گنجور

بخش ۲۵ - الحكایة و التمثیل

بود از آن اعرابئی بی توشهٔ
یافته در شوره جائی گوشهٔ
گوشهٔ او جای مشتی عور بود
آب او گه تلخ و گاهی شور بود
در مذلت روزگاری میگذاشت
روز و شب در اضطراری میگذاشت
خشک سالی گشت و قحطی آشکار
مرد شد از ناتوانی بی قرار
شد ز شورستان برون جائی دگر
تا رسید آخر به آبی چون شکر
چون بدید آن آب خوش مرد سلیم
گفت بیشک هست این آب نعیم
آب دنیا تلخ و زشت آید پدید
آب شیرین از بهشت آید پدید
حق تعالی از پس چندین بلا
کرد روزی این چنین آبی مرا
روی آن دارد کزین آب روان
پر کنم مشکی و برخیزم دوان
مشک بر گردن رهی بیرون برم
تحفه سازم پس بر مأمون برم
بیشکم مأمون ازین آب لطیف
خلعتی بخشد چو آب من شریف
مشک چون پر کرد و پیش آورد راه
همچنان میرفت تا نزدیک شاه
بازگشته بود مأمون از شکار
چون بدیدش گفت برگو تا چه کار
گفت آوردستم از خلد برین
تحفهٔ بهر امیرالمؤمنین
گفت چیست آن تحفهٔ نیکوسرشت
گفت ماءالجنه آبی از بهشت
این بگفت و مشک پیش آورد باز
در زمان مأمون بجای آورد راز
از فراست حال او معلوم کرد
می نیارستش ز خود محروم کرد
چون چشید آن آب گرم و بوی ناک
گفت احسنت اینت زیبا آب پاک
هست این آب بهشت اکنون بخواه
تا چه میباید ترا از پادشاه
گفت هستم از زمین شوره دار
آب او تلخ و هوای او غبار
هم طراوت برده از خاکش سموم
هم شده ازتفت سنگ او چو موم
در قبیله اوفتاده فاقهٔ
هیچکس را نه بزی نه ناقهٔ
خشک سالی گشته کلی آشکار
جملهٔ‌مردم شده مردار خوار
حال خود با تو بگفتم جمله راست
چون شدی واقف کنون فرمان تراست
ریخت مأمون آن زمانش در کنار
بر سر آن جمع دیناری هزار
گفت بستان زر بشرط آنکه راه
پیش گیری زود هم زینجایگاه
بی توقف بازگردی این زمان
زانکه نیست اینجا ترا بودن امان
زر ستد آن مرد و حالی بازگشت
با خلیفه سایلی همراز گشت
گفت برگوی ای امیرالمؤمنین
کز چه تعجیلش همی کردی چنین
گفت اگر او پیشتر رفتی ز راه
آب دیدی در فرات اینجایگاه
از زلال خود شدی حالی خجل
بازگشتی از بر ما تنگ دل
عکس آن خجلت رسیدی تا بماه
آینهٔ‌انعام ما کردی سیاه
او وسیلت جست سوی ما زدور
چون کنم از خجلتش از خود نفور
او به وسع خویش کار خویش کرد
من توانم مکرمت زو بیش کرد
چون شدم از حال او آگاه من
باز گردانیدمش از راه من
حرف انعام و نکوکاری نگر
هم سخاوت هم وفاداری نگر
این چنین جودی که جان عالمی ست
در بر جود تو یارب شبنمی ست
چون تو دادی این کرم آن بنده را
از کرم برگیر این افکنده را
چون زشورستان دنیا میرسم
وز سموم صد تمنا میرسم
روزگار خشک سال طاعتست
این همه وقتیست نه این ساعتست
از همه خشک و تر این درویش تو
اشک می آرد بتحفه پیش تو
ز اشتیاق تو ز آب اشک خویش
همچو اعرابی کنم پر، مشک خویش
پس به گردن برنهم آن مشک را
بو که نقدی بخشیم این اشک را
آمدم از دور جائی دل دو نیم
نقد رحمت خواهم از تو ای کریم
گرچه هستم از معاصی اهل تیغ
رحمت خود را مدار از من دریغ
ای جهانی جان و دل حیران تو
صد هزاران عقل سرگردان تو
گوئیا سرگشتگی داری تو دوست
کآسمان از گشتگی تو دو توست
ای دلم هر دم ز تو آغشته تر
هر زمانم بیش کن سرگشته تر
عقل وجان را جست و جوی تو خوشست
در دو عالم گفت و گوی تو خوشست
در تحیر مانده ام در کار خویش
می بمیرم از غم بسیار خویش
نیست در عالم ز من بی خویش تر
هر زمانم کم گرفتن بیشتر
پای و سر شد محو فرسنگ مرا
غم فراخ‌ آمد دل تنگ مرا
یک شبم صد تحفه افزون میرسد
یک شبم گر میرسد خون میرسد
گاه شادی گاه یا ربها مراست
این تفاوت بین که در شبها مراست
گه پر و بالی ز جائی میزنم
گاه بیخود دست و پائی میزنم
گاه میسوزم ز بیم زمهریر
گه شوم افسرده از خوف سعیر
گاه می نازم ز سودای بهشت
گاه می یازم بسر سرنوشت
گه ز نار آزاد گردم گه ز نور
گه ز غلمان فارغ آیم گه زحور
گه نماید هر دو کونم مختصر
گه شوم از یک سخن زیر و زبر
میتوانی گر ز چندین پیچ پیچ
دست من گیری و انگاری که هیچ

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بود از آن اعرابئی بی توشهٔ
یافته در شوره جائی گوشهٔ
هوش مصنوعی: در گوشه‌ای از سرزمین‌های بی آب و علف، عربی وجود داشت که هیچ توشه‌ای نداشت.
گوشهٔ او جای مشتی عور بود
آب او گه تلخ و گاهی شور بود
هوش مصنوعی: گوشهٔ او محل سکونت یک فرد نابینا بود و آب آنجا گاهی تلخ و گاهی شور بود.
در مذلت روزگاری میگذاشت
روز و شب در اضطراری میگذاشت
هوش مصنوعی: در دوران سختی و ذلت، او روز و شب را در حالت اضطراب و نگرانی سپری می‌کرد.
خشک سالی گشت و قحطی آشکار
مرد شد از ناتوانی بی قرار
هوش مصنوعی: در اثر خشکسالی و قحطی، مردی به خاطر ناتوانی و نبود غذا دچار بی‌قراری و اضطراب شد.
شد ز شورستان برون جائی دگر
تا رسید آخر به آبی چون شکر
هوش مصنوعی: از مکانی شلوغ و پر سر و صدا خارج شدم، به جایی دیگر رفتم تا در انتها به آبی دست یافتم که شیرینی خاصی داشت.
چون بدید آن آب خوش مرد سلیم
گفت بیشک هست این آب نعیم
هوش مصنوعی: زمانی که آن مرد خوب آب خوش را دید، گفت: بدون شک این آب، نعمت و خوشی است.
آب دنیا تلخ و زشت آید پدید
آب شیرین از بهشت آید پدید
هوش مصنوعی: آب دنیای مادی ناپسند و تلخ است، در حالی که آب خوشگوار و دلپذیر از بهشت ظاهر می‌شود.
حق تعالی از پس چندین بلا
کرد روزی این چنین آبی مرا
هوش مصنوعی: خدای تعالی پس از اینکه بلاهای زیادی را تحمل کردم، امروز برکت و روزی خوبی به من عطا کرد.
روی آن دارد کزین آب روان
پر کنم مشکی و برخیزم دوان
هوش مصنوعی: او می‌خواهد از این آب روان، مشک خود را پر کند و بعد به سرعت برود.
مشک بر گردن رهی بیرون برم
تحفه سازم پس بر مأمون برم
هوش مصنوعی: من مشک را بر گردن می‌آویزم و به دنیای بیرون می‌روم تا هدیه‌ای بیاورم و سپس به دیدن مأمون خواهم رفت.
بیشکم مأمون ازین آب لطیف
خلعتی بخشد چو آب من شریف
هوش مصنوعی: محتوای این بیت به این معناست که به نظر می‌رسد که مأمون از این آب صاف و خوشگوار برای بنده‌اش هدایایی خواهد فرستاد، زیرا آب من هم با ارزش و شریف است.
مشک چون پر کرد و پیش آورد راه
همچنان میرفت تا نزدیک شاه
هوش مصنوعی: مشک که پر شده و به سمت جلو می‌آید، همچنان به راه خود ادامه می‌دهد تا به نزدیکی شاه برسد.
بازگشته بود مأمون از شکار
چون بدیدش گفت برگو تا چه کار
هوش مصنوعی: مأمون پس از بازگشتن از شکار، وقتی او را دید، از او خواست که بگوید مشغول چه کاری است.
گفت آوردستم از خلد برین
تحفهٔ بهر امیرالمؤمنین
هوش مصنوعی: گفت که هدیه‌ای از بهشت برای امیرالمؤمنین آورده‌ام.
گفت چیست آن تحفهٔ نیکوسرشت
گفت ماءالجنه آبی از بهشت
هوش مصنوعی: سؤال کرد چه چیزی است که به خوبی خلق شده است. پاسخ دادند: آبی است از بهشت.
این بگفت و مشک پیش آورد باز
در زمان مأمون بجای آورد راز
هوش مصنوعی: این شخص این حرف را گفت و سپس مشک را به جلو آورد. در زمان مأمون، راز را دوباره فاش کرد.
از فراست حال او معلوم کرد
می نیارستش ز خود محروم کرد
هوش مصنوعی: او با هوش و درک خود حال او را فهمید و به همین دلیل نتوانست او را از خودش دور کند.
چون چشید آن آب گرم و بوی ناک
گفت احسنت اینت زیبا آب پاک
هوش مصنوعی: وقتی که آن آب گرم و خوشبو را چشید، گفت: «عالی است! این آب پاک و زیباست.»
هست این آب بهشت اکنون بخواه
تا چه میباید ترا از پادشاه
هوش مصنوعی: این آب بهشتی است، اکنون خواسته‌ات را بیان کن تا بدانم چه چیزی نیاز داری از پادشاه.
گفت هستم از زمین شوره دار
آب او تلخ و هوای او غبار
هوش مصنوعی: من از سرزمینی خشک و نمکی هستم که آبش تلخ است و هوایش پر از گرد و غبار.
هم طراوت برده از خاکش سموم
هم شده ازتفت سنگ او چو موم
هوش مصنوعی: زمین با سموم خشک و سوزان شده، اما سنگ آن مانند موم نرم و قابل تغییر است.
در قبیله اوفتاده فاقهٔ
هیچکس را نه بزی نه ناقهٔ
هوش مصنوعی: در آن قب tribe، هیچ کس از فقر و بی‌چیزی رنج نمی‌برد، نه گوسفند و نه شتر.
خشک سالی گشته کلی آشکار
جملهٔ‌مردم شده مردار خوار
هوش مصنوعی: خشکسالی به طور واضح همه جا را فراگرفته و مردم به حیوانات مرده روی آورده‌اند و به نوعی به سختی معیشت خود را تامین می‌کنند.
حال خود با تو بگفتم جمله راست
چون شدی واقف کنون فرمان تراست
هوش مصنوعی: من حال و احوالم را به تو گفتم و همه چیز را به درستی بیان کردم، حالا که تو از همه چیز باخبر شدی، اینک نوبت به توست که دستور بدهی.
ریخت مأمون آن زمانش در کنار
بر سر آن جمع دیناری هزار
هوش مصنوعی: مأمون در آن زمان در کنار آن جمع، هزار دینار ریخت.
گفت بستان زر بشرط آنکه راه
پیش گیری زود هم زینجایگاه
هوش مصنوعی: کسی گفت که جواهر بگیر به شرطی که هر چه زودتر از اینجا بروی.
بی توقف بازگردی این زمان
زانکه نیست اینجا ترا بودن امان
هوش مصنوعی: بدون درنگ به زمان گذشته برگردی، چون بودن تو در اینجا مجاز نیست.
زر ستد آن مرد و حالی بازگشت
با خلیفه سایلی همراز گشت
هوش مصنوعی: آن مرد طلاهایش را معامله کرد و اکنون به نزد خلیفه برگشته و با او به گفت‌وگو نشسته است.
گفت برگوی ای امیرالمؤمنین
کز چه تعجیلش همی کردی چنین
هوش مصنوعی: بگو چرا ای امیرالمؤمنین، آنقدر عجله داشتی؟
گفت اگر او پیشتر رفتی ز راه
آب دیدی در فرات اینجایگاه
هوش مصنوعی: اگر تو قبل از اینجا به سمت آب رفتی، حتماً در فرات این مکان را دیده‌ای.
از زلال خود شدی حالی خجل
بازگشتی از بر ما تنگ دل
هوش مصنوعی: از نیکی و پاکی خود خجالت زده شدی و دوباره با دل تنگ به سراغ ما آمدی.
عکس آن خجلت رسیدی تا بماه
آینهٔ‌انعام ما کردی سیاه
هوش مصنوعی: هنگامی که به ما رسیدی، متوجه شدیم که تو چقدر از خودت خجالت زده بودی، چرا که در آینه‌ی باران‌های سیاهیمان، تصویر تو به وضوح نمایان شد.
او وسیلت جست سوی ما زدور
چون کنم از خجلتش از خود نفور
هوش مصنوعی: او از دور برای رسیدن به ما تلاش کرده و حالا من چطور باید از شر خجالت او رهایی یابم؟
او به وسع خویش کار خویش کرد
من توانم مکرمت زو بیش کرد
هوش مصنوعی: او به اندازه‌ی توانایی‌اش تلاش کرده است، اما من می‌توانم بیشتر از او برایش نیکی و کارهای خوب انجام دهم.
چون شدم از حال او آگاه من
باز گردانیدمش از راه من
هوش مصنوعی: وقتی از وضعیت او باخبر شدم، او را به راه خود بازگرداندم.
حرف انعام و نکوکاری نگر
هم سخاوت هم وفاداری نگر
هوش مصنوعی: به سخاوت و وفاداری توجه کن، اینها نشانه‌های نیکی و کارهای پسندیده هستند.
این چنین جودی که جان عالمی ست
در بر جود تو یارب شبنمی ست
هوش مصنوعی: این بیت می‌گوید: انسانی که به دیگران کمک می‌کند و نعمتش برای تمامی مردم ارزشمند است، در مقابل بخشش تو، یارای آن را ندارد که تنها شبنمی باشد. در واقع، بزرگی و اهمیت بخشش تو به قدری است که هیچ چیزی نمی‌تواند با آن مقایسه شود.
چون تو دادی این کرم آن بنده را
از کرم برگیر این افکنده را
هوش مصنوعی: وقتی تو به این بنده لطف و محبتی کردی، خواهش می‌کنم از این شخصی که در مشکلات افتاده، دست گیر و او را نجات بده.
چون زشورستان دنیا میرسم
وز سموم صد تمنا میرسم
هوش مصنوعی: وقتی به جایی می‌رسم که دنیا پر از شور و هیجان است و از گرما و مشکلات، آرزوهای زیادی به سراغم می‌آید.
روزگار خشک سال طاعتست
این همه وقتیست نه این ساعتست
هوش مصنوعی: روزگار زمان بیکاری و بی‌حالی است، این همه فرصت برای کار کردن است و فقط در این ساعت محدود نیست.
از همه خشک و تر این درویش تو
اشک می آرد بتحفه پیش تو
هوش مصنوعی: این درویش، با همه سختی‌ها و کمبودهایی که دارد، اشک را به عنوان هدیه‌ای به حضورت می‌آورد.
ز اشتیاق تو ز آب اشک خویش
همچو اعرابی کنم پر، مشک خویش
هوش مصنوعی: از شدت اشتیاق به تو، گویی که با اشک‌های خود مانند بدویان مشک خود را پر می‌کنم.
پس به گردن برنهم آن مشک را
بو که نقدی بخشیم این اشک را
هوش مصنوعی: پس صورت خود را بر روی آن مشک بگذارم تا بوی آن را استشمام کنم و در عوض این اشک را به کسی بدهم.
آمدم از دور جائی دل دو نیم
نقد رحمت خواهم از تو ای کریم
هوش مصنوعی: به جایی از دور آمده‌ام و دل‌هایم را که مانند یک سکه شکسته شده است، به رحمت تو ای بخشنده درخواست می‌کنم.
گرچه هستم از معاصی اهل تیغ
رحمت خود را مدار از من دریغ
هوش مصنوعی: هرچند دارای گناهان زیادی هستم، اما از رحمت و بخشش خود به من کناره‌گیری نکن.
ای جهانی جان و دل حیران تو
صد هزاران عقل سرگردان تو
هوش مصنوعی: ای جهان، جان و دل من حیران توست و عقل‌های بسیاری در جستجوی تو سرگردان‌اند.
گوئیا سرگشتگی داری تو دوست
کآسمان از گشتگی تو دو توست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که تو، دوستی هم دچار سردرگمی هستی، به طوری که آسمان هم به خاطر این سردرگمی تو در حال چرخش است.
ای دلم هر دم ز تو آغشته تر
هر زمانم بیش کن سرگشته تر
هوش مصنوعی: ای دل من، هر لحظه بیشتر از تو پر می‌شوم و در هر زمان، بیشتر از قبل سرگشته و گیج می‌شوم.
عقل وجان را جست و جوی تو خوشست
در دو عالم گفت و گوی تو خوشست
هوش مصنوعی: دنبال عشق و حقیقت در زندگی و آگاهی، بسیار دلنشین و زیباست. گفتگو و تبادل نظر درباره این موضوعات در هر دو جهان، لذت‌بخش و خوشایند است.
در تحیر مانده ام در کار خویش
می بمیرم از غم بسیار خویش
هوش مصنوعی: به شدت در کار خود دچار سردرگمی و حیرت هستم و از ناراحتی‌ها و اندوه‌های بسیار خود می‌میرم.
نیست در عالم ز من بی خویش تر
هر زمانم کم گرفتن بیشتر
هوش مصنوعی: در این جهان، هیچ‌کس به اندازه من احساس تنهایی نمی‌کند و هر بار که از من می‌کاهند، این احساس تنهایی بیشتر می‌شود.
پای و سر شد محو فرسنگ مرا
غم فراخ‌ آمد دل تنگ مرا
هوش مصنوعی: غم و اندوه زیاد به دل من رسیده، به طوری که از پا تا سرم را در بر گرفته و احساس سنگینی می‌کنم.
یک شبم صد تحفه افزون میرسد
یک شبم گر میرسد خون میرسد
هوش مصنوعی: در یک شب، هدایای زیادی به من می‌رسد و در شب دیگر، ممکن است فقط درد و رنج به سراغم بیاید.
گاه شادی گاه یا ربها مراست
این تفاوت بین که در شبها مراست
هوش مصنوعی: گاهی در شادی هستم و گاهی در حالت طلب و درخواست از خدا. این تفاوتی است که در شب‌ها احساس می‌کنم.
گه پر و بالی ز جائی میزنم
گاه بیخود دست و پائی میزنم
هوش مصنوعی: گاهی از یک جایی احساس شور و شوق می‌کنم و پر و بال می‌زنم، و گاهی هم بدون هیچ دلیلی بی‌هدف و به طور ناخودآگاه دستان و پاهایم را تکان می‌زنم.
گاه میسوزم ز بیم زمهریر
گه شوم افسرده از خوف سعیر
هوش مصنوعی: گاهی به خاطر سرما و سختی زندگی احساس می‌کنم که در آتش می‌سوزم و گاهی دلگیر و ناراحت می‌شوم از ترس ناامیدی و سختی‌های پیش رو.
گاه می نازم ز سودای بهشت
گاه می یازم بسر سرنوشت
هوش مصنوعی: گاهی به زیبایی و جذابیت بهشت مغرور می‌شوم و گاهی از تصمیمات و سرنوشتم دل می‌کنم.
گه ز نار آزاد گردم گه ز نور
گه ز غلمان فارغ آیم گه زحور
هوش مصنوعی: گاهی از آتش رنج می‌برم و گاهی در نور خوشی غوطه‌ورم. گاهی از خدمتگزاران مست لذت می‌برم و گاهی از مشکلات و سختی‌ها دور می‌شوم.
گه نماید هر دو کونم مختصر
گه شوم از یک سخن زیر و زبر
هوش مصنوعی: هر از گاهی که حالات دو جهان را به صورت خلاصه نشان می‌دهد، من از یک کلام می‌توانم دچار تغییر و تحول شوم.
میتوانی گر ز چندین پیچ پیچ
دست من گیری و انگاری که هیچ
هوش مصنوعی: اگر بتوانی که با دست من که پر از پیچیدگی است، بازی کنی و طوری وانمود کنی که چیزی نیست، کار بزرگی کرده‌ای.

حاشیه ها

1388/04/12 16:07
رسته

این داستان در مثنوی معنوی در دفتر اول به تفصیل ار قسمت 111 تا 138 آمده است.