گنجور

بخش ۶۳ - ذکر خیر نساج قدس الله روحه العزیز

آن مفتی هدایت آن مهدی ولایت آن حارس عقل و شرع آن عارف اصل و فرع آن معطلی حجاج شیخ وقت خیر النساج رحمةالله علیه استاد بسیار مشایخ بوددر بغداد و پیر وقت خویش بود و در وعظ و معاملت بیان شافی داشت و عبارتی مهذب داشت وخلقی وحلمی بغایت و ورع و مجاهدهٔ تمام و نفسی موثر شبلی و ابراهیم خواص در مجلس اوتوبه کردند شبلی را پیش جنید فرستاد حفظ حرمت جنید را و او مرید سری سقطی بود و جنید او را عظیم محترم داشتی و بوحمزه بغدادی در شان اومبالغتی تمام کردی و سبب آنکه او را خیر نساج گفتند آن بود که او از مولود گاه خود به سامره رفت به عزم حج گذرش به کوفه بود چون به دروازهٔ کوفه رسید مرقعی پاره پاره پوشیده بود واو خود سیاه رنگ بود چنانکه هر که او را دیدی گفتی این مرد ابلهی می‌نماید یکی او را بدید گفت: روزی چند او در کار کشم پیش او رفت و گفت: تو بندهٔ گفت: آری گفت: از خداوند گریختهٔ گفت: آری گفت: ترا نگاهدارم تا بخداوند سپارم او گفت: من خود این می‌طلبم گفت: عمری است که در آرزوی آنم که کسی یابم که مرا به خداوند سپارد پس او را به خانه برد و گفت: نام توخیراست و او از حسن عقیده که المؤمن لایکذب او را خلاف نکرد با و برفت و او را خدمت کرد پس آنمرد خیر را نساجی آموخت و سالها کار آن مرد کرد و هرگاه که گفتی خیر او گفتی لبیک تا آنگه که آن مرد پشیمان شد که صدق و ادب و فراست او می‌دید و عبادت بسیار ازو مشاهدهٔ می‌کرد گفت: من غلط کرده بودم تو بندهٔ من نیستی برو هر جا که خواهی پس او برفت و به مکه شد تا بدان درجه رسید که جنید گفت: الخیر خیرلا ودوستر آن داشتی که او را خیر خواندندی گفتی روا نباشد که برادری مسلمان مرا نامی نهاده باشد و من آن نام بگردانم.

نقلست که گاهگاه بافندگی کردی و گاهی بلب دجله رفتی ماهیان بوی تقرب جستندی و چیزها آوردندی روزی کرباس پیرزنی می‌بافت پیرزن گفت: اگر من درهم بیاورم و ترا نیابم کرا دهم گفت: در دجله انداز پیرزن درهم آورد او حاضر نبود در دجله انداخت چون خیر بلب دجله رفت ماهیان آن درهم پیش او آوردند مشایخ چون این حال بشنیدند از وی نپسندیدند گفتند اورا به بازیچه مشغول کرده‌اند این نشان حجاب باشد و تواند بود که نشان حجاب باشد غیر او را اما او را نبود چنانکه سلیمان را علیه السلام نبود و گفت: در خانه بودم در دلم آمد که جنید بر دراست آن خاطر را نفی کردم تا سه بار این در خاطرم آمد که بعد از آن بیرون آمدم و جنید را دیدم بردر گفت: چرا بخاطر اول بیرون نیامدی.

و گفت: در مسجد شدم درویشی را دیدم در من آویخت و گفت: ای شیخ بر من بخشای که محنتی بزرگ پیشم آمده است گفتم چیست گفت: بلا ازمن بازستده‌اند وعافیت بمن پیوسته کرده‌اند گفت: حالش نگاه کردم یک دینارش فتور شده بود.

و گفت: خوف تازیانه خداوند است بندگانی را که در بی‌ادبی خو کرده باشند بدان راست کنند.

و گفت: نشان آنکه عمل بغایت رسیده است آنست که در آن عمل جز عجز و تقصیر نبینند.

نقل است که صد و بیست سال عمر یافت چون نزدیک وفاتش بود وقت نماز شام بود عزرائیل سایه انداخت سر از بالین برداشت وگفت: عفاک الله توقف کن که بنده ماموری و من بنده مامور ترا گفته‌اند که جان او را بردارو مرا گفته‌اند که چون وقت نماز آید بگزار و وقت درآمده است آنچه ترا فرموده‌اند فوت نمی‌شود اما آنچه مرا فرموده‌اند فوت می‌شود صبر کن تا نماز شام کنم پس طهارت کرد ونماز گزارد بعد از آن وفات یافت همان شب او را به خواب دیدند گفتند خدای با تو چه کرد گفت: از من مپرسید ولکن از دنیای نجس باز رستم رحمةالله علیه.

بخش ۶۲ - ذکر شیخ علی سهل اصفهانی قدس الله روحه العزیز: آن خواجهٔ درویش آن حاضر بی‌خویش آن دانند غیوب آن بینندهٔ عیوب آن خزانهٔ حقایق و معانی شیخ علی سهل اصفهانی رحمةالله علیه پس بزرگ ومعتبر بود و ازکبار مشایخ بود وجنید را بوی مکاتبات لطیف است و صاحب بوتراب بود و سخن او در حقایق عظیم بلند بود و معاملات و ریاضات او کامل و بیانی شافی داشت در طریقت عمرو بن عثمان مکی به زیارت او باصفهان شد و سی هزار درم وام داشت و علی سهل همه وام او بگزارد و سخن اوست که گفت: شتافتن به خدمت و طاعت از علامات توفیق بود و ازمخالفات بازداشتن از علامات رعایت بود و مراعات اسرار از علامات بیداری و بدعوی بیرون آمدن از رعنایی بشریت بود و هر که در بدایت ارادت درست نکرده است در نهایت عافیت و سلامت نیابد. بخش ۶۴ - ذکر ابوحمزه خراسانی قدس الله روحه العزیز: آن شریف اقران آن لطیف اخوان آن متمکن طریقت آن متوکل حقیقت آن کعبه مسلمانی ابوحمزهٔ خراسانی رحمةالله علیه از جملهٔ مشایخ بود و از اکابر طریقت و رفیع القدر و عالی همت بود و در فراست همتا نداشت و در توکل بی‌نهایت رسیده بود و در تجرید به غایت کشیده و ریاضات و کرامات او بسیار است و مناقب او بی شمار خلوات شایسته داشت بوتراب و جنید یافته بود.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن مفتی هدایت آن مهدی ولایت آن حارس عقل و شرع آن عارف اصل و فرع آن معطلی حجاج شیخ وقت خیر النساج رحمةالله علیه استاد بسیار مشایخ بوددر بغداد و پیر وقت خویش بود و در وعظ و معاملت بیان شافی داشت و عبارتی مهذب داشت وخلقی وحلمی بغایت و ورع و مجاهدهٔ تمام و نفسی موثر شبلی و ابراهیم خواص در مجلس اوتوبه کردند شبلی را پیش جنید فرستاد حفظ حرمت جنید را و او مرید سری سقطی بود و جنید او را عظیم محترم داشتی و بوحمزه بغدادی در شان اومبالغتی تمام کردی و سبب آنکه او را خیر نساج گفتند آن بود که او از مولود گاه خود به سامره رفت به عزم حج گذرش به کوفه بود چون به دروازهٔ کوفه رسید مرقعی پاره پاره پوشیده بود واو خود سیاه رنگ بود چنانکه هر که او را دیدی گفتی این مرد ابلهی می‌نماید یکی او را بدید گفت: روزی چند او در کار کشم پیش او رفت و گفت: تو بندهٔ گفت: آری گفت: از خداوند گریختهٔ گفت: آری گفت: ترا نگاهدارم تا بخداوند سپارم او گفت: من خود این می‌طلبم گفت: عمری است که در آرزوی آنم که کسی یابم که مرا به خداوند سپارد پس او را به خانه برد و گفت: نام توخیراست و او از حسن عقیده که المؤمن لایکذب او را خلاف نکرد با و برفت و او را خدمت کرد پس آنمرد خیر را نساجی آموخت و سالها کار آن مرد کرد و هرگاه که گفتی خیر او گفتی لبیک تا آنگه که آن مرد پشیمان شد که صدق و ادب و فراست او می‌دید و عبادت بسیار ازو مشاهدهٔ می‌کرد گفت: من غلط کرده بودم تو بندهٔ من نیستی برو هر جا که خواهی پس او برفت و به مکه شد تا بدان درجه رسید که جنید گفت: الخیر خیرلا ودوستر آن داشتی که او را خیر خواندندی گفتی روا نباشد که برادری مسلمان مرا نامی نهاده باشد و من آن نام بگردانم.
هوش مصنوعی: او یک عالم بزرگ در زمان خود بود که در بغداد زندگی می‌کرد و به عنوان معلم و مشاور مشهور بود. او در موعظه و رفتار با مردم مهارت داشت و از ویژگی‌هایی چون بردباری، تقوی و مجاهدت برخوردار بود. شخصیت‌های معروفی مانند شبلی و ابراهیم خواص نیز در محضر او توبه کردند. یکی از داستان‌های جالب او این است که زمانی که به سمت حج می‌رفت، در کوفه فردی به او نزدیک شد و بر اساس ظاهری که داشت، او را به تمسخر گرفت. اما این شخص، به خوبی او را شناخت و او را به خانه‌اش دعوت کرد و به او آموخت که چگونه کار کند. خیر نساج، در نهایت به مقام والایی دست یافت و به قدری رشد کرد که دیگران او را به عنوان یک شخصیت بزرگ می‌شناختند. او با احترام به نامش که خیر بود، ادامه داد و هیچ‌گاه سعی نکرد تا آن را تغییر دهد.
نقلست که گاهگاه بافندگی کردی و گاهی بلب دجله رفتی ماهیان بوی تقرب جستندی و چیزها آوردندی روزی کرباس پیرزنی می‌بافت پیرزن گفت: اگر من درهم بیاورم و ترا نیابم کرا دهم گفت: در دجله انداز پیرزن درهم آورد او حاضر نبود در دجله انداخت چون خیر بلب دجله رفت ماهیان آن درهم پیش او آوردند مشایخ چون این حال بشنیدند از وی نپسندیدند گفتند اورا به بازیچه مشغول کرده‌اند این نشان حجاب باشد و تواند بود که نشان حجاب باشد غیر او را اما او را نبود چنانکه سلیمان را علیه السلام نبود و گفت: در خانه بودم در دلم آمد که جنید بر دراست آن خاطر را نفی کردم تا سه بار این در خاطرم آمد که بعد از آن بیرون آمدم و جنید را دیدم بردر گفت: چرا بخاطر اول بیرون نیامدی.
هوش مصنوعی: روایت شده که گاهی شخصی بافندگی می‌کرد و گاهی به بلب دجله می‌رفت تا ماهیان را جذب کند و چیزهایی به دست آورد. روزی بانوی سالخورده‌ای در حال بافتن کرباس بود و به خود گفت: اگر درهمی پیدا کنم و تو را نیابم، آن را به چه کسی بدهم؟ شخص پاسخ داد: آن را در دجله بینداز. بانوی سالخورده، درهمی پیدا کرد و چون او را در آنجا نیافت، آن را در دجله انداخت. سپس به بلب دجله رفت و ماهیان آن درهم را نزد او آوردند. زمانی که بزرگان این حادثه را شنیدند، نپسندیدند و گفتند که او را به بازی سرگرم کرده‌اند و این می‌تواند نشانی از حجاب باشد. همچنین ممکن است این نشان حجاب باشد، ولی برای او چنین نبود و همچون حال سلیمان نبود. او گفت: در خانه بودم و به ذهنم آمد که جنید در بیرون است. این فکر را دفع کردم و تا سه بار این موضوع به ذهنم خطور کرد و بعد از آن به بیرون رفتم و جنید را در دروازه دیدم. او گفت: چرا از ابتدا به خاطر اول نیامدی؟
و گفت: در مسجد شدم درویشی را دیدم در من آویخت و گفت: ای شیخ بر من بخشای که محنتی بزرگ پیشم آمده است گفتم چیست گفت: بلا ازمن بازستده‌اند وعافیت بمن پیوسته کرده‌اند گفت: حالش نگاه کردم یک دینارش فتور شده بود.
هوش مصنوعی: او گفت: در مسجد یک درویش را دیدم که به من نزدیک شد و گفت: ای شیخ، به من رحم کن زیرا دچار دردسر بزرگی شده‌ام. از او پرسیدم مشکلش چیست، او گفت: بلا از من دور شده و سلامتی به من برگشته است. وقتی به حال او نگاه کردم، دیدم تنها یک دینار از او کم شده است.
و گفت: خوف تازیانه خداوند است بندگانی را که در بی‌ادبی خو کرده باشند بدان راست کنند.
هوش مصنوعی: او گفت: ترس از تنبیه خداوند، بندگانی را که به بی‌ادبی عادت کرده‌اند، به درستی وادار می‌کند.
و گفت: نشان آنکه عمل بغایت رسیده است آنست که در آن عمل جز عجز و تقصیر نبینند.
هوش مصنوعی: او گفت: نشانه‌ای که نشان می‌دهد عمل به کمال رسیده این است که در آن عمل جز ناتوانی و کوتاهی را مشاهده نکنند.
نقل است که صد و بیست سال عمر یافت چون نزدیک وفاتش بود وقت نماز شام بود عزرائیل سایه انداخت سر از بالین برداشت وگفت: عفاک الله توقف کن که بنده ماموری و من بنده مامور ترا گفته‌اند که جان او را بردارو مرا گفته‌اند که چون وقت نماز آید بگزار و وقت درآمده است آنچه ترا فرموده‌اند فوت نمی‌شود اما آنچه مرا فرموده‌اند فوت می‌شود صبر کن تا نماز شام کنم پس طهارت کرد ونماز گزارد بعد از آن وفات یافت همان شب او را به خواب دیدند گفتند خدای با تو چه کرد گفت: از من مپرسید ولکن از دنیای نجس باز رستم رحمةالله علیه.
هوش مصنوعی: روایتی وجود دارد که او به مدت صد و بیست سال عمر کرد. هنگامی که نزدیک به هنگام وفاتش بود، در وقت نماز شام، فرشته مرگ به نزد او آمد و به او گفت: "خداوند تو را رحمت کند، توقف کن. من مأموریتی دارم و به من گفته شده که جان تو را بگیرم. اما به من فرمان داده‌اند که اجازه دهم تو نماز شام خود را به جا بیاوری و زمان آن فرا رسیده است. آنچه به تو گفته‌اند نادیده نخواهد ماند، اما فرمانی که به من داده‌اند از بین می‌رود. پس صبر کن تا نماز شامم را به جا بیاورم." سپس او وضو گرفت و نماز خواند و بعد از آن جان سپرد. در همان شب افرادی او را در خواب دیدند و از خداوند او سؤال کردند. او پاسخ داد: "از من نپرسید، اما من از دنیای ناپاک رهایی یافتم."