بخش ۲۰ - حكایت استاد نقاش
بود استادی عجایب ماه و سال
هردم از نوعی ببازیدی خیال
پردهای در پیش رویش بسته بود
در پس آن پرده او بنشسته بود
از صورها مختلف او بیشمار
کرده اندر هر خیالی او نگار
ریسمانی بسته بد بر روی نطع
از صورها جمع کردی پیش نطع
جمله اندر ریسمان دانی فنون
بود نقّاشی عجایب ذوفنون
هرچه در عالم بدی از خیر و شر
جملگی کردند آنجا سر بسر
نقش انسانات هم بر کرده بود
نقش حیوانات بیمر کرده بود
از وحوش و از طیور و هرچه هست
کرده بود از نیست آنجاگاه هست
از برون پرده آن میباختی
در درون آن کار را میساختی
بر سر آن نطع چابکدست بود
هرچه بود او را همه در دست بود
هرچه در فهم آید و عقل و خیال
کرده بود از نقشها خود بیمحال
جمله از یک رنگ امّا مختلف
در عبارت گشته کلی متّصف
جمله یکسان بود اما اوستاد
هریکی بر گونهٔ دیگر نهاد
داشت صندوقی درون پرده او
جملگی پردخته آنجا کرده او
چون برون کردی صورها را از آن
اوفکندی اندران بند روان
هر یک از شکلی مر آنرا جملهای
شاد کردی بی محابا جلوهای
هر یک از نوعی دگر میباختی
هر صور از گونهای میساختی
گاه صورت گاه حیوان گاه خود
ساختی او صورتی از نیک و بد
نقش رنگارنگ او بر لون لون
آوریدی او برون بی عون عون
چون ببازیدی بههر کسوت بران
درکشیدی بند آن در خود روان
بگسلانیدی صورها اوستاد
پس بدادی هم در آن ساعت بهباد
پس نهادی آن به صندوق اندرون
او فکندی آن بزرگ رهنمون
اندران صندوق افکندی ورا
کس نمیپرسید ازو این ماجرا
هرکه کردی این سؤال از اوستاد
کز برای چه چنین دادی به باد
از برای چه تو اینها ساختی
خرد کردی عاقبت در باختی
از برای چه تو بر بستی ورا
وز برای چه تو بشکستی ورا
از برای چیست این با ما بگوی
تا چرا کردی و افکندی بگوی
هیچکس او سعی خود باطل کند؟
هیچکس او رنج خود عاطل کند؟
هیچکس هرگز کند انصاف ده
راست برگو آنگهی بنیاد نه
هرکه میکردی سؤال از اوستاد
او جواب هیچکس را مینداد
چون جواب کس ندادی اندر آن
آن همه راز نهانی بد عیان
خلق را از روی دل دیوانه گشت
آشنا بودند اگر بیگانه گشت
زان صورها لون لون بی عدد
او برون کردی عجایب بی مدد
دیگران مردم شدندی پیش او
گرچه دل خونی بدی از نیش او
آن همه نقش عجایب در بساط
اوفکندی اندران عین نشاط
دیگران یکسر همه کردی تباه
صورت و صندوق میکردی نگاه
هم تباهی آوریده اندرو
دیگر آن قوم آمده در گفت و گو
هیچکس را مر جواب او نبود
هرچه گفتندی صواب او نبود
عاقبت چون کس نیامد مرد او
جمله میبودند دل پر درد او
اندران مردم همه میسوختند
هر زمانی آتشی افروختند
بود مردی کامل و بسیار دان
در حقیقت گشته بود او رازدان
بود مردی با کمال و فرّ و هوش
کرده بود او از شراب شوق نوش
صاحب اسرار دانش بود او
صاحب عقل و توانش بود او
کار این استاد آنکس فهم داشت
نه چو عقل دیگران او وهم داشت
او رموز و راز او دانسته بود
هرچه بد اسرار او دانسته بود
یک شبی رفت او بهنزد اوستاد
کرد اکرامی و پیشش ایستاد
تا کمال خویشتن حاصل کند
خویش را در نزد او واصل کند
نزد آن صاحبرموز راز شد
یک دمی با او به خلوت ساز شد
از طریق عزّت او کردش سلام
تا بماند دولت کل احترام
پیش استاد جهان او راز گفت
هرچه یکسر بود یکره باز گفت
این سؤال از اوستاد آنگاه کرد
تا دل خود او از آن آگاه کرد
گفت ای استاد راز کاردان
از حقیقت جمله تو بسیار دان
این رموز تو کسی نایافته
هریک از نوعی دگر بشتافته
چشم عالم همچو تو دیگر نیافت
هردم از نوعی دگر گرچه شتافت
راز صورت را به معنی جان شدی
با رموز کلّ خود شادان شدی
خلق اندر گفت و گوی تو روند
گرچه اندر جست و جوی تو روند
جملگی در ماجرای خویشتن
جملگی اندر بلای خویشتن
جز خیال تو نمیبینند آن
لیک راز تو نمیدانند آن
در مقالات تو گفتار هوس
میپزند و مینداند هیچکس
کاین چنین راز تو از یدّ توست
این همه نقش از قلم مدّ توست
مینداند هیچکس اسرار تو
می نه بیند هیچکس هنجار تو
می چه داند هر کسی رمز و رموز
کاین نه اسراریست پیدایی هنوز
جمله در کار تو حیران آمدند
جمله همچون چرخ سرگردان شدند
واقف راز تو چون هرگز نبود
زانک دانایی ترا دیده نبود
این زمان بر من رموز تو ز تو
گشت پیدا هر زمانی تو بهتو
نی من از تو باز خواهم گفت راز
این حدیث از تو نخواهم گفت باز
آنچه من دیدم ز تو از دید تو
هم ز دید تو بگویم دید تو
از تو دیدم آنچه میبایست دید
از تو خواهم گفت دیدم آنچه دید
این همه از تو بهکلی با تواند
با تو گویااند و بیتو با تواند
هم کمال تو تو دانی بیشکی
هم ز تو خواهم بگفتن اندکی
آنچه بینی راز تو باشد بهکل
پس مرا بیرون فکن زین نقش ذل
من بدانستم ز بازیهای تو
از مقام عشق بازیهای تو
هرچه کردی هم ز تو دیدم ترا
نزد دید خویشتن دیدم ترا
هر چه کردی آوریدی در بساط
جملهٔ آن نقش کردم احتیاط
احتیاط نوع نوعت کردهام
همچو پرده مانده اندر پردهام
جمله دیدم هرچه کردی بی خلاف
من یقین دانم نباشد این گزاف
جملهٔ صورت ز یکسان کردهای
جمله را یکرنگ همسان کردهای
جملهٔ ترکیب هر انواع را
کردهای بر هر صفت اصناع را
چون که تو کردی برآوردی برون
از برای دید این نقش فنون
بر بساط مملکت کردی روان
از صفت هر جایگه آن را روان
عاقبت چون از تمامت باختی
از برای چه تو آن را ساختی
چون کنی در عاقبت آن خُرد تو
از چه باشد عاقبت دستبرد تو؟
سعی چندینی تو بردی اندران
از چه کردی خرد آنرا در جهان؟
اول کردن چه بودت ساختن؟
عاقبت هم خویش آن را باختن؟
کردن از چه بود و بشکستن ز چه؟
آوریدن چه و بر بستن ز چه؟
از چه سعی خود کنی باطل چنین
بازگو این راز با این رازبین
تا بگویم من بدین خلق جهان
وارهند از گفت و گویش این زمان
عاقبت استاد از اسرار حال
مر جوابی گفت از کشف سؤال
گفت ای پرسندهٔ زیبا سخن
کار عالم نیست پیدا سر ز بن
نیک کردی این سؤال لامحال
من بگویم در جواب این سؤال
این سؤال تو نکو کردی ز من
من جواب تو بگویم بی سخن
گوش هوشت باز کن سوی سؤال
تا جوابت بشنوی در کل حال
این سؤال از من که کردی زین همه
راز من یک جزو بودی زین همه
نیک فهمی داری و خوش گفت تو
وین دُر اسرار کردی سفت تو
اول اصل من ز من تو گوش کن
گر توانایی ازین می نوش کن
اول کار خود از من بازدان
آنگهی تو از حقیقت راز دان
اول از پندار عقل آیی برون
تا بدانی سرّ اسرارم کنون
اول این اصل باید کرد حل
تا نباشد کار کلی بر حیل
اول این ترتیب اگر حاصل کنی
تا چو آنها خویشتن بیدل کنی
همچو ایشان تو مشو در گفتگو
لیک مر این سر شنو با جستجو
این چنین اسرار مشکل حل بکن
چون شکر در آب خود را حل بکن
سرّ اسرارت ز من گردد یقین
هم ز من بشنو ز من ای راز بین
این همه نقش مخالف از صور
من بکردم هر یک از لونی دیگر
هر یک از لونی دگر برساختم
هر یک از نقشی دگر پرداختم
هریک از شانی دگر آوردهام
هر یک از نوعی دگر من کردهام
هر یکی بر کسوتی کردم روان
هر یکی بر یک صفت کردم عیان
هرچه رنگ آنجا مخالف آمدهست
در همه جمله موالف آمدهست
رنگ آنجا مختلف بر مختلف
صورت و معنی بیاید متّصف
من همه ترکیب کردم از قیاس
جمله بر ترتیب کن آن را قیاس
من همه پرداختم از بهر کار
تا تماشایی بود در روزگار
چون تماشا بود هم آمد به علم
از تماشا گشت کلی راه علم
هرچه علم است آن و جهل است از یقین
علم و جهل از یکدگر آمد ببین
جهل و علم از یکدگر آمد پدید
این بدان و آن بدین آمد پدید
تا نباشد جهل علم آنگه نبود
علم از جهل آمدت اندر نمود
گرچه علم و جهل حاضر آمدند
هر یکی در کار ناظر آمدند
علم باید گرچه مرد اهل آمدهست
تا بدانی کاخرش جهل آمدهست
علم صورت هیچ باشد بی خلاف
علم معنی هست معنی بی گزاف
علم معنی آن نگردد مختلف
علم معنی میشود زین متّصف
این همه صورت که من آراستم
این همه از دید خود پیراستم
این همه صورت که اعیان کردهام
هر یکی رنگی دگرسان کردهام
این همه صورت ز معنی فاش شد
بود معنی نقش صورتهاش شد
سالها ترتیب کردم جمله را
تا بدانستم اساس جمله را
سالها بنیاد اینها کردهام
سعی بیحد اندرینها بردهام
چون منم نقّاش هم صورتگرم
هرچه سازم آن ببینم بنگرم
چون منم نقّاش از روی حساب
آورمشان میبرم اندر حجاب
چون منم نقّاش هم استاد هم
من کنم این جمله را بنیاد هم
چون همه من میکنم من باشم او
این همه پیدا ز من شد گفتگو
من چه غم دارم از اینهای دگر
بهتر از لونی کنم لونی دگر
چون منم سازندهٔ کار نخست
بشکنم آنگه کنم کلی درست
چون منم دانندهٔ این کار را
کی بود ترسی ز هر گفتار را؟
چون منم بر جزو و کل این صور
حاضر و پیدا کننده سر بسر
پرده من دارم درون پرده هم
پا و سر در پردهام گم کردهام
من برون آرم به هر نوعی که هست
هم بیارم هم کنم آن جمله پست
هم بگویم راز و هم گویم به تو
سرّ خود را باز گویم هم به تو
هم منم هم خود مرا معلوم گشت
راز من هم مر مرا مفهوم گشت
هیچکس رازم نمیداند یقین
در گمان افتاده کی یابد یقین؟
در گمان این راز هرگز پی نبرد
آنکه یابد عاقبت او پی ببرد
در زمان این راز گردد فاش تو
آنگهی پیدا شود نقّاش تو
در یقین آنگه ببینی روی وی
چون بری این راز را کلی به وی
راز ما را کژ مبین ره گم مکن
خویشتن را در صف مردم مکن
هرکه رازم یافت او دیوانه گشت
از خرد یکبارگی بیگانه گشت
کار من از راز من پیدا بشد
این زمان جانها ازین شیدا بشد
من همیدانم چه کردم چون شدم
من ازین پرده همه بیرون شدم
بشکنم آن را به آخر من همان
بار دیگر من برون آرم از آن
این نه اینست و نه آنست آن بدان
رمز من کس را نباشد ترجمان
رمز من اینجا ز اسرار قدم
آمده تا تو بدانی زد قدم
رمز من ز اسرار من گردد عیان
از شکستن هم مرا آید بیان
این عیان صورت تو بشکنم
بردن و آوردن آن روشنم
روشنم آمد نباشد روشنت
تا نه پنداری بکلی جوشنت
تو سفر داری کنون در گفت و گو
حالیا میباش اندر جست و جو
روشن آنگه میشود کاو بشکند
زین همه گشتن از آنجا وارهد
روشن آنگه میشود کاو خرده گشت
هم به صورت هم به معنی مرده گشت
روشن آنگه میشود کاو خود نبود
آن زمان پیدا شود نابود و بود
اوستاد آبگینهگر ببین
زو ببین اسرار و آنگه زو ببین
چون کند یک شیشه آنگه بشکند
آنگهی بازش به پرده در برد
شیشه دیگر برون آرد لطیف
جوهری شفّاف بس نغز و شریف
جوهر دیگر برون آرد دگر
ور دگر خواهی دگر آرد دگر
جملگی یک آبگینه بود آن
هر یک از نوعی دگر بنمود آن
هر یک از لونی دگر آرد برون
اوستاد جلد سازد پر فنون
جوهرش یکیست اما بیشها
میکند هر نوع نوعی شیشهها
چون همه یکیست اندر اصل کار
شیشهها آرد تفاوت بیشمار
شیشههای بی تفاوت آورد
ور بخواهد او به کلی بشکند
ور بخواهد همچنان بگذاردش
باز از نوعی دگر باز آردش
هرچه زینسان میکند او کرده است
رنج بی حد اندر آن او برده است
چونکه خود سازد یقین داند که اوست
از چه این کلی زبانها گفتگوست
چون همه من کردم و کردم خراب
هم من از من مر مرا گویم جواب
من همیدانم که این اسرار چیست
نقش این پرده درین پرگار چیست
خرد گردانم تمامت نقشها
هیچ انجا باز مینکنم رها
راز خود با تو بگویم زین همه
تا ترا مقصود جویم زین همه
تا جهان بر گفتگوی من شود
جملگی در جستجوی من شود
تا مرا بشناسد این عقل فضول
گرچه آن جا میکند ردّ و قبول
تا مراد خود ز خود باقی کنم
عاقبت آن جمله در باقی کنم
رازهای دیگرم در پرده است
هیچکس آن راز حل ناکرده است
آنچه من بنمودم آن جا اندکی
بیش ازین دیگر نباشد اندکی
آنچه ما را در نهان پرده است
پرده اندر پرده اندر پرده است
از پس پرده اگر یابی همه
راز ما را کل تو دریابی همه
لیک این معنی مکن بر کس تو فاش
معنیام بنگر تو صورتبین مباش
صورتت بشکن که تا تو بنگری
آنگهی از راز ما تو برخوری
گر تو از راز درون آگه شوی
گرچه بیراهی ولی با ره شوی
راز من چون بر تو گردد جمله فاش
از عذاب جان و دل ایمن مباش
دست من بر دست خود نه استوار
بعد از آن تو سرّ ما کن آشکار
یک زمان در پردهٔ ما در خرام
یک زمانی بگذر از این ننگ و نام
نام و ننگ خود بکلی در فکن
صورت خود خرد اندر هم شکن
این صورت را کن بکلی خرد تو
تا که بر شیطان نماند عضو تو
از خیال خویشتن آیی برون
در درون پرده آیی از برون
آن خیال آنجا که تو دیدی همی
آن خیال از نقل آمد یک دمی
در درون آیی همه آهنگ کن
نام خود بردار و خود بیننگ کن
در درون پرده شو واقف ز ما
تات بنماییم هر دم جایها
در درون پردهٔ عزّت خرام
در درون پردهٔ وحدت خرام
خاص آنجا شو اگر خواهی خلاص
تا شوی اندر درون پرده خاص
پرده بردار و بیا اسرار بین
هر دم از نوعی دگر گفتار بین
پرده بردار و ببین راز مرا
این همه تمکین و اعزاز مرا
در درون پرده صاحب راز شو
آنگهی در سوی ایشان باز شو
آن همه صورت که دید آن زمان
دیگر از نوعی دگر بینی عیان
آن دگر از صورت دیگر ببین
کل طلب کل جوی کل شو کل ببین
صورت خود از میان برداریی
راز خود آنگه به کل دریابی
راز ما در پرده دل باز بین
آنگهی تو معنی و اعزاز بین
در زمان و در مکان آی و برو
در مکان اندر زمان آی و برو
از مکان و از زمان شو تو برون
تا بیابی راز ما بی چه و چون
راز ما دریاب آنگه کل بباش
چون شوی تو کل بکل بیدل بباش
هر که کل شد، جزو را با او چه کار؟
و آنکه جان شد عضو را با او چه کار؟
کل شوی آنگاه چون بینی تو راز
اولین یابی به آخر هم تو باز
هرکه ساز کوی ما سازد به کل
اول از پندار افتد او به ذل
هر که خواهد از وصال ما دمی
حیرت جان سوز بیند عالمی
یک زمان اندر درون پرده آی
پردهٔ راز خود از پرده گشای
مرد رهبین چون ز استاد این شنید
روی استاد حقیقی باز دید
روی او میدید و او پنهان شده
در پس آن پرده او حیران شده
گفت ای استاد دور از انقلاب
از چه افکندی مرا در اضطراب؟
راه ده اندر درون پردهام
زانکه بیتو راه را گم کردهام
راه ده تا من درآیم سوی تو
چون درآیم من ببینم روی تو
گر دهی راهم بیابم دور چرخ
چون دهی راهم رسم در غور چرخ
پرده عشق ترا دوری کنم
بیخ غم از جان و از دل برکنم
حاجبی آمد برون از پرده او
ایستاد و دست او بگرفت او
گفت بسم اللّه که استاد جهان
میبرد اینجا ترا در میهمان
یک زمان در اندرون آی از برون
تا تورا باشم در آنجا رهنمون
دست او بگرفت و شد در پرده باز
اوفکند آن لحظه از هم پرده باز
چون درون پرده شد بیخویشتن
درگذشته از وجود و جان و تن
عالم صغری چو در کبری فتاد
راز او کلّی در آن عالم گشاد
راه کلی پرده اندر پرده بود
لیک آن راه از صفت گم کرده بود
حاجب از چشمش نهان شد در زمان
مرد را لرزی درآمد در نهان
ناگهان الحاح استاد او شنید
لیک مر استاد را آنجا ندید
بخش ۱۹ - حكایت: بود بیچاره دلی مجنون شدهبخش ۲۱ - رسیدن سالك با پرده اول: میبرید او راه خود در پرده باز
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بود استادی عجایب ماه و سال
هردم از نوعی ببازیدی خیال
هوش مصنوعی: استاد، شگفتیهای ماه و سال را نشان میدهد و هر لحظه از نوعی خیال را تجربه میکند.
پردهای در پیش رویش بسته بود
در پس آن پرده او بنشسته بود
هوش مصنوعی: پردهای جلوی او قرار داشت و او در پشت آن پرده نشسته بود.
از صورها مختلف او بیشمار
کرده اندر هر خیالی او نگار
هوش مصنوعی: او در هر خیال و اندیشهای، چهرههای متفاوت و بیشماری از خود به نمایش میگذارد.
ریسمانی بسته بد بر روی نطع
از صورها جمع کردی پیش نطع
هوش مصنوعی: شما تعدادی از نقاط قوت و زیباییها را به همراه ریسمانی جمع کردهاید و آنها را برای نمایش در یک مکان مشخص آماده کردهاید.
جمله اندر ریسمان دانی فنون
بود نقّاشی عجایب ذوفنون
هوش مصنوعی: تمامی هنرها و فنون در قالب ریسمانی ارتباط دارند و نگارگری هم از جمله شگفتیهای این رشته است.
هرچه در عالم بدی از خیر و شر
جملگی کردند آنجا سر بسر
هوش مصنوعی: هر چیزی که در جهان وجود دارد، چه خوب و چه بد، در آنجا به طور کامل جمع شده است.
نقش انسانات هم بر کرده بود
نقش حیوانات بیمر کرده بود
هوش مصنوعی: بشر تأثیری از خود بر جای گذاشته بود که آن را به شکل حیات حیوانات درآورده و آنجا هم نشان از ناپایداری و فنا داشت.
از وحوش و از طیور و هرچه هست
کرده بود از نیست آنجاگاه هست
هوش مصنوعی: از حیوانات وحشی و پرندگان و هر چیزی که در آنجا وجود دارد، همه را از عدم به وجود آورده است.
از برون پرده آن میباختی
در درون آن کار را میساختی
هوش مصنوعی: خارج از پرده، به نظر میرسید که تو در حال لذت بردن از میگرفتی، اما در درون، نقشهها و برنامههایت را میچیدی.
بر سر آن نطع چابکدست بود
هرچه بود او را همه در دست بود
هوش مصنوعی: در آن میدان، هر چه که بود، در دستان چابک و زبردست او قرار داشت.
هرچه در فهم آید و عقل و خیال
کرده بود از نقشها خود بیمحال
هوش مصنوعی: هر آنچه که عقل و خیال به فهمش رسیده، از خود تصویرهایی بیپایه و اساس است.
جمله از یک رنگ امّا مختلف
در عبارت گشته کلی متّصف
هوش مصنوعی: همهی چیزها از یک جنس هستند ولی در بیان و مفهوم به شیوههای مختلفی توصیف شدهاند.
جمله یکسان بود اما اوستاد
هریکی بر گونهٔ دیگر نهاد
هوش مصنوعی: همهی افراد نظرات مشابهی داشتند، اما استاد هرکدام را به نحوی متفاوت بیان کرد.
داشت صندوقی درون پرده او
جملگی پردخته آنجا کرده او
هوش مصنوعی: او درون پرده، صندوقی را نگهداری کرده که تمام امکانات و وسایل لازم را در آن جمع کرده است.
چون برون کردی صورها را از آن
اوفکندی اندران بند روان
هوش مصنوعی: وقتی که اشکال و نقوش را از درون خود بیرون کردی، در آن زمان بود که روح را از قید و بند آزاد کردی.
هر یک از شکلی مر آنرا جملهای
شاد کردی بی محابا جلوهای
هوش مصنوعی: هر یک از ما با شکلی خاص و منحصر به فردی که داریم، به زیبایی و شادی میافزاییم و بدون هیچ گونه تردیدی جلوهگری میکنیم.
هر یک از نوعی دگر میباختی
هر صور از گونهای میساختی
هوش مصنوعی: هر کسی به نوعی متفاوت به زندگی و مسائل مینگرد و هر شکل و ظاهری از چیزی را به گونهای خاص میسازد.
گاه صورت گاه حیوان گاه خود
ساختی او صورتی از نیک و بد
هوش مصنوعی: گاهی انسان در نقشهای مختلفی ظاهر میشود؛ گاهی به شکل انسانی نیکو و گاهی به شکل حیوان یا بدی. این تغییر شکلها نشاندهنده واقعیتهای درونی اوست.
نقش رنگارنگ او بر لون لون
آوریدی او برون بی عون عون
هوش مصنوعی: او با هنر و زیباییهای خود، تصاویر و رنگهای مختلفی را به وجود آورده است. بدون نیاز به کمک دیگران، توانسته است این آثار شگفتانگیز را خلق کند.
چون ببازیدی بههر کسوت بران
درکشیدی بند آن در خود روان
هوش مصنوعی: هر زمان که در لباس و ظاهری قرار گرفتی، در آن لحظه باید با تمام وجودت به درون آن لباس نفوذ کنی و احساسات و تفکرات خود را به آن وابسته سازی.
بگسلانیدی صورها اوستاد
پس بدادی هم در آن ساعت بهباد
هوش مصنوعی: چهرهها را میشکست، استاد، سپس آن لحظه به وزش باد سپرد.
پس نهادی آن به صندوق اندرون
او فکندی آن بزرگ رهنمون
هوش مصنوعی: سپس آن را درون صندوق گذاشتی و آن راهنمای بزرگ را در آن انداختی.
اندران صندوق افکندی ورا
کس نمیپرسید ازو این ماجرا
هوش مصنوعی: در آن صندوق او را انداختی و هیچکس از او خبری نمیگرفت.
هرکه کردی این سؤال از اوستاد
کز برای چه چنین دادی به باد
هوش مصنوعی: هر کسی از استاد بپرسد که چرا این کار را تباه کردی، باید بداند که آن استاد از کجا به این نتیجه رسیده و چه دلایلی داشته است.
از برای چه تو اینها ساختی
خرد کردی عاقبت در باختی
هوش مصنوعی: چرا این کارها را کردی؟ در نهایت، به نتیجهای نرسیدی و ضرر کردی.
از برای چه تو بر بستی ورا
وز برای چه تو بشکستی ورا
هوش مصنوعی: چرا نسبت به او اینگونه رفتار کردی؟ و چرا او را رها کردی؟
از برای چیست این با ما بگوی
تا چرا کردی و افکندی بگوی
هوش مصنوعی: به ما بگو چرا اینگونه با ما رفتار کردی و چطور این وضعیت برای ما پیش آمد؟
هیچکس او سعی خود باطل کند؟
هیچکس او رنج خود عاطل کند؟
هوش مصنوعی: هیچ کس تلاش خودش را بیهوده نمیکند و هیچ کس زحماتش را بیفایده نمیگذارد.
هیچکس هرگز کند انصاف ده
راست برگو آنگهی بنیاد نه
هوش مصنوعی: هیچکس هرگز بیطرفانه قضاوت نمیکند. ابتدا حقیقت را بیان کن و سپس به بنیاد داستان بپرداز.
هرکه میکردی سؤال از اوستاد
او جواب هیچکس را مینداد
هوش مصنوعی: هر کسی که از او سوال میکرد، استاد هیچ پاسخی به کسی نمیداد.
چون جواب کس ندادی اندر آن
آن همه راز نهانی بد عیان
هوش مصنوعی: زمانی که به هیچ کس پاسخی ندی و آن رازهای نهانی تو آشکار شود، نتیجهاش این است که اوضاع متفاوت خواهد بود.
خلق را از روی دل دیوانه گشت
آشنا بودند اگر بیگانه گشت
هوش مصنوعی: مردم از روی دل دیوانه شده بودند، اگر با هم آشنا بودند، به غریبهها نیز آشنا میشدند.
زان صورها لون لون بی عدد
او برون کردی عجایب بی مدد
هوش مصنوعی: از انواع زیباییها و رنگها، او به تنهایی چیزهایی شگفتانگیز را پدید آورد، بدون نیاز به کمک کسی.
دیگران مردم شدندی پیش او
گرچه دل خونی بدی از نیش او
هوش مصنوعی: این بیت به این معنا است که دیگران به خاطر رفتارهای او به دردسر افتادهاند و از او رنج میبرند، با وجود اینکه او به خوبی توانسته است خود را در نظر آنها جایگاه بالایی حفظ کند.
آن همه نقش عجایب در بساط
اوفکندی اندران عین نشاط
هوش مصنوعی: تو در حالت شگفتانگیز خود، این همه زیبایی و عجایب را در دنیای خود پدید آوردی.
دیگران یکسر همه کردی تباه
صورت و صندوق میکردی نگاه
هوش مصنوعی: دیگران همه به خاطر تو آسیب دیدهاند، ولی تو فقط به چهره و جعبهای که در دست داری نگاه میکنی.
هم تباهی آوریده اندرو
دیگر آن قوم آمده در گفت و گو
هوش مصنوعی: آن قوم دیگر در صحبت و گفتگو آمدهاند و اینجا فقط خرابی و ویرانی به بار آوردهاند.
هیچکس را مر جواب او نبود
هرچه گفتندی صواب او نبود
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانست به او پاسخ درستی بدهد؛ هر چیزی که گفتند، صحیح نبود.
عاقبت چون کس نیامد مرد او
جمله میبودند دل پر درد او
هوش مصنوعی: در نهایت، وقتی هیچکس نیامد، او تنها آدمی بود که در دلش دردهای زیادی داشت.
اندران مردم همه میسوختند
هر زمانی آتشی افروختند
هوش مصنوعی: در میان آن مردم، همه در آتش حسرت و درد میسوختند و هرگاه فرصتی پیش میآمد، شوق و اشتیاقی را شعلهور میکردند.
بود مردی کامل و بسیار دان
در حقیقت گشته بود او رازدان
هوش مصنوعی: مردی کامل و دانا وجود داشت که به حقیقت پی برده و به رازها آگاهی داشت.
بود مردی با کمال و فرّ و هوش
کرده بود او از شراب شوق نوش
هوش مصنوعی: مردی کاملاً توانمند و با کمالات وجود داشت که از شیرینی عشق و شادی مصرف میکرد.
صاحب اسرار دانش بود او
صاحب عقل و توانش بود او
هوش مصنوعی: او دارای دانش و علم بسیار بود و از عقل و قدرت زیادی برخوردار بود.
کار این استاد آنکس فهم داشت
نه چو عقل دیگران او وهم داشت
هوش مصنوعی: این استاد کسی را درک میکند که واقعاً فهم و آگاهی دارد، نه مانند دیگران که فقط به خیال و توهمات خود اعتماد دارند.
او رموز و راز او دانسته بود
هرچه بد اسرار او دانسته بود
هوش مصنوعی: او همه اسرار و رازهای او را میدانست و از هر چه به او مربوط بود آگاه بود.
یک شبی رفت او بهنزد اوستاد
کرد اکرامی و پیشش ایستاد
هوش مصنوعی: شبی، او به پیش استادش رفت و رفتاری محترمانه انجام داد و در مقابل او ایستاد.
تا کمال خویشتن حاصل کند
خویش را در نزد او واصل کند
هوش مصنوعی: انسان باید به نهایت و کمال خود برسد و در این راه به ارتباط نزدیک با حقیقت و معادی که در درونش است دست یابد.
نزد آن صاحبرموز راز شد
یک دمی با او به خلوت ساز شد
هوش مصنوعی: یک لحظه در خلوت با کسی که دارای رازهای بزرگ است، به نزد او رفتم و رازهایم را مطرح کردم.
از طریق عزّت او کردش سلام
تا بماند دولت کل احترام
هوش مصنوعی: از طریق احترام و مقام او، سلام فرستاد تا قدرت و منزلت همه جا حفظ شود.
پیش استاد جهان او راز گفت
هرچه یکسر بود یکره باز گفت
هوش مصنوعی: او پیش استادش، که یکی از بزرگترین معلمان و صاحبان علم است، تمامی رازها و مطالب را بیان کرد و هر چیزی را که به طور کامل در نظر داشت، به صورت روشن و بدون هیچ گونه پیچیدگی گفت.
این سؤال از اوستاد آنگاه کرد
تا دل خود او از آن آگاه کرد
هوش مصنوعی: این سوال را از استاد پرسید تا دل خودش را نسبت به آن موضوع روشن کند و به فهم بهتری برسد.
گفت ای استاد راز کاردان
از حقیقت جمله تو بسیار دان
هوش مصنوعی: استاد، تو به من بگو که دانشمندانی که به حقیقت میرسند، چه چیزهایی را میدانند و چه رموزی را درک کردهاند.
این رموز تو کسی نایافته
هریک از نوعی دگر بشتافته
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانسته این اسرار را کشف کند و هر یک از آنها به نوعی متفاوت برمیگردد.
چشم عالم همچو تو دیگر نیافت
هردم از نوعی دگر گرچه شتافت
هوش مصنوعی: در جهان مانند تو کسی پیدا نمیشود که هر لحظه به شکلی تازه و متفاوت ظاهر شود، هرچند که به دنبال آن باشند.
راز صورت را به معنی جان شدی
با رموز کلّ خود شادان شدی
هوش مصنوعی: راز چهرهات به معنای روح تو تبدیل شد و با درک همهی اسرار، خوشحال و شاداب گشتی.
خلق اندر گفت و گوی تو روند
گرچه اندر جست و جوی تو روند
هوش مصنوعی: مردم در گفتگو و تعاملات خود با تو مشغولاند، هرچند که در جستجوی تو نیز هستند.
جملگی در ماجرای خویشتن
جملگی اندر بلای خویشتن
هوش مصنوعی: همه ما در داستان زندگی خود درگیر مشکلات و چالشها هستیم.
جز خیال تو نمیبینند آن
لیک راز تو نمیدانند آن
هوش مصنوعی: فقط خیال تو را میبینند، اما راز تو را نمیدانند.
در مقالات تو گفتار هوس
میپزند و مینداند هیچکس
هوش مصنوعی: در نوشتههای تو، فقط حرفهای بیمحتوا و سطحی مطرح میشود و هیچ کس از عمیقترین مفاهیم آن آگاه نیست.
کاین چنین راز تو از یدّ توست
این همه نقش از قلم مدّ توست
هوش مصنوعی: اینکه این راز تو به دستان توست، تمامی این آثار و نقشها به دست قلم و قدرت توست.
مینداند هیچکس اسرار تو
می نه بیند هیچکس هنجار تو
هوش مصنوعی: هیچکس از رازهای تو آگاهی ندارد و هیچکس نمیبیند که تو چگونه هستی و ویژگیهایت چگونه است.
می چه داند هر کسی رمز و رموز
کاین نه اسراریست پیدایی هنوز
هوش مصنوعی: هر کسی نمیداند که این موضوعات چقدر عمیق و پیچیده هستند و هنوز اسرار نهفتهای وجود دارد که آشکار نشدهاند.
جمله در کار تو حیران آمدند
جمله همچون چرخ سرگردان شدند
هوش مصنوعی: همه در برابر کار تو گیج و حیران شدهاند، مانند چرخهایی که بیهدف و متلاطم در حال چرخش هستند.
واقف راز تو چون هرگز نبود
زانک دانایی ترا دیده نبود
هوش مصنوعی: کسی که به رازهای تو آگاه است، هرگز وجود نداشته است، چراکه هیچ کس به اندازه تو دانش و بینش ندارد.
این زمان بر من رموز تو ز تو
گشت پیدا هر زمانی تو بهتو
هوش مصنوعی: اینک رازهای تو برای من روشن شده است، زیرا هر لحظه تو به خودت نزدیکتر میشوی.
نی من از تو باز خواهم گفت راز
این حدیث از تو نخواهم گفت باز
هوش مصنوعی: من درباره خودم با تو صحبت میکنم، اما از رازهای تو چیزی نمیگویم.
آنچه من دیدم ز تو از دید تو
هم ز دید تو بگویم دید تو
هوش مصنوعی: هر چه من از تو دیدهام، باز هم از دید تو دربارهات خواهم گفت.
از تو دیدم آنچه میبایست دید
از تو خواهم گفت دیدم آنچه دید
هوش مصنوعی: من از تو آنچه را که باید میدیدم، دیدم و حالا میخواهم دربارهات صحبت کنم، چرا که آنچه را که باید، مشاهده کردهام.
این همه از تو بهکلی با تواند
با تو گویااند و بیتو با تواند
هوش مصنوعی: همهی اینها که از تو بهطور کامل میگویند، به نوعی به تو متصلاند و بدون تو هم به نوعی با تو در ارتباط هستند.
هم کمال تو تو دانی بیشکی
هم ز تو خواهم بگفتن اندکی
هوش مصنوعی: من به خوبی میدانم که تو چه کمالاتی داری و بیتردید، از تو میخواهم که اندکی از آنها را بگویی.
آنچه بینی راز تو باشد بهکل
پس مرا بیرون فکن زین نقش ذل
هوش مصنوعی: هر چیزی که مشاهده میکنی، حقیقت توست و من را از این تصویر خوار و کوچک دور کن.
من بدانستم ز بازیهای تو
از مقام عشق بازیهای تو
هوش مصنوعی: من از ترفندهای تو در عشق آگاه شدم و فهمیدم که چقدر در این بازیها مهارت داری.
هرچه کردی هم ز تو دیدم ترا
نزد دید خویشتن دیدم ترا
هوش مصنوعی: هر کاری که انجام دادی، من آن را از تو مشاهده کردم و وقتی به خودم نگاه کردم، تو را در آنجا دیدم.
هر چه کردی آوریدی در بساط
جملهٔ آن نقش کردم احتیاط
هوش مصنوعی: هر کاری که انجام دادی و هر چیزی که به دست آوردی، من تمام آنها را در اینجا به دقت و با احتیاط بررسی کردهام.
احتیاط نوع نوعت کردهام
همچو پرده مانده اندر پردهام
هوش مصنوعی: من به خاطر احتیاط به گونهای رفتار کردهام که مانند پردهای در پس پرده مخفی ماندهام.
جمله دیدم هرچه کردی بی خلاف
من یقین دانم نباشد این گزاف
هوش مصنوعی: من همه چیزهایی را که انجام دادهای دیدم و مطمئن هستم که این کارها بیدلیل نیستند.
جملهٔ صورت ز یکسان کردهای
جمله را یکرنگ همسان کردهای
هوش مصنوعی: تمامی صورتها را به یک شکل درآوردهای و آنها را همسان و یکدست کردهای.
جملهٔ ترکیب هر انواع را
کردهای بر هر صفت اصناع را
هوش مصنوعی: تو تمام انواع و ویژگیها را به خوبی ترکیب کردهای و به هر یک از صفات شخصیت اضافه کردهای.
چون که تو کردی برآوردی برون
از برای دید این نقش فنون
هوش مصنوعی: زمانی که تو با هنر و مهارت خود، این تصویر زیبا را به نمایش گذاشتی، من را وادار کردی تا برای تماشای آن بیرون بیایم.
بر بساط مملکت کردی روان
از صفت هر جایگه آن را روان
هوش مصنوعی: در زمینۀ حکومت و سلطنت، تو با ویژگیهای خاص خود، در هر مکانی که لازم باشد، به خوبی عمل میکنی و حضور تو اثرگذار است.
عاقبت چون از تمامت باختی
از برای چه تو آن را ساختی
هوش مصنوعی: در نهایت وقتی همه چیز را از دست دادی، دیگر چرا آن را ساخته بودی؟
چون کنی در عاقبت آن خُرد تو
از چه باشد عاقبت دستبرد تو؟
هوش مصنوعی: اگر در پایان کار، نتیجهی کارهای کوچک و ناچیز تو چه خواهد بود؟ یعنی وقتی که تو دست به عمل میزنی، در نهایت به کجا میرسد؟
سعی چندینی تو بردی اندران
از چه کردی خرد آنرا در جهان؟
هوش مصنوعی: چرا در این دنیا تلاشهای زیادی انجام دادی و به هدف نرسیدی؟ خرد و عقل خود را در این شرایط چگونه به کار گرفتی؟
اول کردن چه بودت ساختن؟
عاقبت هم خویش آن را باختن؟
هوش مصنوعی: آغاز چیزی چگونه بود که در نهایت خود انسان آن را از دست داد؟
کردن از چه بود و بشکستن ز چه؟
آوریدن چه و بر بستن ز چه؟
هوش مصنوعی: از چه چیزی باید بگذریم و چه چیزهایی را بشکنیم؟ چه چیزهایی باید بیاوریم و چه چیزهایی را باید ببندیم؟
از چه سعی خود کنی باطل چنین
بازگو این راز با این رازبین
هوش مصنوعی: چرا برای به دست آوردن چیزی که بیهوده است تلاش میکنی؟ این راز را با کسی که به عمق موضوع پی برده در میان بگذار.
تا بگویم من بدین خلق جهان
وارهند از گفت و گویش این زمان
هوش مصنوعی: میخواهم بگویم که من این دنیا را به خاطر حرف زدن و گفتگوهای این دوره رها میکنم.
عاقبت استاد از اسرار حال
مر جوابی گفت از کشف سؤال
هوش مصنوعی: در نهایت، استاد از رازهای درونی و حالات خاص زندگی انسان سخن گفت و پاسخی به پرسشها داد که خود نشاندهندهی علم و آگاهی او بود.
گفت ای پرسندهٔ زیبا سخن
کار عالم نیست پیدا سر ز بن
هوش مصنوعی: سخن گفتن تو ای پرسندهٔ زیبا، کار سختی است و ناشناخته. باید از عمق وجود انسان و فهم او سرچشمه بگیرد.
نیک کردی این سؤال لامحال
من بگویم در جواب این سؤال
هوش مصنوعی: سؤالی که پرسیدید بسیار دشوار است و من نمیتوانم به راحتی به آن پاسخ دهم.
این سؤال تو نکو کردی ز من
من جواب تو بگویم بی سخن
هوش مصنوعی: تو سؤال خوب و بجایی از من کردی و حالا من بدون اینکه چیزی بگویم، جواب تو را میدهم.
گوش هوشت باز کن سوی سؤال
تا جوابت بشنوی در کل حال
هوش مصنوعی: گوش کن و هوش خود را آماده کن تا به سوالات پاسخ بدهی و جوابها را بشنوی.
این سؤال از من که کردی زین همه
راز من یک جزو بودی زین همه
هوش مصنوعی: این پرسش تو از من، در حالی که رازهای بسیاری را در خود دارم، فقط یک بخش از وجودم بود.
نیک فهمی داری و خوش گفت تو
وین دُر اسرار کردی سفت تو
هوش مصنوعی: تو فهم خوبی داری و خوب سخن میگویی و این گوهر اسرار را محکم نگهداشتهای.
اول اصل من ز من تو گوش کن
گر توانایی ازین می نوش کن
هوش مصنوعی: ابتدا به اصل خودت توجه کن و به من گوش بده. اگر میتوانی، از این شراب بنوش.
اول کار خود از من بازدان
آنگهی تو از حقیقت راز دان
هوش مصنوعی: ابتدا اندکی از من دور بمان تا سپس به عمق و حقیقت موضوع پی ببری.
اول از پندار عقل آیی برون
تا بدانی سرّ اسرارم کنون
هوش مصنوعی: ابتدا از تصورات و فکرهای عقلانی خود فاصله بگیری تا به رازهای عمیق من پی ببری.
اول این اصل باید کرد حل
تا نباشد کار کلی بر حیل
هوش مصنوعی: ابتدا باید به این اصل توجه کرد که تا زمانی که کار کلی با تدبیر و فکر حل نشود، هیچ کاری به درستی پیش نخواهد رفت.
اول این ترتیب اگر حاصل کنی
تا چو آنها خویشتن بیدل کنی
هوش مصنوعی: اگر این مراحل را به درستی طی کنی، میتوانی مانند آنها خودت را آزاد و رها کنی.
همچو ایشان تو مشو در گفتگو
لیک مر این سر شنو با جستجو
هوش مصنوعی: در بحث و گفتگو مانند آنها رفتار نکن، اما این موضوع را با تلاش و دقت بشنو و درک کن.
این چنین اسرار مشکل حل بکن
چون شکر در آب خود را حل بکن
هوش مصنوعی: اینگونه مسائل سخت را مثل شکر در آب حل کن و به آسانی بگذر.
سرّ اسرارت ز من گردد یقین
هم ز من بشنو ز من ای راز بین
هوش مصنوعی: رازهای تو که در دل داری، به یقین به من منتقل میشود. پس ای کسی که به رازها آگاهی، از من بشنو و به من توجه کن.
این همه نقش مخالف از صور
من بکردم هر یک از لونی دیگر
هوش مصنوعی: من از چهرهام نقاشیهای متفاوت و گوناگونی خلق کردهام که هر کدام رنگ و طرح خاص خود را دارند.
هر یک از لونی دگر برساختم
هر یک از نقشی دگر پرداختم
هوش مصنوعی: هر یک از رنگها و طرحها را به نحوی متفاوت و خاص ایجاد کردم و برای هرکدام ویژگیهای تازهای در نظر گرفتم.
هریک از شانی دگر آوردهام
هر یک از نوعی دگر من کردهام
هوش مصنوعی: هر یک از ویژگیها و جنبههایم را به شکلی متفاوت نمایش دادهام و هر کدام را به نوعی خاص معرفی کردهام.
هر یکی بر کسوتی کردم روان
هر یکی بر یک صفت کردم عیان
هوش مصنوعی: هر کسی را بر اساس ویژگیهای خاصش شناختم و از روی همان ویژگیها آشکارش ساختم.
هرچه رنگ آنجا مخالف آمدهست
در همه جمله موالف آمدهست
هوش مصنوعی: در آنجا هرچه که با هم تضاد دارد، در واقع همه چیز در جاهای دیگر همسویی دارد.
رنگ آنجا مختلف بر مختلف
صورت و معنی بیاید متّصف
هوش مصنوعی: در آنجا رنگها به گونههای مختلف بر چهرهها جلوهگر میشوند و معانی متفاوتی را به خود میگیرند.
من همه ترکیب کردم از قیاس
جمله بر ترتیب کن آن را قیاس
هوش مصنوعی: من تمام مطالب و نکات را به گونهای منظم و مرتب درآوردهام، حالا آنها را به صورت منطقی و هماهنگ کنار هم بگذار.
من همه پرداختم از بهر کار
تا تماشایی بود در روزگار
هوش مصنوعی: من تمام تلاش خود را کردهام تا در زندگیام چیزی بسازم که دیگران بتوانند به آن نگاه کنند و از آن لذت ببرند.
چون تماشا بود هم آمد به علم
از تماشا گشت کلی راه علم
هوش مصنوعی: وقتی تماشا و دیدن آغاز شود، فرد به علم و دانش میرسد و از طریق همین تماشا، به سیره و روش کلی علم دست مییابد.
هرچه علم است آن و جهل است از یقین
علم و جهل از یکدگر آمد ببین
هوش مصنوعی: هر چه دانش و آگاهی وجود دارد، به نوعی از جهل و نادانی نیز نشأت میگیرد. علم و جهل به یکدیگر مرتبط هستند، بنابراین توجه به این ارتباط اهمیت دارد.
جهل و علم از یکدگر آمد پدید
این بدان و آن بدین آمد پدید
هوش مصنوعی: نادانی و دانش از یکدیگر شکل گرفتهاند؛ نادانی به خاطر وجود دانش و دانش به خاطر نادانی به وجود آمده است.
تا نباشد جهل علم آنگه نبود
علم از جهل آمدت اندر نمود
هوش مصنوعی: تا زمانی که جهل وجود داشته باشد، علم نیز وجود نخواهد داشت. علم از دل جهل ظهور میکند و خود را نمایان میسازد.
گرچه علم و جهل حاضر آمدند
هر یکی در کار ناظر آمدند
هوش مصنوعی: علم و نادانی هر کدام به نوعی در کار حاضر شدند و بر روند امور نظارت کردند.
علم باید گرچه مرد اهل آمدهست
تا بدانی کاخرش جهل آمدهست
هوش مصنوعی: دانش و علم ضروری است، حتی اگر فردی عاقل و با دانش باشد، این را درک کند که در نهایت، نادانی و جهل همیشه در کمین است و ممکن است به سراغ او بیاید.
علم صورت هیچ باشد بی خلاف
علم معنی هست معنی بی گزاف
هوش مصنوعی: علم تنها یک ظاهر است و بدون وجود معنا، هیچ ارزشی ندارد. از سوی دیگر، معنا خود به خود و بیدلیل وجود ندارد.
علم معنی آن نگردد مختلف
علم معنی میشود زین متّصف
هوش مصنوعی: علم به تنهایی به معنای واقعی خود نمیرسد و تنها در صورتی که به صفات و ویژگیها متصل شود، میتواند صحیح و معنادار شود.
این همه صورت که من آراستم
این همه از دید خود پیراستم
هوش مصنوعی: من برای زیباتر شدن خودم، تلاش زیادی کردهام و همه این زیباییها تنها به خاطر نگاهی است که به خودم دارم.
این همه صورت که اعیان کردهام
هر یکی رنگی دگرسان کردهام
هوش مصنوعی: من به خاطر گوناگونی و زیباییهای مختلفی که در شخصیتها و ظواهر دیدهام، هر یک را به شکلی متفاوت و با رنگی ویژه توصیف کردهام.
این همه صورت ز معنی فاش شد
بود معنی نقش صورتهاش شد
هوش مصنوعی: این همه شکل و ظاهری که وجود دارد، به روشنی از مفهوم و معنای درونی خود خبر میدهد و خود آن معناست که شکلها را به وجود میآورد.
سالها ترتیب کردم جمله را
تا بدانستم اساس جمله را
هوش مصنوعی: سالها تلاش کردم و چیزهای زیادی را در کنار هم گذاشتم تا بتوانم به درک درستی از اصل و بنیاد جمله برسم.
سالها بنیاد اینها کردهام
سعی بیحد اندرینها بردهام
هوش مصنوعی: سالهاست که برای این کارها تلاش کردهام و بدون حد و مرز زحمت کشیدهام.
چون منم نقّاش هم صورتگرم
هرچه سازم آن ببینم بنگرم
هوش مصنوعی: من مانند یک نقاش هستم و همانطور که آثارم را میآفرینم، خودم هم آنها را میبینم و به آنها نگاه میکنم.
چون منم نقّاش از روی حساب
آورمشان میبرم اندر حجاب
هوش مصنوعی: من به عنوان یک نقاش با دقت و حساب، ویژگیها و زیباییهای افراد را به تصویر میکشم، اما آنها را در پشت پردهای از حجاب قرار میدهم.
چون منم نقّاش هم استاد هم
من کنم این جمله را بنیاد هم
هوش مصنوعی: من هنرمند و استاد نقاشی هستم و میتوانم این موضوع را به خوبی پایهگذاری کنم.
چون همه من میکنم من باشم او
این همه پیدا ز من شد گفتگو
هوش مصنوعی: هرگاه به عمق وجود خود مینگرم و به تمام جنبههای زندگیام توجه میکنم، میبینم که او (یک شخص خاص یا شاید معشوق) تماماً از من و وجود من نشأت میگیرد و همهچیز درباره او در گفتگوهایم با من مرتبط است.
من چه غم دارم از اینهای دگر
بهتر از لونی کنم لونی دگر
هوش مصنوعی: من چرا نگران دیگران باشم؟ من میتوانم خودم را تغییر دهم و به رنگ و حالتی دیگر درآیم.
چون منم سازندهٔ کار نخست
بشکنم آنگه کنم کلی درست
هوش مصنوعی: من کار اولیه را خودم میسازم، ابتدا آن را خراب میکنم و سپس به طور کامل اصلاح میکنم.
چون منم دانندهٔ این کار را
کی بود ترسی ز هر گفتار را؟
هوش مصنوعی: من که دانای این کار هستم، چرا باید از هر سخنی بترسم؟
چون منم بر جزو و کل این صور
حاضر و پیدا کننده سر بسر
هوش مصنوعی: من همیشه و در هر جزئی از این دنیا حضور دارم و همه چیز را به وضوح آشکار میکنم.
پرده من دارم درون پرده هم
پا و سر در پردهام گم کردهام
هوش مصنوعی: من یک پرده دارم، اما در پشت آن، پا و سرم را گم کردهام.
من برون آرم به هر نوعی که هست
هم بیارم هم کنم آن جمله پست
هوش مصنوعی: من به هر شکل و شیوهای که امکان دارد، میکوشم تا هر چیزی را که نمیپسندم، کنار بگذارم و از آن دوری کنم.
هم بگویم راز و هم گویم به تو
سرّ خود را باز گویم هم به تو
هوش مصنوعی: من هم رازهایم را به تو میگویم و هم چیزهای پنهان خود را با تو در میان میگذارم.
هم منم هم خود مرا معلوم گشت
راز من هم مر مرا مفهوم گشت
هوش مصنوعی: من خودم هستم و خودم را شناختم؛ راز وجودم نیز برایم روشن شد و اکنون خودم را بهتر میفهمم.
هیچکس رازم نمیداند یقین
در گمان افتاده کی یابد یقین؟
هوش مصنوعی: هیچکس از راز من خبر ندارد و نمیداند که چه زمانی به یقین میرسم یا به گمان اکتفا میکنم.
در گمان این راز هرگز پی نبرد
آنکه یابد عاقبت او پی ببرد
هوش مصنوعی: آن کسی که به رازهای زندگی پی نبرده و در خیال خود مشغول است، هرگز نمیتواند به درک عمیق آنچه در پایان زندگیاش خواهد بود دست یابد. تنها کسی که به حقیقت این رازها پی ببرد، میتواند در نهایت به معنای واقعی آنچه بر او میگذرد، دست یابد.
در زمان این راز گردد فاش تو
آنگهی پیدا شود نقّاش تو
هوش مصنوعی: در زمان مشخصی این راز فاش خواهد شد و در آن لحظه، هنرمند یا خالق تو نمایان خواهد شد.
در یقین آنگه ببینی روی وی
چون بری این راز را کلی به وی
هوش مصنوعی: زمانی که به یقین برسی و متوجه این راز بشوی، آن وقت میتوانی چهره او را به طور کامل ببینی.
راز ما را کژ مبین ره گم مکن
خویشتن را در صف مردم مکن
هوش مصنوعی: راز دل ما را به اشتباه متوجه نشو، راه را گم نکن و خودت را در میان مردم گم نکن.
هرکه رازم یافت او دیوانه گشت
از خرد یکبارگی بیگانه گشت
هوش مصنوعی: هر کسی که به راز من پی برد، به خاطر فهمیدن آن دیوانه شد و به یکباره از عقل و اندیشهاش بیگانه گردید.
کار من از راز من پیدا بشد
این زمان جانها ازین شیدا بشد
هوش مصنوعی: در این لحظه، حقیقت وجود من آشکار شده و باعث شده که جانها از این عشق و شوق سرشار شوند.
من همیدانم چه کردم چون شدم
من ازین پرده همه بیرون شدم
هوش مصنوعی: من میدانم که چه عملی انجام دادم و حالا که از این حالت و وضعیت بیرون آمدهام.
بشکنم آن را به آخر من همان
بار دیگر من برون آرم از آن
هوش مصنوعی: من آن را میشکنم تا بار دیگر از آن بیرون بیاورم.
این نه اینست و نه آنست آن بدان
رمز من کس را نباشد ترجمان
هوش مصنوعی: این نه آن چیزی است که به نظر میرسد و نه واقعا چیزی دیگر. تنها من هستم که میدانم چه چیزی در درون این موضوع نهفته است و هیچکس دیگری قادر نیست آن را به درستی تفسیر کند.
رمز من اینجا ز اسرار قدم
آمده تا تو بدانی زد قدم
هوش مصنوعی: رمز و راز من از اسرار وجودم در اینجا آمده است تا تو بفهمی که هر قدمی که برداشتهام، معنایی دارد.
رمز من ز اسرار من گردد عیان
از شکستن هم مرا آید بیان
هوش مصنوعی: رازهای من زمانی نمایان میشود که آنها را بشکنم و از میان این شکستن، سخن من به وضوح بیان میشود.
این عیان صورت تو بشکنم
بردن و آوردن آن روشنم
هوش مصنوعی: من میروم تا تصویری از تو بسازم، چرا که وجود تو برای من بسیار روشن و واضح است.
روشنم آمد نباشد روشنت
تا نه پنداری بکلی جوشنت
هوش مصنوعی: به من روشن است که اگر تو نباشی، روشناییام از بین میرود و دیگر نمیتوانی به طور کامل اوج شوق و اشتیاقم را درک کنی.
تو سفر داری کنون در گفت و گو
حالیا میباش اندر جست و جو
هوش مصنوعی: هم اکنون در حال سفر هستی و در گفتگو مشغول هستی، پس بهتر است که در جستجو و تحقیق باشی.
روشن آنگه میشود کاو بشکند
زین همه گشتن از آنجا وارهد
هوش مصنوعی: نور و روشنی زمانی به وجود میآید که شخص از همه تردیدها و غفلتها دست بکشند و به حقیقتی عمیقتر دست پیدا کند.
روشن آنگه میشود کاو خرده گشت
هم به صورت هم به معنی مرده گشت
هوش مصنوعی: وقتی که چیزی واقعی و روشن میشود، تنها در صورتی است که هم از نظر ظاهری و هم از نظر معنایی به درستی فهمیده شود؛ در غیر این صورت، همچون چیزی مرده و بیروح به نظر میآید.
روشن آنگه میشود کاو خود نبود
آن زمان پیدا شود نابود و بود
هوش مصنوعی: زمانی که انسان خود را نبیند و وجودش را فراموش کند، در آن لحظه است که حقیقت روشن میشود و نمایان میگردد. باید از خودگذشتگی کرد تا به حقیقتی عمیقتر دست یافت.
اوستاد آبگینهگر ببین
زو ببین اسرار و آنگه زو ببین
هوش مصنوعی: به استاد سازنده شیشه نگاهی بینداز و از او اسرار را بیاموز، سپس دوباره به او توجه کن و دقت کن.
چون کند یک شیشه آنگه بشکند
آنگهی بازش به پرده در برد
هوش مصنوعی: وقتی که یک شیشه بشکند، دیگر نمیتوان آن را به حالت اولیهاش بازگرداند و فقط میتوان آن را در جایی پنهان کرد.
شیشه دیگر برون آرد لطیف
جوهری شفّاف بس نغز و شریف
هوش مصنوعی: شیشهای جدید و زیبا، گوهری نرم و شفاف را به نمایش میگذارد که بسیار خاص و باارزش است.
جوهر دیگر برون آرد دگر
ور دگر خواهی دگر آرد دگر
هوش مصنوعی: اگر چیزی دیگر را بخواهی، چیز جدیدی به بار میآورد. اگر مجدداً چیزی بخواهی، باز هم نتیجهای متفاوت خواهد داشت.
جملگی یک آبگینه بود آن
هر یک از نوعی دگر بنمود آن
هوش مصنوعی: همه آنها مانند یک آبگینه بودند، اما هر کدام به شکلی متفاوت خود را نشان میدادند.
هر یک از لونی دگر آرد برون
اوستاد جلد سازد پر فنون
هوش مصنوعی: هر کس با رنگ و خصوصیت خاص خود وارد میدان میشود و استاد ماهری است که تواناییهای بسیاری دارد.
جوهرش یکیست اما بیشها
میکند هر نوع نوعی شیشهها
هوش مصنوعی: جوهر اصلی همه چیز یکسان است، اما هر نوع شیشهای که برای آن ساخته میشود، ویژگیها و زیباییهای خاص خود را دارد.
چون همه یکیست اندر اصل کار
شیشهها آرد تفاوت بیشمار
هوش مصنوعی: همه چیز در اصل و منبع خود یکی است، اما در ظاهر و نمود، تنوع و تفاوتهای بیشماری وجود دارد.
شیشههای بی تفاوت آورد
ور بخواهد او به کلی بشکند
هوش مصنوعی: اگر او بخواهد، شیشههای سرد و بیاحساس را به راحتی میتواند بشکند.
ور بخواهد همچنان بگذاردش
باز از نوعی دگر باز آردش
هوش مصنوعی: اگر بخواهد، میتواند دوباره او را به شکل دیگری به حال خود بگذارد.
هرچه زینسان میکند او کرده است
رنج بی حد اندر آن او برده است
هوش مصنوعی: هر چه او انجام میدهد، به خاطر زحماتی است که کشیده و رنجهای زیادی را متحمل شده است.
چونکه خود سازد یقین داند که اوست
از چه این کلی زبانها گفتگوست
هوش مصنوعی: زمانی که خود فرد به حقیقتی دست یابد، خوب میداند که این نتیجه از کجا ناشی میشود، به همین دلیل زبانها و صحبتها مختلف است.
چون همه من کردم و کردم خراب
هم من از من مر مرا گویم جواب
هوش مصنوعی: وقتی که تمام وجودم را به تو تقدیم کردم و خودم را از دست دادم، حالا باید از خودم بپرسم که چه پاسخ مناسبی برای این وضعیت دارم.
من همیدانم که این اسرار چیست
نقش این پرده درین پرگار چیست
هوش مصنوعی: من میدانم که این رازها چیست و معنای این پرده در این دایره چیست.
خرد گردانم تمامت نقشها
هیچ انجا باز مینکنم رها
هوش مصنوعی: من تمام نقشهها و طرحها را با خرد و اندیشمندی خود در دست میگیرم و در این مکان هیچچیز را باز نمیکنم و رها میسازم.
راز خود با تو بگویم زین همه
تا ترا مقصود جویم زین همه
هوش مصنوعی: میخواهم با تو از رازهایم صحبت کنم تا بتوا نمت به هدفم برسم.
تا جهان بر گفتگوی من شود
جملگی در جستجوی من شود
هوش مصنوعی: وقتی که دنیا به صحبتهای من توجه کند، همه در پی یافتن من خواهند بود.
تا مرا بشناسد این عقل فضول
گرچه آن جا میکند ردّ و قبول
هوش مصنوعی: هر چند که این عقل فضول ممکن است در جایی از من نظر مثبت یا منفی داشته باشد، اما تنها شناختی که از من پیدا میکند، ناشی از درک خود اوست.
تا مراد خود ز خود باقی کنم
عاقبت آن جمله در باقی کنم
هوش مصنوعی: برای رسیدن به خواستههایم، باید خود را از خودم جدا کنم و در نهایت همه چیز را در جاودانگی حفظ کنم.
رازهای دیگرم در پرده است
هیچکس آن راز حل ناکرده است
هوش مصنوعی: دیگر رازهای من هنوز در خفا مانده و هیچکس نتوانسته آنها را کشف کند.
آنچه من بنمودم آن جا اندکی
بیش ازین دیگر نباشد اندکی
هوش مصنوعی: آنچه من نمایش دادم، در آن مکان چیزی فراتر از این اندک نخواهد بود.
آنچه ما را در نهان پرده است
پرده اندر پرده اندر پرده است
هوش مصنوعی: هر چیزی که در دل پنهان داریم، در واقع در لایههای مختلف پوشیده شده است.
از پس پرده اگر یابی همه
راز ما را کل تو دریابی همه
هوش مصنوعی: اگر پشت پرده را ببینی و به همه رازهای ما پی ببری، آنگاه تو همه چیز را خواهی فهمید.
لیک این معنی مکن بر کس تو فاش
معنیام بنگر تو صورتبین مباش
هوش مصنوعی: اما این موضوع را با کسی در میان نگذار. به عمق معنا بنگر و تنها به ظاهر توجه نکن.
صورتت بشکن که تا تو بنگری
آنگهی از راز ما تو برخوری
هوش مصنوعی: به زیبایی و جذابیت چهرهات لطمه بزن، زیرا وقتی تو به آن نگاه کنی، به رازهای ما پی خواهی برد.
گر تو از راز درون آگه شوی
گرچه بیراهی ولی با ره شوی
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت درون خود آگاهی پیدا کنی، حتی اگر در مسیر درستی نباشی، به نوعی به مسیر درست هدایت میشوی.
راز من چون بر تو گردد جمله فاش
از عذاب جان و دل ایمن مباش
هوش مصنوعی: اگر راز من بر تو آشکار شود، بدان که در این صورت از درد و رنج جان و دلم در امان نخواهی بود.
دست من بر دست خود نه استوار
بعد از آن تو سرّ ما کن آشکار
هوش مصنوعی: دست من دیگر بر دست خودم مستحکم نیست؛ حالا تو راز ما را فاش کن و آشکار کن.
یک زمان در پردهٔ ما در خرام
یک زمانی بگذر از این ننگ و نام
هوش مصنوعی: مدتی در خفا و با آرامش زندگی کن، ولی زمانی هم برای فرار از این ننگ و نام به تحرک بپرداز.
نام و ننگ خود بکلی در فکن
صورت خود خرد اندر هم شکن
هوش مصنوعی: خودت را از سر و صورت بیرون بیانداز و تمام چیزهایی که به نام و آبرویت مربوط میشود را فراموش کن. خود را از این قیدها رها کن و به عمق وجودت توجه کن.
این صورت را کن بکلی خرد تو
تا که بر شیطان نماند عضو تو
هوش مصنوعی: این چهره و ظاهر خود را بهطور کامل از عقل و تفکر خالی کن تا هیچ قسمتی از وجودت در اختیار شیطان نماند.
از خیال خویشتن آیی برون
در درون پرده آیی از برون
هوش مصنوعی: از فکر و ذهن خود بیرون بیایی و در دل و روانت به عمق وجود خود نگاهی بیندازی.
آن خیال آنجا که تو دیدی همی
آن خیال از نقل آمد یک دمی
هوش مصنوعی: آن تصور یا خیالی که تو آنجا دیدی، به خاطر یک لحظه از جایی دیگر به اینجا آمده است.
در درون آیی همه آهنگ کن
نام خود بردار و خود بیننگ کن
هوش مصنوعی: به درون خود برو و به گوش دادن موسیقی بپرداز، نام خود را فراموش کن و بیپروا زندگی کن.
در درون پرده شو واقف ز ما
تات بنماییم هر دم جایها
هوش مصنوعی: در پشت پرده حضور، آگاه شو از حال ما، تا هر لحظه مکانهای مختلف را به تو نشان دهیم.
در درون پردهٔ عزّت خرام
در درون پردهٔ وحدت خرام
هوش مصنوعی: در درون پردهٔ افتخار و عزت خود با شگفتی و وقار حرکت کن، و همچنین در درون پردهٔ یکتایی و اتحاد نیز با حجاب و مهارت راه برو.
خاص آنجا شو اگر خواهی خلاص
تا شوی اندر درون پرده خاص
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از مشکلات و سختیها رها شوی، باید در جایگاه خاص و ویژهای قرار بگیری.
پرده بردار و بیا اسرار بین
هر دم از نوعی دگر گفتار بین
هوش مصنوعی: پردهها را کنار بزن و بیایید، هر لحظه با نگاهی جدید به رازها و حقایق بپردازیم.
پرده بردار و ببین راز مرا
این همه تمکین و اعزاز مرا
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن و درک کن که چه رازهایی در درون من نهفته است که این همه احترام و مقام برای من وجود دارد.
در درون پرده صاحب راز شو
آنگهی در سوی ایشان باز شو
هوش مصنوعی: درون رازها و اسرار خود را بشناس و سپس به سوی آنها برای ارتباط و فهم بیشتر برو.
آن همه صورت که دید آن زمان
دیگر از نوعی دگر بینی عیان
هوش مصنوعی: در آن زمان، تمام تصاویری که دید، از نوعی دیگر و متفاوت به وضوح نمایان بود.
آن دگر از صورت دیگر ببین
کل طلب کل جوی کل شو کل ببین
هوش مصنوعی: به آن دیگری که از منظری متفاوت نگاه میکند، توجه کن؛ تمام خواستهها را درک کن، همه چیز را جستجو کن و همه چیز را ببین.
صورت خود از میان برداریی
راز خود آنگه به کل دریابی
هوش مصنوعی: اگر چهره خود را کنار بزنی، راز وجودت را درک خواهی کرد و آنگاه به تمام حقیقت پی خواهی برد.
راز ما در پرده دل باز بین
آنگهی تو معنی و اعزاز بین
هوش مصنوعی: رازهای وجود ما در دل نهفته است. زمانی که دل را بگشایی و به عمق آن نگاه کنی، در آنجا میتوانی حقیقت را درک کنی و ارزش واقعی را ببینی.
در زمان و در مکان آی و برو
در مکان اندر زمان آی و برو
هوش مصنوعی: در هر زمان و مکانی میتوانی رفت و آمد کنی، اما در دل زمان، خود را در مکان و حال حاضر پیدا کن.
از مکان و از زمان شو تو برون
تا بیابی راز ما بی چه و چون
هوش مصنوعی: از جایی که هستی و از زمان حاضر خارج شو تا بتوانی راز ما را بدون هیچ قید و شرطی کشف کنی.
راز ما دریاب آنگه کل بباش
چون شوی تو کل بکل بیدل بباش
هوش مصنوعی: راز ما را درک کن و سپس تمام وجودت را در این معنا غرق کن. زمانی که به این فهم رسیدی، دیگر برای خودت دلی نداشته باش و به طور کامل در این حالت زندگی کن.
هر که کل شد، جزو را با او چه کار؟
و آنکه جان شد عضو را با او چه کار؟
هوش مصنوعی: هر کسی که به اتحاد و کلیت رسیده باشد، دیگر به جزئیات اهمیت نمیدهد. و کسی که به مقام روح و جان رسیده باشد، به بدن و اجزای آن نیازی ندارد.
کل شوی آنگاه چون بینی تو راز
اولین یابی به آخر هم تو باز
هوش مصنوعی: زمانی که به کمال رسیدی و خود را در آغوش عالم هستی قرار دادی، آنگاه خواهی دید که حقایق ابتدایی را در انتها نیز خواهی یافت.
هرکه ساز کوی ما سازد به کل
اول از پندار افتد او به ذل
هوش مصنوعی: هرکس به دنبال راه و روش ما بیفتد، در ابتدا از خیال و توهم دور خواهد شد و به حقایق و واقعیتها پی خواهد برد.
هر که خواهد از وصال ما دمی
حیرت جان سوز بیند عالمی
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد یک لحظه از وصال و نزدیکی ما را تجربه کند، باید دنیایی از حیرت و شگفتی را در دل خود احساس کند.
یک زمان اندر درون پرده آی
پردهٔ راز خود از پرده گشای
هوش مصنوعی: مدتی در پشت پرده بمان و سپس رازهای خود را از پرده بیرون بیاور.
مرد رهبین چون ز استاد این شنید
روی استاد حقیقی باز دید
هوش مصنوعی: مردی که در راه هدایت و رشد قرار دارد، وقتی از معلم خود این را شنید، توانست چهره واقعی استاد حقیقی را ببیند.
روی او میدید و او پنهان شده
در پس آن پرده او حیران شده
هوش مصنوعی: او زیبایی چهرهاش را مینگرد و در عین حال در پشت آن پرده، از حضور و حالت او شگفتزده شده است.
گفت ای استاد دور از انقلاب
از چه افکندی مرا در اضطراب؟
هوش مصنوعی: با کمال ادب از معلم خواستم که چرا به دور از تغییرات و دگرگونیها، مرا در حالتی پر از نگرانی و آشفتگی قرار دادهای؟
راه ده اندر درون پردهام
زانکه بیتو راه را گم کردهام
هوش مصنوعی: راهی که به درون وجودم میرسد، به خاطر توست؛ زیرا بدون تو، نمیتوانم مسیرم را پیدا کنم.
راه ده تا من درآیم سوی تو
چون درآیم من ببینم روی تو
هوش مصنوعی: بگذار تا من به نزد تو بیایم، و وقتی که وارد شدم، چهرهات را ببینم.
گر دهی راهم بیابم دور چرخ
چون دهی راهم رسم در غور چرخ
هوش مصنوعی: اگر راهی به من بدهی، در چرخ زمان به راحتی به مقصد میرسم، همانطور که اگر نقشهای از عمق چرخ زمان داشته باشم، میتوانم به درستی مسیرم را پیدا کنم.
پرده عشق ترا دوری کنم
بیخ غم از جان و از دل برکنم
هوش مصنوعی: من از عشق تو فاصله میگیرم تا غم و اندوه را از دل و جانم دور کنم.
حاجبی آمد برون از پرده او
ایستاد و دست او بگرفت او
هوش مصنوعی: یک نگهبان از پشت پرده بیرون آمد و ایستاد و دست او را گرفت.
گفت بسم اللّه که استاد جهان
میبرد اینجا ترا در میهمان
هوش مصنوعی: گفتن «بسمالله» نشان از آغاز کاری بزرگ و مهم است. در اینجا، گوینده اشاره دارد که استاد بزرگی در حال آمدن است تا تو را به مهمانیای دعوت کند که اهمیت زیادی دارد.
یک زمان در اندرون آی از برون
تا تورا باشم در آنجا رهنمون
هوش مصنوعی: مدتی به درون خود بیا و از دنیای بیرون فاصله بگیر تا بتوانم در آن جا تو را راهنمایی کنم.
دست او بگرفت و شد در پرده باز
اوفکند آن لحظه از هم پرده باز
هوش مصنوعی: او دستش را گرفت و در آن لحظه پرده کنار رفت و از هم جدا شد.
چون درون پرده شد بیخویشتن
درگذشته از وجود و جان و تن
هوش مصنوعی: وقتی که به درون پرده میرود، دیگری از خود بیخبر میشود و از وجود، جان و بدن خود عبور میکند.
عالم صغری چو در کبری فتاد
راز او کلّی در آن عالم گشاد
هوش مصنوعی: وقتی که موجودات کوچکتر (عالم صغری) در عالم بزرگتر (عالم کبری) وارد میشوند، اسرار و نکات کلی در آن دنیای بزرگ نمایان میشود.
راه کلی پرده اندر پرده بود
لیک آن راه از صفت گم کرده بود
هوش مصنوعی: راه کلی همچون پردهای در میان پردهها قرار دارد، اما این راه به خاطر ویژگیها و صفاتی که دارد، گم شده و از دست رفته است.
حاجب از چشمش نهان شد در زمان
مرد را لرزی درآمد در نهان
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره شده است که کسی که در برابر زیبایی و جذابیت دیگری قرار میگیرد، تحت تأثیر قرار میگیرد و احساساتی در درونش شکل میگیرد. این حالت میتواند به نوعی از هیجان یا اضطراب به خاطر دوری از آن فرد تعبیر شود.
ناگهان الحاح استاد او شنید
لیک مر استاد را آنجا ندید
هوش مصنوعی: ناگهان صدای درخواستی استادش را شنید، اما استاد را در آن مکان نیافت.