گنجور

بخش ۱۸ - حكایت

رفت پیش شاه محمود از یقین
ناگهی از عشق آن دریای دین
معرفت با شاه بحر و بر بگفت
هرچه بود ازوی به پیدا ونهفت
شاه دادش آنگهی درّی نفیس
برگرفت ورفت آن شیخ خسیس
خویشتن را در بر مردم فکند
در میان راه آن در هم فکند
درز دست او برفت و شد فنا
آنگهی درویش مسکین از قضا
ایستاد اندر میان راه او
خلق را زان کار کرد آگاه او
گفت ای خلقان مرا دری نفیس
اندرینجا گشت گم ماندم خسیس
اندرینجا در شه گم شد زمن
گم شد از من جان و عمر و دل ز تن
هر دو چشمم گشت تاریک اندرو
با که گویم این زمان من گفتگو
شه مرا در داد از من فوت شد
جان من زین درد اندر موت شد
هر که آن دُر باز یابد مرو را
بدهمش گنجی در آنجا بی بها
عاقلی گفتش که تو شوریدهٔ
تو مگر در خواب گنجی دیدهٔ
گنج حق تو از کجا آوردهٔ
در مجو اکنون چو در گم کردهٔ
نام گنج از خویشتن دیگر مجوی
چون نکونیست این سخن دیگر مگوی
گر کسی این سر ز گفتن بشنود
اندرین آنگه ترا تاوان بود
گوید این گنج از کجا آورده است
یا مگر این گنج از شه برده است
مر ترا از کار رنج آید پدید
از کجا آنگاه گنج آید پدید
گفت ای عاقل مرا زین رمز خود
هست اسرار نهان دور از خرد
تو ندانی این سخن اسرار ماست
از کجا آیدترا در دیده راست
مرمرا صد گنج دیگر هست بیش
بامنست آن گنج لیکن هست پیش
مرمرا صد گنج زر حاصل شدست
جان من زین گفت و گو واصل شدست
که من آن در را ربایم گنج چیست
اندر آنجا گنج و زر از بهر کیست
چون مرا زر باشدم گنجی بگیر
اندرین سودا مرا رنجی مگیر
چون مرا در گشت پیدا آن زمان
گنج گوهر چه و گنج آسمان
گنج معنی بی شمارست از عدد
لیک کمتر باشدم در از عدد
در بعمری آید از بحر برون
لیک گنجم هست بسیاری برون
مرد از گفتار او خیره بماند
چشم او از این سخن تیره بماند
عاقلان در سوی کل حیران شدند
بر مثال ذرّه سرگردان شدند
راه عشق آمد جنونی بی فنون
تو ندانی این سخن ای ذوفنون
زانکه این رمز از مکانی دیگرست
گفت ما از ترجمانی دیگرست
ای ز تو گمگشته درّی بی بها
تو ندانستی و کردی آن فنا
شه ترا گنجی بداد از گنج خویش
گم بکردی گرچه بردی رنج خویش
در شه در راه تو گم کردهٔ
در میان صد هزاران پردهٔ
گنج معنی میدهی بر باد تو
میپزی سودای همچون باد تو
ای دریغا درّ حق درباختی
در معنی را دمی نشناختی
ای دریغا رنج برد وسعیها
در زمانی گشت منثور و هبا
ای دریغا رنج برد تو غمست
اندرین خانه گرفته ماتمست
کس ندید آن در تو از خود بازیاب
بار دیگر اندر این ره بازیاب
هم امیدی دار بر امید حق
تا مگر آید ترا در ره سبق
در او چون باز دیدی دار گوش
بعد از آن آن در شود حلقه بگوش
حلقهٔ آن در تو در گوشت مکن
هر دو عالم را فراموشت مکن
شاه چون دری ترا بخشیده بود
بر امیدی بی بها بخشیده بود
قیمت درّش عیان نشناختی
عاقبت از دست خود انداختی
هم بخواهی در راه در بحر او
در میان راه آن دریا مجو
آن در از آنجا که آمد باز رفت
همچنان در رتبت و اعزاز رفت
رو بر شاه و دگر در بازیاب
دیدن او را دگر اعزاز یاب
چون ترا باری دگر بخشد همان
میشود آن در درجانت نهان
در جان چون گم شود در راه او
بعد از آن گردد بجان آگاه او
هم از آن دریا که آمد پیش تو
هم به آن دریا شود خود پیش تو
هم از آن دریا بیابی باز دُر
بیش ازین آخر مگو بسیار پر
ای چو تو دری دگر در نامدست
از چه این گفتار تو برآمدست
هست این گفتار تو بهتر ز دُر
زانکه بحر و بر پرست از سلک در
این چه درهایست مکنون آمده
از بُن در مایه بیرون آمده
این چنین درها که هست در قعر جان
حاصل آن گشت این کون و مکان
این چنین درها که به از جوهرست
از معانی آن همه پر زیورست
ای خزینه پر ز درها کردهٔ
آنگهی تو قصد اعلا کردهٔ
در های تو همه پر گوهرست
از برای تو همه پر زیورست
درهای توعجب پرجوهرست
مر ترا در بحر دل در دفترست
در چکاند لفظ گوهر بار تو
این در اکنون هست اندر بار تو
قیمت این در نداند هیچکس
جز نفخت فیه من روحی و بس
قیمت در تو هر دوعالم است
جوهر مثل تو در عالم کمست
جوهری بس بی نهایت آمدست
تا ابد بی حد و غایت آمدست
تو ز دست خویش آسان دادهٔ
در طلب بسیار تو جان دادهٔ
شاه دری مر ترا داد از کرم
گم بکردی باز دیدی لاجرم
شاه اندر عاقبت بارت دهد
منت آن نیز هم خودبر نهد
ای بداده جوهر در رایگان
جوهر تو بی نشان و با نشان
هست جویای تو بسیاری درین
تا ورا بدهی تو این در ثمین
هر کرا خواهی دهی در اصل کار
آنگهی گوئی تو این در گوش دار
چونکه بستاند دراز تو گم شود
همچو یک قطره که با قلزم شود
بعداز آن در راه تو گم میشود
با وجود جسم هم گم میشود
دُر کند گم باز یابد پیش تو
گرچه بسیاری بود هم پیش تو
رنج باید برد تا گنج آیدت
گنج در دست تو بی رنج آیدت
رنج باید برد تا درمان بود
جان دهی امید هم جانان بود
رنج بی حد میبرم در هر نفس
یک زمان زین رنج فریادم برس
رنج برد کوی تو رنجی خوشست
درد تو در کنج جان گنجی خوشست
دادیم دری و آن گم کردهام
خون دل اندر طلب پرخوردهام
گرمرا بار دگر آید بدست
جان دهم از شوق و گردم مست مست
آن نشان هم پیش ذاتت میدهند
صورت و معنی حیاتت میدهند
بازده از روی بخشش در من
ای تو نور چشم و روح و جان تن
بازده آن در که بخشیدی نخست
تا شوم بار دگر من تندرست
اندرین ره زار و حیران ماندهام
روز و شب از عشق گریان ماندهام
در تو میجویم دُر از دریای تو
اوفتاده اندرین سودای تو
هم درین بازار خواهم گشت من
تا مگر در باز یابم پر ثمن
هم نشان در مرا دیگر دهی
تا شود پیدا مرا از وی بهی
درّ تو هر گه که باشد پیش من
مرهمی یابد دگر این ریش من
دُر خود را باز جو ای دل شده
پای کرده هر زمان در گل شده
بس که خود را چون چراغی سوختم
اندرین سودا دلم افروختم
خواهم آمد سوی بازار تو من
تا مگر پیدا شود در بی سخن
سرسوی بازار تو خواهم نهاد
گریه و فریاد درخواهم نهاد
هم نظر افکن مرا بر جان و دل
پای این بیچاره بیرون کن ز گل
در تو من بازجویم در تو
من طلب کارم بجویم در تو
در تو در قعردارندش نشان
میروم اندر طلب من هر زمان
زینت در آن کسی داند که او
در معانی آورد این گفت و گو
مشتری چون دید او را پیش در
پس بهای در شود ز آن بیشتر
چون طلب کار درآید مشتری
در بهای او نهد سر بر سری
هرکه آن درخواست جان دادش بها
بعد از آن سر بر سران دادش بها

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رفت پیش شاه محمود از یقین
ناگهی از عشق آن دریای دین
هوش مصنوعی: او به سوی شاه محمود رفت و ناگهان به خاطر عشق عمیق به دین، از درون احساساتی عاطفی و قوی را تجربه کرد.
معرفت با شاه بحر و بر بگفت
هرچه بود ازوی به پیدا ونهفت
هوش مصنوعی: آگاهی و شناختی که از دریا و وجود بزرگ الهی داشتم، تمامی آنچه را که از او می‌دانستم، به صورت آشکار بیان کردم و چیزی را پنهان نکردم.
شاه دادش آنگهی درّی نفیس
برگرفت ورفت آن شیخ خسیس
هوش مصنوعی: پادشاه سپس یک جواهر با ارزش را برداشت و آن مرد بزرگ که بخیل بود، رفت.
خویشتن را در بر مردم فکند
در میان راه آن در هم فکند
هوش مصنوعی: انسان باید در تعامل با دیگران خود را بشناسد و در ارتباطاتش، هویت و شخصیتش را در معرض قضاوت و شناخت آنها قرار دهد. او باید در شناخت مردم و برخورد با آن‌ها با دقت عمل کند تا در این مسیر دچار سردرگمی نشود.
درز دست او برفت و شد فنا
آنگهی درویش مسکین از قضا
هوش مصنوعی: دست او از بین رفت و نابود شد، سپس درویش بیچاره به سرنوشتش برخورد.
ایستاد اندر میان راه او
خلق را زان کار کرد آگاه او
هوش مصنوعی: او در وسط راه ایستاده و مردم را از آنچه که انجام می‌دهد آگاه می‌کند.
گفت ای خلقان مرا دری نفیس
اندرینجا گشت گم ماندم خسیس
هوش مصنوعی: گفت ای مردم، من در اینجا یک گنج باارزش دارم که گم شده است و من، حقیر و بی‌ارزش، در جستجوی آن مانده‌ام.
اندرینجا در شه گم شد زمن
گم شد از من جان و عمر و دل ز تن
هوش مصنوعی: در اینجا در اثر عشق به شاه، از خودم بی‌خبر شدم و جان، عمر و دل‌ام را از دست دادم.
هر دو چشمم گشت تاریک اندرو
با که گویم این زمان من گفتگو
هوش مصنوعی: چشم‌هایم به خاطر غم و اندوه تاریک شده است و نمی‌دانم با چه کسی در این لحظه صحبت کنم.
شه مرا در داد از من فوت شد
جان من زین درد اندر موت شد
هوش مصنوعی: اینجا شاعر از درد و رنجی صحبت می‌کند که احساس می‌کند موجب از دست رفتن جانش شده است. او به نوعی از بی‌عدالتی یا ظلم صحبت می‌کند که باعث می‌شود روحش در این وضعیت از بین برود. به طور کلی، احساس ناامیدی و حسرت در این کلمات نهفته است.
هر که آن دُر باز یابد مرو را
بدهمش گنجی در آنجا بی بها
هوش مصنوعی: هر کسی که بتواند آن مروارید را پیدا کند، به او گنجی در آنجا می‌دهم که ارزشش بی‌نظیر است.
عاقلی گفتش که تو شوریدهٔ
تو مگر در خواب گنجی دیدهٔ
هوش مصنوعی: عاقلی به او گفت که آیا تو دیوانه‌ای؟ مگر در خواب گنجی دیده‌ای که این‌گونه غرق در خیال‌های باطل هستی؟
گنج حق تو از کجا آوردهٔ
در مجو اکنون چو در گم کردهٔ
هوش مصنوعی: هرگز به دنبال گنج و ثروت حقیقی نگرد، زیرا آنچه که باید بدانی و داشته باشی، در درون خودت است. وقتی خود را گم کرده‌ای، چگونه می‌توانی به دنیای بیرون امید داشته باشی؟
نام گنج از خویشتن دیگر مجوی
چون نکونیست این سخن دیگر مگوی
هوش مصنوعی: به دنبال گنجی از خودت نباش، چون اگر آن را پیدا نکردی، دیگر درباره‌اش صحبت نکن.
گر کسی این سر ز گفتن بشنود
اندرین آنگه ترا تاوان بود
هوش مصنوعی: اگر کسی این موضوع را از تو بشنود، در آن صورت تو باید پاسخگوی کار خود باشی.
گوید این گنج از کجا آورده است
یا مگر این گنج از شه برده است
هوش مصنوعی: می‌گوید این ثروت از کجا آمده است یا آیا این财富 از پادشاه به دست آمده است؟
مر ترا از کار رنج آید پدید
از کجا آنگاه گنج آید پدید
هوش مصنوعی: از زحمت و تلاش تو، مشکلات و رنج‌ها مشخص می‌شود. پس از آن نباید انتظار داشته باشی که به شتاب و آسانی به موفقیت و ثروت برسی.
گفت ای عاقل مرا زین رمز خود
هست اسرار نهان دور از خرد
هوش مصنوعی: ای عاقل، به من بگو که این راز کهنه چیست، چرا که اسراری در آن نهفته است که از درک ما دور هستند.
تو ندانی این سخن اسرار ماست
از کجا آیدترا در دیده راست
هوش مصنوعی: تو از رازهای ما خبر نداری و نمی‌دانی این سخن از کجا به تو می‌رسد، در حالی که تو بر این چیزها آگاهی نداری.
مرمرا صد گنج دیگر هست بیش
بامنست آن گنج لیکن هست پیش
هوش مصنوعی: من صد گنج دیگر دارم که بیشتر از آنچه برایم مهم است، با من همراه است. اما آن گنج واقعی در درون من وجود دارد و در حال حاضر پیش من نیست.
مرمرا صد گنج زر حاصل شدست
جان من زین گفت و گو واصل شدست
هوش مصنوعی: من با این گفتگو و بحث، به ارزشمندی و ثروتی بزرگ دست یافته‌ام و جانم از این کلام بهره‌مند شده است.
که من آن در را ربایم گنج چیست
اندر آنجا گنج و زر از بهر کیست
هوش مصنوعی: من آن در را می‌کشم، ثروت در آنجا چیست؟ این طلا و نقره‌ها برای چه کسی است؟
چون مرا زر باشدم گنجی بگیر
اندرین سودا مرا رنجی مگیر
هوش مصنوعی: وقتی که من به سمت ثروت و گنج رفتم، در این مسیر از مشکلات و رنج‌ها دوری کن.
چون مرا در گشت پیدا آن زمان
گنج گوهر چه و گنج آسمان
هوش مصنوعی: وقتی به من حقیقت و واقعیت را نشان دادی، دیگر چه ارزشی دارد گنج‌های دنیوی یا آسمانی؟
گنج معنی بی شمارست از عدد
لیک کمتر باشدم در از عدد
هوش مصنوعی: معنای این بیت بیانگر آن است که مضمون و معنا بسیار زیاد و بی‌نهایت است، اما وقتی به عدد و شمارش می‌رسیم، به وضوح می‌بینیم که این معانی کمتر از آنچه که تصور می‌شود، وجود دارند. در واقع، ثروت واقعی در عمق و کیفیت معانی نهفته است، نه در تعداد آنها.
در بعمری آید از بحر برون
لیک گنجم هست بسیاری برون
هوش مصنوعی: در طول عمر انسان، چیزی از دریا خارج می‌شود، اما در عین حال، بسیاری از چیزها نیز در درون او وجود دارد.
مرد از گفتار او خیره بماند
چشم او از این سخن تیره بماند
هوش مصنوعی: زبان او فرد را متحیر کرد و نگاهش از این حرف غمگین و تار شد.
عاقلان در سوی کل حیران شدند
بر مثال ذرّه سرگردان شدند
هوش مصنوعی: عقل‌مندان متوجه شده‌اند که در برابر حقیقت عظیم، مانند ذره‌ای سرگردان و گیج شده‌اند. آنها در جستجوی فهم و درک کلیات امور هستند، اما در این راه، دچار سردرگمی می‌شوند.
راه عشق آمد جنونی بی فنون
تو ندانی این سخن ای ذوفنون
هوش مصنوعی: راه عشق، سفری پر از شور و شوق است که بی‌هیچ مهارت و دانشی انجام می‌شود. تو که دارای فنون و هنرهای متعدد هستی، این حقیقت را نمی‌دانی.
زانکه این رمز از مکانی دیگرست
گفت ما از ترجمانی دیگرست
هوش مصنوعی: این پیام به این نکته اشاره دارد که این راز و مفهوم از جایی دیگر نشأت گرفته و ما آن را به شیوه‌ای دیگر توضیح می‌دهیم.
ای ز تو گمگشته درّی بی بها
تو ندانستی و کردی آن فنا
هوش مصنوعی: تو که گوهری بی‌قیمت را از دست داده‌ای، نمی‌دانی چقدر ارزشمند بوده و چطور آن را نابود کردی.
شه ترا گنجی بداد از گنج خویش
گم بکردی گرچه بردی رنج خویش
هوش مصنوعی: پادشاه از دارایی‌های خود به تو نعمتی بخشیده است، اگرچه ممکن است برای به دست آوردن آن زحمت کشیده باشی.
در شه در راه تو گم کردهٔ
در میان صد هزاران پردهٔ
هوش مصنوعی: در شهر برای تو گم شدم و در میان صد هزار پرده، خود را فراموش کرده‌ام.
گنج معنی میدهی بر باد تو
میپزی سودای همچون باد تو
هوش مصنوعی: تو برای باد معنی و ارزش قائل می‌شوی و همچون باد، خیال و آرزوی خود را به سر می‌پروری.
ای دریغا درّ حق درباختی
در معنی را دمی نشناختی
هوش مصنوعی: ای کاش، جواهری از حقیقت را که ارزشمند بود از دست دادی، زیرا نتوانستی آن را در یک لحظه بشناسی.
ای دریغا رنج برد وسعیها
در زمانی گشت منثور و هبا
هوش مصنوعی: ای کاش که زحمت‌ها و تلاش‌های او در زمانی به نتیجه می‌رسید و هدر نمی‌رفت.
ای دریغا رنج برد تو غمست
اندرین خانه گرفته ماتمست
هوش مصنوعی: ای کاش تو در این خانه غم و اندوه را تحمل نمی‌کردی و از رنج‌ها آزاد بودی.
کس ندید آن در تو از خود بازیاب
بار دیگر اندر این ره بازیاب
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نتوانسته از خود بازبینی کند، بار دیگر در این مسیر خود را بازآفرینی کن.
هم امیدی دار بر امید حق
تا مگر آید ترا در ره سبق
هوش مصنوعی: به امید حق امیدوار باش، شاید در مسیر موفقیت به تو برسد و به تو یاری دهد.
در او چون باز دیدی دار گوش
بعد از آن آن در شود حلقه بگوش
هوش مصنوعی: اگر در وجود او مانند پرنده‌ای آزاد و روشن‌بین بودی، پس از آن، آن در به حلقه‌ای بر گوش تو تبدیل می‌شود.
حلقهٔ آن در تو در گوشت مکن
هر دو عالم را فراموشت مکن
هوش مصنوعی: در این بیت، گفته می‌شود که نباید به زینت‌های دنیوی و خوشی‌های آن وابسته شد و در عوض باید به یاد هدف اصلی و مهم زندگی بود. به این معنا که اگر به چیزهای فانی و زودگذر دل ببندی، همه چیزهای خوب و مهم را فراموش می‌کنی.
شاه چون دری ترا بخشیده بود
بر امیدی بی بها بخشیده بود
هوش مصنوعی: شاه به تو مقامی چون دریا عطا کرده بود، اما این بخشش بر پایه یک امید بی‌اساس بوده است.
قیمت درّش عیان نشناختی
عاقبت از دست خود انداختی
هوش مصنوعی: اگر ارزش واقعی چیزی را نتوانستی تشخیص دهی، بالاخره آن را به راحتی از دست خواهی داد.
هم بخواهی در راه در بحر او
در میان راه آن دریا مجو
هوش مصنوعی: اگر خواستی به دریا بروی، در میانه‌ی راه، دنبال دریای دیگری نگرد.
آن در از آنجا که آمد باز رفت
همچنان در رتبت و اعزاز رفت
هوش مصنوعی: در و ورود همانطور که آمده بود، دوباره رفت و این در مسیر خود به احترام و مقامش ادامه داد.
رو بر شاه و دگر در بازیاب
دیدن او را دگر اعزاز یاب
هوش مصنوعی: به نگاه من به پادشاه، و وقتی که او را دوباره در بازیاب ببینم، او را مورد احترام و ارادت قرار می‌دهم.
چون ترا باری دگر بخشد همان
میشود آن در درجانت نهان
هوش مصنوعی: زمانی که او دوباره به تو چیزی بدهد، همان چیزی که در دل و جانت نهفته است، بروز می‌کند.
در جان چون گم شود در راه او
بعد از آن گردد بجان آگاه او
هوش مصنوعی: وقتی که در دل انسان عشق و حضور خداوند گم شود، پس از آن، دل او به حقیقتی از معرفت و آگاهی دست پیدا می‌کند.
هم از آن دریا که آمد پیش تو
هم به آن دریا شود خود پیش تو
هوش مصنوعی: هر کسی که از دریا به تو نزدیک شده، دوباره به همان دریا خواهد رفت.
هم از آن دریا بیابی باز دُر
بیش ازین آخر مگو بسیار پر
هوش مصنوعی: از آن دریا، گوهر و زیبایی بیشتری خواهی یافت، پس دیگر چیزی نگو که از این حرف‌ها گذشته است.
ای چو تو دری دگر در نامدست
از چه این گفتار تو برآمدست
هوش مصنوعی: ای تو که مانند دریا هستی و دیگر درهای عالم به تو راه ندارند، پس این سخن تو از کجا آمده است؟
هست این گفتار تو بهتر ز دُر
زانکه بحر و بر پرست از سلک در
هوش مصنوعی: این سخن تو ارزشمندتر از جواهر است، زیرا دریا و خشکی نیز از زنجیره این کلام بهره‌مندند.
این چه درهایست مکنون آمده
از بُن در مایه بیرون آمده
هوش مصنوعی: این چه درهایی است که پنهان شده و از عمق وجود به بیرون آمده‌اند؟
این چنین درها که هست در قعر جان
حاصل آن گشت این کون و مکان
هوش مصنوعی: این درهایی که در عمق وجود انسان وجود دارد، نتیجه و ثمره وجود این جهان و مکان است.
این چنین درها که به از جوهرست
از معانی آن همه پر زیورست
هوش مصنوعی: این درها که به زیبایی و ارزش خود جلوه‌گرند، از معنای عمیق و پرباری پر شده‌اند.
ای خزینه پر ز درها کردهٔ
آنگهی تو قصد اعلا کردهٔ
هوش مصنوعی: ای خزانه‌ای که پر از درهای مختلف هستی، تو به سوی هدف‌های والاتر گام برداشته‌ای.
در های تو همه پر گوهرست
از برای تو همه پر زیورست
هوش مصنوعی: درها و ورودیت به فضایی پر از زیبایی و ارزش است و همه چیز برای تو زینت و زیبایی دارد.
درهای توعجب پرجوهرست
مر ترا در بحر دل در دفترست
هوش مصنوعی: درهای تو پر از شگفتی و ارزش است، تو همچون دریا در دل یک دفتر هستی.
در چکاند لفظ گوهر بار تو
این در اکنون هست اندر بار تو
هوش مصنوعی: حرف‌های باارزش تو در حال حاضر در اینجا وجود دارد و به شیوه‌ای خاص بر من تأثیر می‌گذارد.
قیمت این در نداند هیچکس
جز نفخت فیه من روحی و بس
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌داند که ارزش این در چقدر است، جز آن که من از روح خود در آن دمیدم و بس.
قیمت در تو هر دوعالم است
جوهر مثل تو در عالم کمست
هوش مصنوعی: قیمت تو در تمام دنیا بسیار بالاست و مانند تو در این جهان کم پیدا می‌شود.
جوهری بس بی نهایت آمدست
تا ابد بی حد و غایت آمدست
هوش مصنوعی: این جمله به ما می‌گوید که یک جواهر بسیار ارزشمند و بی‌نظیر وجود دارد که به صورت نا محدود و بی‌پایان ادامه دارد. به عبارتی، ارزش و زیبایی آن جواهر هیچ مرزی ندارد و همیشه وجود خواهد داشت.
تو ز دست خویش آسان دادهٔ
در طلب بسیار تو جان دادهٔ
هوش مصنوعی: تو به راحتی از دست خود گذشتی و در پی چیزهایی که بسیار می‌خواهی، جانت را فدای آن‌ها کردی.
شاه دری مر ترا داد از کرم
گم بکردی باز دیدی لاجرم
هوش مصنوعی: شاه به خاطر نیکوکاری‌اش در را به تو داد، اما وقتی گم شدی و دوباره توانستی ببینی، متوجه شدی که این نعمت از کجا آمده است.
شاه اندر عاقبت بارت دهد
منت آن نیز هم خودبر نهد
هوش مصنوعی: در نهایت، پادشاه بر تو منت می‌نهد و تمام امور را به خود تو واگذار می‌کند.
ای بداده جوهر در رایگان
جوهر تو بی نشان و با نشان
هوش مصنوعی: ای کسی که به دیگران چیزهای باارزش می‌دهی، تو خودت هم جوهر و ارزش داری، حتی اگر در ظاهر مشخص نباشد.
هست جویای تو بسیاری درین
تا ورا بدهی تو این در ثمین
هوش مصنوعی: بسیاری در اینجا هستند که به دنبال تو هستند، پس تو باید به آنها چیزی از خودت بدهی که ارزشمند باشد.
هر کرا خواهی دهی در اصل کار
آنگهی گوئی تو این در گوش دار
هوش مصنوعی: هر کسی را که بخواهی در کار اصلی کمک کن، آنگاه می‌توانی به او بگویی این مطلب را به خاطر بسپارد.
چونکه بستاند دراز تو گم شود
همچو یک قطره که با قلزم شود
هوش مصنوعی: وقتی که درختی بزرگ و سرسبز شود، وجود تو گم می‌شود مثل قطره‌ای که در دریا می‌افتد و در آن گم می‌شود.
بعداز آن در راه تو گم میشود
با وجود جسم هم گم میشود
هوش مصنوعی: پس از آن، در مسیر تو انسان به اشتباه می‌رود و حتی با وجود وجود فیزیکی‌اش هم به نوعی گم می‌شود.
دُر کند گم باز یابد پیش تو
گرچه بسیاری بود هم پیش تو
هوش مصنوعی: اگرچه چیزهای ارزشمندی گم شده‌اند، اما در نهایت دوباره پیدا می‌شوند، حتی اگر در اطراف تو چیزهای زیادی وجود داشته باشد.
رنج باید برد تا گنج آیدت
گنج در دست تو بی رنج آیدت
هوش مصنوعی: برای رسیدن به موفقیت و دستیابی به ثروت، لازم است که تحمل سختی‌ها و مشکلات را داشته باشی. ثروت و نعمت به راحتی به کسی که زحمت نمی‌کشد، نمی‌رسد.
رنج باید برد تا درمان بود
جان دهی امید هم جانان بود
هوش مصنوعی: برای رسیدن به آرامش و درمان دردها، باید رنج و سختی را تحمل کرد؛ زیرا امید به محبوب و معشوقی که در دل داریم، روح را زنده نگه می‌دارد.
رنج بی حد میبرم در هر نفس
یک زمان زین رنج فریادم برس
هوش مصنوعی: من در هر لحظه از زندگی‌ام درد فراوانی را تحمل می‌کنم، بنابراین از این درد به شدت فریاد می‌زنم و کمک می‌خواهم.
رنج برد کوی تو رنجی خوشست
درد تو در کنج جان گنجی خوشست
هوش مصنوعی: ای کاش! رنج و درد در راه عشق تو برایم خوشایند است. این درد که در عمق جانم نشسته، برای من همچون گنجی ارزشمند است.
دادیم دری و آن گم کردهام
خون دل اندر طلب پرخوردهام
هوش مصنوعی: ما درخواستی داشتیم و آن را گم کرده‌ایم، در حالی که با تمام وجود به دنبال آن هستیم و در دل غم و درد داریم.
گرمرا بار دگر آید بدست
جان دهم از شوق و گردم مست مست
هوش مصنوعی: اگر دوباره به من محبت کنی، جانم را از شوق تقدیم می‌کنم و به شدت خوشحال و سرمست می‌شوم.
آن نشان هم پیش ذاتت میدهند
صورت و معنی حیاتت میدهند
هوش مصنوعی: آنها به تو نشان می‌دهند که چطور باید در زندگی خود را بشناسی و معنای وجودت را درک کنی.
بازده از روی بخشش در من
ای تو نور چشم و روح و جان تن
هوش مصنوعی: بازده از روی لطف و محبت تو در من، ای کسی که نور چشم و روح و جان منی.
بازده آن در که بخشیدی نخست
تا شوم بار دگر من تندرست
هوش مصنوعی: آنچه به دیگران سپردی، دوباره به سوی تو خواهد آمد و باعث بهبودی و صحت تو خواهد شد.
اندرین ره زار و حیران ماندهام
روز و شب از عشق گریان ماندهام
هوش مصنوعی: در این مسیر بسیار دچار سردرگمی و ناراحتی شدم و روز و شب به خاطر عشق، در حال گریه کردن هستم.
در تو میجویم دُر از دریای تو
اوفتاده اندرین سودای تو
هوش مصنوعی: من در تو به جستجوی گوهرهایی می‌پردازم که از دریای وجود تو به زمین افتاده‌اند و به این خاطر به این آرزوی تو دل بسته‌ام.
هم درین بازار خواهم گشت من
تا مگر در باز یابم پر ثمن
هوش مصنوعی: من در این بازار به دنبال چیزی می‌گردم، شاید بتوانم گنجی با ارزش پیدا کنم.
هم نشان در مرا دیگر دهی
تا شود پیدا مرا از وی بهی
هوش مصنوعی: لطفاً نشانی از خودت به من بده تا بتوانم به خوبی تو را بشناسم و شناسایی کنم.
درّ تو هر گه که باشد پیش من
مرهمی یابد دگر این ریش من
هوش مصنوعی: هر زمان که تو نزد من باشی، زخم‌های دلم التیامی می‌یابند؛ دیگر رنج و درد وجودم مهم نیست.
دُر خود را باز جو ای دل شده
پای کرده هر زمان در گل شده
هوش مصنوعی: ای دل، جواهر ارزشمند خود را دوباره بیاب و هر بار که به گل و ریختن در آن گرفتار می‌شوی، به یاد داشته باش که باید به دنبال ارزش‌های واقعی خود باشی.
بس که خود را چون چراغی سوختم
اندرین سودا دلم افروختم
هوش مصنوعی: من به اندازه‌ای خود را فدای این عشق کرده‌ام که همچون چراغی سوخته‌ام و دل خود را شعله‌ور کرده‌ام.
خواهم آمد سوی بازار تو من
تا مگر پیدا شود در بی سخن
هوش مصنوعی: می‌خواهم به سوی بازار تو بیایم، شاید در سکوت و بی‌گفت‌وگو چیزی پیدا شود.
سرسوی بازار تو خواهم نهاد
گریه و فریاد درخواهم نهاد
هوش مصنوعی: من قصد دارم در بازار با صدای بلند اشک بریزم و فریاد بزنم تا صدای درخواست‌هایم را به گوش همه برسانم.
هم نظر افکن مرا بر جان و دل
پای این بیچاره بیرون کن ز گل
هوش مصنوعی: نگاهت را بر من بینداز و به جان و دل من توجه کن، این فرد بیچاره را از غم و رنج نجات بده.
در تو من بازجویم در تو
من طلب کارم بجویم در تو
هوش مصنوعی: من در جستجوی تو هستم و به دنبال تو می‌گردم، زیرا تو را خواسته‌ام و به تو نیاز دارم.
در تو در قعردارندش نشان
میروم اندر طلب من هر زمان
هوش مصنوعی: در تو نشانه‌ای از قضا و قدر وجود دارد، و من همه‌گاه در جستجوی تو هستم.
زینت در آن کسی داند که او
در معانی آورد این گفت و گو
هوش مصنوعی: زیبایی و ارزش واقعی درک و فهم معانی عمیق این کلمات است، که تنها کسی می‌تواند به آن دست یابد که در این جنبه‌ها تبحر داشته باشد.
مشتری چون دید او را پیش در
پس بهای در شود ز آن بیشتر
هوش مصنوعی: وقتی مشتری آن شخص را در جلو و در پس بهای در (در حقیقت هزینه‌ای که باید پرداخت کند) می‌بیند، بیشتر به خریدش رغبت پیدا می‌کند.
چون طلب کار درآید مشتری
در بهای او نهد سر بر سری
هوش مصنوعی: زمانی که یک خواسته یا نیازی پیش می‌آید، مشتری به دنبال برآورده کردن آن است و در این مسیر، احترام و توجه خود را به خواسته‌ها می‌گذارد.
هرکه آن درخواست جان دادش بها
بعد از آن سر بر سران دادش بها
هوش مصنوعی: هر کسی که درخواستی از دل را با جان و دل انجام دهد، بعد از آن، به مقام و منزلت بالایی دست پیدا می‌کند و ارزش و مقامش افزایش می‌یابد.