بخش ۱۷ - حكایت
دید مردی را یکی در چشمهای
در بر چشمه بکرده رخنهای
اندران رخنه نشسته بود او
در ز مردم بر رخ خود بسته او
هر زمان در سوی چشمه تاختی
خویشتن در چشمه میانداختی
در میان چشمه خوردی غوطهای
بسته بد اندر میانش فوطهای
چون بکردی او شنا از پیش و پس
بازگردیدی از آن ره در نفس
اندران چشمه عجب نگریستی
دمبهدم از خود بخود بگریستی
دست را بر سر زدی از درد و خشم
خون بباریدی در آن چشمه و چشم
آن عزیز از وی بپرسیدی بهراز
کز برای چیست این سختی و آز
خود چه بودهست از برای چیست این؟
گریهات را از برای کیست این؟
گفت سی سال است تا من اندرین
چشمهام بنشسته دلزار و حزین
هست درّی اندرین چشمه عجب
از برای این برم اینجا تعب
از برای دُر درین زاری منم
اندرین جا بر چنین خواری منم
در همی جویم من اندر چشمه باز
بو که اندر آورم در چنگ باز
هردم اندر وی شنایی میبرم
وز لب این چشمه آبی میخورم
تا مگر آن در شود روزی مرا
باز آید بخت و پیروزی مرا
حال من اینست که گفتم اندکی
گر نمیدانی بگفتم بیشکی
این سخن بر راستی بشنفتهای
یا چو من تو نیز بس آشفتهای؟
گفت او را کای عزیز کامکار
کی شود دَر چشمهای دُر آشکار
در ز بحر آرند و در کانها برند
بلکه پیش زینت جانها برند
گر تو اندر چشمه درجویی همی
رنج باید برد از بیش و کمی
گر ترا از چشمه در حاصل شود
رنجبرد تو عجب باطل شود
کس نشان در درین چشمه نداد
خود کسی که در درین چشمه نهاد
تا کسی ننمایدت در نفیس
ورنه این کار تو میبینم خسیس
از کسی دیگر بیابی ناگهان
تو نظر کن اندر آن در یک زمان
تا دل تو برقرار آید مقیم
وارهی زین رنج و زین درد الیم
تا چو دریابی زمانی بنگری
بعد از این بر راه خود خوش بگذری
تا چو در بینی و سودا کم شود
این همه زحمت در آنجا کم شود
ورنه اندر چشمه هرگز دربود؟
یا کسی این راز هرگز بشنود؟
خیز و اندر بحر شو این در بیاب
خیز این بشنو ز من زین سر متاب
گر بسی اینجا بیابی در کنون
عاقبت آید بهتو صرع و جنون
این زمان در اولین پایهای
یا جنون را تو کنون همسایهای
این زمان در کار رنجی میبری
غم بسی در پرده دل میخوری
تا مگر بویی بیابی از یقین
لیک هستی این زمان اندر پسین
آنکه او در برد او غوّاص بود
در میان خاص و عام او خاص بود
آنکه او دریافت جانش زنده شد
در میان خلق او داننده شد
سالها باید درون آب را
قطرهای باید که آرد تاب را
سالها باید که دُری شبچراغ
در صدف پیدا شود گردد چراغ
سالها باید که تا درّی چنین
آورد بیرون و گردد مرسلین
در بحر کاینات است مصطفی
بر همه خلق جهان او پیشوا
او که خود دریست از دریای جود
همچو او دری نیاید در وجود
چون تمامت جزو و کل دریافت او
بر کنار بحر این دریافت او
در درون بحر در حاصل کند
یا مگر از جان مراد دل کند
دُرّ او اندر کنار بحر بود
همچو درّ او دگر دری نبود
هم نباشد همچو او درّی نفیس
قیمت او کی کند مرد خسیس؟
قیمت او جان جانان کرده است
بر «لعمرک» او قسمها خورده است
ای در دریای وحدت آمده
کام خود از در معنی بستده
ای تمامت غرقهٔ دریای تو
در همی جویند از سودای تو
جوهری بهتر ز دری لاجرم
میخورد بر جوهر پاکت قسم
جوهر بحر نبوّت آمدی
خلق عالم را تو رحمت آمدی
جوهری همچون تو کی بیند جهان
جوهر پیدا و از دیده نهان
جوهری و جوهری در کان دل
بلکه هستی جوهر هر جان و دل
ای ترا بحر عنایت در وجود
آفرینش پیش تو کرده سجود
لاجرم در سر رغبت یافتی
در دریای حقیقت یافتی
در دریای صور کمقیمت است
آن ز هر کس میتوان آورد دست
در دریای تو هرگز کس نیافت
دیدن جان تو هرگز کس نیافت
هم تویی روشن شده بحر یقین
دُر تمکین رحمة للعالمین
ای تو در دریای عز غرقه شده
گرچه مذهب گونهگون فرقه شده
تو درین ره درّ مکنون آمدی
خرقهپوش هفت گردون آمدی
ای دل از درد وصالش شوق بین
هر زمانی صد هزاران ذوق بین
در درون بحر او درها بسی است
لیک آن درها نه لایق هر کسی است
گر شوی یاران او را دوستدار
در کفت آرند دُرّ شاهوار
گر کنی این دُر او در گوش تو
دایما باشی ز کل بیهوش تو
گرچه او درهاست بیرون از شمار
گرچه او دریست از حق پایدار
هرکه در دریای او آید بهحق
در بیابد از وصالش در سبق
چون درین دریا شوی بیخویشتن
کم شود آنجا ترا این ما و من
بر کنار بحر بسیارند خلق
هر کسی در غوص رفته تا به حلق
در او جویند تا آگه شوند
از یقین در او آگه شوند
گر ترا شه در دهد زین بحر راز
وارهی یکسر ز زهر و قهر باز
گر ز شاه آمد ترا دری بهدست
جهد کن تا ندهیش آسان ز دست
چون شود گم آنگهی از دست تو
غم بود پیوسته همپیوست تو
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دید مردی را یکی در چشمهای
در بر چشمه بکرده رخنهای
هوش مصنوعی: مردی را دیدم که در کنار چشمهای، نقبی به طرف آب زده بود.
اندران رخنه نشسته بود او
در ز مردم بر رخ خود بسته او
هوش مصنوعی: او در یک شکافی نشسته بود و چهرهاش را از نگاه مردم پنهان کرده بود.
هر زمان در سوی چشمه تاختی
خویشتن در چشمه میانداختی
هوش مصنوعی: هر بار که به سمت چشمه میرفتی، خود را در آب آن میدیدی و تصویر خود را در آن میجستی.
در میان چشمه خوردی غوطهای
بسته بد اندر میانش فوطهای
هوش مصنوعی: شما در میان چشمی غرق شدهاید و از آن خارج نمیشوید، گویی در میان این آب، چهرهای پنهان دارید.
چون بکردی او شنا از پیش و پس
بازگردیدی از آن ره در نفس
هوش مصنوعی: زمانی که او شنا کرد و به جلو و عقب رفت، از همان مسیر به نفس خود بازگشت.
اندران چشمه عجب نگریستی
دمبهدم از خود بخود بگریستی
هوش مصنوعی: در آن چشمه زیبایی که هر لحظه به آن مینگریستی، خودبهخود به یاد چیزهایی افتادی که باعث میشد اشکت بریزد.
دست را بر سر زدی از درد و خشم
خون بباریدی در آن چشمه و چشم
هوش مصنوعی: دستت را بر سر گذاشتی و از شدت درد و خشم، اشکهایت مانند خون بر چشمانت ریخت.
آن عزیز از وی بپرسیدی بهراز
کز برای چیست این سختی و آز
هوش مصنوعی: از او پرسیدی که چرا این همه سختی و آزمایش وجود دارد و این راز چیست که در پس آن نهفته است.
خود چه بودهست از برای چیست این؟
گریهات را از برای کیست این؟
هوش مصنوعی: خودت چه ارزشی داری که نگران هستی؟ چرا برای کسی گریه میکنی؟
گفت سی سال است تا من اندرین
چشمهام بنشسته دلزار و حزین
هوش مصنوعی: او میگوید که سی سال است که در این چشمه نشسته و با دلی ناراحت و غمگین زندگی میکند.
هست درّی اندرین چشمه عجب
از برای این برم اینجا تعب
هوش مصنوعی: در این چشمه، گوهری به طرز شگفتانگیزی وجود دارد که من برای به دست آوردن آن اینجا آمدهام و مسیرم پر از رنج است.
از برای دُر درین زاری منم
اندرین جا بر چنین خواری منم
هوش مصنوعی: در اینجا به خاطر ارزش و زیبایی (مانند دُر)، در این حال و وضع زار و بدبختی خودم به زندگی ادامه میدهم و در اینجا به خاطر این خفت و ذلت خودم را تحمل میکنم.
در همی جویم من اندر چشمه باز
بو که اندر آورم در چنگ باز
هوش مصنوعی: من در جستوجوی چشمهای هستم که از آن بازتابی بگیرم تا آن را در دستانم نگهدارم.
هردم اندر وی شنایی میبرم
وز لب این چشمه آبی میخورم
هوش مصنوعی: هر لحظه در عمق وجودش آگاهی جدیدی پیدا میکنم و از لبه این چشمه، آب زلالی مینوشم.
تا مگر آن در شود روزی مرا
باز آید بخت و پیروزی مرا
هوش مصنوعی: شاید روزی آن در باز شود و بخت و موفقیت به من روی بیاورد.
حال من اینست که گفتم اندکی
گر نمیدانی بگفتم بیشکی
هوش مصنوعی: احساس من چنین است که اگر نمیدانی، کمی هم که شده به من بگو تا مطمئن شوم.
این سخن بر راستی بشنفتهای
یا چو من تو نیز بس آشفتهای؟
هوش مصنوعی: آیا تو هم این حرف را به درستی شنیدهای یا مانند من دچار پریشانی هستی؟
گفت او را کای عزیز کامکار
کی شود دَر چشمهای دُر آشکار
هوش مصنوعی: به او گفتند: ای عزیز و کارآمد، در چه زمانی در چشمهای، مروارید نمایان میشود؟
در ز بحر آرند و در کانها برند
بلکه پیش زینت جانها برند
هوش مصنوعی: انسانها از دریا گوهرها میآورند و از معادن سنگها استخراج میکنند، اما چیزی که ارزشمندتر است، جانها و روحهای زیباست که باید به سوی زینت آنها بروند.
گر تو اندر چشمه درجویی همی
رنج باید برد از بیش و کمی
هوش مصنوعی: اگر در چشمهای جستجو کنی، باید از نوسانها و تغییرات آن، چه زیاد باشد و چه کم، رنج و سختی را تحمل کنی.
گر ترا از چشمه در حاصل شود
رنجبرد تو عجب باطل شود
هوش مصنوعی: اگر از چشمهای که بهرهبرداری میکنی، به تو سختی و رنجی برسد، شگفتانگیز است که چنین زحمتی بینتیجه و پوچ خواهد بود.
کس نشان در درین چشمه نداد
خود کسی که در درین چشمه نهاد
هوش مصنوعی: هیچکس نشانی از این چشمه نداده است، مگر کسی که خود در این چشمه رفته و آن را دیده است.
تا کسی ننمایدت در نفیس
ورنه این کار تو میبینم خسیس
هوش مصنوعی: اگر کسی موفق نشود تو را به نمایش بگذارد، در غیر این صورت، متوجه هستم که این کار تو بسیار بخیلانه است.
از کسی دیگر بیابی ناگهان
تو نظر کن اندر آن در یک زمان
هوش مصنوعی: اگر ناگهان به کسی دیگر نگاه کنی، به همان اندازه که در یک لحظه وارد آن فضا میشوی.
تا دل تو برقرار آید مقیم
وارهی زین رنج و زین درد الیم
هوش مصنوعی: برای اینکه دل تو آرام شود، باید از این رنج و درد سخت دور شوی و رها گردی.
تا چو دریابی زمانی بنگری
بعد از این بر راه خود خوش بگذری
هوش مصنوعی: باید زمانی را صرف کنی تا درک کنی و سپس میتوانی با آرامش و خوشحالی در مسیر زندگیات پیش بروی.
تا چو در بینی و سودا کم شود
این همه زحمت در آنجا کم شود
هوش مصنوعی: زمانی که به عمق موضوع نگاه کنی و به حقیقت پی ببری، تمام این زحمتها و دغدغهها کاهش خواهد یافت.
ورنه اندر چشمه هرگز دربود؟
یا کسی این راز هرگز بشنود؟
هوش مصنوعی: آیا در چشمه هیچگاه در وجود ندارد؟ یا کسی هرگز این راز را نخواهد شنید؟
خیز و اندر بحر شو این در بیاب
خیز این بشنو ز من زین سر متاب
هوش مصنوعی: بلند شو و در دریا جذب شو، این در را بیاب و این را از من بشنو، از این سر منحرف نشو.
گر بسی اینجا بیابی در کنون
عاقبت آید بهتو صرع و جنون
هوش مصنوعی: اگر در این دنیا خیلی چیزها را جمع کنی و بهدست بیاوری، در نهایت ممکن است دچار جنون یا دیوانگی شوی.
این زمان در اولین پایهای
یا جنون را تو کنون همسایهای
هوش مصنوعی: در این لحظه، تو همسایهی جنون شدهای، پس اولین قدم را بردار.
این زمان در کار رنجی میبری
غم بسی در پرده دل میخوری
هوش مصنوعی: در حال حاضر مشغول به تحمل زحمت و درد هستی و غمهای زیادی در دل بهصورت پنهان داری.
تا مگر بویی بیابی از یقین
لیک هستی این زمان اندر پسین
هوش مصنوعی: شاید بتوانی بویی از یقین پیدا کنی، اما وجود تو در این لحظه در انتهای روز است.
آنکه او در برد او غوّاص بود
در میان خاص و عام او خاص بود
هوش مصنوعی: کسی که در عمق وجودش، درک و فهم عمیقتری دارد، حتی در جمعهای بزرگ و معمولی، به نوعی خاص و منحصر به فرد است.
آنکه او دریافت جانش زنده شد
در میان خلق او داننده شد
هوش مصنوعی: کسی که روح خود را درک کرد، در میان مردم زندگی جدیدی پیدا کرد و به شناخت عمیقتری دست یافت.
سالها باید درون آب را
قطرهای باید که آرد تاب را
هوش مصنوعی: سالها وقت لازم است تا حتی یک قطره آب بتواند به زندگی یا آرامش عمق بخشد.
سالها باید که دُری شبچراغ
در صدف پیدا شود گردد چراغ
هوش مصنوعی: باید سالها بگذرد تا در صدف، لؤلؤی ارزشمندی پیدا شود و آن لؤلؤ تبدیل به چراغی در شب شود.
سالها باید که تا درّی چنین
آورد بیرون و گردد مرسلین
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن درّی گرانبها، سالها باید تلاش شود و آنگاه فرستادگانی به وجود میآیند.
در بحر کاینات است مصطفی
بر همه خلق جهان او پیشوا
هوش مصنوعی: در دنیای بزرگ هستی، مصطفی در میان همه انسانها رهبری است برای همه.
او که خود دریست از دریای جود
همچو او دری نیاید در وجود
هوش مصنوعی: او که به اندازه دریای generosity و بخشش است، مانند او کسی را نمیتوان در جهان یافت.
چون تمامت جزو و کل دریافت او
بر کنار بحر این دریافت او
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی تمام وجودت را به او سپردهای، مانند این است که او را در کنار دریا و در بستر وسیع آن احساس میکنی. این دریافت به تو این امکان را میدهد که عمیقتر و وسیعتر از قبل، او را درک کنی.
در درون بحر در حاصل کند
یا مگر از جان مراد دل کند
هوش مصنوعی: آیا ممکن است در عمق دریا چیزی به دست آورد یا اینکه برای رسیدن به آرزوها باید از جان خود بگذرد؟
دُرّ او اندر کنار بحر بود
همچو درّ او دگر دری نبود
هوش مصنوعی: گوهر او در کنار دریا قرار دارد، مانند آن گوهر هیچ دریا دیگری وجود ندارد.
هم نباشد همچو او درّی نفیس
قیمت او کی کند مرد خسیس؟
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند او که گوهری گرانبها و نفیس باشد وجود نداشته باشد، چه کسی میتواند ارزش او را حساب کند و بر آن قیمت بگذارد، به ویژه افراد بخیل و تنگنظر؟
قیمت او جان جانان کرده است
بر «لعمرک» او قسمها خورده است
هوش مصنوعی: قیمت او جان محبوب را بسیار بالا برده است و برای او سوگندهای زیادی خورده شده است.
ای در دریای وحدت آمده
کام خود از در معنی بستده
هوش مصنوعی: ای کسی که در عمق دریای وحدت قرار داری و خواستههایت را از درک و شناخت حقیقت میگیری.
ای تمامت غرقهٔ دریای تو
در همی جویند از سودای تو
هوش مصنوعی: تو تمام وجودت در عشق و محبت خدایی غرق شده است و هرکس در پی خواستهها و رویای توست.
جوهری بهتر ز دری لاجرم
میخورد بر جوهر پاکت قسم
هوش مصنوعی: جواهری که ارزشش بیشتر از دریاست، به ناچار بر جوهر پاک تو قسم میخورد.
جوهر بحر نبوّت آمدی
خلق عالم را تو رحمت آمدی
هوش مصنوعی: تو جوهر و essência نبوّت هستی و به عنوان رحمت، برای خلق عالم آمدهای.
جوهری همچون تو کی بیند جهان
جوهر پیدا و از دیده نهان
هوش مصنوعی: کسی همچون تو که درخشش و ارزش زیادی دارد، چگونه میتواند جهان را ببیند در حالی که دیگر جواهرات فقط در ظاهر دیده میشوند و حقیقتاً ارزش آنها پنهان است؟
جوهری و جوهری در کان دل
بلکه هستی جوهر هر جان و دل
هوش مصنوعی: در دل هر فرد گوهری نهفته است و در واقع، این گوهر ماهیت وجود هر جان و دلی را شکل میدهد.
ای ترا بحر عنایت در وجود
آفرینش پیش تو کرده سجود
هوش مصنوعی: ای تو که دریای لطف و محبت، در برابر وجود تو آفرینش تماماً خاضع و به خاک افتاده است.
لاجرم در سر رغبت یافتی
در دریای حقیقت یافتی
هوش مصنوعی: در نتیجه، از روی تمایل و اشتیاق به حقیقت، به عمق واقعیت دست یافتهای.
در دریای صور کمقیمت است
آن ز هر کس میتوان آورد دست
هوش مصنوعی: در میان انبوهی از زیباییها و ویژگیها، زیباییهایی که کمتر مورد توجه قرار میگیرند، ارزش بالاتری دارند و به آسانی میتوان به آنها دست یافت.
در دریای تو هرگز کس نیافت
دیدن جان تو هرگز کس نیافت
هوش مصنوعی: در دریا و عمق وجود تو، کسی هرگز نتوانست غوطهور شود و زیبایی روح و جان تو را تجربه کند.
هم تویی روشن شده بحر یقین
دُر تمکین رحمة للعالمین
هوش مصنوعی: تو همان هستی که دریا را به یقین روشن کردهای، و مانند مرواریدی در دل تمکین، رحمتی برای همگان هستی.
ای تو در دریای عز غرقه شده
گرچه مذهب گونهگون فرقه شده
هوش مصنوعی: ای کسی که در دریای عزت غرق شدهای، هرچند که فرقهها و مذهبهای مختلفی وجود دارد.
تو درین ره درّ مکنون آمدی
خرقهپوش هفت گردون آمدی
هوش مصنوعی: تو در این مسیر به عظمت و ارزشمند مانند یک جواهر گرانبها وارد شدهای، در حالی که به نشانه تواضع و اعتقاد، لباس سادهای بر تن داری.
ای دل از درد وصالش شوق بین
هر زمانی صد هزاران ذوق بین
هوش مصنوعی: ای دل، از شوق وصال محبوب، در هر لحظه شادمانیها و احساسات زیادی را تجربه کن.
در درون بحر او درها بسی است
لیک آن درها نه لایق هر کسی است
هوش مصنوعی: در درون دریای او درهای زیادی وجود دارد، اما آن درها برای همه مناسب نیستند.
گر شوی یاران او را دوستدار
در کفت آرند دُرّ شاهوار
هوش مصنوعی: اگر دوست او باشی، دوستانت هم تو را خواهند ستود و ارزشمند خواهند دید.
گر کنی این دُر او در گوش تو
دایما باشی ز کل بیهوش تو
هوش مصنوعی: اگر این گوهر را در گوش تو بگذارند، همیشه از تمامی دنیا غافل خواهی بود.
گرچه او درهاست بیرون از شمار
گرچه او دریست از حق پایدار
هوش مصنوعی: هرچند او تعداد درها را فراتر از شمارش میداند، او در اصلی و پایدار از حق است.
هرکه در دریای او آید بهحق
در بیابد از وصالش در سبق
هوش مصنوعی: هر کسی که در دریای وجود او غوطهور شود، حقیقتاً از پیوند و اتصال او به اسرار و آنچه در او نهفته است، بهرهمند خواهد شد.
چون درین دریا شوی بیخویشتن
کم شود آنجا ترا این ما و من
هوش مصنوعی: وقتی در این دریا غرق شوی و خود را فراموش کنی، آنجا دیگر تفاوتی میان تو و دیگران نخواهد بود.
بر کنار بحر بسیارند خلق
هر کسی در غوص رفته تا به حلق
هوش مصنوعی: در کنار دریا افراد زیادی وجود دارند که هر کدام در عمق آب غوطهور شدهاند و به دنبال چیز خاصی میگردند.
در او جویند تا آگه شوند
از یقین در او آگه شوند
هوش مصنوعی: در او به دنبال دانایی و یقین هستند، و در خود او است که به آگاهی میرسند.
گر ترا شه در دهد زین بحر راز
وارهی یکسر ز زهر و قهر باز
هوش مصنوعی: اگر پادشاه تو را از این دریای اسرار خارج کند، به طور کامل از زهر و خشم رهایی خواهی یافت.
گر ز شاه آمد ترا دری بهدست
جهد کن تا ندهیش آسان ز دست
هوش مصنوعی: اگر از طرف شاه دروازهای به سوی تو باز شد، تلاش کن تا این فرصت را به سادگی از دست ندهی.
چون شود گم آنگهی از دست تو
غم بود پیوسته همپیوست تو
هوش مصنوعی: وقتی که تو از غم دور میشوی، غم همیشه در کنارت باقی میماند.
حاشیه ها
1401/05/29 02:07
Mohammed Forouzeshfar
فوطه : دستار، لُنگ