گنجور

بخش ۷۰ - ذکر ابومحمد جریری قدس الله روح العزیز

آن ولی قبه ولایت آن صفی کعبه هدایت آن متمکن عاشق آن متدین صادق آن درمشاهدهٔ بصیری شیخ وقت ابومحمد جریری رحمةالله علیه یگانه وقت بود و برگزیده زمانه در میان اقران واقف بود بر دقایق طریقت و پسندیده بود بهمه نوع و کامل بود در ادب و در انواع علوم حظی وافر داشت و در فقه مفتی و امام عصر بود ودر علم اصول بغایت بود و در طریقت استاد بود تا حدی که جنید مریدان را گفت: که ولی عهد من اوست صحبت عبدالله تستری یافته بود و آداب او چنان بود که گفت: بیست سال است تا پای در خلوت دراز نکردم وحسن ادب با خدای اولی‌تر.

نقلست که یک سال به مکه مقام کرد که نخفت و سخن نگفت: و پشت بازننهاد و پای دراز نکرد ابوبکر کتابی گفت: اینچنین بچه توانستی کرد گفت: صدق باطن مرا بدان داشت تا ظاهر مرا قوت کرد چون جنید وفات کرد او را به جای اوبنشاندند.

و گفت: روزی بازی سفید دیدم چهل سال بصیادی برخاستم بازش نیافتم گفتند چگونه بود گفت: روزی نماز پسین درویشی پای برهنه وموی پالیده از در خانقاه درآمد و طهارت کرد و دورکعت بگزارد و سر به گریبان فرو برد و آن شب خلیفه اصحابان را بدعوت خوانده بود من پیش او رفتم وگفتم موافقت درویشان می‌کنی به دعوت سربرآورد و گفت: مرا امشب سر خلیفه نیست مرا عصیدهٔ می‌باید اگر می‌فرمائی نیک والا تو دانی این بگفت: و سر به گریبان فرو برد من گفتم مگر این نومسلمانی است که موافقت درویشان نمی‌کند و نیز آرزوئی می‌طلبد التفات نکردم و به دعوت رفتیم وسماع کردیم چون بازآمدیم آن درویش همچنان سر فرو برده بود برفتم و بخفتم رسول را علیه السلام به خواب دیدم که می‌آمد بادو پیرو خلق بسیار بر اثر او پرسیدم که آن دو پیر کیستند گفتند ابراهیم خلیل و موسی کلیم وصدواند هزار نبی من پیش رفتم و سلام کردم و روی از من بگردانید گفتم یا رسول الله چه کردم که روی مبارک ازمن می‌گردانی گفت: دوستی از دوستان ما عصیدهٔ از تو درخواست کرد تو بخیلی کردی و بوی ندادی در حال از خواب درآمدم و گریان شدم آواز در خانقاه به گوش من آمد نگاه کردم درویش بود که بیرون می‌رفت در عقب او برفتم و گفتم ای عزیز توقف کن که آن آرزوی تو بیاورم روی بازپس کرد و بخندید و گفت: هر که ازتو آرزوئی طلبد صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را به شفاعت باید آورد تا تو آن آرزوی وی برسانی این بگفت: و برفت و ناپدید شد بیش او را ندیدم.

نقلست که در جامع بغداد درویشی بود که در زمستان و تابستان او جز پیراهنی نبود ازو پرسیدند که این چه حالست گفت: من مولع بودم به جامهٔ نیکو پوشیدن شبی به خواب دیدم که در بهشت می‌رفتم جماعتی رادیدم از فقرا بر مایدهٔ نشسته خواستم که با ایشان بنشینم فرشتهٔ دست من بگرفت و گفت: تو از ایشان نه‌ای این قوم در یک پیراهن بوده‌اند بیدار شدم و نذر کردم که به جز یک پیراهن نپوشم.

نقلست که جریری مجلس می‌داشت جوانی برخاست وگفت: دلم گم شده است دعا کن تا بازدهد جریری گفت: ما همه درین مصیبت‌ایم.

و گفت: در قرن اول معاملت بدین کردند چون برفتند دین فرسوده شد قرن دوم معاملت بوفا کردند چون برفتند آن هم برفت قرن سوم معاملت بمروت کردند چون برفتند مروت نماند قرن دیگر معاملت ایشان به حیا بود چون برفتند آن حیا نماند اکنون مردمان چنان شده‌اند که معاملت خود برهبت می‌کنند.

و گفت: هر که گوش به حدیث نفس کند در حکم شهوات اسیر گردد و بازداشته اندر زندان هوا و خدای تعالی همه فایدها بر دل وی حرام کند و هر که از سخن حق مزه نیابد وی را نیز اجابت نباشد و هر که بدون اندازهٔ خویش رضا دهد خدای تعالی او را بر کشد زیادت از غایت او.

و یکی گفت: اصل کار دل چیست گفت: اصل کارمقاربتی است که خدای را می‌بیند و مشاهدهٔ صنع او می‌کند.

گفتند توکل چیست گفت: به معاینه شدن اضطرار.

و گفت: صبر آن است که فرق نکند میان حال نعمت و محنت به آرام نفس در هر دو حال و صبر سکون نفس است در بند.

وگفت: اخلاص ثمرهٔ یقین است و ریا ثمرهٔ شک .

و گفت: کمال شکر در مشاهدهٔ عجز است از شکر.

پرسیدند از عزلت گفت: بیرون شدن است از میان زحمت‌ها و سر نگاه داشتن اگر برتو رحمت نکند.

وگفت: محاربهٔ عامیان با خطرات است و محاربهٔ ابدال با فکرت و محاربهٔ زهاد با شهوات و محاربهٔ تایبان با زلات و محاربهٔ مریدان بامنی ولذات.

و گفت: دوام ایمان و پاداش دین و صلاح تن در سه چیز است یکی بسنده کردن و دوم پرهیز کردن و سوم غذا را نگاه داشتن.

و گفت: هر که به خدای بسنده کند سرش به صلاح باشد و گفت: هر که از مناهی او پرهیز کند سرش نیکو بود وهرکه غذاء خود نگاهدارد نفسش ریاضت یابد پس پاداش اکتفا صفوت معرفت بود و عاقبت تقوی حسن خلقت بودو عاقبت احتما تندرستی بود و اعتدال طبیعت بود.

و گفت: دیدن اصول شنودن فروع بود و درست کردن فروع بعرضه دادن بود بر اصول و راه نیست به مقام مشاهدهٔ اصول مگر به تعظیم آنچه خدای تعالی آنرا تعظیم کرده است ازوسایل و وسایط و فروع.

وگفت: چون حق تعالی زنده گرداند بنده را با نوار خویش هرگز نمیرد تا ابد وچون بمیرد بخذلان خویش هرگز او را زنده نگرداندتا ابد.

و گفت: مرجع عارفان به خدای در بدایت بود و مرجع عوام به خدای بعد از نومیدی.

و گفت: چون مصطفی علیه السلام نظر کرد بحق حق را بدید باقی ماند با حق بحق بی‌واسطهٔ زمان ومکان ازجهت آنکه حاصل شد او را حضور آنکه او رانه حضور است ونه مکان ازاوصاف او مجرد گشت باوصاف حق جل و علا رحمةالله علیه.

بخش ۶۹ - ذکر شیخ ابوعبدالله محمدبن الخفیف قدس الله روحه العزیز: آن مقرب احدیت آن مقدس صمدیت آن برکشیده درگاه آن برگزیدهٔ الله آن محقق لطیف قطب وقت ابوعبدالله محمدبن الخفیف رحمةالله علیه شیخ المشایخ عهد خویش بود ویگانه عالم بود و درعلوم ظاهر و باطن مقتدا بود ورجوع اهل طریقت در آن وقت به وی بود بینایی عظیم داشت و خاطری بزرگ و احترامی به غایت و فضائل او چندان است که بر نتوان شمردن و ذکر او نتوان کرد و مجتهد بود در طریقت و مذهبی خاص داشت در طریقت جماعتی‌اند از متصوفه که تولا بدو کنند ودر هرچهل روز تصنیفی از غوامض حقایق می‌ساخت و درعالم ظاهر بسی تصنیف نفیس دارد همه مقبول و مشهود و آن مجاهدات که او کرد در وسع بشر نگنجد و آن نظر که او را بود در حقایق و اسرار در عهد اوکس را نبود وبعد ازوی در پارس خلفی نماند چنانکه نسبت بدو درست کردی و از ابناء ملوک بود و بر تجرید سفرها کرده رویم و جریری و ابن عطا ومنصور حلاج را دیده بودو جنید را یافته و در ابتدا که درد دین دامندل او بگرفت چنان شد که در رکعتی نماز ده هزار بار قل هوالله احد برخواندی و بسیار بودی که از بامداد تا شب هزار رکعت نماز کردی و بیست سال پلاس پوشیده بود وهر سال چهارچهله بداشتی و آن روز که وفات کرد چهل چهله پیاپی بداشته بود که در آن چهلهٔ آخر وفات کرد و پلاس از خود بیرون نکردی. بخش ۷۱ - ذکر حسین منصور حلاج قدس الله روحه العزیز: آن قتیل فی الله فی سبیل الله آن شیر بیشهٔ تحقیق آن شجاع صفدر صدیق آن غرقهٔ دریای مواج حسین منصور حلاج رحمةالله علیه کار او کاری عجب بود و واقعات غرایب که خاص او را بود که هم در غایت سوز و اشتیاق بود و در شدت لهب و فراق مست و بی‌قرار و شوریدهٔ روزگار بود و عاشق صادق و پاک باز و جد و جهدی عظیم داشت و ریاضتی و کرامتی عجب و عالی همت و رفیع قدر بود او را تصانیف بسیار است بالفاظ مشکل در حقایق و اسرار و معانی محبت کامل و فصاحت و بلاغتی داشت که کس نداشت و دقت نظر و فراستی داشت که کس را نبود و اغلب مشایخ کبار در کار او ابا کردند و گفتند او را در تصوف قدمی نیست مگر عبدالله خفیف و شبلی و ابوالقاسم قشیری و جملهٔ متأخران الاماشاءالله که او را قبول کردند و ابوسعید ابوالخیر قدس الله روحه العزیز و شیخ ابوالقاسم گرگانی و شیخ ابوعلی فارمدی و امام یوسف همدانی رحمةالله علیهم اجمعین در کار او سیری داشته‌اند و بعضی در کار او متوقف‌اند چنانکه استاد ابوالقاسم قشیری گفت: درحق او که اگر مقبول بوَد به ردّ خلق مردود نگردد و اگر مردود بوَد به قبول خلق مقبول نشود و باز بعضی او را به سحر نسبت کردند و بعضی اصحاب ظاهر به کفر منسوب گردانیدند و بعضی گویند از اصحاب حلول بود و بعضی گویند تولی باتحاد داشت اما هر که بوی توحید بوی رسیده باشد هرگز او را خیال حلول و اتحاد نتواند افتاد و هر که این سخن گوید سرش از توحید خبر ندارد و شرح این طولی دارد این کتاب جای آن نیست اما جماعتی بوده‌اند از زنادقه در بغداد چه درخیال حلول و چه در غلط اتحاد که خود را حلاجی گفته‌اند و نسبت بدو کرده‌اند و سخن او فهم ناکرده بدان کشتن و سوختن به تقلید محض فخر کرده‌اند چنانکه دو تن را در بلخ همین واقعه افتاد که حسین را اما تقلید در این واقعه شرط نیست مرا عجب آمد از کسی که روا دارد که از درختی اناالله برآید و درخت در میان نه چرا روا نباشد که از حسین اناالحق برآید و حسین در میانه نه و چنانکه حق تعالی به زبان عمر سخن گفت: که ان الحق لینطق علی لسان عمر و اینجا نه حلول کار دارد و نه اتحاد بعضی گویند حسین منصور حلاج دیگر است و حسین منصور ملحدی دیگر است استاد محمدزکریا و رفیق ابوسعید قرمطی بود و آن حسین ساحر بوده است اما حسین منصور از بیضاء فارس بود و در واسط پرورده شد و ابوعبدالله خفیف گفته است که حسین منصور عالمی ربانی است و شبلی گفته است که من و حلاج یک چیزیم اما مرا به دیوانگی نسبت کردند خلاص یافتم و حسین را عقل او هلاک کرد اگر او مطعون بودی این دو بزرگ در حق او این نگفتندی و ما را دو گواه تمام است و پیوسته در ریاضت و عبادت بود ودر بیان معرفت و توحید و در زی اهل صلاح و در شرع و سنت بود و این سخن ازو پیدا شد اما بعضی مشایخ او را مهجور کردند نه ازجهت مذهب و دین بود بلکه از آن بود که ناخشنودی مشایخ از سرمستی او این بار آورد چنانکه اول به تُستَر آمد به خدمت شیخ سهل بن عبدالله و دو سال در صحبت او بود پس عزم بغداد کرد و اول سفر او در هجده سالگی بود پس به بصره شد و به عمرو بن عثمان پیوست و هژده ماه در صحبت او بود پس یعقوب اقطع دختر بدوداد بعد از آن عمربن عثمان ازو برنجید از آنجا به بغداد آمد پیش جنید و جنید او را به سکوت و خلوت فرمود چندگاه در صحبت او صبر کرد پس قصد حجاز کرد و یک سال آنجا مجاور بود بازبه بغداد آمد با جمعی صوفیان به پیش جنید آمد و از جنید مسائل پرسید جنید جواب نداد و گفت: زود باشد که سرچوب پارهٔ سرخ کنی گفت: آن روز که من سر چوب پاره سرخ کنم توجامهٔ اهل صورت پوشی چنانکه آنروز که ائمه فتوی دادند که او را بباید کشت جنید در جامهٔ تصوف بود نمی‌نوشت وخلیفه گفته بود که خط جنید باید، جنید دستار ودراعه درپوشید و به مدرسه شد و جواب فتوی که نحن نحکم بالظاهر یعنی بر ظاهرحال کشتنی است و فتوی بر ظاهر است اما باطن را خدای داند بس حسین از جنید چون جواب مسائل نیافت متغیر شد و بی‌اجازت بتستر شد و یک سال آنجا بود و قبولی عظیم پیدا شد و اوهیچ سخن اهل زمانه را وزنی ننهادی تا او را حسد کردند عمروبن عثمان در باب اونامه‌ها نوشت به خوزستان و احوال او در چشم اهل آن دیار قبیح گردانید و او را نیز از آنجا دل بگرفت جامهٔ متصوفه بیرون کرد و قبا درپوشید و بصحبت ابناء دنیا مشغول شد اما او را از آن تفاوتی نبود و پنج سال ناپدید شد ودر آن مدت بعضی به خراسان و ماوراءالنهر می‌بود و بعضی به سیستان باز باهواز آمد واهل اهواز را سخن گفت: و به نزدیک خاص و عام مقبول شد و از اسرار خلق سخن می‌گفت. تا او را حلاج الاسرار گفتند پس مرقع درپوشید و عزم حرم کرد و در آن سفر بسیار خرقه پوش با او بودند چون به مکه رسید یعقوب نهرجوری به سحرش منسوب کرد پس از آنجا باز به بصره آمد باز باهواز آمد پس گفت: به بلاد شرک می‌روم تا خلق به خدای خوانم به هندوستان رفت پس به ماوراءالنهر آمد پس به چین افتاد و خلق را به خدای خواند و ایشان را تصانیف ساخت چون بازآمد از اقصاء عالم بدو نامه نوشتندی اهل هند ابوالمغیث نوشتندی و اهل خراسان ابوالمهر و اهل فارس ابوعبدالله و اهل خوزستان حلاج الاسرار اهل بغداد مصطلم می‌خواندند و در بصره مخبر پس اقاویل دروی بسیار گشت بعد از آن عزم مکه کرد و دو سال در حرم مجاور شد چون بازآمد احوالش متغیر شد و آن حال برنگی دیگر مبدل گشت که خلق را به معنی می‌خواند که کس بر آن وقوف نمی‌یافت تا چنین نقل کنند که او را از پنجاه شهر بیرون کردند و روزگاری گذشت بروی که از آن عجب‌تر نبود و او را حلاج از آن گفتند که یک بار بانبار پنبه گذشت اشارتی کرد در حال دانه از پنبه بیرون آمد و خلق متحیر شدند.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن ولی قبه ولایت آن صفی کعبه هدایت آن متمکن عاشق آن متدین صادق آن درمشاهدهٔ بصیری شیخ وقت ابومحمد جریری رحمةالله علیه یگانه وقت بود و برگزیده زمانه در میان اقران واقف بود بر دقایق طریقت و پسندیده بود بهمه نوع و کامل بود در ادب و در انواع علوم حظی وافر داشت و در فقه مفتی و امام عصر بود ودر علم اصول بغایت بود و در طریقت استاد بود تا حدی که جنید مریدان را گفت: که ولی عهد من اوست صحبت عبدالله تستری یافته بود و آداب او چنان بود که گفت: بیست سال است تا پای در خلوت دراز نکردم وحسن ادب با خدای اولی‌تر.
هوش مصنوعی: او ولی و رئیس مسند ولایت بود و در حقیقت، نقطه هدایت و معلم عاشقان به شمار می‌رفت. او فردی متدین و صادق بود که بصیرتی عمیق در مشاهده داشت. شیخ ابومحمد جریری، رحمت‌الله علیه، در زمان خود یگانه و برگزیده بود و در میان هم العصرانش به دقایق و نکات دقیق طریقت آگاه بود. او فردی پسندیده و کامل در ادب و دارای دانش گسترده در علوم مختلف بود. در فقه، به مقام مفتی و امام عصر رسیده بود و در علم اصول نیز مهارت بالایی داشت. در طریقت، استاد بود تا جایی که جنید به مریدان خود گفته بود که ولی عهد او است. او مدتی با عبدالله تستری صحبت کرده بود و آداب رفتار او به گونه‌ای بود که بیان کرده بود: «بیست سال است که پایم را در خلوت دراز نکردم» و حسن ادب با خداوند را از همگان برتر می‌دانست.
نقلست که یک سال به مکه مقام کرد که نخفت و سخن نگفت: و پشت بازننهاد و پای دراز نکرد ابوبکر کتابی گفت: اینچنین بچه توانستی کرد گفت: صدق باطن مرا بدان داشت تا ظاهر مرا قوت کرد چون جنید وفات کرد او را به جای اوبنشاندند.
هوش مصنوعی: قصه‌ای نقل شده که یک سال در مکه اقامت کرد و نه خوابید و نه سخن گفت. او در آن مدت هیچ‌گاه به پشت دراز کشید و پاهایش را هم دراز نکرد. ابوبکر، کسی که در اینجا منظورش است، گفت: "چگونه می‌توان چنین کاری انجام داد؟" پاسخ داد: "صداقت باطن من به من قدرت داد تا ظاهر خود را نیز تقویت کنم." هنگامی که جنید فوت کرد، او را به جای جنید نشاندند.
و گفت: روزی بازی سفید دیدم چهل سال بصیادی برخاستم بازش نیافتم گفتند چگونه بود گفت: روزی نماز پسین درویشی پای برهنه وموی پالیده از در خانقاه درآمد و طهارت کرد و دورکعت بگزارد و سر به گریبان فرو برد و آن شب خلیفه اصحابان را بدعوت خوانده بود من پیش او رفتم وگفتم موافقت درویشان می‌کنی به دعوت سربرآورد و گفت: مرا امشب سر خلیفه نیست مرا عصیدهٔ می‌باید اگر می‌فرمائی نیک والا تو دانی این بگفت: و سر به گریبان فرو برد من گفتم مگر این نومسلمانی است که موافقت درویشان نمی‌کند و نیز آرزوئی می‌طلبد التفات نکردم و به دعوت رفتیم وسماع کردیم چون بازآمدیم آن درویش همچنان سر فرو برده بود برفتم و بخفتم رسول را علیه السلام به خواب دیدم که می‌آمد بادو پیرو خلق بسیار بر اثر او پرسیدم که آن دو پیر کیستند گفتند ابراهیم خلیل و موسی کلیم وصدواند هزار نبی من پیش رفتم و سلام کردم و روی از من بگردانید گفتم یا رسول الله چه کردم که روی مبارک ازمن می‌گردانی گفت: دوستی از دوستان ما عصیدهٔ از تو درخواست کرد تو بخیلی کردی و بوی ندادی در حال از خواب درآمدم و گریان شدم آواز در خانقاه به گوش من آمد نگاه کردم درویش بود که بیرون می‌رفت در عقب او برفتم و گفتم ای عزیز توقف کن که آن آرزوی تو بیاورم روی بازپس کرد و بخندید و گفت: هر که ازتو آرزوئی طلبد صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را به شفاعت باید آورد تا تو آن آرزوی وی برسانی این بگفت: و برفت و ناپدید شد بیش او را ندیدم.
هوش مصنوعی: روزی مردی گفت: چهل سال در جستجوی چیزی بودم و نتوانستم آن را پیدا کنم. یک بار در یک روز بعد از ظهر، درویشی را دیدم که پا برهنه و مویش آشفته بود که به خانقاه وارد شد. او وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند، سپس سرش را به گریبانش فرو برد. آن شب، خلیفه‌ای دوستانش را دعوت کرده بود و من به او نزدیک شدم و گفتم: آیا تو با درویشان هم‌رأیی می‌کنی؟ او پاسخ داد: امشب حال و هوای من مناسب نیست، من به چیزی دیگر نیاز دارم. با این حال، ما به دعوت رفتیم و موسیقی را شنیدیم. وقتی برگشتیم، آن درویش هنوز سرش را پایین نگه داشته بود. به خواب نبی اکرم (ص) رفتم و او را دیدم که با دو پیرمرد و جمعی از مردم می‌آید. پرسیدم آن دو پیر کی هستند و او پاسخ داد: ابراهیم و موسی. وقتی به او سلام کردم، او از من روی برگرداند. گفتم: ای پیامبر خدا، چه کردم که از من روی می‌گردانی؟ او گفت: یکی از دوستان ما از تو چیزی خواسته بود و تو به او ندادید. از خواب بیدار شدم و بسیار غمگین شدم. در آن حین، صدایی در خانقاه شنیدم و دیدم درویش در حال خروج است، بنابراین دنبالش رفتم و گفتم: ای عزیز، لحظه‌ای توقف کن تا آرزویت را برآورده کنم. او با لبخند به من جواب داد: هرکسی از تو آرزویی بخواهد، تو باید صد و بیست و چهار هزار پیامبر را شفاعت کنی تا آن آرزو را برآورده کنی. بعد از این حرف، او رفت و دیگر او را ندیدم.
نقلست که در جامع بغداد درویشی بود که در زمستان و تابستان او جز پیراهنی نبود ازو پرسیدند که این چه حالست گفت: من مولع بودم به جامهٔ نیکو پوشیدن شبی به خواب دیدم که در بهشت می‌رفتم جماعتی رادیدم از فقرا بر مایدهٔ نشسته خواستم که با ایشان بنشینم فرشتهٔ دست من بگرفت و گفت: تو از ایشان نه‌ای این قوم در یک پیراهن بوده‌اند بیدار شدم و نذر کردم که به جز یک پیراهن نپوشم.
هوش مصنوعی: در بغداد، درویشی زندگی می‌کرد که در همه فصول تنها یک پیراهن به تن داشت. از او پرسیدند که چرا این طور است. او گفت: من بسیار به لباس‌های زیبا علاقه‌مند بودم. یک شب در خواب دیدم که به بهشت می‌روم و گروهی از فقرا را می‌بینم که دور یک سفره نشسته‌اند. خواستم با آن‌ها بنشینم، اما فرشته‌ای دستم را گرفت و گفت: تو از آن‌ها نیستی، زیرا این گروه تنها یک پیراهن بر تن دارند. وقتی بیدار شدم، تصمیم گرفتم که فقط یک پیراهن بپوشم.
نقلست که جریری مجلس می‌داشت جوانی برخاست وگفت: دلم گم شده است دعا کن تا بازدهد جریری گفت: ما همه درین مصیبت‌ایم.
هوش مصنوعی: روزی جریر در جمعی نشسته بود که جوانی برخاست و گفت: دلم گم شده است، دعا کن تا آن را به من بازگرداند. جریر پاسخ داد: ما همه در این غم شریک هستیم.
و گفت: در قرن اول معاملت بدین کردند چون برفتند دین فرسوده شد قرن دوم معاملت بوفا کردند چون برفتند آن هم برفت قرن سوم معاملت بمروت کردند چون برفتند مروت نماند قرن دیگر معاملت ایشان به حیا بود چون برفتند آن حیا نماند اکنون مردمان چنان شده‌اند که معاملت خود برهبت می‌کنند.
هوش مصنوعی: او گفت: در قرن اول، معاملات به نوعی انجام می‌شد که بعد از آن، دین از بین رفت. در قرن دوم، معاملات به صورت وفاداری انجام شد، ولی پس از آن نیز آن وفاداری از بین رفت. در قرن سوم، معاملات با مروت و انسانیت انجام می‌شد، اما بعد از رفتن مردم، آن مروت نیز از میان رفت. در قرن بعد، معاملات بر پایه حیا بود، اما وقتی که آن افراد رفتند، حیا نیز ناپدید شد. اکنون مردم به گونه‌ای شده‌اند که معاملات خود را با ترس و وحشت انجام می‌دهند.
و گفت: هر که گوش به حدیث نفس کند در حکم شهوات اسیر گردد و بازداشته اندر زندان هوا و خدای تعالی همه فایدها بر دل وی حرام کند و هر که از سخن حق مزه نیابد وی را نیز اجابت نباشد و هر که بدون اندازهٔ خویش رضا دهد خدای تعالی او را بر کشد زیادت از غایت او.
هوش مصنوعی: او گفت: هرکس به صحبت‌های درونش گوش بسپارد، مانند اسیر شهوات می‌شود و در زندان خواسته‌ها محبوس می‌گردد، و خداوند همه برکات را از دل او باز می‌دارد. همچنین، هرکس به حق طعم نچشد، نمی‌تواند به فراخوانی آن پاسخ دهد. علاوه بر این، هرکسی که بدون توجه به حد و مرزش راضی باشد، خداوند او را فراتر از حدش می‌برد.
و یکی گفت: اصل کار دل چیست گفت: اصل کارمقاربتی است که خدای را می‌بیند و مشاهدهٔ صنع او می‌کند.
هوش مصنوعی: یکی گفت: ریشه و بنیاد کار دل چیست؟ پاسخ داد: پایهٔ کار، نزدیک شدن به خداوند است و دیدن و درک آفریده‌های او.
گفتند توکل چیست گفت: به معاینه شدن اضطرار.
هوش مصنوعی: توکل به معنای اعتماد به خداوند و تسلیم شدن در برابر اراده اوست، به خصوص در مواقعی که انسان در شرایط دشوار و اضطراری قرار دارد و نیاز دارد به قدرت و حکمت الهی تکیه کند.
و گفت: صبر آن است که فرق نکند میان حال نعمت و محنت به آرام نفس در هر دو حال و صبر سکون نفس است در بند.
هوش مصنوعی: او گفت: صبر این است که در هر دو حالت نعمت و سختی، با آرامش نفس به زندگی ادامه دهیم و سکون و آرامش در درون خود را حفظ کنیم، حتی اگر در شرایط دشواری باشیم.
وگفت: اخلاص ثمرهٔ یقین است و ریا ثمرهٔ شک .
هوش مصنوعی: او گفت: صداقت نتیجهٔ اطمینان است و ریاکاری نتیجهٔ تردید.
و گفت: کمال شکر در مشاهدهٔ عجز است از شکر.
هوش مصنوعی: او گفت: کامل‌ترین نوع شکرگزاری در درک ناتوانی انسان از شکرگزاری است.
پرسیدند از عزلت گفت: بیرون شدن است از میان زحمت‌ها و سر نگاه داشتن اگر برتو رحمت نکند.
هوش مصنوعی: از او درباره عزلت سوال کردند و او گفت: عزلت یعنی دور شدن از مشکلات و سختی‌ها و نگه‌داشتن خود در حالت آرامش، مگر اینکه رحمت الهی شامل حالت شود.
وگفت: محاربهٔ عامیان با خطرات است و محاربهٔ ابدال با فکرت و محاربهٔ زهاد با شهوات و محاربهٔ تایبان با زلات و محاربهٔ مریدان بامنی ولذات.
هوش مصنوعی: او گفت: مبارزه افراد عادی با خطرات است، مبارزه بزرگان با تفکر، مبارزه زاهدان با شهوات، مبارزه توبه‌کنندگان با گناهان و مبارزه پیروان با آرامش و لذت‌ها.
و گفت: دوام ایمان و پاداش دین و صلاح تن در سه چیز است یکی بسنده کردن و دوم پرهیز کردن و سوم غذا را نگاه داشتن.
هوش مصنوعی: او گفت: پایدار ماندن ایمان، پاداشی که از دیانت به دست می‌آید و سلامت جسم به سه چیز بستگی دارد: اول، قناعت ورزیدن؛ دوم، پرهیز از چیزهای ناپسند؛ و سوم، احتیاط در مصرف غذا.
و گفت: هر که به خدای بسنده کند سرش به صلاح باشد و گفت: هر که از مناهی او پرهیز کند سرش نیکو بود وهرکه غذاء خود نگاهدارد نفسش ریاضت یابد پس پاداش اکتفا صفوت معرفت بود و عاقبت تقوی حسن خلقت بودو عاقبت احتما تندرستی بود و اعتدال طبیعت بود.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که به خدا تکیه کند، حالش خوب خواهد بود. همچنین، هر کسی که از کارهای ناپسند دوری کند، زندگی‌اش خوش خواهد بود. اگر کسی به تغذیه‌اش توجه کند، رویکردی به خود مراقبتی پیدا می‌کند. نتیجه این اتکای به خدا، شناخت واقعی خواهد بود و در نهایت تقوا باعث بهبود خلق و خوی فرد می‌شود و در نهایت، سلامت جسم و اعتدال در طبیعت او را به دنبال خواهد داشت.
و گفت: دیدن اصول شنودن فروع بود و درست کردن فروع بعرضه دادن بود بر اصول و راه نیست به مقام مشاهدهٔ اصول مگر به تعظیم آنچه خدای تعالی آنرا تعظیم کرده است ازوسایل و وسایط و فروع.
هوش مصنوعی: او گفت: مشاهده اصول، به‌نوعی شنیدن فروع را در بر دارد و درست کردن فروع، به این معناست که آن‌ها را به اصول ارائه دهیم. راهی برای رسیدن به مقام مشاهده اصول وجود ندارد مگر با احترام به چیزهایی که خداوند بزرگ آنها را بزرگ شمرده، از وسایل و وسائط و فروع.
وگفت: چون حق تعالی زنده گرداند بنده را با نوار خویش هرگز نمیرد تا ابد وچون بمیرد بخذلان خویش هرگز او را زنده نگرداندتا ابد.
هوش مصنوعی: او گفت: هنگامی که خداوند بنده‌اش را با نور خود زنده می‌کند، او هرگز نمی‌میرد و تا ابد زنده خواهد ماند. اما اگر بنده به خودی خود بمیرد و از نور خداوند محروم شود، هرگز زنده نخواهد شد و این حالت تا ابد ادامه خواهد داشت.
و گفت: مرجع عارفان به خدای در بدایت بود و مرجع عوام به خدای بعد از نومیدی.
هوش مصنوعی: او گفت: عارفان در آغاز به خداوند توجه می‌کنند، اما عوام پس از ناامیدی به خدا روی می‌آورند.
و گفت: چون مصطفی علیه السلام نظر کرد بحق حق را بدید باقی ماند با حق بحق بی‌واسطهٔ زمان ومکان ازجهت آنکه حاصل شد او را حضور آنکه او رانه حضور است ونه مکان ازاوصاف او مجرد گشت باوصاف حق جل و علا رحمةالله علیه.
هوش مصنوعی: او گفت: زمانی که مصطفی علیه‌السلام به حق نگریست، حقیقت را بدون واسطه زمان و مکان مشاهده کرد. از آن جهت که او در حضور وجودی قرار گرفت که نه حضورش وابسته به مکان است و نه به اوصاف دیگر. او از صفات خداوند متعال جدا شد و تنها با صفات حق جل و علا مرتبط گردید.