بخش ۶ - چنین گفت آنگه به فرمانبران
چنین گفت آنگه به فرمانبران
بیارید هین بدره های گران
بیارید پیشم کنون تاج زر
دو صد تخت دیبا و عقد گهر
همه هرچ گفت آوریدند پیش
نهاد آن همه پیش دل خواه خویش
بگفت این فدای یکی موی تست
دل و جان من بندهٔ روی تست
تو دانی که از ورقه کم نیستم
براه صبوری چرا ایستم
تو آگاهی ای زاد سرو سهی
که چون ورقه دارم فراوان رهی
چو گل شه دل شاه را نرم دید
روانش به عشق اندرون گرم دید
به مکر اندر آمد بت سیم تن
به چاره رهاند از بلا خویشتن
چنین گفت کی پادشاه عرب
بلند اختر و راد و عالی نسب
دل و دولت و کامکاریت هست
دلیری و جاه و سواریت هست
چو سرو سهی تو بدیدار و قد
ترا از چه معنی توان کرد رد
همی تا زیم من به کام توام
پرستار و مولای نام توام
بهر چت مرادست فرمان کنم
هر آنچم تو فرمان دهی آن کنم
ولیکن مرا هست عذر زنان
یکی هفته ام داد باید زمان
چو بگذشت یک هفته از کار من
نباشد کسی جز تو سالار من
ترا جای روبم به گیسوی خویش
ترا دانم اندر جهان شوی خویش
ترا هر که با ورقه همسان کند
برو بخت فرخنده تاوان کند
ربیع ابن عدنان به گفتار اوی
ببد شاد و ایمن شد از کار اوی
نبود آگه از مکر سرو سهی
بدام اندر آویخت از انبهی
ز گلشاه وز حیلت دلفروز
ببد ایمن آن مهتر تیره روز
زمان دادش و دل به شادی سپرد
به یک هفته گفتا کس از غم نمرد
مر آن خسته دل را هم اندر زمان
فرستاد سوی سرای زنان
همان شب چو بر ورقه بگذشت حال
بری شد زیار و جدا شد ز مال
ز بس کس که در تیره شب کشته بود
بنی شیبه از کشته پر پشته بود
بدانجای گلشاه مسکین اسیر
بدین جای ورقه بدرد و زهیر
همه شب بدان حال بگذاشتند
همه نعره از چرخ برداشتند
نیاسود آن شب کسی از خروش
زن و مرد بودند بی مال و هوش
ندانست کس هیچ کاحوال چیست
شبیخون و خون ریختن کار کیست
چو گیتی بپوشید سیمین زره
گشاد از دل چرخ گردان گره
دلیران همه جمله گرد آمدند
وز آمد شد دشمن آگه شدند
بجستند گلشاه را سر به سر
ندیدند ازو هیچ جایی اثر
چو ورقه ز گل شه تهی دید جای
چو سر گشتگان اندر آمد ز پای
گهی کرد بر سر همی تیره خاک
گهی کرد بر تن همی جامه چاک
گهی زرد گل کشت بر زعفران
گهی خون دل راند بر ارغوان
یکی شعر گفت آن دل آزرده مرد
ز تیمار و هجران وز داغ و درد
همی گفت ای لعبت دلستان
کجا جویمت من بگرد جهان
بخش ۵ - شعر گفتن ربیع ابن عدنان: ایا ماه گل چهر دل خواه منبخش ۷ - شعر گفتن ورقه در هجر گلشاه: کجا رفتی ای دل گسل یار من
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چنین گفت آنگه به فرمانبران
بیارید هین بدره های گران
هوش مصنوعی: سپس به آن فرمانروایان گفت: بلافاصله دستههای گرانبهایی را بیاورید.
بیارید پیشم کنون تاج زر
دو صد تخت دیبا و عقد گهر
هوش مصنوعی: الان تاج طلا و دو صد تخت گرانبها و مروارید را نزد من بیاورید.
همه هرچ گفت آوریدند پیش
نهاد آن همه پیش دل خواه خویش
هوش مصنوعی: همه آنچه گفتند را آوردهاند، ولی در نهایت همه به خواستههای دل خود توجه کردهاند.
بگفت این فدای یکی موی تست
دل و جان من بندهٔ روی تست
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر احساس عمیق عشق و فدایی است. گوینده میگوید که عشق و ارادت او به معشوق به اندازهای است که حتی یک تار موی او را فدای خود میکند. دل و جان او همه به خاطر زیبایی و وجود معشوق است و او به نوعی خود را بنده و تسلیم او میداند.
تو دانی که از ورقه کم نیستم
براه صبوری چرا ایستم
هوش مصنوعی: تو میدانی که من در مسیر زندگی به اندازه یک ورقه تجربه دارم، پس چرا در برابر این چالشها صبر نمیکنم و ایستادهام؟
تو آگاهی ای زاد سرو سهی
که چون ورقه دارم فراوان رهی
هوش مصنوعی: تو دانایی و آگاهی، مانند سرو بلند زیبایی که همواره ورقهای فراوانی در دست دارم.
چو گل شه دل شاه را نرم دید
روانش به عشق اندرون گرم دید
هوش مصنوعی: وقتی دل شاه را مانند گل نرم و لطیف دید، احساس کرد که در درونش عشق به شدت در حال شعلهور شدن است.
به مکر اندر آمد بت سیم تن
به چاره رهاند از بلا خویشتن
هوش مصنوعی: دختر زیبا با نیرنگ و فریب، به دنبال راهی است تا خود را از مشکلات و مصیبتها نجات دهد.
چنین گفت کی پادشاه عرب
بلند اختر و راد و عالی نسب
هوش مصنوعی: پادشاه عرب، فردی بزرگ و نجیب با شخصیت والاست و دارای مقام و منزلت بلند است.
دل و دولت و کامکاریت هست
دلیری و جاه و سواریت هست
هوش مصنوعی: دل، ثروت و شایستگی تو، نشانهای از شجاعت و موفقیت، و جایگاه اجتماعی و مهارت تو در زندگی است.
چو سرو سهی تو بدیدار و قد
ترا از چه معنی توان کرد رد
هوش مصنوعی: وقتی سرو بلند قامت را میبینم و قامت زیبای تو را، دیگر چه دلیلی برای بیان زیبایی تو میتواند وجود داشته باشد؟
همی تا زیم من به کام توام
پرستار و مولای نام توام
هوش مصنوعی: تا زمانی که من در خدمت تو هستم، همواره در آرامش و رضایت تو زندگی میکنم و تو را به عنوان پرستار و سرورم میشناسم.
بهر چت مرادست فرمان کنم
هر آنچم تو فرمان دهی آن کنم
هوش مصنوعی: برای رسیدن به خواستهات، هر کاری که بگویی انجام میدهم و هر دستوری که بدهی، اطاعت میکنم.
ولیکن مرا هست عذر زنان
یکی هفته ام داد باید زمان
هوش مصنوعی: اما من دلیل دارم که بگویم از زنها، چرا که زمان لازم را برای من تعیین کردهاند.
چو بگذشت یک هفته از کار من
نباشد کسی جز تو سالار من
هوش مصنوعی: وقتی که یک هفته از ماجرای من گذشت، هیچکس غیر از تو در دل من جایی نخواهد داشت، ای سرور من.
ترا جای روبم به گیسوی خویش
ترا دانم اندر جهان شوی خویش
هوش مصنوعی: من تو را در دنیای خودم مانند گیسوانم میشناسم و تو را به جای محبوبم میدانم.
ترا هر که با ورقه همسان کند
برو بخت فرخنده تاوان کند
هوش مصنوعی: هر کسی که تو را با ورقهای مشابه مقایسه کند، بر بخت خوشش هزینهای میپردازد.
ربیع ابن عدنان به گفتار اوی
ببد شاد و ایمن شد از کار اوی
هوش مصنوعی: ربیع ابن عدنان با شنیدن سخنان او خوشحال و با خیال راحت از عملکردش شد.
نبود آگه از مکر سرو سهی
بدام اندر آویخت از انبهی
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به این است که فردی از فریب و نیرنگ زیبایی یا فریبندگی دیگری آگاه نبوده و به همین دلیل به دام آن گرفتار شده است. در واقع، او به خاطر جاذبه و جذابیت، فریب خورده و وارد شرایطی شده که شاید برایش خوشایند نباشد.
ز گلشاه وز حیلت دلفروز
ببد ایمن آن مهتر تیره روز
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که از زیبایی و فریبایی گلها باید دوری کرد، زیرا میتواند فرد را به خطر بیندازد و به سرنوشت ناخوشایند برساند. در واقع، از انسانهای متظاهر و بدخواه باید احتیاط کرد تا از مشکلات در امان بمانیم.
زمان دادش و دل به شادی سپرد
به یک هفته گفتا کس از غم نمرد
هوش مصنوعی: زمان به او فرصت داد و دلش را به شادی سپرد. او گفت که در یک هفته، هیچکس از غم نمرده است.
مر آن خسته دل را هم اندر زمان
فرستاد سوی سرای زنان
هوش مصنوعی: او نیز آن دل شکسته را به سوی خانه زنان فرستاد.
همان شب چو بر ورقه بگذشت حال
بری شد زیار و جدا شد ز مال
هوش مصنوعی: همان شب که بر روی کاغذ نوشتم، حالتی دگر برایم پیش آمد و از ثروت و داراییام جدا شدم.
ز بس کس که در تیره شب کشته بود
بنی شیبه از کشته پر پشته بود
هوش مصنوعی: به خاطر تعداد زیاد افرادی که در شب تاریک کشته شدند، بنی شیبه به خاطر این کشتار، تلنبار شده بودند.
بدانجای گلشاه مسکین اسیر
بدین جای ورقه بدرد و زهیر
هوش مصنوعی: در باغ گل، مستضعف و دردمند، همانند برگ و زبالهای به زمین افتاده است.
همه شب بدان حال بگذاشتند
همه نعره از چرخ برداشتند
هوش مصنوعی: تمام شب به همین حالت گذشت و همگی از سر و صدا و نالهای که آسمان به راه انداخته بود، به ستوه آمدند.
نیاسود آن شب کسی از خروش
زن و مرد بودند بی مال و هوش
هوش مصنوعی: در آن شب هیچکس نتوانست آرام بخوابد؛ زن و مرد به خاطر نداشتن مال و فهم، به شدت دعا و نگرانی میکردند.
ندانست کس هیچ کاحوال چیست
شبیخون و خون ریختن کار کیست
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند که در این وضعیت خطرناک و وحشتناک، چه کسی مسؤول خونریزی و حمله است.
چو گیتی بپوشید سیمین زره
گشاد از دل چرخ گردان گره
هوش مصنوعی: زمانی که دنیا مانند زرهای نقرهای پوشیده میشود، از دل آسمان چرخان، گرهای باز میشود.
دلیران همه جمله گرد آمدند
وز آمد شد دشمن آگه شدند
هوش مصنوعی: دلیران همه در یک جا جمع شدند و با حضورشان، دشمن از آمدنشان باخبر شد.
بجستند گلشاه را سر به سر
ندیدند ازو هیچ جایی اثر
هوش مصنوعی: آنها به جستجوی گلشاه رفتند، اما از او هیچ نشانه یا اثری ندیدند.
چو ورقه ز گل شه تهی دید جای
چو سر گشتگان اندر آمد ز پای
هوش مصنوعی: وقتی که ورقهای از گل را خالی از زیبایی و رنگ دید، مانند سرگردانانی که پا بر زمین گذاشتهاند، او نیز وارد میدان شد.
گهی کرد بر سر همی تیره خاک
گهی کرد بر تن همی جامه چاک
هوش مصنوعی: گاهی بر روی زمین تیره و خراب میرود و گاهی لباس پارهاش را بر تن میپوشد.
گهی زرد گل کشت بر زعفران
گهی خون دل راند بر ارغوان
هوش مصنوعی: گاهی گل زرد را بر روی زعفران میکارد و گاهی دلش را با درد بر گلهای ارغوانی میزند.
یکی شعر گفت آن دل آزرده مرد
ز تیمار و هجران وز داغ و درد
هوش مصنوعی: شخصی شعری سرود که از دل شکسته و رنجهای ناشی از جدایی و درد و غم میگوید.
همی گفت ای لعبت دلستان
کجا جویمت من بگرد جهان
هوش مصنوعی: او میگوید: ای محبوب دلانگیز من، کجا میتوانم تو را بیابم؟ من در حال گشت و گذار در این دنیا هستم.