
لیک من کرده ام، و باز کنم
وصلشان را ز خداوند سؤال
نیم شب خیزم و بردارم دست
کای خداوند کریم متعال!
بود آیا که سرآید شب هجر؟!
بود آیا که رسد روز وصال؟!
با حریفان بنشینیم و کنیم
خاطری خوش بجواب و بسؤال
قبله گاها، شده هنگام دعا؛
بدعا کرده قبول استقبال
باد ای نسل شهان، در همه وقت؛
باد ای جان جهان، در همه حال؛
شهد در کامت و، شاهد بکنار؛
راح در جامت و، ریحان بسفال!
عیش بادت، همه صبح و همه شام
عید بادت، همه ماه و همه سال!
شمارهٔ ۱۴ - ای جسم تو، جان آفرینش: ای جسم تو، جان آفرینش؛شمارهٔ ۱۶ - در مدح اسماعیل شاه خلیفه سلطانی: دوشم، از خواب بود چشم کحیل؛
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شد مه روزه و، خلقی چو هلال؛
لاغر و زرد و خم از بار ملال
هوش مصنوعی: ماه به مانند روزهدار در آمده و مردم نیز با حالتی لاغر و زرد و خمیده به نظر میرسند، گویای بار سنگین ناراحتی و اندوهی که بر دوش دارند.
گوش بر زمزمه ی نوبت عید
چشم بر راه هلال شوال
هوش مصنوعی: گوش به صداهای خوشایند عید دارم و منتظر هلال ماه شوال هستم.
محتسب، بسته در میکده ها؛
زده بر هر در از آهن اقفال
هوش مصنوعی: مامور کنترل، در میخانهها را بسته است و بر روی هر در قفلهای آهنی زده است.
پیر میخانه، ز اندوه خمار؛
مانده آشفته دل و شیفته حال
هوش مصنوعی: پیر میخانه به خاطر اندوه و خمار خودش، دلی آشفته و حالتی شیفته دارد.
میفروشان، همه را سامعه کر؛
باده نوشان، همه را ناطقه لال
هوش مصنوعی: میفروشها گوشهایشان را ناشنوا کردهاند و نمیتوانند صدای کسی را بشنوند؛ و بادهنوشها زبانهایشان را بسته و نمیتوانند صحبت کنند.
برده رعشه، حرکت از رقاص؛
بسته خمیازه، زبان قوال
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در این بیت، به حالتی اشاره شده که حرکات و احساسات به شکل خاصی بروز میکنند. شخصی که دچار لرزش یا ترس است، به نوعی در حرکتی شبیه به رقص، در حال جابجایی است. از طرف دیگر، کسانی که در حالت خوابآلودگی یا خمیازه هستند، نمیتوانند به درستی ارتباط برقرار کنند و زبانشان به کندی حرکت میکند. این تصویرها به بارز کردن تضاد بین حرکت و سکون در وضعیتهای مختلف اشاره دارد.
ز خمار آمده سرها بصداع
ز آتش دل، زده لبها تبخال
هوش مصنوعی: از نشئهای که دارم، سرها دچار سردرد شده و از شدت آتش درون دل، لبها دچار تبخال شدهاند.
شده سجاده کشان، مفتی شهر؛
دامن افشان، بهزار استعجال
هوش مصنوعی: مفتی شهر با دامن افشان و عجله بسیار، مانند سجادهای که پهن شده، به نظر میرسد.
جانب مسجد آدینه روان
زاهدان سبحه بکف از دنبال
هوش مصنوعی: زاهدان با نیت عبادت و خلوص، به سمت مسجد جمعه روانهاند و در دست خود تسبیحی دارند که نشاندهنده ذکر و یاد خداوند است.
گه بمحراب، پی عرض صلاح
گه بمنبر، پی اظهار کمال
هوش مصنوعی: گاهی در محراب نماز میخواند تا نیکیها و صلاح خود را عرضه کند و گاهی بر منبر میرود تا ویژگیها و کمالات خود را بیان کند.
روی آورده بصد مکر و فریب
گفتگو کرده بصد غنج و دلال
هوش مصنوعی: با نیرنگ و فریب به من نزدیک شده و با ظرافت و ناز صحبت کرده است.
واعظ مسجد و، دردی کش شهر؛
آن بحرف آمده و، این شده لال
هوش مصنوعی: روحانی مسجد و درد من در شهر؛ یکی با حرفهایش ما را آگاه میکند و دیگری به دلیل دردش، زبانش بند آمده است.
در سر هر کس، صد رنگ هوا؛
در دل هر کس، صد گونه خیال
هوش مصنوعی: در نظر هر فردی، افکار و احساسات متفاوتی وجود دارد؛ هر کسی دنیای خاص خودش را دارد و به شیوهای منحصر به فرد به چیزها مینگرد.
شاه و درویش، ز دست افگنده ؛
ساغر آینه گون، جام سفال
هوش مصنوعی: شاه و درویش هر دو از قدرت و ثروت بیبهرهاند؛ مانند جامی از سفال، که با ظاهری زیبا به رنگ آینه، اما در واقع چیزی از ارزش و کیفیت ندارد.
من که، از جرگه ی مستان بودم؛
بسته چشم از نظر و، لب ز مقال
هوش مصنوعی: من که از جمع خوشحالیکنندگان بودم؛ از دید و گفتوگو چشم پوشیدهام.
داشتم از غم ایام، اندوه
داشتم از ستم چرخ، ملال؛
هوش مصنوعی: در روزگار خود از نگرانیها و غمها دلگیر بودم و از ظلم روزگار ناراحت بودم.
رفت چندیم بتلخی، چون عمر؛
ماند چندیم بسختی، چون حال
هوش مصنوعی: مدت زمان زیادی را با تلخیهای زندگی سپری کردیم، همانطور که عمر میگذرد؛ و اکنون با سختیها و دردهای مشکلات مواجه هستیم، مشابه به وضعیت کنونیمان.
رندی از گوشه ی میخانه نهان
گفت: مخروش ز اندوه و منال
هوش مصنوعی: یک جوانی از پنهانکدهی میخانه، به آرامی گفت: برای غم و ناراحتیهای خود، نوشیدنی ننوشید.
گذرد عمر، نه بر یک آیین؛
گذرد حال، نه بر یک منوال
هوش مصنوعی: زندگی لحظه به لحظه تغییر میکند و نمیتوان انتظار داشت که همه چیز همیشه به یک شکل باقی بماند. شرایط و وضعیتها همواره در حال تغییرند و نمیتوان به یک الگو یا روش مشخصی برای همیشه تکیه کرد.
عنقریب است که اوضاع جهان
گردد از سر فلک حال بحال
هوش مصنوعی: به زودی وضعیت جهان دگرگون خواهد شد و تغییرات زیادی در آن اتفاق میافتد.
درد درمان شود، اندوه نشاط؛
رنج راحت شود، ادبار اقبال
هوش مصنوعی: دردها درمان میشوند و اندوه به شادی تبدیل میشود؛ رنجها به آرامش تبدیل میشوند و بدشانسیها به خوششانسی.
شب شود روز و، دگر دی نوروز؛
غم شود عیش و، دگر هجر وصال
هوش مصنوعی: شب تمام میشود و روزی نو در میرسد؛ غم جای خود را به شادی میدهد و دوری به وصال تبدیل میشود.
من ازین مژده بجا آوردم
سجده ی شکر خدای متعال
هوش مصنوعی: به خاطر این خوشحالی، از خداوند بزرگ تشکر و احترام میگذارم.
گشته در زاویه ی صبر مقیم
تا برآید کیم اختر ز و بال؟!
هوش مصنوعی: شخصی در گوشهای آرام و صبور نشسته است و منتظر میماند که وقتی طلوع ستارهی خاصی فرابرسد، اتفاقی بزرگ و خوشایند بیفتد.
پانزده روز چو از ماه برفت
سیصد و شصت چو بگذشت ز سال
هوش مصنوعی: پانزده روز از ماه که گذشت، سهصد و شصت روز دیگر هم باید بگذرد تا یک سال کامل شود.
زد در ایوان حمل، شاه نجوم
تکیه بر تخت بصد استقلال
هوش مصنوعی: در درگاه حمل، شاه نجوم با اطمینان و وقار بر تخت نشسته است.
بمیان بسته، بسر بنهاده
کمر دولت و تاج اقبال
هوش مصنوعی: در میان سختیها و مشکلات، با عزمی راسخ به استقبال موفقیت و خوشبختی میرویم.
رفته گل، از چمنش بر سر راه
کرده سرو و سمنش استقبال
هوش مصنوعی: گل از چمن رفته و سرو و سمن به استقبال او در مسیرش ایستادهاند.
یعنی از فر کله گوشه ی گل
یافته لشکر دی استیصال
هوش مصنوعی: یعنی از نوک سر یک گل، گروهی از موجودات ناامید و بیهدف را پیدا کردهای.
چتر افراخته طاووس بهار
گل فشان رنگ برنگ از پرو بال
هوش مصنوعی: چتر زیبای طاووس در بهار، با گلهای رنگارنگ که از پروبالش پخش شده است.
ساغر لاله و گل، از می و مل؛
این لبالب شده، آن مالامال
هوش مصنوعی: جامی پر از شراب و گل و لاله است؛ یکی از آنها پر شده و دیگری لبریزشده است.
غنچه، خندان شده از ابر بهار؛
سرو، رقصان شده از باد شمال
هوش مصنوعی: در آغوش بهار، غنچهها شکوفا و شاداب شدهاند و درختان سرو زیر باد شمال با نشاط میرقصند.
بلبل، افشانده غبار از بر و دوش؛
فاخته ریخته گرد از پر و بال
هوش مصنوعی: بلبل با ظرافت و زیبایی، غبار را از بدن و دوشش دور کرده است؛ و فاخته نیز گرد و غبار را از پر و بال خود خالی کرده است.
رسته گلها، ز طرب، رنگ برنگ؛
گشته مرغان، ز شغب، حال بحال
هوش مصنوعی: گلها از شادی و سرور به رنگهای مختلف درآمدهاند و پرندگان نیز به خاطر هیجان و شوق، حال و هوای متفاوتی پیدا کردهاند.
ارغوان، کرده ببر لعل قبا
سرو پوشیده زبرجد سر بال
هوش مصنوعی: درخت ارغوان، به رنگ قرمز درخشانی، مانند پارچهای زیبا، با سروی که لباس سبز رنگی بر تن دارد، زینت بخش محیط است.
تافتد سایه بگلشن، مرغان
پر بپر بافته و بال ببال
هوش مصنوعی: در گلستان سایهای میتابد، پرندگان با زیبایی در حال پرواز و بازی هستند.
هم بنفشه شده و هم لاله
مظهر روی بتان از خط و خال
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت افرادی اشاره دارد که چهرهای دلربا و عیبی خاص دارند. در اینجا، بنفشه و لاله به عنوان نمادهای زیبایی و جذابیت انتخاب شدهاند و اشاره به نقش خط و خال به عنوان نشانههای ظاهری میکند که زیبایی آنها را دوچندان کرده است.
دیدم آخر زنم ابر بهار
دیدم آخر زدم باد شمال
هوش مصنوعی: در نهایت متوجه شدم که همسرم همچون ابرهای بهاری است و در پایان کارهایم، احساس کردم که باد شمال به سراغم آمده است.
غنچه بشکفت، بصد عیش و نشاط
گل بخندید بصد غنج و دلال
هوش مصنوعی: غنچه گل باز شد و با شادی و نشاط، گل به زیبایی و ناز و عشوه لبخند زد.
نه شکوفه است، که هر نازک شاخ؛
نبود برگ، که هر تازه نهال؛
هوش مصنوعی: نه این گل است که بر روی شاخهای نازک شکوفه زده باشد؛ و نه این برگ است که بر روی نهال تازهای جوانه زده باشد.
کرده در دست، ز گوهر یاره؛
بسته بر پا ز زمرد خلخال؛
هوش مصنوعی: در دستانش نگین قیمتیی از جواهر دارد و بر پایش زنجیری از زمرد بسته شده است.
حال گرداند جهان را از نو
حال گردان جهان نعم الحال
هوش مصنوعی: جهان را به تازگی و تازگیهای جدیدی بگردان و حال و هوای خوشی را به آن بده.
فتوی پیر مغان بنوشتند
که: بهار آمد و شد باده حلال
هوش مصنوعی: حکیم مغان فتوا داد که بهار فرا رسیده و زمان نوشیدن شراب حلال است.
در میخانه گشادند و، ز خم
جوش زد باده، چو از چشمه زلال
هوش مصنوعی: در میخانه در را باز کردند و شراب از چمک خم ریخت، مانند آب زلالی که از چشمه جاری میشود.
بر در میکده شده پیر مغان
جام بر دست بفیروزی فال
هوش مصنوعی: پیر مغان به در میکده رفته و جامی در دست دارد، و به شادی و خوشبختی فال میزند.
کرد از می، همه را سرخوش و گفت
که: بهار است و بود زهد و بال
هوش مصنوعی: شراب همه را شاد و مفرح کرد و گفت که: این بهار است و حالتی از زهد و عروج دارد.
اشربوا، ذلک عیش الاحرار
اطربوا، ذلک خیر الاعمال
هوش مصنوعی: بنشینید و بنوشید، زیرا این زندگی آزادگان است. شاد باشید، چرا که این بهترین کارهاست.
این چه فصل است؟ زهی عیش و نشاط!
این چه حکم است؟ زهی جاه و جلال!
هوش مصنوعی: این چه زمانی است که شادابی و خوشی را به ارمغان آورده؟ این چه جایگاهی است که بزرگی و عظمت را به همراه دارد؟
مرحبا روز، که نیکو شد روز؛
حبذا سال، که فرخ شد فال
هوش مصنوعی: خوش آمدی روزی که خوب و زیبا شده است؛ چه سال خوبی که سرنوشتش خوش یمن است.
ساقی، العیش؛ دگر نوشد روز؛
مطرب، الوجه؛ دگر نوشد سال!
هوش مصنوعی: ای ساقی، لذت را بچش؛ امروز پایان است! ای مطرب، چهرهات را ببین که سال آینده باز هم مینوشیم!
چند در قهقهه گلها، تو ملول؟!
چند در زمزمه ی مرغان و، تو لال
هوش مصنوعی: چقدر از شادی گلها خستهای؟ چقدر از آواز پرندگان بیخبر هستی؟
تو ببین خنده ی آنان، میخند؛
تو شنو ناله ی ایشان، مینال
هوش مصنوعی: به دیگران نگاه کن که چطور میخندند و شاد به نظر میرسند؛ اما در عین حال، صدای ناله و غمگینی آنها را هم بشنو که در دل دارند.
تو کف موسوی از جیب برآر
جلوه ده ساغر خورشید مثال
هوش مصنوعی: از جیب خود، ظرفی پر از نور و زیبایی خارج کن و آن را مانند نوشیدنی ای که شبیه خورشید باشد، به نمایش بگذار.
تو دم عیسوی، اندر نی دم
زندگی ده بشهیدان ملال
هوش مصنوعی: تو مانند عیسی، در حال دمیدن زندگی به موجودات هستی، پس به کسانی که دچار ملال و اندوه هستند، زندگی و شادمانی ببخش.
مانده نیمی دگر از مه دانم
لیک بس تنگدلم زین احوال
هوش مصنوعی: نیمهای از ماه هنوز باقی مانده است، اما به خاطر این وضعیت دل تنگ و ناراحتم.
منتظر چند نشایند مرا
بامیدی که کنیم استهلال؟!
هوش مصنوعی: منتظر چه مدت باید بمانم تا با امید به آغاز چیزی، اقدام کنیم؟
سر انصاف ندارید، ار نه
ماه ماهست، چه بدر و چه هلال!
هوش مصنوعی: شما انصاف ندارید، اگر ماه کامل و با شکوه باشد، چه فرقی میکند که بدر باشد یا هلال؟
می بده، اول سال است امروز؛
تا بشادی گذرانم همه سال
هوش مصنوعی: امروز اول سال است، پس میخواهم که نوشیدنی بدهی تا سال را با شادی سپری کنم.
نی بزن، نیمه ی ماه است امشب؛
تا همه ماه نشینم خوشحال
هوش مصنوعی: امشب شب نیمه ماه است، نی بزن تا همه کسانی که در کنار ماه نشستهاند، شاد و خوشحال شوند.
گرچه هست و بودم، چون دگران؛
سر زهد و سر تقوی مه و سال
هوش مصنوعی: با وجود اینکه من نیز مانند دیگران زندگی میکنم و هستم، اما در زمینه زهد و تقوا مانند یک ماه و یک سال عمل میکنم.
چکنم؟ اول سال است امروز
سال نو گشت بفیروزی فال!
هوش مصنوعی: چه کار کنم؟ امروز اولین روز سال است و سال نو آغاز شده، بیایید خوشبختی و آیندهای خوب را برای خود بخواهیم!
یعنی آرایش فروردین است
شاهد نامیه بنمود جمال
هوش مصنوعی: آرایش بهاری و زیبایی فروردین، مانند نشانی است که جمال و زیبایی او را نمایان میکند.
چکنم؟ نیمه ی ماه است امشب؛
کوکب بخت برآمد ز وبال
هوش مصنوعی: امشب نیمه ماه است و ستاره بخت من پس از مدتی سختی و مشکلات درخشیده است.
یعنی از نور فشان مشعل ماه
گشت روشن، چه صحاری چه جبال
هوش مصنوعی: نور درخشان مشعل ماه، هم دشتها و هم کوهها را روشن کرده است.
مهر رفته است، ز غربت بشرف؛
مه رسیده است، ز نقصان بکمال
هوش مصنوعی: محبت و عشق در غیاب و دوری حس میشود و وقتی که آن عشق باز میگردد، به کمال خود میرسد. در اینجا اشاره به این است که با دوری، عشق در دل عمق بیشتری پیدا میکند و با نزدیکی، به اوج خود میرسد.
نیمه ی ماه بعشرت کوشم
نیمه اش چون گذراندم بملال
هوش مصنوعی: نیمهی ماه را با شادی سپری میکنم، اما نیمهی دیگر آن را با غم و ناراحتی گذراندهام.
بوی گل، پرتو مه، فصل بهار
طرف جو، ساغر می، باد شمال
هوش مصنوعی: عطر گل، نور ماه، فصل بهار در کنار رود، جام می، و نسیم شمال.
گرمی اکنون نحورم، کی بخورم؟!
منعم از باده، خیالی است محال!
هوش مصنوعی: اکنون که حال و هوای من پر از شوق و سرما است، دیگر چه زمانی میتوانم نوشیدنی خوشمزهای بنوشم؟! این خیال که از باده دور باشم، واقعیت ندارد!
نیمه ی ماه صیام است، و گذشت
پانزده روز ز عمرم بکلال
هوش مصنوعی: نیمه ماه رمضان است و پانزده روز از عمرم با هراس و نگرانی گذشت.
پانزده روز دگر صبر کنم؟
بکسالت گذرانم احوال؟!
هوش مصنوعی: آیا باید پانزده روز دیگر صبر کنم؟ این روزهای بیحوصلگی را چگونه بگذرانم؟
تو بگو! عمر مرا کیست ضمان؟!
تو بگو: کار مرا چیست مآل؟!
هوش مصنوعی: به من بگو! چه کسی ضامن عمر من است؟ و به من بگو: سرنوشت کار من چه خواهد بود؟
چون گذارم قدح از دست کنون
که نماید مه شوال جمال؟!
هوش مصنوعی: وقتی که جام را از دست میگذارم، حالا که ماه شوال زیباییاش را نشان میدهد، چه چیزی میتواند توجه من را جلب کند؟
همه کس داند و، من نیز، که نیست
پرتو بدر کم از نور هلال
هوش مصنوعی: همه میدانند و من هم میدانم که نور ماه کامل از نور ماه نازک کمتر نیست.
خاصه، وقتی که دهد کاسه ی بدر
یادم از جام کف بحر نوال
هوش مصنوعی: بهخصوص زمانی که یاد کاسهای از بدر به ذهنم میآید، به یاد میآورم که چه خوشبختیای از دریای نعمت به من عطا شده است.
گل گلزار سیادت، احمد
که ز باغ شرفش رسته نهال
هوش مصنوعی: احمد، همانند گلی از باغ شرافت و مقام، در میان گلهای دیگر به درخشش و زیبایی خود ادامه میدهد.
مرکز دایره ی عز و علا
آفتاب فلک جاه و جلال
هوش مصنوعی: این جمله اشاره به جایگاه ویژه و ممتاز خورشید در میان ستارهها و celestial bodies دارد، به گونهای که نماد قدرت و عظمت است. مرکزیت آن نشاندهندهی مقام و منزلتی است که به آن اختصاص داده شده و به صورت نمادین به شکوه و اعتبار مرتبط با عالم هستی اشاره میکند.
آنکه کردند مهان نامش را
ثبت در دفتر ارباب کمال
هوش مصنوعی: کسی که بزرگان نامش را در دفتر افراد برجسته ثبت کردند.
تا به آدم، بخلافت انساب؛
تا به حوا بشرافت انسال
هوش مصنوعی: آدم به دلیل خاندانی که در آن به دنیا آمد، مقام و ردهای خاص دارد و حوا هم به خاطر ارتباطات انسانی خود، از جایگاه ویژهای برخوردار است.
ای مه آیینه ی خورشید آیین
ای فریدون فر جمشید جمال
هوش مصنوعی: ای ماه، تو همانند آینهای از نور خورشید هستی، ای فریدون، فرزند جمشید با جمال و زیبایی خود.
پیش بین بود سکندر، کز پیش
ساخت آیینه به نیروی خیال
هوش مصنوعی: سکندر با قدرت تصور خود پیش بینی کرده بود که باید آینهای بسازد.
که بکف گیرد و در وی بیند
از رخ مهر مثالت تمثال
هوش مصنوعی: کسی که با دست خود تو را بگیرد و در چهرهات تصویری از زیبایی و مهرت را ببیند.
دل تو، بحری و؛ بحر مواج!
کف تو، ابری و، ابر هطال!
هوش مصنوعی: دل تو مانند دریاست و دریا در حال طغیانی! کف دستت همچون ابری است و آن ابر بارانی میبارد!
پر از آن، گوهر تمکین و خرد؛
سبز ازین کشت آمانی و آمال
هوش مصنوعی: این بیت به وجود گنجینهای از توانمندی و دانش اشاره دارد و بیان میکند که این تواناییها میتوانند به رشد و باروری امیدها و آرزوها کمک کنند.
گشته تا دست عطای تو دراز
دست کوته شده سایل ز سؤال
هوش مصنوعی: در این بیت گفته شده که وقتی دست سخاوت تو دراز و بخششهای تو فراوان شد، نیازمندان و خواستهها به واسطه این کرامت کم شدهاند و دیگر نمیپرسند.
ز تو گر کیسه ی کان، کاسه ی بحر؛
شد تهی از زر و خالی ز لآل
هوش مصنوعی: اگر کیسه ی معادن تو مثل کاسه ی دریا باشد، آن وقت هم از طلا خالی میشود و هم از مروارید.
کیسه و کاسه ی مردم پر شد
ای تو کان کرم و بحر نوال
هوش مصنوعی: ای کسی که مانند دریا پر از کرم و بخشش هستی، مردم کیسه و کاسهشان را پر کردند.
پیش ازین حاتم و رستم بجهان
مثل از جود و شجاعت شد وحال
هوش مصنوعی: قبل از این، حاتم و رستم در دنیا به عنوان نمادهای سخاوت و شجاعت شناخته میشدند، ولی حالا اوضاع تغییر کرده است.
او بخیل و، تو جوادی بمثل؛
او جبان و، تو شجاعی بمثال!
هوش مصنوعی: او بخیله و تو بخشندهای مثل الگو؛ او ترسوست و تو شجاعی مثل نمونه!
طی شد افسانه ی حاتم، چون بست؛
دست جود تو در کاخ سؤال
هوش مصنوعی: داستان بخشندگی حاتم در مقایسه با سخاوت تو به فراموشی سپرده شده است، چرا که generosity تو در زمان نیاز و سوال دیگران به وضوح نمایان میشود.
کم شد آوازه ی رستم، چون خست
تیغ رزم تو برو دوش رجال
هوش مصنوعی: آوازه رستم کم شده است، همانطور که تیغ جنگی تو بر دوش مردان سنگینی میکند.
چون گشایی بجهان دست سخا
چون برآری ز میان تیغ قتال
هوش مصنوعی: وقتی با دست بخشندگی به جهان بگشایی و در میان نبرد و جنگ، صدای خیر خواهی و دوستی را بلند کنی، تأثیر عمیق و مثبتی در اطراف و دور و برت خواهی گذاشت.
معن خندد، بکه؟ - بر حاتم طی!
سام گرید، بکه؟ - بر رستم زال!
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که وقتی کسی از ویژگیهای نیک و خوب دیگران سخن میگوید، در واقع به نقطه قوت آنها اشاره میکند. به عنوان مثال، وقتی درباره حاتم طایی صحبت میشود، بر بخشش و مهربانی او تأکید میشود و وقتی از رستم زال یاد میشود، بر شجاعت و دلاوری او اشاره دارد. در حقیقت، این نوع اشارهها به افراد بزرگ و معروف برای نشان دادن اخلاق و فضایل آنهاست.
نه سلیمانی و، در امن و امان
وحش و طیر از تو بفیروزی فال
هوش مصنوعی: تو نه مانند سلیمان هستی که در امنیت و آرامش از پرندگان و جانوران بهرهمند شوی، اما با وجود این، به پیروزی دست خواهی یافت.
همه از مطبخ تو، راتبه خوار
همه در سایه ی تو فارغ بال
هوش مصنوعی: همه در زیر سایه تو آرام و آسوده هستند و از سفره تو بهرهمند میشوند.
نسبت نسخه ی ارباب دول
حسبت دفتر ارباب کمال
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به ارتباط و نسبت بین نسخهای که ارباب دول مینویسد و دفتر ارباب کمال اشاره دارد. به نوعی میتوان گفت که هر دو نشاندهنده نوعی مقام و موقعیت هستند که به هم مرتبطاند، و هر یک از آنها نمایانی از دستاوردها و ویژگیهای خود دارند. در واقع، این ارتباط میتواند بیانگر انتقال دانش، هنر یا قدرت از یک فرد به فرد دیگر باشد.
چون شوی، پی سیر وادی فکر؛
چون شوی، غوطه ور بحر خیال
هوش مصنوعی: زمانی که در جستجوی افکار و اندیشهها هستی، مانند کسی غرق در دریای آرزوها و تخیلات میباشی.
گوهر از نظم تو افتد ز نظام
اختر از نثر تو افتد بوبال!
هوش مصنوعی: نظم تو باعث میشود که ارزش و جواهرات از آن جدا شوند، و نثر تو نیز به قدری جذاب است که مانند ستارهای درخشان است.
بود اگر سحر در اسلام حرام
گشت از کلک تو امروز حلال
هوش مصنوعی: اگر سحر در دین اسلام محکوم شده باشد، اما از قلم تو امروز مجاز و حلال است.
بهر آرایش بزمت شب و روز
بهر تزیین بساطت مه و سال
هوش مصنوعی: برای زیبایی و تزیین مجلس شب و روز تلاش میکنم تا بهترین شرایط را برایت فراهم کنم.
عاج، فیل آوردو؛ عنبر، گاو؛
شهد، نحل آورد و؛ مشکل غزال!
هوش مصنوعی: فیل عاج خود را آورده، گاو عنبر خود را ارائه کرده و زنبورها شهدش را میآورند، اما در مورد غزال، کار دشواری است.
خار گل آورد و، کرم حریر؛
کوه بحر آورد و، بحر لآل!
هوش مصنوعی: گل خار دارد و کرم، که از آن حریر درست میشود؛ کوه، دریا را به وجود میآورد و دریا هم مرواریدها را به ارمغان میآورد!
چون خم آری بکمان از پی صید
لرزه افتد بصحاری و جبال
هوش مصنوعی: زمانی که تیر را در کمان به نشانه شکار میچینی، لرزشی در دشتها و کوهها به وجود میآید.
گه سوی کوه برانی ابرش؛
گه سوی دشت جهانی زیبال
هوش مصنوعی: گاهی ابر را به سوی کوه میتکانی و گاهی هم به دشت وسیع زیبایی میدهی.
هم گشایی گره، از شاخ گوزن
هم ربایی نگه، از چشم غزال
هوش مصنوعی: باز کردن گرهها آسانتر از آن است که از شاخ گوزن انرژی بگیری، و لحظهای هم نگهداشتن نگاه، مانند چشم زیبای غزال است.
روز شانه زند و، شب خارد
ز احتسابت همه ماه و همه سال
هوش مصنوعی: روزها بر تو بی رحمی میکنند و شبها به خاطر حساب و کتاب زندگی، تو را زخم میزنند. هر ماه و هر سال تحت فشار و محاسبهای هستی.
زلف حقار، عقاب از چنگل
پشت آهو بره، شیر از چنگال
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و قوت طبیعی اشاره شده است. زلف به معنای موهای بلند و زیباست که تصویرگر جذابیت و دلربایی میباشد. عقاب، پرندهای قدرتمند و باهوش است که میتواند شکار خود را به راحتی به چنگ بیاورد. پشت آهو نیز نمایانگر سرعت و چالاکی است. در نهایت، شیر نماد قدرت و سلطنت در دنیای حیوانات است و چنگال به معنای ابزار قوی برای شکار و تسلط بر پیشغذا است. این تصاویر به ما احساس قدرت و زیبایی طبیعت را منتقل میکنند.
چون ببندی بکمر تیغ ظفر؛
چون نشینی بسریر اقبال
هوش مصنوعی: وقتی که کمربند پیروزی را ببندی و بر تخت موفقیت بنشینی، به اوج قدرت و موفقیت خواهی رسید.
بدیار عدم آرند ارواح
روی از بیم تو، پیش از آجال
هوش مصنوعی: اگر از ترس تو چهرههای روحها به دیار نیستی بروند، پیش از آنکه مرگشان فرا رسد.
سرقدم کرده، بپابوس آیند؛
پیش از وعده، ز ارحام اطفال
هوش مصنوعی: برخورد محبتآمیز و مهربانی، شما را زودتر از آنچه که انتظار میرفت، به دیدار میآورند؛ مانند اینکه پیش از موعد مقرر، احساسات و محبتهای ناشی از رابطههای خانوادگی و ارتباطات فرزندان نمایان میشود.
بود از گرز تو هنگام نبرد
بود از تیر تو در وقت جدال
هوش مصنوعی: در زمانی که با دشمن درگیر میشوم، قدرت تو مانند گرزی است که در نبرد استفاده میشود و تیر تو در هنگام جدال به دقت و خطرناک است.
دژع دشمن، بتنش پرویزن؛
سپر خصم، بدستش غربال
هوش مصنوعی: دشمن همچون دژ مستحکم است و برای نابود کردنش باید آماده بود؛ او به مانند سپر در برابر تیرها و حملات است و نیاز به تدبیر و دقت دارد تا بتوانیم او را شکست دهیم.
نه نهنگی تو و، در صف مصاف
نه پلنگی تو و، در دشت قتال
هوش مصنوعی: نه تو همچون نهنگی هستی که در نبرد با دیگران حضور داشته باشد، و نه مانند پلنگی هستی که در میدان جنگ میجنگد.
چون زنی گرز بفرق شجعان
چون کشی تیغ بروی ابطال
هوش مصنوعی: زمانی که زنی با قدرت و شجاعت همچون گرزی بر سر دلیران فرود آید، مانند آن است که شمشیری بر روی افراد شجاع بکشی.
خاک پوشد بر آنان، در دم؛
خون بشوید تن اینان فی الحال
هوش مصنوعی: در لحظهای، خاک بر این افراد میافتد و خونهایی که از آنها ریخته شده، حالا جسمشان را پاک میکند.
غرض آن را که فرستی تو بنار
خاک حفار بود، خون غسال
هوش مصنوعی: هدف آن کسی که تو را به سوی خاک و گور میفرستد، در حقیقت به کمک خون غسلدهنده است.
روز هیجا، دو سپاه از دو طرف
صف چو بندند پی جنگ و جدال
هوش مصنوعی: در روز هیجا، دو نیروی نظامی از دو سمت به صف میچینند تا برای جنگ و نبرد آماده شوند.
باد در نای دماند نایی
چوب بر طبل نوازد طبال
هوش مصنوعی: باد در نای میوزد و صدایی از خود تولید میکند، چوبی بر طبل میزنه و نوازندهای در حال نواختن است.
تیغ از آب برآرد طوفان
گرز از خاک برآرد زلزال
هوش مصنوعی: وقتی طوفانی به وجود میآید، آب را بههم میزند و وقتی زلزلهای رخ میدهد، زمین را به حرکت درمیآورد.
تیغ بر کف، چو میان دو سپاه
رخش تازی بهزار استقلال
هوش مصنوعی: دستهای از سربازان در میدان نبرد، با دلیری و اطمینان به جنگ مشغولاند و در برابر دشمنان، همچون نژاد اسبهای اصیل، از خود اعتماد به نفس و قدرت بیشتری نشان میدهند.
نبرد جان ز میان خصم، مگر
کند از رخش تو وام استعجال
هوش مصنوعی: در میانه نبرد، جان از دل دشمن میجنگد، مگر اینکه شتابی از چهره تو بگیرد.
مرحبا رخش بپایان گردت
که بگردش نرسد پیک خیال
هوش مصنوعی: به سوارکاری که در پایان کارش سلامی میگوید، خوشامد میگوید، زیرا هیچ خیالی نمیتواند به گرد او برسد.
حبذا، اشهب گردون سیرت؛
که سمش بدر بود، نعل هلال
هوش مصنوعی: چه خوب است بر اسبی سپید و روشن سوار شویم؛ که سمهایش همچون نور ماه تابان است و زینش درخشش خاصی دارد.
در روش، تندتر از ابر بهار؛
در سکون؛ سخت از سنگ جبال
هوش مصنوعی: در حرکت و فعالیت، سریعتر از ابرهای بهاری هستم؛ و در آرامش و سکون، محکمتر از سنگهای کوه.
از همه عیب بری، سم تا گوش؛
رشک فرمای پری، دم تا یال
هوش مصنوعی: تو از همه عیبها پاک و برتر هستی، حتی تا جایی که به گوش میرسی؛ زیباییات باعث حسادت پریان است، از دم تا یالت.
شوخ چشمی، که عنانش چو دهی
سوی هامون، ز پی صید غزال
هوش مصنوعی: دوست داشتنی و بازیگوشی که هنگامی که او را به سمت بیابان میبری، به دنبال شکار غزال میرود.
چشم بر صید نیفگنده هنوز
افتدش خیل غزال از دنبال
هوش مصنوعی: چشم او هنوز به شکار نیفتاده، اما گروهی از گوزنها در پی او میدوند.
بخلاف روش خنگ فلک
گر کنی گرم عنانش فی الحال
هوش مصنوعی: اگر بخواهی برخلاف شیوه نادانانه دنیا عمل کنی و به سرعت مهرههای آن را در دست بگیری، در حال حاضر میتوانی تغییراتی ایجاد کنی.
بقفا روی نیاورده کند
ماضی اول قدمش استقبال
هوش مصنوعی: به گذشته خود نگاه نکن و به جلو قدم بردار، زیرا آینده منتظر توست.
روی بر پای سمندت مالم
که کنم جرم زبان را پامال
هوش مصنوعی: اگر بخواهم بر روی اسب تو خودم را نشان دهم، آیا این کار خطایی دارد که زبان را پایمال کنم؟
من کیم، تا شومت وصف نگار؟!
من کیم، تا شومت مدح سگال؟!
هوش مصنوعی: من کیستم که بتوانم زیباییهای محبوب را توصیف کنم؟ من کیستم که بخواهم به ستایش تو بپردازم؟
ننگارند، بناخن دفتر؛
نشمارند به انگشت رمال
هوش مصنوعی: در دفتری که با ناخن نوشته میشود، ارزش و اهمیت آن به اندازهای نیست که با انگشت یک پیشگو شمارش شود. این جمله به نوعی به بیاعتباری و کمارزش بودن چیزی اشاره دارد که به سادگی و بدون دقت نوشته شده است.
حرز جان باشد، و تعویذ تنت
دم اقطاب و، دعای ابدال
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که ذکرهایی وجود دارند که میتوانند جان انسان را محافظت کرده و به عنوان سپری برای او عمل کنند، همچنین دعاهایی هستند که میتوانند باعث سلامتی و آرامش فرد شوند. در واقع، این عبارات نشاندهنده قدرت دعا و ذکر در ایجاد امنیت و راحتی برای انسانها هستند.
بود آشفته گر این نظم، مرنج؛
حسن اخلاص نگر، صدق مقال
هوش مصنوعی: اگر این نظم آشفته و در هم برهم است، نگران نباش؛ به زیبایی نیت و صداقت گفتار توجه کن.
بود از صدق، بگوش احمد
خوشتر از شین کسان، سین بلال
هوش مصنوعی: از صداقت، صدای احمد برای بلال دلنشینتر است و به دیگران بهتر میرسد.
صاحبا، آه ز دهر غدار؛
سرو را، داد ز چرخ قتال
هوش مصنوعی: دوست من، اهستهای بر دردهای زمانه که به ما خیانت میکند؛ همچون سرو زیبایی که تحت فشار گردونه جنگی صدمه دیده است.
که مرا کرده قرین، دور از تو
بغم و محنت و اندوه و ملال
هوش مصنوعی: کسی که مرا همدم کرده، باعث شده است که از اندوه، درد و ناراحتی دور بمانم.
وقت تنگ است، وگرنه غم خویش
عرض میکردم اگر بود مجال
هوش مصنوعی: زمان کمی دارم و اگر فرصت بود، غم و غصههای خود را بیان میکردم.
چکنم آه؟! دلم ننگ و نماند؛
محرمی غیر تو فرخنده خصال!
هوش مصنوعی: چه کار باید بکنم؟! دلم دیگر شرم ندارد؛ هیچ کسی جز تو نیست که خوبیهایش مرا خوشحال کند!
خامه و نامه بدست آوردم
بلکه تفصیل دهم شرح ملال
هوش مصنوعی: قلم و کاغذ را به دست گرفتم تا بتوانم به طور کامل توضیح دهم که چقدر ناراحتم.
دید چون ترک ادب در تفصیل
خردم گفت که: اجمال اجمال
هوش مصنوعی: وقتی دید که در بیان دلایل و حرفها بیادبی میکند، به من گفت: ساده و مختصر صحبت کن.
سخنش چون به ادب مقرون بود
هم باجمال نوشتم احوال
هوش مصنوعی: وقتی صحبتش با ادب و نزاکت همراه باشد، همواره وارد دل و جان میشود و تاثیرگذار است.
کای خردپیشه ی انصاف آیین
کت در اقلیم هنر نیست همال
هوش مصنوعی: ای کسی که در کار خود انصاف داری، بدان که در دنیای هنر، برنامهای برای تو وجود ندارد.
از وطن، رخت بغربت بردم
مدت هجر، فزون شد ز سه سال
هوش مصنوعی: از دیاری که متعلق به من بود، با درد دوری مدتی را سپری کردم که بیشتر از سه سال شد.
نه کسی خواند، ز مهرم بوطن؛
نه کسی کرد، رسولی ارسال
هوش مصنوعی: نه کسی از عشق من به وطن خبری دارد و نه کسی پیامآور من شده است.
باز حب وطن از یاد نرفت
نیستم از اهل وطن بیهده نال
هوش مصنوعی: عشق به میهن از یادم نرفته و من از مردم وطن نیستم، به همین خاطر بیهوده ناله نمیکنم.
خود حکم باش، که حکمت بادا؛
عمر تا کی گذرانم بملال؟!
هوش مصنوعی: خودت تصمیمگیرنده باش و به دور از ناراحتی زندگی کن؛ تا چه زمانی میخواهی عمرت را با غصه و ناراحتی بگذرانی؟
کرده من نامه روان ماه بماه
بوطن آمده من سال بسال
هوش مصنوعی: من دلتنگیهای خود را همچون نامهای به ماه میفرستم و به سرزمین خود بازگشتهام؛ سالها را یکی پس از دیگری سپری کردهام.
نه حریفی شودم نامه نگار
نه رفیقی کندم پرسش حال
هوش مصنوعی: نه کسی را به عنوان رقیب میشناسم که به من نامه بنویسد و نه دوستی دارم که احوالی از من بپرسد.
بجگر میخلدم، خار فراق؛
ور نه خوش میگذرانم احوال
هوش مصنوعی: من از دل تنگی و غم جدایی رنج میبرم، وگرنه زندگیام خوب و آرام میگذرد.
دست برداشته ام، از زر و سیم
چشم پوشیده ام، از مال و منال
هوش مصنوعی: از ثروت و مال دنیا دست کشیدهام و نسبت به طلا و نقره بیتوجه شدهام.
حسرتم نیست، به افزونی جاه
رغبتم نیست، به بسیاری مال
هوش مصنوعی: من حسی از حسرت ندارم، به بزرگتر شدن مقام و موقعیتم اهمیت نمیدهم و به جمعآوری ثروت زیاد هم رغبتی ندارم.
در دلم نیست، و لله الحمد
غم و اندیشه ی فرزند و عیال
هوش مصنوعی: در قلبم هیچ غم و نگرانی از فرزندان و خانوادهام نیست، و خدا را شکر میکنم.
عرض ثروت، غرضم نیست، ولی
شکر نعمت کنم از بیم زوال
هوش مصنوعی: من به خاطر داشتن ثروت نیازی ندارم، اما برای اینکه نعمتهایم از بین نروند، شکرگزاری میکنم.
نگذرد گرچه ز بیقدری من
صحبتم اهل وطن را بخیال
هوش مصنوعی: با وجود اینکه من از نظر ارزش و کیفیت در سطح خوبی نیستم، اما صحبتهایم را به اهل وطن منتقل نمیکنم.
لیک من کرده ام، و باز کنم
وصلشان را ز خداوند سؤال
هوش مصنوعی: اما من به خاطر خودم، نزد خداوند از پیوندشان میپرسم و انتظار دارم که آن را برایم آشکار کند.
نیم شب خیزم و بردارم دست
کای خداوند کریم متعال!
هوش مصنوعی: نیمه شب از خواب بیدار میشوم و دعا میکنم، ای خدای بخشنده و بزرگ!
بود آیا که سرآید شب هجر؟!
بود آیا که رسد روز وصال؟!
هوش مصنوعی: آیا ممکن است شب جدایی به پایان برسد؟ آیا ممکن است روز reunion فرابرسد؟
با حریفان بنشینیم و کنیم
خاطری خوش بجواب و بسؤال
هوش مصنوعی: بیایید با دوستان و رفیقان دور هم جمع شویم و با خوشگفتاری و سؤال و جواب، خاطرات خوبی بسازیم.
قبله گاها، شده هنگام دعا؛
بدعا کرده قبول استقبال
هوش مصنوعی: میگویند در لحظه دعا، به سمت قبیلهای که مورد قبول است، توجه شده و دعاهای نامناسبی داده شده که مورد پذیرش قرار گرفته است.
باد ای نسل شهان، در همه وقت؛
باد ای جان جهان، در همه حال؛
هوش مصنوعی: ای باد، ای یادگار پادشاهان، همیشه و در همه زمانها حضور داری؛ ای روح جهان، در هر شرایطی با ما هستی.
شهد در کامت و، شاهد بکنار؛
راح در جامت و، ریحان بسفال!
هوش مصنوعی: در کامت شیرینی است و کنار تو کسی زیباست؛ در جامت نوشیدنی خوشمزهای است و بوی خوش گیاه ریحان در مشامت است.
عیش بادت، همه صبح و همه شام
عید بادت، همه ماه و همه سال!
هوش مصنوعی: زندگیات پر از شادی باشد و روزهایت همیشه مانند عید باشد، به طوری که هر ماه و هر سال برایت خوشایند و شاداب باشد!