بخش ۴۶ - باقی قصه ورقه و گلشاه
کنون قصهٔ گلشه و ورقه باز
ز من بشنو ای مهتر سرفراز
که چون بود و آن شاه فرخ چه کرد
به جای دو عاشق بمرد او بدرد
چو گلشاه در هجر ورقه بمرد
روان گرامی به یزدان سپرد
غمین گشت شاه و بنالید زار
ببارید از دیده دُر دَر کنار
همی کرد نوحه همی راند خون
ز دیده بر آن دو رخ لاله گون
همی گفت: ای دلبر دل ربای
شدی ناگهان خسته دل زین سرای
مرا در غم و هجر بگذاشتی
دل از مهر یک باره برداشتی
کجا جویمت ای مه مهربان
چه گویم؟ کجا رفتی ای دلستان
دریغ آن قد و قامت و روی و موی
دریغ آن شد و آمد و گفت و گوی
دریغ آن همه مهربانی تو
دریغ آن نشاط و جوانی تو
تو رفتی من اندر غمت جاودان
بماندم کنون ای بت مهربان
کجایی تو ای لعبت دل گسل
کجایی تو ای راحت جان و دل
تو رفتی مرا در غم هجر خویش
رها کردی ای لعبت خوب کیش
ندانستم ای همچو ماه سما
که گردم بدین زودی از تو جدا
گمانم چنان بود ای نوبهار
که با تو بمانم بسی روزگار
اجل ناگهان آمد ای جان من
ربودت دل آزرده از خان من
همانا تو با ورقهٔ مهر باز
بدی گفته یک روز ای ماه راز
کنون آمدی نزد او شادمان
رسیدی به کام دل ای مهربان
بنالید بسیار از درد اوی
ببوسید آن دو رخ زرد اوی
به فرمان بران گفت فرخنده شاه
کی ای مر مرا جملگی نیک خواه
برفت آن نگار من و کار بود
ازین ناله و درد اکنون چه سود
دو عاشق رسیدند بی شک بهم
به من هر دو بگذاشتند درد و غم
شما آنچ گویم به جای آورید
به گفتار من هوش و رای آورید
به فرمان آن خسرو سروران
میان را ببستند فرمان بران
زمین را به پولاد کردند چاک
ز زیر زمین برگرفتند خاک
به دست خود آن خسرو به آفرین
دفین کرد او را به زیر زمین
کشید از بر گور شاه جهان
یکی گنبد سر سوی آسمان
نهاد اندرو ورقه را نزد ماه
چنان چون ببایست آن پادشاه
مر آن گورها را بزرگان شام
قبور شهیدانش کردند نام
چو این آگهی در جهان اوفتاد
ز هر سو خلایق برو روی داد
همی آمدندی به بی راه و راه
ز بهر زیارت بدان جایگاه
نماند ایچ کس در همه شهر شام
که نامد بدان جای از خاص و عام
بسی کاخها و بسی خانه ها
نکردند با باغ و کاشانه ها
به روزی دوره خلق نزدیک گور
شدندی ز دیده چکان آب شور
به شام اندرون بد ده و دو هزار
مسلمان و به روز و پرهیزگار
جهود و مسلمان برون شد به در
سوی گور آن هر دو خسته جگر
امیرو بزرگان شهر و سپاه
بکردند آن جایگه را پناه
برآمد برین کار یک سال راست
نگر حکم ایزد که چون بود راست
شد از مرگ آن هر دو دل سوخته
دل خلق بر آتش افروخته
ازیشان به گیتی خبر گسترید
کی هرگز چنان کس دو عاشق ندید
مر آن کس که بشنود از آن داستان
ز دل گشت بر مرگ هم داستان
از آن هر دو آزادهٔ پر وفا
خبر شد بر احمد مصطفا
بدان وقت کآن هر دو پژمرده بود
پینبر سپه بغزا برده بود
ز جنگ چنان دل همی بازگشت
که با فتح و با ناز همباز گشت
چو پیغمبر آن فخر و زین بشر
شنید ای عجب از دو عاشق خبر
بیاران خود مصطفا بنگرید
بگفتا: کسی زین عجب تر ندید!
ایا جمع سادات و اهل کرام
از ایدر همی رفت خواهم به شام
کنون از شما ای خجسته امم
که آید سوی شام با من به هم؟
که خواهم که چیزی ببیند عجب
هم از معجز و هم ز تقدیر رب
سوی شام با من بیایید هین
سوی حکم یزدان گرایید هین
سپه جمله گفتند ایا مصطفا
توی شمسه و سید انبیا
کی این جان ما باد پیشت فدی
ایا شمع اسلام و تاج هدی
بیاییم آنجا کجا رای تست
سر ماست آنجا کجا پای تست
نهادند زی شام ز آنجای روی
ابا او صحابان و یاران اوی
پیمبر ابا یاوران و سپاه
سوی شهر شام اندر آمد زراه
سوی دشت و صحرا یکی بنگرید
همه دشت و صحرا پر از خلق دید
بر آن هر دو مسکین خسته جگر
جهود و مسلمان شده نوحه گر
خبر شد به ساعت بر شاه شام
که آمد محمد علیه السلام
نکردش درنگ ایچ آمد به پای
دوان شد به نزد رسول خدای
دلش پر ز تیمار و جان پر زحیر
بگفت: ای محمد مرا دست گیر!
بگفتش محمد که احوال چیست
چه قومند وین ناله از بهر کیست؟
شه از غم در اندهان باز کرد
ز پیش نبی قصه آغاز کرد
همی گفت پیش نبی سرگذشت
همی هر زمان حال بر وی بگشت
چو شاه این سخن راند با مصطفا
نبی گفت: اینست مهر و صفا!
پس آنگه نبی گفت: ای رادمرد
نخواهی که آزاد گردی ز درد؟
نخواهی که آن هر دو فرخ همال
شود زنده از قدرت ذوالجلال؟
شه شام گفت ای چراغ بشر
ازین به ز شادی چه باشد دگر؟
همی گفت اگر جملگی خاص و عام
جهودان که هستند در شهر شام،
ابا کردگار آشنایی دهند
به پیغمبری ام گوایی دهند
کنم من دعا تا خدای جهان
کند هر دو را زنده اندر زمان
ملک گفت تا نزد ایشان روم
جواب جهودان همه بشنوم
نبی گفت ایدون کن و رفت شاه
نمودش بریشان همه خوب راه
جهودان ز تیمار آن هر دو تن
به آب مژه شسته بودند تن
چو پیغام پیغمبر دادگر
شنیدند آن قوم بیدادگر
بگفتند: یکسر مسلمان شویم
ز راه خطا سوی ایمان شویم
عجب شادمان شد رسول خدای
برفتش به گور دو مهر آزمای
چو خاک از بر گورشان برفگند
همی کرد دعوت به بانگ بلند
ز پیش خداوند آن پاک زاد
بنالید واندر نماز ایستاد
همی کرد عرضه نبی در نماز
نیازدل خویش بر بی نیاز
همی گفت ای داور راستی
خداوند افزونی و کاستی
تو ز اسرار این قوم داناتری
بهر شغل در تو تواناتری
تو کن دعوت بنده را مستجاب
رها کن دل بندگان از عذاب
هم اندر زمان سوی او جبرئیل
پیام آورید از خدای جلیل
که دارای جبار گوید همی
کی در دل میاور تو اکنون غمی
کجا عمر ایشان به پایان رسید
که مرگ و فنا سوی ایشان رسید
چو شان زندگانی نماندست بیش
چگونه کنم زنده شان بیش ازیش
کنون آن شه نیک دل را بگوی
که گر تو وفاداری و مهرجوی
ترا مانده است عمر می شست سال
بقاهست داده ترا ذوالجلال
بریشان دهی عمر یک نیمه راست
که هر بنده را خرمی از بقاست
چو کردی وفا عمر را ای خدیش
ببینی تو شان زنده در پیش خویش
بگفتا بدین هر دو فرخ همال
چهل سال بخشیدم از شست سال
که تا هریکی بیست سال دگر
بمانیم بی بیم و بی درد سر
پس از بیست سال ار بمیرم رواست
که آخر تن آدمی مرگ راست
برفتش سبک جبرئیل امین
نهاده نبی روی را بر زمین
به پیش ملک او ز دعوت تمام
بکردش محمد علیه السلام
که بد هر دو تن زنده در زیر خاک
برآمد ز خاک آن دو یاقوت پاک
همه خلق پیش جهان آفرین
بسجده نهادند سر بر زمین
ز شادی دل خلق پر جوش گشت
ز بانگ و ز نعره که خاموش گشت؟
چو دیدند آن هر دو را زنده روی
درافتاد در هر کسی گفت و گوی
همی تافت رخشان چو خورشید شرق
ز شادی همی جست هریک چو برق
جهودان ز شادی شدند شاد کام
مسلمان پاکیزه از خاص و عام
مر آن هر دو دل برده را پیش خواند
به شادی به پیش خود اندر نشاند
چنانک آرزو بود مر شاه را
بپیوست با ورقه گلشاه را
چو گلشاه با ورقه انباز گشت
پیمبر از آن جایگه بازگشت
شده خلق شادان ز دیدارشان
برآسود شه از چنین کارشان
شه شام و ورقه به شهر آمدند
شده ایمن از فعل دهر آمدند
بدو داد شاهی گزین شاه شام
که بنشین به شاهی و می ران تو کام
شه شام آن گنجها را گشاد
بسی مال و نعمت به درویش داد
نشستند از آن پس به شادی و ناز
در ناز باز و در غم فراز
چنین بود این قصهٔ پرعجب
زاخبار تازی و کتب عرب
ز عیوقی و امتان خاص و عام
ثنا بر محمد علیه السلام
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کنون قصهٔ گلشه و ورقه باز
ز من بشنو ای مهتر سرفراز
هوش مصنوعی: حالا داستان گل و ورق را بشنو، ای بزرگ و با احترام.
که چون بود و آن شاه فرخ چه کرد
به جای دو عاشق بمرد او بدرد
هوش مصنوعی: این بیت به داستانی اشاره دارد که در آن دو عاشق به خاطر مشکلاتی که پیش آمده، دچار درد و رنج میشوند. همچنین به نقش یک شخصیت مهم به نام شاه فرخ اشاره دارد که در این واقعه تأثیرگذار است. به طور کلی، این بیت به بررسی وضعیت عاشقان و چالشهایی که با آن روبرو هستند، پرداخته است.
چو گلشاه در هجر ورقه بمرد
روان گرامی به یزدان سپرد
هوش مصنوعی: وقتی گلشاه در غم جدایی جان خود را از دست داد، روح نازنینش را به خداوند سپرد.
غمین گشت شاه و بنالید زار
ببارید از دیده دُر دَر کنار
هوش مصنوعی: شاه غمگین شد و به شدت از دلش درد و اندوهش را بیان کرد. از چشمانش اشک همچون مروارید سرازیر شد.
همی کرد نوحه همی راند خون
ز دیده بر آن دو رخ لاله گون
هوش مصنوعی: او در حال ناله و زاری بود و اشکهایش بر آن دو چهره گلگون ریخته میشد.
همی گفت: ای دلبر دل ربای
شدی ناگهان خسته دل زین سرای
هوش مصنوعی: ای دلبر زیبا، ناگهان تو مرا فریب دادی و من از این دنیا و این مکان خسته و دلزده شدم.
مرا در غم و هجر بگذاشتی
دل از مهر یک باره برداشتی
هوش مصنوعی: من را در اندوه و جدایی رها کردی و ناگهان محبتت را از دل بیرون بردی.
کجا جویمت ای مه مهربان
چه گویم؟ کجا رفتی ای دلستان
هوش مصنوعی: ای مه مهربان، کجا میتوانم تو را پیدا کنم و چه بگویم؟ ای دلانگیز، کجا رفتی؟
دریغ آن قد و قامت و روی و موی
دریغ آن شد و آمد و گفت و گوی
هوش مصنوعی: افسوس به خاطر آن زیبایی، قد و قامت و چهره و موهایی که از دست رفته است. دریغ از آن لحظاتی که با هم صحبت کردیم و گذشت.
دریغ آن همه مهربانی تو
دریغ آن نشاط و جوانی تو
هوش مصنوعی: ای کاش آن همه محبت و لطف تو از دست نرود، افسوس بر آن شادابی و جوانی تو که از بین رفته است.
تو رفتی من اندر غمت جاودان
بماندم کنون ای بت مهربان
هوش مصنوعی: تو رفتی و من در اندوه تو جاودانه باقی ماندم، حالا ای محبوب مهربان.
کجایی تو ای لعبت دل گسل
کجایی تو ای راحت جان و دل
هوش مصنوعی: کجایی تو ای محبوبی که دل را میکنی آزرده؟ کجایی تو ای آرامش جان و قلب من؟
تو رفتی مرا در غم هجر خویش
رها کردی ای لعبت خوب کیش
هوش مصنوعی: تو رفتی و من را در غم دوری خود تنها گذاشتی، ای معشوق زیبای من.
ندانستم ای همچو ماه سما
که گردم بدین زودی از تو جدا
هوش مصنوعی: نمیدانستم ای همچون ماه آسمان، چقدر زود از تو جدا خواهم شد.
گمانم چنان بود ای نوبهار
که با تو بمانم بسی روزگار
هوش مصنوعی: به نظرم اینگونه است، ای فصل نوبهار که با تو سالهای زیادی را سپری کنم.
اجل ناگهان آمد ای جان من
ربودت دل آزرده از خان من
هوش مصنوعی: مرگ به یکباره فرارسید و جانم را گرفت، دل تو که از خانهام آزرده بود، با خود برد.
همانا تو با ورقهٔ مهر باز
بدی گفته یک روز ای ماه راز
هوش مصنوعی: تو با ورقهٔ مهر به من اعلام کردی که یک روز ای ماه، رازهایی را گفتهای.
کنون آمدی نزد او شادمان
رسیدی به کام دل ای مهربان
هوش مصنوعی: الان به نزد او آمدهای و خوشحال شدهای، به خواسته دلت رسیدهای ای دوست مهربان.
بنالید بسیار از درد اوی
ببوسید آن دو رخ زرد اوی
هوش مصنوعی: بسیار از درد و رنج او شکایت کردند، و آن دو چهره زردش را بوسیدند.
به فرمان بران گفت فرخنده شاه
کی ای مر مرا جملگی نیک خواه
هوش مصنوعی: شاه خوشی به فرمان بران گفت: "ای کسی که همگی به نیکی نسبت به من نظر دارید، کی به من کمک خواهید کرد؟"
برفت آن نگار من و کار بود
ازین ناله و درد اکنون چه سود
هوش مصنوعی: عشق من از دست رفته و حالا با این ناله و درد چه فایدهای دارد؟
دو عاشق رسیدند بی شک بهم
به من هر دو بگذاشتند درد و غم
هوش مصنوعی: دو عاشق به یکدیگر رسیدند و بدون تردید از هم جدا نشدند، هر کدام بار درد و غم را بر دوش دیگری گذاشتند.
شما آنچ گویم به جای آورید
به گفتار من هوش و رای آورید
هوش مصنوعی: شما به آنچه میگویم عمل کنید و با دقت و تفکر به حرفهای من گوش دهید.
به فرمان آن خسرو سروران
میان را ببستند فرمان بران
هوش مصنوعی: به دستور آن پادشاه بزرگ، سران و رهبریها را به جمع آوری و ساماندهی فراخواندند.
زمین را به پولاد کردند چاک
ز زیر زمین برگرفتند خاک
هوش مصنوعی: زمین را شکافته و به صورت چاک درآوردند، و خاک از زیر زمین برداشته شد.
به دست خود آن خسرو به آفرین
دفین کرد او را به زیر زمین
هوش مصنوعی: خسرو این شخص را به خاطر شایستگیهایش در دل خود جای داد و او را در زیر زمین پنهان کرد.
کشید از بر گور شاه جهان
یکی گنبد سر سوی آسمان
هوش مصنوعی: از روی قبر پادشاه بزرگ، یک گنبد به سمت آسمان بلند شد.
نهاد اندرو ورقه را نزد ماه
چنان چون ببایست آن پادشاه
هوش مصنوعی: او ورقه را به نزد ماه نهاد، همانطور که برای آن پادشاه شایسته بود.
مر آن گورها را بزرگان شام
قبور شهیدانش کردند نام
هوش مصنوعی: بزرگان شام، گورهای شهیدان را تبدیل به محلهای مقدسی کردند و به آنها نام دادند.
چو این آگهی در جهان اوفتاد
ز هر سو خلایق برو روی داد
هوش مصنوعی: وقتی این خبر در دنیا منتشر شد، مردم از هر طرف به آن روی آوردند.
همی آمدندی به بی راه و راه
ز بهر زیارت بدان جایگاه
هوش مصنوعی: مردم به صورت ناهموار و در مسیرهای ناگزیر به سوی آن مکان مقدس میآمدند تا از زیارت آن مکان بهرهمند شوند.
نماند ایچ کس در همه شهر شام
که نامد بدان جای از خاص و عام
هوش مصنوعی: در شهر شام هیچ کس نماند که به آن مکان نرسید، چه افراد خاص و چه مردم عادی.
بسی کاخها و بسی خانه ها
نکردند با باغ و کاشانه ها
هوش مصنوعی: بسیاری از کاخها و خانهها بدون باغ و مکانهای زیبا ساخته نشدهاند.
به روزی دوره خلق نزدیک گور
شدندی ز دیده چکان آب شور
هوش مصنوعی: در روزی، انسانها به مرگ نزدیک شدند و اشکهای تلخی از چشمانشان جاری شد.
به شام اندرون بد ده و دو هزار
مسلمان و به روز و پرهیزگار
هوش مصنوعی: در شهر شام، اوضاع نابسامانی به وجود آمده و در آنجا دو هزار مسلمان وجود دارند که در روز به پرهیز و تقوا مشغولند.
جهود و مسلمان برون شد به در
سوی گور آن هر دو خسته جگر
هوش مصنوعی: یهودی و مسلمان هر دو از در بیرون آمدند، در حالی که دلهایشان پر از درد و رنج بود و به سوی قبر حرکت کردند.
امیرو بزرگان شهر و سپاه
بکردند آن جایگه را پناه
هوش مصنوعی: امیر و بزرگان شهر و ارتش، آن مکان را به عنوان پناهگاهی انتخاب کردند.
برآمد برین کار یک سال راست
نگر حکم ایزد که چون بود راست
هوش مصنوعی: پس از یک سال تلاش و کار، نتیجهای که به دست آمده را بررسی کن و ببین که حکم خداوند چیست و این نتیجه چگونه باید باشد.
شد از مرگ آن هر دو دل سوخته
دل خلق بر آتش افروخته
هوش مصنوعی: پس از مرگ آن دو، دلهای سوختهٔ دل مردم به آتش شعلهور شده است.
ازیشان به گیتی خبر گسترید
کی هرگز چنان کس دو عاشق ندید
هوش مصنوعی: از آنها در جهان خبری پخش شده که هرگز کس نتوانسته دو عاشق چنین را ببیند.
مر آن کس که بشنود از آن داستان
ز دل گشت بر مرگ هم داستان
هوش مصنوعی: کسی که داستان مرگ را میشنود، به شدت تحت تأثیر قرار میگیرد و دلش برای آن داستان میسوزد.
از آن هر دو آزادهٔ پر وفا
خبر شد بر احمد مصطفا
هوش مصنوعی: از وفاداری و آزاده بودن آن دو، احمد مصطفی باخبر شد.
بدان وقت کآن هر دو پژمرده بود
پینبر سپه بغزا برده بود
هوش مصنوعی: در آن زمان که هر دو، پژمرده و ناخوشحال بودند، پیامبر (ص) سپاه را به غزوهای فراخوانده بود.
ز جنگ چنان دل همی بازگشت
که با فتح و با ناز همباز گشت
هوش مصنوعی: دل از جنگ و رنج و سختی به جایی رسیده که حالا با پیروزی و لذت هم به آرامش برگشته است.
چو پیغمبر آن فخر و زین بشر
شنید ای عجب از دو عاشق خبر
هوش مصنوعی: وقتی پیامبر از عشق دو عاشق آگاه شد، شگفت زده شد.
بیاران خود مصطفا بنگرید
بگفتا: کسی زین عجب تر ندید!
هوش مصنوعی: به یاران خود نگاه کنید، مصطفی گفت: کسی با این عجایب روبرو نشده است!
ایا جمع سادات و اهل کرام
از ایدر همی رفت خواهم به شام
هوش مصنوعی: آیا جمعی از سادات و اهل فضیلت از این سمت به سوی شام میروند؟
کنون از شما ای خجسته امم
که آید سوی شام با من به هم؟
هوش مصنوعی: الان از شما میپرسم ای عزيز که چه کسی با من به سمت شام میآید؟
که خواهم که چیزی ببیند عجب
هم از معجز و هم ز تقدیر رب
هوش مصنوعی: من آرزو دارم چیزی ببینم که شگفتانگیز باشد، هم از معجزات و هم از سرنوشت خداوند.
سوی شام با من بیایید هین
سوی حکم یزدان گرایید هین
هوش مصنوعی: به سمت شام بیایید و به سوی دستور خداوند حرکت کنید.
سپه جمله گفتند ایا مصطفا
توی شمسه و سید انبیا
هوش مصنوعی: همه لشکریان گفتند: ای مصطفی، تو خورشید و سرور پیامبران هستی.
کی این جان ما باد پیشت فدی
ایا شمع اسلام و تاج هدی
هوش مصنوعی: کیست که جانش را فدای تو کند، ای روشنایی اسلام و تاج هدایت؟
بیاییم آنجا کجا رای تست
سر ماست آنجا کجا پای تست
هوش مصنوعی: بیایید به جایی برویم که رای و نظر شما حکمفرماست؛ جایی که در آن، تصمیمگیری و انتخاب ما مطرح است.
نهادند زی شام ز آنجای روی
ابا او صحابان و یاران اوی
هوش مصنوعی: در شام، افرادی را به خاطر حضور و همراهی با او گرد هم آورده بودند.
پیمبر ابا یاوران و سپاه
سوی شهر شام اندر آمد زراه
هوش مصنوعی: پیمبر با یاران و سربازانش از راهی به سمت شهر شام وارد شد.
سوی دشت و صحرا یکی بنگرید
همه دشت و صحرا پر از خلق دید
هوش مصنوعی: به دشت و صحرا نگاه کنید، میبینید که همه جا پر از مردم است.
بر آن هر دو مسکین خسته جگر
جهود و مسلمان شده نوحه گر
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن دو نفر اشاره دارد که از قومیتها یا مذاهب متفاوتی هستند و هر دو به خاطر مشکلات و دردهایی که دارند، به نوحهخوانی و گریه و زاری میپردازند. یک فرد یهودی و یک مسلمان، هر دو در حال تحمل رنج هستند و به نوعی همدردی و همدلی میان آنها وجود دارد.
خبر شد به ساعت بر شاه شام
که آمد محمد علیه السلام
هوش مصنوعی: در ساعتی به شاه شام خبر رسید که محمد علیهالسلام آمد.
نکردش درنگ ایچ آمد به پای
دوان شد به نزد رسول خدای
هوش مصنوعی: او هیچ درنگ نکرد و به سرعت به سمت پیامبر خدا رفت.
دلش پر ز تیمار و جان پر زحیر
بگفت: ای محمد مرا دست گیر!
هوش مصنوعی: دلش آکنده از غم و جانش پر از درد بود. به محمد گفت: ای محمد، مرا کمک کن!
بگفتش محمد که احوال چیست
چه قومند وین ناله از بهر کیست؟
هوش مصنوعی: محمد از او پرسید که حالت چطور است و این مردم چه کسانی هستند و این ناله به خاطر چه چیزی است؟
شه از غم در اندهان باز کرد
ز پیش نبی قصه آغاز کرد
هوش مصنوعی: سلطان از غم، در دل چارهای اندیشید و در پیش روی پیامبر داستانی را شروع کرد.
همی گفت پیش نبی سرگذشت
همی هر زمان حال بر وی بگشت
هوش مصنوعی: او همیشه داستان خود را برای پیامبر نقل میکرد و هر بار حال و احوالش تغییر میکرد.
چو شاه این سخن راند با مصطفا
نبی گفت: اینست مهر و صفا!
هوش مصنوعی: وقتی شاه این کلام را با پیامبر اسلام، مصطفی، بیان کرد، گفت: این است نماد عشق و خلوص!
پس آنگه نبی گفت: ای رادمرد
نخواهی که آزاد گردی ز درد؟
هوش مصنوعی: سپس پیامبر گفت: ای مرد شجاع، آیا نمیخواهی از رنجها رهایی یابی؟
نخواهی که آن هر دو فرخ همال
شود زنده از قدرت ذوالجلال؟
هوش مصنوعی: آیا نمیخواهی که این دو موجود خوشبخت و شاداب با قدرت الهی دوباره زنده شوند؟
شه شام گفت ای چراغ بشر
ازین به ز شادی چه باشد دگر؟
هوش مصنوعی: پادشاه شام به چراغ هدایت بشر گفت: از این به بعد دیگر چه خوشیای باقی مانده است؟
همی گفت اگر جملگی خاص و عام
جهودان که هستند در شهر شام،
هوش مصنوعی: او میگفت اگر تمام یهودیان، چه خاص و چه عام، در شهر شام جمع شوند،
ابا کردگار آشنایی دهند
به پیغمبری ام گوایی دهند
هوش مصنوعی: خداوند، آشناییای به من بده که دیگران شاهدی بر پیامبری من باشند.
کنم من دعا تا خدای جهان
کند هر دو را زنده اندر زمان
هوش مصنوعی: من از خداوند دعا میکنم که هر دو نفر را در این دنیا زنده و پایدار نگهدارد.
ملک گفت تا نزد ایشان روم
جواب جهودان همه بشنوم
هوش مصنوعی: ملک گفت که باید نزد آنها بروم تا پاسخ تمامی یهودیان را بشنوم.
نبی گفت ایدون کن و رفت شاه
نمودش بریشان همه خوب راه
هوش مصنوعی: پیامبر فرمود که چنین کنید و سپس رفت. شاه نیز به آنها نشان داد که در حقیقت، راه خوب و نیک کجاست.
جهودان ز تیمار آن هر دو تن
به آب مژه شسته بودند تن
هوش مصنوعی: دو نفر به خاطر ناراحتی و اندوهی که داشتند، چشمانشان را از اشک پر کرده و بدنهایشان را با آن شستشو داده بودند.
چو پیغام پیغمبر دادگر
شنیدند آن قوم بیدادگر
هوش مصنوعی: وقتی آن قوم ظالم پیام پیامبر عادل را شنیدند، واکنش نشان دادند.
بگفتند: یکسر مسلمان شویم
ز راه خطا سوی ایمان شویم
هوش مصنوعی: گفتند: بیهیچ تردیدی باید تماماً مسلمان شویم و از مسیر نادرست به سوی ایمان و باور درست روی آوریم.
عجب شادمان شد رسول خدای
برفتش به گور دو مهر آزمای
هوش مصنوعی: پیامبر خدا بسیار خوشحال شد و به سراغ قبر دو خورشید رفت تا آنها را آزمایش کند.
چو خاک از بر گورشان برفگند
همی کرد دعوت به بانگ بلند
هوش مصنوعی: وقتی خاک بر روی قبرهایشان میافتد و صدای بلندی به گوش میرسد، گویا از آنجا دعوتی به عمل میآید.
ز پیش خداوند آن پاک زاد
بنالید واندر نماز ایستاد
هوش مصنوعی: مردی از خداوند پاک و مطهر با دلنوشتهای شکایت کرد و در حال نماز ایستاده بود.
همی کرد عرضه نبی در نماز
نیازدل خویش بر بی نیاز
هوش مصنوعی: پیامبر در حال نماز، درخواستهای قلبی خود را به خداوندی که بینیاز است، ارائه میداد.
همی گفت ای داور راستی
خداوند افزونی و کاستی
هوش مصنوعی: او میگفت ای داور، حقیقت را در نظر بگیر؛ خداوند توانایی افزایش و کاهش دارد.
تو ز اسرار این قوم داناتری
بهر شغل در تو تواناتری
هوش مصنوعی: تو نسبت به اسرار این جمع آگاهی بیشتری داری و در هر کاری هم از قدرت و توان بیشتری برخوردار هستی.
تو کن دعوت بنده را مستجاب
رها کن دل بندگان از عذاب
هوش مصنوعی: دعوت این بنده را پاسخ بده و دل بندگانت را از عذاب آزاد کن.
هم اندر زمان سوی او جبرئیل
پیام آورید از خدای جلیل
هوش مصنوعی: در همان زمان، جبرئیل به سوی او فرستاده شد تا پیام پروردگار بزرگ را به او برساند.
که دارای جبار گوید همی
کی در دل میاور تو اکنون غمی
هوش مصنوعی: کسی که دارای قدرت و سلطه است، به تو میگوید که در دل خود غمی را به وجود نیاور.
کجا عمر ایشان به پایان رسید
که مرگ و فنا سوی ایشان رسید
هوش مصنوعی: کجا و چگونه عمر این افراد به سر آمد که مرگ و نابودی به سمت آنها آمد؟
چو شان زندگانی نماندست بیش
چگونه کنم زنده شان بیش ازیش
هوش مصنوعی: وقتی که زندگی دیگر دوام ندارد، چگونه میتوانم بیشتر از آنچه که هست، زندگی کنم؟
کنون آن شه نیک دل را بگوی
که گر تو وفاداری و مهرجوی
هوش مصنوعی: حالا به آن پادشاه مهربان بگو که اگر تو به محبت و وفاداری اهمیت بدهی، ...
ترا مانده است عمر می شست سال
بقاهست داده ترا ذوالجلال
هوش مصنوعی: عمر تو به گذشت و زمانه در حال سپری شدن است، اما خداوندی که صاحب عظمت و جلال است، فرصتی برای تو فراهم کرده که از زندگی و نعمتهای آن بهرهمند شوی.
بریشان دهی عمر یک نیمه راست
که هر بنده را خرمی از بقاست
هوش مصنوعی: اگر به آنها عمری بدهی که نیمی از آن به راست کردن و درست زندگی کردن بگذرد، هر انسانی از ماندگاری و زندگی خوشبختی خواهد داشت.
چو کردی وفا عمر را ای خدیش
ببینی تو شان زنده در پیش خویش
هوش مصنوعی: وقتی که به عمرت وفا کنی و به آن پایبند باشی، میتوانی مقام و ارزش زندگی را در مقابل خود مشاهده کنی.
بگفتا بدین هر دو فرخ همال
چهل سال بخشیدم از شست سال
هوش مصنوعی: او گفت که برای این دو، سالهای خوشبختی را بخشیدم؛ چهل سال از شصت سال عمر خود را صرف آنها کردم.
که تا هریکی بیست سال دگر
بمانیم بی بیم و بی درد سر
هوش مصنوعی: تا زمانی که هر یک از ما بتوانیم بیست سال دیگر در این دنیا زندگی کنیم، بدون نگرانی و مشکلات.
پس از بیست سال ار بمیرم رواست
که آخر تن آدمی مرگ راست
هوش مصنوعی: پس از دو دهه اگر بمیرم، این چیزی نادرست نیست، زیرا در نهایت، مرگ بخشی از زندگی انسان است.
برفتش سبک جبرئیل امین
نهاده نبی روی را بر زمین
هوش مصنوعی: او با سرعت و سبکی همچون جبرائیل فرشته به سفر رفت و نبی صورتش را بر خاک نهاد.
به پیش ملک او ز دعوت تمام
بکردش محمد علیه السلام
هوش مصنوعی: حضرت محمد (ص) با دعوت کامل به سوی پروردگارش رفت و مقام والایی را به دست آورد.
که بد هر دو تن زنده در زیر خاک
برآمد ز خاک آن دو یاقوت پاک
هوش مصنوعی: دو نفر که در زندگی خود دچار مشکل و بدی شده بودند، اکنون در زیر خاک آرام گرفتهاند. از خاک آنها دو یاقوت ناب و باارزش ظهور کرده است.
همه خلق پیش جهان آفرین
بسجده نهادند سر بر زمین
هوش مصنوعی: همه موجودات در برابر خالق جهان، سر بر زمین گذاشته و به سجده افتادند.
ز شادی دل خلق پر جوش گشت
ز بانگ و ز نعره که خاموش گشت؟
هوش مصنوعی: از خوشحالی دل مردم به شدت پرشور و شاداب شد، در حالی که صدای فریاد و نعرهای به گوش میرسید که باعث سکوت شد.
چو دیدند آن هر دو را زنده روی
درافتاد در هر کسی گفت و گوی
هوش مصنوعی: وقتی آن دو را زنده و با چهرهای زیبا دیدند، هر کسی دربارهی آنها صحبت و بحث کرد.
همی تافت رخشان چو خورشید شرق
ز شادی همی جست هریک چو برق
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند خورشید شرقی درخشان است و از شادی همچون برقی که برق میزند، میجهد.
جهودان ز شادی شدند شاد کام
مسلمان پاکیزه از خاص و عام
هوش مصنوعی: یهودیان از خوشحالی شاد شدند، در حالی که مسلمانان پاک و بیآلایش از افراد خاص و عام خوشحال هستند.
مر آن هر دو دل برده را پیش خواند
به شادی به پیش خود اندر نشاند
هوش مصنوعی: او هر دو دل را که با خود برده بود، به شادی فراخواند و در جلوی خود نشاند.
چنانک آرزو بود مر شاه را
بپیوست با ورقه گلشاه را
هوش مصنوعی: پادشاه آرزو داشت که به شکوه و زیبایی مرواریدها و گلها متصل شود.
چو گلشاه با ورقه انباز گشت
پیمبر از آن جایگه بازگشت
هوش مصنوعی: هنگامی که گلشاه با ورقه همراه شد، پیامبر از آن مکان بازگشت.
شده خلق شادان ز دیدارشان
برآسود شه از چنین کارشان
هوش مصنوعی: مردم از دیدار آنها خوشحال و راضی شدهاند و به خاطر این کارشان، پادشاه نیز آرامش یافته است.
شه شام و ورقه به شهر آمدند
شده ایمن از فعل دهر آمدند
هوش مصنوعی: شاه و یارانش به شهر آمدند و اکنون از تاثیرات زمان در امان هستند.
بدو داد شاهی گزین شاه شام
که بنشین به شاهی و می ران تو کام
هوش مصنوعی: به او سلطنتی دادند و گزینهای برگزیدند که در جایگاه پادشاهی بنشیند و از زندگی لذّت ببرد.
شه شام آن گنجها را گشاد
بسی مال و نعمت به درویش داد
هوش مصنوعی: شاه در شب، آن گنجینهها را باز کرد و ثروت و نعمت زیادی به درویش داد.
نشستند از آن پس به شادی و ناز
در ناز باز و در غم فراز
هوش مصنوعی: پس از آن، با شادی و لطافت در کنار یکدیگر نشسته و به آرامی از زندگی لذت میبرند، در حالی که در مواقع غم و ناراحتی هم با همدیگر هماهنگ و متحد هستند.
چنین بود این قصهٔ پرعجب
زاخبار تازی و کتب عرب
هوش مصنوعی: این داستان شگفتانگیز از اخبار عربی و کتابهای آنان حاصل شده است.
ز عیوقی و امتان خاص و عام
ثنا بر محمد علیه السلام
هوش مصنوعی: از محافل خاص و عام، ستایش و مدح پیامبر محمد (ص) به گوش میرسد.
حاشیه ها
1400/08/13 13:11
افسانه چراغی
یکی گنبدی سر سوی آسمان
1400/08/13 13:11
افسانه چراغی
دو ره یعنی دو بار
مردم روزی دو بار به سر گور میرفتند
1400/08/13 13:11
افسانه چراغی
نگر حکم ایزد که چون بود راست
1400/08/13 13:11
افسانه چراغی
خداوند افزونی و کاستی
1400/08/13 13:11
افسانه چراغی
که آخر تن آدمی مرگ راست

عیوقی