بخش ۳ - آغاز قصه
سخن بهتر از نعمت و خواسته
سخن بهتر از گنج آراسته
سخن مر سخنگوی را مایه بس
سخن بر تن مرد پیرایه بس
ز دانا سخن بشنو و گوش کن
که نامد گهر ز آسمان جز سخن
سخن مرد را سر به گردون کشد
سخن کوه را سوی هامون کشد
سخن بر تو نیکو کند کار زشت
سخن ره نماید به سوی بهشت
بگفتم به شیرین سخن این سمر
که کس نیست گفته ازین پیشتر
چنین قصه ای را کس از خاص و عام
نگوید بدین وزن و انشا تمام
من و حجره و توبه از شاعری
گسسته شد اندر میان داوری
من از بهر آن افسر سروری
سخن راند خواهم به لفظ دری
سخن بی شک از نظم رنگین شود
عروس از مشاطه به آیین شود
سخن را بیاراست خواهم همی
جمال از خرد خواست خواهم همی
به نظم آورم سرگذشتی عجب
ز اخبار تازی و کتب عرب
چنین خواندم این قصهٔ دلپذیر
ز اخبار تازی و کتب جریر
چو از مکه پیغمبر ابطحی
به یثرب شد و کار دین شد قوی
بگسترد او در عرب دین پاک
سر سرکشان اندر آمد به خاک
زدود از دل کافران کافری
به شمشیر و برهان پیغمبری
همه حیهای عرب سر به سر
سوی داد و دین آوریدند سر
یکی حی بود اندران روزگار
چو ارژنگ مانی به رنگ و نگار
تو گفتی ز بس نعمت و خواسته
یکی کشوری بود آراسته
بنی شیبه بد نام آن جایگاه
سپاهی درو صفدر و کینه خواه
بدو در دو سالار والامنش
هنرورز و بهروز و نیکو کنش
دو سالار و آن هر دو از یک گهر
برادر ز یک مام وز یک پدر
مر آن هر دو سالار را بود نام
یکی را هلال و یکی را همام
مهین بود بر حسن و بر چابکی
برآمد ذکی از گه کودکی
مر آن را کجا نام او بد هلال
یکی دختری بود حورا مثال
یکی سروبن بود آراسته
بتی چون بهاری پر از خواسته
یکی گوهری بود پر نام و ننگ
یکی گلبنی بود پر بوی و رنگ
مرو را پدر نام گل شه نهاد
که خورشید رخ بود و حورا نژاد
چو گلشاه و چون ورقهٔ تیز مهر
نبود و نپرورد گردان سپهر
چو دو سرو بودند در بوستان
گرازان به کام و دل دوستان
یکی ماه عارض یکی لاله خد
یکی سیم ساعد یکی سرو قد
به یک جای بودند هر دو به هم
که این ابن عم بود و آن بنت عم
ز رفت قضا وز گذشت سپهر
هم از کودکیشان بپیوست مهر
دل هر دو بر یکدگر گشت گرم
روانشان پر از مهر و آزرم و شرم
چنان شد دل آن دو نخل ببر
که نشکیفتند ایچ از یکدگر
نه بی آن دل این همی کام یافت
نه بی این زمانی وی آرام یافت
دل هر دو از کودکی شد تباه
به درمان و حیلت نیامد به راه
چو ده سال پروردشان روزگار
نشاندندشان پیش آموزگار
معلم به تعلیم شد در شتاب
که تا هر دو گشتند فرهنگ یاب
اگر چند در عشق می سوختند
بی اندازه فرهنگ آموختند
چو فارغ شدندی ز تعلیمگر
به مهر آمدندی بر یکدگر
به سوی وی این گاه نگریستی
دمی بر زدی سرد و بگریستی
گه آن سوی این دیده انداختی
به ناله دل از غم بپرداختی
چو خالی شدی جای آموزگار
دل آن دو آسیمهٔ روزگار
به شوق وصال اندر آمیختی
فراق از بر هر دو بگریختی
گه این از لب آن شکرچین شدی
گه آن عذرخواهندهٔ این شدی
گه از زلف این، آن گشادی گره
گه از جعد آن، این ربودی زره
گه این شکر ناب آن خورد خوش
گه آن زلف پُرتاب این گیر کش
چو آموزگار آمدی باز جای
شدندی سراسیمه و سست رای
برین سان همی دانش آموختند
به مهر دل اندر، همی سوختند
بر آن هر دو بیچاره از رنج و تاب
سیه بود روز و تبه بود خواب
چو شد عمر هر دو ده و پنج سال
شدند از هنر آفتاب کمال
چو گوهر شدند آن دو اندر صدف
چو خورشید گشتند اندر شرف
هنریاب گشتند و فرهنگیاب
سخنگوی گشتند و حاضرجواب
چنان گشت ورقه ز فرهنگ و رای
که کُه را به نیرو بکندی ز جای
سواری شجاع که به هنگام جنگ
همی خون گرست از نهیبش پلنگ
به قوت سر پیل بر تافتی
به ناوک دل شیر بشکافتی
به شمشیر پولاد بگذاشتی
به نیرو که از جای برداشتی
شجاعی که اندر مصاف نبرد
ز دریا برانگیختی تیره گرد
ابا این همه هیبت و دستگاه
دلش بود در عشق گلشه تباه
شب و روز با مهر پیوسته بود
که از کودکی باز دلخسته بود
به حی خود اندر میان عرب
به بیگاه و گاه و به روز و به شب
بتی بود پر ظرف و پر حسن و زیب
دو چشم از عتیب و دو زلف از نهیب
درفشان مهی بود بر زادسرو
پراگنده بر ماه خون تذرو
فگنده به لولو بر از لاله بند
پراگنده بر سرو سیمین کمند
پراگنده شمشاد را در عبیر
نهان کرده پولاد را در حریر
سمن برگ او زیر مشکین گره
گره بر گره صد هزاران زره
ز عنبر نهاده به گل بر کله
ز سنبل علم بسته بر سنبله
همه روی حسن و همه موی میم
همه زلف تاب و همه جعد جیم
سیه نرگس ناوکانداز اوی
بگسترده اندر عرب راز اوی
به حی بنی شیبه در کس نماند
که او نامهٔ عشق گلشه نخواند
شده ورقه مسکین دل سوخته
به دل در ز عشق آتش افروخته
بدان هر دو زیبابت کش خرام
عجب شادمانه دل باب و مام
ز دل دادن آن دو سرو سهی
ز احوالشان یافتند آگهی
چو هنگام بیداری و جای خواب
ندیدند ازیشان ره ناصواب
در هر دو مسکین نگه داشتند
ز هم شان جدا کرد نگذاشتند
دل آن دو بیچارهٔ دلشده
همه روز بودی چو آتشکده
چو شب مایهٔ قیرگون خواستی
فلک را به گوهر بیاراستی
از آرامگه آن دو نخل ببر
برون آمدندی بر یکدگر
گه این بر گشادی بر آن راز خویش
گه آن عرضه کردی برین ناز خویش
گه عشق بر هر دو غم بیختی
گه این زان و آن زین درآویختی
دو غمشان گه عشق گشتی هزار
دو لبشان گه بوسه گشتی چهار
که در دیده شان نامدی هیچ خواب
نرفتی میانشان سخن ناصواب
چو بر سر نهادی فلک تاج زر
شه روم بر زنگ کردی حشر
دو دلسوخته عاشق تیره رای
شدندی به تیمار و غم باز جای
چو از شانزده سالشان برگذشت
همه حال گیتی دگر گونه گشت
غم عشق در هر دو دل کار کرد
مر آن هر دو را زار و بیمار کرد
گل لعلشان شد به رنگ زریر
کُه سیمشان شد چو تار حریر
به سوی پدرشان شد این آگهی
که خمیده گشت آن دو سرو سهی
دل مام و باب ارچه کانا بود
به رنج پسر ناتوانا بود
پسر مر ترا دشمن منکرست
ولکن ز جان بر تو شیرین ترست
چو از حال ایشان خبر یافتند
به وصل دو دلبند بشتافتند
دل و جان از انده بپرداختند
به هر گوشه ای بزم برساختند
بنی شیبه یکسر بیاراستند
کجا سور کردن همی خواستند
به هر جایگه آتش افروختند
بر او عود و عنبر همی سوختند
به شادی همی گردن افراشتند
کجا نعره از چرخ بگذاشتند
غریویدن نای و آواز چنگ
همی رفت هر جایگه بی درنگ
برآمد خروشیدن بم و زیر
ز خاک سیه سوی چرخ اثیر
می لعل رخشنده از سبز جام
چو مریخ می تافت در گاه بام
هنوز آلت عقد ناکرده راست
که از هر سویی غلغل و نعره خاست
برآمد ز گردون و هامون خروش
مصیبت شد آن شادی و ناز و نوش
زمین شد پر از مرد شمشیرزن
که بد پیش شمشیرشان شیر، زن
سپاهی همه سرکش و تیره رای
همه دیو دیدار و آهن قبای
ز بهر شبیخون و از بهر کین
تو گفتی که بر رسته اند از زمین
همه تیغها از نیام آخته
همه کینه و جنگ را ساخته
شب تیره و زخم شمشیر تیز
ازین صعب تر چون بود رستخیز
به کشتن همه گردن افراشتند
کسی را همی زنده نگذاشتند
براندند بر خاک بر سیل خون
شد از خون گردان زمین لاله گون
نخست از بنی شیبه کس نام و ننگ
که با کس نبد ساز و آلات جنگ
گمانی نبرد ایچ کس در جهان
که بتوان بریشان زدن ناگهان
بدین روی غافل بدند آن گروه
که در کین ز کس نامدیشان ستوه
بماندند آن شب همه ممتحن
که بی ساز بودند آن انجمن
هزبر ارچه چیره بود روز جنگ
چگونه کند جنگ بی یشک و چنگ
چو بی ساز بودند بگریختند
تهی دست ابا خصم ناویختند
چو زیشان عدو بی کرانی بخست
ز کین باز کردند کوتاه دست
یکایک به تاراج دادند روی
پراگنده گشت آن همه گفت و گوی
یکی کشوری بود پرخواسته
به چنگ آوریدند ناخواسته
بخش ۲ - در ستایش سلطان محمود رحمه الله: دل پادشاهان شه خسروانبخش ۴ - بردن گلشاه را از حی: ربودند گلشاه دل خسته را
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سخن بهتر از نعمت و خواسته
سخن بهتر از گنج آراسته
هوش مصنوعی: گفتار ارزشمند و خوب از هر چیزی که بخواهیم یا داشته باشیم، باارزشتر است و از هر گنجینهای مهمتر است.
سخن مر سخنگوی را مایه بس
سخن بر تن مرد پیرایه بس
هوش مصنوعی: سخن، نشاندهندهی شخصیت و اندیشهی بیانکنندهی آن است، و اگر حرفی زیاد باشد، به مانند زینتی برای آن فرد میشود.
ز دانا سخن بشنو و گوش کن
که نامد گهر ز آسمان جز سخن
هوش مصنوعی: از دانایان حرفها را بشنو و به آن دقت کن، زیرا هیچ چیز باارزشی از آسمان به زمین نمیآید جز از طریق کلام و سخن.
سخن مرد را سر به گردون کشد
سخن کوه را سوی هامون کشد
هوش مصنوعی: سخن یک مرد میتواند به اوج و بلندیها برسد، در حالی که سخن کوه به سمت دشتها و جاهای مسطح میرود.
سخن بر تو نیکو کند کار زشت
سخن ره نماید به سوی بهشت
هوش مصنوعی: اگر کسی درباره تو سخن نیکو بگوید، حتی اگر کار زشتی کرده باشد، آن سخن او میتواند راهی به سمت بهشت باشد.
بگفتم به شیرین سخن این سمر
که کس نیست گفته ازین پیشتر
هوش مصنوعی: به شیرین گفتم که تا به حال هیچ کس این حرف را نگفته است.
چنین قصه ای را کس از خاص و عام
نگوید بدین وزن و انشا تمام
هوش مصنوعی: هیچکس از ویژه و عام نمیتواند داستانی را به این شکل و با این ساختار بیان کند.
من و حجره و توبه از شاعری
گسسته شد اندر میان داوری
هوش مصنوعی: من و اتاقک کوچکم، و توبهای که از شاعری دور شدم، در وسط نشست قضاوت قرار گرفتهایم.
من از بهر آن افسر سروری
سخن راند خواهم به لفظ دری
هوش مصنوعی: من برای آنکه در مورد مقام و منزلت یک سرور و فرمانروا صحبت کنم، میخواهم به زبان شیوا و فصیح سخن بگویم.
سخن بی شک از نظم رنگین شود
عروس از مشاطه به آیین شود
هوش مصنوعی: سخن، بدون تردید، با نظم و ترتیب زیبا شکل میگیرد، همانطور که عروس با هنر آرایشگر به زیبایی درمیآید.
سخن را بیاراست خواهم همی
جمال از خرد خواست خواهم همی
هوش مصنوعی: میخواهم کلام را زیبا و دلنشین بیان کنم و زیبایی را از اندیشه و خرد خود بگیرم.
به نظم آورم سرگذشتی عجب
ز اخبار تازی و کتب عرب
هوش مصنوعی: میخواهم داستانی جالب و شگفتانگیز را در قالب شعر بیان کنم، که در آن به اخبار و نوشتههای مربوط به عربها و فرهنگ آنها اشاره شود.
چنین خواندم این قصهٔ دلپذیر
ز اخبار تازی و کتب جریر
هوش مصنوعی: من این داستان دلنشین را از آموزههای تازه و کتابهای جریر مطالعه کردم.
چو از مکه پیغمبر ابطحی
به یثرب شد و کار دین شد قوی
هوش مصنوعی: وقتی که پیامبر از مکه به مدینه (یثرب) رفت و دین اسلام قدرتمندتر شد.
بگسترد او در عرب دین پاک
سر سرکشان اندر آمد به خاک
هوش مصنوعی: او دین پاک را در سرزمین عرب گسترش داد و سرکشان را به خاک انداخت.
زدود از دل کافران کافری
به شمشیر و برهان پیغمبری
هوش مصنوعی: پیامبر با شمشیر و دلایل قانعکننده، کفر را از دلهای کافران پاک کرد.
همه حیهای عرب سر به سر
سوی داد و دین آوریدند سر
هوش مصنوعی: تمامی عربها به سمت حق و انصاف آمدهاند و به دین حق گرویدهاند.
یکی حی بود اندران روزگار
چو ارژنگ مانی به رنگ و نگار
هوش مصنوعی: در آن دوران، یکی همچون ارژنگ مانی به زیبایی و جلوههای خاص خود وجود داشت.
تو گفتی ز بس نعمت و خواسته
یکی کشوری بود آراسته
هوش مصنوعی: تو میگویی که بهخاطر فراوانی نعمتها و خواستهها، کشوری زیبا و آراسته به وجود آمده است.
بنی شیبه بد نام آن جایگاه
سپاهی درو صفدر و کینه خواه
هوش مصنوعی: بنی شیبه نام مکانی است که در آن سپاهیان و جنگجویان خشمگین و آماده نبرد زندگی میکنند.
بدو در دو سالار والامنش
هنرورز و بهروز و نیکو کنش
هوش مصنوعی: در دو سالار، کسی که دارای مقام و منزلت است، باید فردی بااستعداد، خوشبخت و نیکوکار باشد.
دو سالار و آن هر دو از یک گهر
برادر ز یک مام وز یک پدر
هوش مصنوعی: دو فرمانده هستند که هر دو از یک نسل و از یک مادر و پدر هستند.
مر آن هر دو سالار را بود نام
یکی را هلال و یکی را همام
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که دو فرد مهم وجود دارند که هر کدام نام خاصی دارند. یکی از آنها هلال است و دیگری همام. این دو شخصیت به نوعی با هم در ارتباط هستند و هر کدام ویژگیهای خاص خود را دارند.
مهین بود بر حسن و بر چابکی
برآمد ذکی از گه کودکی
هوش مصنوعی: درخشندگی و زیبایی او از همان دوران کودکی نمایان بود و او در حسن و چابکی سرآمد بود.
مر آن را کجا نام او بد هلال
یکی دختری بود حورا مثال
هوش مصنوعی: در جستجوی نام او، به خاطر میآورم که همچون هلال، دختری وجود دارد که زیباییاش شبیه به حوریان است.
یکی سروبن بود آراسته
بتی چون بهاری پر از خواسته
هوش مصنوعی: یک سروبن زیبا و خوشساخت مانند مجسمهای است که در بهاری پر از آرزوها قرار دارد.
یکی گوهری بود پر نام و ننگ
یکی گلبنی بود پر بوی و رنگ
هوش مصنوعی: یک نفر وجود داشت که مشهور به خوبیها و بدیها بود، و دیگری مانند گلی بود که خوشبو و زیبا بود.
مرو را پدر نام گل شه نهاد
که خورشید رخ بود و حورا نژاد
هوش مصنوعی: پدر مرو نام گل را به خاطر زیبایی او که مانند خورشید میدرخشد و از نسل حورا است، انتخاب کرده است.
چو گلشاه و چون ورقهٔ تیز مهر
نبود و نپرورد گردان سپهر
هوش مصنوعی: همچون گل شاداب و زیبا نیست و مثل برگی که زیر نور خورشید باشد، نیست و در دایرهٔ زمان پرورش نیافته است.
چو دو سرو بودند در بوستان
گرازان به کام و دل دوستان
هوش مصنوعی: در بوستان، دو درخت بلند و زیبا مثل سروها وجود داشتند که دوستان در کنارشان خوشحال و شاداب بودند.
یکی ماه عارض یکی لاله خد
یکی سیم ساعد یکی سرو قد
هوش مصنوعی: یک ماه در چهره، یک لاله در زیبایی، یک بازوی نقرهای و یک قد بلند مانند سرو.
به یک جای بودند هر دو به هم
که این ابن عم بود و آن بنت عم
هوش مصنوعی: در یک مکان، هر دو در کنار هم بودند؛ یکی پسرعمو و دیگری دخترعمو بود.
ز رفت قضا وز گذشت سپهر
هم از کودکیشان بپیوست مهر
هوش مصنوعی: سرنوشت و گذر زمان، به طور ناخواسته به دلهای کودکان محبت و دوستی را پیوند میزند.
دل هر دو بر یکدگر گشت گرم
روانشان پر از مهر و آزرم و شرم
هوش مصنوعی: دلهای هر دو به هم نزدیک شد و جانهایشان پر از محبت و احترام و شرم شد.
چنان شد دل آن دو نخل ببر
که نشکیفتند ایچ از یکدگر
هوش مصنوعی: دل آن دو درخت نخل به قدری به هم نزدیک شد که هیچ فاصلهای بین آنها وجود نداشت.
نه بی آن دل این همی کام یافت
نه بی این زمانی وی آرام یافت
هوش مصنوعی: نه بدون آن دل میتوان به آرامش رسید و نه بدون این زمان، کسی به خوشی دست یافته است.
دل هر دو از کودکی شد تباه
به درمان و حیلت نیامد به راه
هوش مصنوعی: دل هر دو از دوران کودکی خراب شده و هیچ درمان یا تدبیری نتواسته آنها را به راه راست بیاورد.
چو ده سال پروردشان روزگار
نشاندندشان پیش آموزگار
هوش مصنوعی: پس از ده سال که آنان را پرورش دادند، روزگار آنها را به نزد معلم هدایت کرد.
معلم به تعلیم شد در شتاب
که تا هر دو گشتند فرهنگ یاب
هوش مصنوعی: معلم با سرعت و تلاش به آموزش پرداخت تا هر دو طرف، یعنی معلم و شاگرد، به دانش و فرهنگ دست پیدا کنند.
اگر چند در عشق می سوختند
بی اندازه فرهنگ آموختند
هوش مصنوعی: اگرچه برخی در عشق دچار سوختن و رنج میشدند، اما از این تجربیات به اندازهی زیادی فرهنگ و دانش کسب کردند.
چو فارغ شدندی ز تعلیمگر
به مهر آمدندی بر یکدگر
هوش مصنوعی: وقتی از یادگیری و آموزش فارغ میشدند، با محبت و دوستی به یکدیگر نزدیک میشدند.
به سوی وی این گاه نگریستی
دمی بر زدی سرد و بگریستی
هوش مصنوعی: زمانی به سمت او نگاهی انداختی و لحظهای تأمل کردی، سپس با اندوهی سرد، اشکهایت را ریختی.
گه آن سوی این دیده انداختی
به ناله دل از غم بپرداختی
هوش مصنوعی: گاهی به طرفی دیگر نگاه کردی و با گریه و دلتنگی، از غم خود رهایی یافتی.
چو خالی شدی جای آموزگار
دل آن دو آسیمهٔ روزگار
هوش مصنوعی: وقتی دل از آموزگاری خالی میشود، آن دو که در هم هستند و دچار روزگار پرآشوباند، بیقرار و نگران میشوند.
به شوق وصال اندر آمیختی
فراق از بر هر دو بگریختی
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و وصل، با هم آمیختهاید و از جدایی به دور افتادهاید.
گه این از لب آن شکرچین شدی
گه آن عذرخواهندهٔ این شدی
هوش مصنوعی: گاهی تو خود را به شیرینی لب آن شخص معرفی میکنی و گاهی به عنوان کسی که عذرخواهی میکند، ظاهر میشوی.
گه از زلف این، آن گشادی گره
گه از جعد آن، این ربودی زره
هوش مصنوعی: گاهی از زلف این معشوق، گرهای باز میشود و گاهی از جعد آن، زرهای از عشق و زیبایی را به دست میآوریم.
گه این شکر ناب آن خورد خوش
گه آن زلف پُرتاب این گیر کش
هوش مصنوعی: گاهی این شکر خوشمزه را بخور و لذت ببر، گاهی هم این زلف زیبا را در دست بگیر و بکش.
چو آموزگار آمدی باز جای
شدندی سراسیمه و سست رای
هوش مصنوعی: وقتی معلم دوباره آمد، همه در حالتی آشفته و بیثبات به سر میبردند.
برین سان همی دانش آموختند
به مهر دل اندر، همی سوختند
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که افراد با محبت و عشق، یادگیری و دانش را به دست آوردند و در این مسیر، با اشتیاق و احساس دل، فداکاریهایی هم کردند.
بر آن هر دو بیچاره از رنج و تاب
سیه بود روز و تبه بود خواب
هوش مصنوعی: هر دو بیچارگان در غم و رنج به سر میبردند، روزها به سختی میگذشت و شبها هم خواب راحتی نداشتند.
چو شد عمر هر دو ده و پنج سال
شدند از هنر آفتاب کمال
هوش مصنوعی: زمانی که عمر هر یک از آنها به بیست و پنج سال رسید، هنر و استعداد آنها چنان درخشان شد که مانند آفتاب بر همه نمایان شد.
چو گوهر شدند آن دو اندر صدف
چو خورشید گشتند اندر شرف
هوش مصنوعی: آن دو مانند گوهر در صدف ماندند و همچون خورشید در مراحل شکوفایی و رشد قرار گرفتند.
هنریاب گشتند و فرهنگیاب
سخنگوی گشتند و حاضرجواب
هوش مصنوعی: آنها به جستجوی هنر و فرهنگ رفتند و در این مسیر، توانستند به سخنوری ماهر و پاسخدهندهای سریع تبدیل شوند.
چنان گشت ورقه ز فرهنگ و رای
که کُه را به نیرو بکندی ز جای
هوش مصنوعی: چنان شد که صفحهای از دانش و اندیشه به اندازهای قوی گشت که اگر بخواهد، میتواند کوهها را از جایشان حرکت دهد.
سواری شجاع که به هنگام جنگ
همی خون گرست از نهیبش پلنگ
هوش مصنوعی: سوار شجاعی که در میدان نبرد، با صدای رعدآسا و ترسناکش، حتی پلنگ را هم به هراس میاندازد.
به قوت سر پیل بر تافتی
به ناوک دل شیر بشکافتی
هوش مصنوعی: با قدرتی مانند سر فیل، بر دشمن حمله کردی و با دلی شجاع، دل شیر را شکستی.
به شمشیر پولاد بگذاشتی
به نیرو که از جای برداشتی
هوش مصنوعی: با قدرت و توانایی خود، کاری را به انجام رساندی که دیگران قادر به انجام آن نبودند.
شجاعی که اندر مصاف نبرد
ز دریا برانگیختی تیره گرد
هوش مصنوعی: شجاعی که در میدان جنگ با دلیری از اعماق دریا برخواسته و دشمن را به هراس انداختهای.
ابا این همه هیبت و دستگاه
دلش بود در عشق گلشه تباه
هوش مصنوعی: با وجود تمام شکوه و جلالی که دارد، دلش به خاطر عشق گلشه خراب شده است.
شب و روز با مهر پیوسته بود
که از کودکی باز دلخسته بود
هوش مصنوعی: شب و روز به طور مداوم با عشق و محبت گذرانده میشد، اما با این حال او از کودکی دلشکسته و ناراحت بود.
به حی خود اندر میان عرب
به بیگاه و گاه و به روز و به شب
هوش مصنوعی: در زندگیام، در جوامع عربی، در هر زمان و مکانی، چه در روز و چه در شب، وجود دارم.
بتی بود پر ظرف و پر حسن و زیب
دو چشم از عتیب و دو زلف از نهیب
هوش مصنوعی: در این تصویر زیبا، دختری با ظاهری دلربا و شگفتانگیز توصیف شده است. چشمانش درخشان و دلنشین است و موهایش به طرز خاصی جذاب و دلفریب به نظر میرسد. این توصیف بیانگر زیبایی و جذابیت اوست که به شدت توجه را جلب میکند.
درفشان مهی بود بر زادسرو
پراگنده بر ماه خون تذرو
هوش مصنوعی: ماه درخشان همچون نوری در میان درختان سرو است و خون، که به صورت پراکنده بر روی زمین ریخته شده، یادآور درد و غم است.
فگنده به لولو بر از لاله بند
پراگنده بر سرو سیمین کمند
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به زیبایی و ظرافت اشاره میکند. او از لالههای سرخ و زیبایی که در طبیعت پخش شدهاند صحبت میکند و به تصویر سروهای بلندی اشاره دارد که مانند کمند، ظرافت و شکوه خاصی دارند. زیبایی لالهها و سروها در یک تصویر دلنشین و شاعرانه به هم مرتبط شده است.
پراگنده شمشاد را در عبیر
نهان کرده پولاد را در حریر
هوش مصنوعی: درختان شمشاد را به زیبایی در عطر پنهان کرده و فولاد را در پارچهی نرم و لطیف پوشانده است.
سمن برگ او زیر مشکین گره
گره بر گره صد هزاران زره
هوش مصنوعی: برگ سمن او همچون گرههای سیاه، به زیبایی و رنگ مشکی آراسته است و به گونهای است که مانند زرههای هزاران جنگجو در کنار هم درخشان و جذاب به نظر میرسد.
ز عنبر نهاده به گل بر کله
ز سنبل علم بسته بر سنبله
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و عطر خوش گلها و گیاهان اشاره شده است. شاعر تصویر میکند که گلها و عطر عنبر بر روی سر گیاهی که در حال رشد است، قرار دارد و نیز به زیبایی و لطافت گیاهان دیگری که در کنار آن هستند، اشاره میکند. این تصاویر نشانگر جذابیت و طراوت طبیعت است.
همه روی حسن و همه موی میم
همه زلف تاب و همه جعد جیم
هوش مصنوعی: تمام زیباییها و جذابیتها را به تصویر میکشد، یعنی هر چه زیبایی و نیکی وجود دارد، در خود دارد. زیبایی چهره و موها، زیبایی زلفهای فر خورده و دلربا، در یک جا جمع شده است.
سیه نرگس ناوکانداز اوی
بگسترده اندر عرب راز اوی
هوش مصنوعی: چشمهای سیاه و زیبا او مانند تیرهای پرتاب شدهاند و در دل عرب به راز و رمزهای او پرداخته شده است.
به حی بنی شیبه در کس نماند
که او نامهٔ عشق گلشه نخواند
هوش مصنوعی: هیچ کس نیست که نام عشق گلشه را نشنیده باشد، بهخصوص بنی شیبه که به شهرت و نفوذ خاصی در تاریخ معروف است.
شده ورقه مسکین دل سوخته
به دل در ز عشق آتش افروخته
هوش مصنوعی: دل بیچارم مانند ورقی سوخته است که به آتش عشق میسوزد.
بدان هر دو زیبابت کش خرام
عجب شادمانه دل باب و مام
هوش مصنوعی: بدان که هر دو زیباییات، همچون خرامش، دل را شاد میکند و همچنان که پدر و مادر تو را به شادی میآورد.
ز دل دادن آن دو سرو سهی
ز احوالشان یافتند آگهی
هوش مصنوعی: دو تنه بلند و راست، به نام سرو، از دلشان خبرهایی راجع به حال و احوال خود را به دست آوردند.
چو هنگام بیداری و جای خواب
ندیدند ازیشان ره ناصواب
هوش مصنوعی: زمانی که بیدار شدند و جای خواب را پیدا نکردند، از راه نادرست گام برداشتند.
در هر دو مسکین نگه داشتند
ز هم شان جدا کرد نگذاشتند
هوش مصنوعی: در هر دو مسکین را از هم جدا کردند و نگذاشتند به یکدیگر نزدیک شوند.
دل آن دو بیچارهٔ دلشده
همه روز بودی چو آتشکده
هوش مصنوعی: دل این دو نفر که دچار عشق و احساس شدهاند، هر روز مانند آتشکدهای میسوزد و میتپد.
چو شب مایهٔ قیرگون خواستی
فلک را به گوهر بیاراستی
هوش مصنوعی: وقتی که شب را با تاریکی و ظلمت پر کردی، آسمان را با جواهرات زیبا زینت دادی.
از آرامگه آن دو نخل ببر
برون آمدندی بر یکدگر
هوش مصنوعی: از جایگاه آن دو نخل، خارج شدند و به سمت یکدیگر حرکت کردند.
گه این بر گشادی بر آن راز خویش
گه آن عرضه کردی برین ناز خویش
هوش مصنوعی: هر زمانی که به یکی از رازها و زیباییهای خود میپردازی، در زمان دیگری نیز آن را با ظرافت و ناز بیشتری برای دیگران به نمایش میگذاری.
گه عشق بر هر دو غم بیختی
گه این زان و آن زین درآویختی
هوش مصنوعی: گاهی عشق باعث شده که غمهای زیادی بر ما وارد شود و گاهی نیز ما را به درگیری میان این دو احساس سوق داده است.
دو غمشان گه عشق گشتی هزار
دو لبشان گه بوسه گشتی چهار
هوش مصنوعی: دو غم آنها گاهی عشق میشود و گاهی لبانشان مخاطب بوسه قرار میگیرد.
که در دیده شان نامدی هیچ خواب
نرفتی میانشان سخن ناصواب
هوش مصنوعی: در چشمانشان خواب و آرامشی نیست و درمیانشان فقط حرفهای بیهوده و نادرست رد و بدل میشود.
چو بر سر نهادی فلک تاج زر
شه روم بر زنگ کردی حشر
هوش مصنوعی: وقتی که آسمان تاج طلایی خود را بر سر میگذارد، شهر روم به طرز شگفتانگیزی در میان جمعیت و شور و هیجان قرار میگیرد.
دو دلسوخته عاشق تیره رای
شدندی به تیمار و غم باز جای
هوش مصنوعی: دو دل شکسسته و عاشق به درد و غم افتادند و در تنهایی خود به درمان و تسکین جستجو کردند.
چو از شانزده سالشان برگذشت
همه حال گیتی دگر گونه گشت
هوش مصنوعی: زمانی که به سن شانزده سالگی رسیدند، همه چیز در دنیا برایشان تغییر کرد.
غم عشق در هر دو دل کار کرد
مر آن هر دو را زار و بیمار کرد
هوش مصنوعی: غم عشق در دل هر دو نفر اثر گذاشت و آنها را به شدت آشفته و بیمار کرد.
گل لعلشان شد به رنگ زریر
کُه سیمشان شد چو تار حریر
هوش مصنوعی: گلهای قرمزشان به رنگ زر در آمده و مانند تارهای نازک ابریشم، نقرهای شدهاند.
به سوی پدرشان شد این آگهی
که خمیده گشت آن دو سرو سهی
هوش مصنوعی: این پیام به سمت پدرشان فرستاده شد که این دو درخت بلند و زیبا به سمت جلو خم شدهاند.
دل مام و باب ارچه کانا بود
به رنج پسر ناتوانا بود
هوش مصنوعی: اگرچه دل مادر و پدر مانند سنگ سخت است، اما برای پسر ناتوانشان به شدت رنج میکشند.
پسر مر ترا دشمن منکرست
ولکن ز جان بر تو شیرین ترست
هوش مصنوعی: پسر، تو برای من دشمنی میکنی، اما خوب میدانم که برای من از جانم هم عزیزتری.
چو از حال ایشان خبر یافتند
به وصل دو دلبند بشتافتند
هوش مصنوعی: زمانی که از وضعیت آنان باخبر شدند، هر دو عاشق به یکدیگر پیوستند و به هم رسیدند.
دل و جان از انده بپرداختند
به هر گوشه ای بزم برساختند
هوش مصنوعی: دل و جان از غم و اندوه خالی شده و در هر گوشهای مجالسی شاد و خوشپچیده برپا کردهاند.
بنی شیبه یکسر بیاراستند
کجا سور کردن همی خواستند
هوش مصنوعی: مردم بنی شیبه تمام زینتها و زیباییهای خود را آماده کردند، زیرا در جایی میخواستند جشن و سروری برپا کنند.
به هر جایگه آتش افروختند
بر او عود و عنبر همی سوختند
هوش مصنوعی: در هر مکانی که آتش روشن کردند، عود و عنبر نیز به آتش افکنده شدند و سوختند.
به شادی همی گردن افراشتند
کجا نعره از چرخ بگذاشتند
هوش مصنوعی: آنها به شوق و خوشحالی سرهایشان را بالا بردند، جایی که صدا از آسمان برخاست.
غریویدن نای و آواز چنگ
همی رفت هر جایگه بی درنگ
هوش مصنوعی: صدای نای و آهنگ چنگ هر لحظه و در هر جا به گوش میرسید.
برآمد خروشیدن بم و زیر
ز خاک سیه سوی چرخ اثیر
هوش مصنوعی: از دل خاک سیاه، صدای بلند و نیرومندی برخاسته که به سوی آسمان میشتابد.
می لعل رخشنده از سبز جام
چو مریخ می تافت در گاه بام
هوش مصنوعی: زنان آتشین و درخشندهای که در جام سبز، مانند سیارهی مریخ، نور میافشانند و بر بام نشستهاند.
هنوز آلت عقد ناکرده راست
که از هر سویی غلغل و نعره خاست
هوش مصنوعی: هنوز، در زمان عقد نکاح، همه جا صدای شادمانی و شوق به گوش میرسد.
برآمد ز گردون و هامون خروش
مصیبت شد آن شادی و ناز و نوش
هوش مصنوعی: از آسمان و دشت صدای مصیبت برخاست و آن شادی و ناز و لذت به پایان رسید.
زمین شد پر از مرد شمشیرزن
که بد پیش شمشیرشان شیر، زن
هوش مصنوعی: زمین پر از مردانی شده است که با شمشیر میجنگند و در برابر آنها، شیران هم از مقابله با آنها هراسان هستند.
سپاهی همه سرکش و تیره رای
همه دیو دیدار و آهن قبای
هوش مصنوعی: تعدادی از سربازان وجود دارند که سرکش و بداندیش هستند، آنها به گونهای به نظر میرسند که همچون دیوها هستند و لباسهایشان مانند زرهای از آهن به نظر میرسد.
ز بهر شبیخون و از بهر کین
تو گفتی که بر رسته اند از زمین
هوش مصنوعی: به خاطر حمله ناگهانی و به خاطر انتقام، تو گفتی که آنها از زمین خارج شدهاند.
همه تیغها از نیام آخته
همه کینه و جنگ را ساخته
هوش مصنوعی: همه شمشیرها از غلاف بیرون آمدهاند و همه دشمنیها و درگیریها به وجود آمده است.
شب تیره و زخم شمشیر تیز
ازین صعب تر چون بود رستخیز
هوش مصنوعی: در دل شب تاریک، زخم شمشیر تیز به مراتب دشوارتر از روز قیامت است.
به کشتن همه گردن افراشتند
کسی را همی زنده نگذاشتند
هوش مصنوعی: همه برای کشتن آماده شدند و هیچ کس را زنده نگذاشتند.
براندند بر خاک بر سیل خون
شد از خون گردان زمین لاله گون
هوش مصنوعی: به زمین نگاه کن که چگونه خونین و سرخ شده است، همانطور که گلهای لاله در نتیجهی ریختن خون بر آن میروید.
نخست از بنی شیبه کس نام و ننگ
که با کس نبد ساز و آلات جنگ
هوش مصنوعی: از خاندان شیبه کسی را نمیتوان یافت که بدون اعتبار و نام نیک باشد، زیرا او با هیچ کس در تجهیزات و وسایل جنگی دوستی ندارد.
گمانی نبرد ایچ کس در جهان
که بتوان بریشان زدن ناگهان
هوش مصنوعی: هیچکس در جهان گمان نمیکند که بتواند ناگهان بر آنان آسیبی وارد کند.
بدین روی غافل بدند آن گروه
که در کین ز کس نامدیشان ستوه
هوش مصنوعی: آن گروه که در کینه به سر میبرند، دقت نکردهاند که از کسی نامی نمیبرند و در این غفلت به سر میبرند.
بماندند آن شب همه ممتحن
که بی ساز بودند آن انجمن
هوش مصنوعی: در آن شب، همه امتحاندهندگان در جمعی بودند که بدون ساز و آواز باقی ماندند.
هزبر ارچه چیره بود روز جنگ
چگونه کند جنگ بی یشک و چنگ
هوش مصنوعی: هر اسب یالدار و قویهیکل، حتی اگر در میدان جنگ پیروز باشد، چگونه میتواند جنگی بدون دلیری و چنگزنی را به انجام برساند؟
چو بی ساز بودند بگریختند
تهی دست ابا خصم ناویختند
هوش مصنوعی: وقتی که از نبود ساز و آواز رنجیده شدند، بدون هیچ چیزی فرار کردند و از روبرو شدن با دشمن هراسان شدند.
چو زیشان عدو بی کرانی بخست
ز کین باز کردند کوتاه دست
هوش مصنوعی: وقتی که دشمنان بیپایان و زیادی از حس انتقام، به ظلم و بدخواهی روی آوردند، دستِ کوتاه و تواناییِ کم ما را نشان دادند.
یکایک به تاراج دادند روی
پراگنده گشت آن همه گفت و گوی
هوش مصنوعی: هر کدام از آنها به نوبت بر سرقت و غارت صحبت کردند و در نتیجه، همه آن مذاکرات و گفتگوها به هم ریخت و بینتیجه ماند.
یکی کشوری بود پرخواسته
به چنگ آوریدند ناخواسته
هوش مصنوعی: در یک سرزمین، مردم خواستههای زیادی داشتند و به ناچار چیزی را به دست آوردند که نمیخواستند.
حاشیه ها
1400/08/13 11:11
افسانه چراغی
سخن ره نُماید به سوی بهشت
1400/08/13 11:11
افسانه چراغی
سخن را به عروس تشبیه کرده که به دست آرایشگر مرتب و بسامان و زیباتر میشود.
1400/08/13 11:11
افسانه چراغی
به یثرب شد
یثرب نام قدیم شهر مدینه است که بعد از هجرت رسول به آنجا، نامش را به مدینهالرسول یعنی شهر پیامبر تغییر دادند.
1400/08/13 11:11
افسانه چراغی
حَی به معنی قبیله، طایفه، ایل
1400/08/13 11:11
افسانه چراغی
نشکیفتند: شکیبایی نداشتند
طاقت دوری یکدگر را نداشتند