بخش ۱ - المقالة الاربعون
سالک راحت طلب ریحان راه
پیش روح آمد بصد دل روح خواه
گفت ای عکسی ز خورشید جلال
پرتوی از آفتاب لایزال
هرچه در توحید مطلق آمدست
آن همه در تو محقق آمدست
چون برونی تو ز عقل و معرفت
نه تو در شرح آئی ونه در صفت
چون تو بی ذات و صفت باشی مدام
هم صفت هم ذات جاویدت تمام
بی نشانی پاک و بی نامی تراست
هست بر قد تو غیب الغیب راست
نیست بالای تو مخلوقی دگر
نیست بیرون تو معشوقی دگر
در فروغ آفتاب معرفت
کی چراغی را توان کردن صفت
محو در محوی تو و گم در گمی
وز گمی تست پیدا آدمی
چون همه داری و هستی هیچ تو
چون همه هیچی نداری پیچ تو
نه که از هیچ وهمه پاکی مدام
وی عجب از پاک پاکی بردوام
سالکان را آخرین منزل توئی
صد جهان در صد جهان حاصل توئی
صد جهان در صد جهان برسرگذشت
در جهانهای تو میخواهند گشت
هر نفس در صد جهان خواهند تاخت
در تماشای تو جان خواهند باخت
چون تو هم جان هم جهان مطلقی
هم دم رحمن و هم نفخ حقی
من درآن وسعت بواسع ره برم
رفعتم ده تا به رافع ره برم
جان من یک شعبه از دریای تست
می بمیرم رای اکنون رای تست
گر مرا در زندگی وسعت دهی
همچو خویشم جاودان رفعت دهی
روح گفت ای سالک شوریده جان
گرچه گردیدی بسی گرد جهان
صد جهان گشتی تو در سودای من
تا رسیدی بر لب دریای من
گر سوی هر ذرهٔخواهی شدن
نیست راه از ماه تاماهی شدن
آنچه تو گم کرده ای گر کردهٔ
هست آن در تو تو خود را پردهٔ
آدم اول سوی هر ذره شتافت
تا بخود در ره نیافت او ره نیافت
گرچه بسیاری بگشتی پیش و پس
درنهادت ره نبردی یک نفس
این زمان کاینجا رسیدی مرد باش
غرقهٔ دریای من شو فرد باش
من چو بحری بینهایت آمدم
تا ابد بیحد و غایتآمدم
بر لب بحرم قدم از فرق کن
دل ز جان برگیر و خود را غرق کن
چون در این دریا شوی غرقه تمام
هر زمانی غرق تر میشو مدام
زآنکه هرگز تا که میباشی جدای
تو ازین دریا نه سر بینی نه پای
تا بدین دریای بی پایان دری
ای عجب تا غرقه تر تشنه تری
قطره را پیوسته استسقا بود
زآنکه میخواهد که چون دریا بود
قطرهٔ کز بحر بیرون میرود
در چرا و در چه و چون میرود
لیک چون آن قطرهٔ جیحون بود
نه چرا و نه چه و نه چون بود
تا تو اینجائی چرائی میرود
در فضولی ماجرائی میرود
چون به دریائی رسیدی پاکباز
کی توان جستن ترا از خاک باز
گر همه عالم ببیزی پیش و پس
با سر غربال ناید هیچکس
هرکه شد چون قطرهٔ دریاست او
آنچه بود او هم درآن سوداست او
در خیال خویش یک یک میروند
خواه پیر و خواه کودک میروند
راحت و محنت ازینجا میبرند
دوزخ و جنت ازینجا میبرند
تو در آن ساعت که بیرون میروی
درنگر تا آن زمان چون میروی
گر تو زینجا بر سر طاعت شدی
همچنان باشی که آن ساعت شدی
ور تو در عصیان ز عالم رفتهٔ
همچنان باشی که آن دم رفتهٔ
بازگشتت سوی دریاست ای پسر
این چه باشد کار آنجاست ای پسر
قطره گر بالغ و گر نابالغ است
از بد و از نیک دریا فارغ است
قطره گر مؤمن بود گر بت پرست
دایماً دریا چنان باشد که هست
نیک و بد در تو پدید آید همه
هم ز تو پاک و پلید آید همه
قطره براندازهٔ دیدار خویش
میکند بر روی دریا کار خویش
هرکجا کانجا نظر زایل بود
قطره را آنجایگه ساحل بود
چون ندارد هیچ این دریا کنار
قطره چون بیند کناریش آشکار
گر کناری بیند آن تصویر اوست
ور خیالی بیند آن تقدیر اوست
مور را بر کوه اگر راهی بود
کوه در چشمش کم از کاهی بود
گر بدیدی پشهٔ مقدار پیل
خون او برخویش کی کردی سبیل
گر بقدر خود نمودی آفتاب
کی شدی حربا ز عشق او خراب
بست حربا را ز نادانی خیال
کآفتاب از بهر او کرد انتقال
چون رود در عین مغرب آفتاب
در رود از رشک نیلوفر در آب
گوید او چون گشت خورشیدم نهان
من چه خواهم کرد بی رویش جهان
ای شده هم در جوال خویشتن
میپرستی هم خیال خویشتن
کار بیرونست از تصویر تو
چند جنبانم بگو زنجیر تو
پشهٔ تو میکنی بر پیل جای
تا بدست خویشش اندازی بپای
صعوهٔ تو میروی بر کوه قاف
تا بمنقار تو بشکافد چو کاف
ذرهٔ تو میشوی از جا بجای
تا نهی خورشید را در زیر پای
قطرهٔ تو میزنی چون چشمه جوش
تا کنی دریای اعظم جمله نوش
این سخنها روح چون تقریر کرد
زاد ره سالک ازو تدبیر کرد
سر به قعر بحر بیپایانش داد
مرد جانش دیده رو در جانش داد
سالک القصه چو در دریای جان
غوطه خورد و گشت ناپروای جان
جانش چندان کز پس و از پیش دید
هردوعالم ظل ذات خویش دید
هر طلب هر جد و هر جهدی که بود
هر وفا هر شوق و هر عهدی که بود
آن همه سرگشتگی هر دمش
وآن همه فریاد و آه و ماتمش
نه زتن دید او که از جان دید او
نی ندید از جان و جانان دید او
در تحیر ماند شست از خویش دست
پاک گشت از خویش و در گوشه نشست
گرچه خود رادر طلب پرپیچ یافت
آن طلب از خویش هیچ هیچ یافت
گفت ای جان چون تو بودی هرچه هست
خود بلی گفتی و بشنودی الست
چون تو بودی هر دو کون معتبر
از چه گردانیدیم چندین بسر
گفت تا قدرم بدانی اندکی
زآنکه چون گنجی بدست آرد یکی
گر دهد آن گنج دستش رایگان
ذرهٔ هرگز نداند قدر آن
قدر آن داند اگر گنجی بود
کان بدست آوردنش رنجی بود
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سالک راحت طلب ریحان راه
پیش روح آمد بصد دل روح خواه
هوش مصنوعی: کسی که در جستجوی راحتی و آرامش است، با شوق و اشتیاق به سوی روح و روشنی میآید.
گفت ای عکسی ز خورشید جلال
پرتوی از آفتاب لایزال
هوش مصنوعی: گفت ای تصویر، تو از تابش نور خورشید زیبایی و شعاعی از نور نامحدود را با خود داری.
هرچه در توحید مطلق آمدست
آن همه در تو محقق آمدست
هوش مصنوعی: هر آنچه که دربارهی یگانگی خداوند گفته شده، در وجود تو به طور کامل تحقق پیدا کرده است.
چون برونی تو ز عقل و معرفت
نه تو در شرح آئی ونه در صفت
هوش مصنوعی: وقتی که از عقل و شناخت بیرون میروی، نه میتوانی آنچه را که هستی توصیف کنی و نه میتوانی به خوبی درباره آن صحبت کنی.
چون تو بی ذات و صفت باشی مدام
هم صفت هم ذات جاویدت تمام
هوش مصنوعی: وقتی که تو همیشه خالی از ویژگیها و صفات باشی، همواره وجود و صفات جاودان تو کامل خواهد بود.
بی نشانی پاک و بی نامی تراست
هست بر قد تو غیب الغیب راست
هوش مصنوعی: بدون نشانی و نامی، وجود تو را میتوان یافت. سایهات بر قامت تو، رازهای نهان را نمایان میکند.
نیست بالای تو مخلوقی دگر
نیست بیرون تو معشوقی دگر
هوش مصنوعی: هیچ موجودی بالاتر از تو وجود ندارد و هیچ محبوبی جز تو نیست.
در فروغ آفتاب معرفت
کی چراغی را توان کردن صفت
هوش مصنوعی: وقتی که آفتاب دانش و آگاهی درخشان است، دیگر چه نیازی به چراغی برای روشنایی است؟
محو در محوی تو و گم در گمی
وز گمی تست پیدا آدمی
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به حالتی اشاره دارد که انسان خود را در وجود معشوق گم کرده و در نور او محو شده است. به نوعی، فرد از خود بیخود شده و تنها در سایهی محبوبش، هویت و وجودش را مییابد. در واقع، ارتباط و نزدیکی با معشوق، باعث میشود که انسان به عمق وجود خود دست یابد و از حالتهای گمشده و ناپیدا به حالت روشنایی و شناخت برسد.
چون همه داری و هستی هیچ تو
چون همه هیچی نداری پیچ تو
هوش مصنوعی: وقتی که تو همه چیز را داری و وجود داری، در واقع هیچ چیز نداری. پس اگر همه چیز را داشته باشی، در حقیقت هیچ چیز در دست نداری.
نه که از هیچ وهمه پاکی مدام
وی عجب از پاک پاکی بردوام
هوش مصنوعی: اینکه از هیچ، همه چیز پاک و سنجیده است، تعجبی ندارد از پاکی که همیشه و در هر حال برقرار است.
سالکان را آخرین منزل توئی
صد جهان در صد جهان حاصل توئی
هوش مصنوعی: سالکان و راهپویان به پایان سفرشان به تو میرسند و تو تنها مقصد نهایی آنها هستی. در حقیقت، همه زیباییها و نعمتها در این جهان در وجود تو خلاصه میشود.
صد جهان در صد جهان برسرگذشت
در جهانهای تو میخواهند گشت
هوش مصنوعی: در هر کجای دنیا، داستانها و اتفاقات بسیاری وجود دارد که همه در جستجوی تجربهها و ماجراهای جدید هستند. در جهانی که تو به آن مینگری، همه میخواهند سفر کنند و دنیای جدیدی را کشف کنند.
هر نفس در صد جهان خواهند تاخت
در تماشای تو جان خواهند باخت
هوش مصنوعی: هر لحظه، صدها دنیا را میخواهند و برای تماشای تو، جان خود را فدای تو میکنند.
چون تو هم جان هم جهان مطلقی
هم دم رحمن و هم نفخ حقی
هوش مصنوعی: تو جان و جهان مطلقی هستی، هم زمان با خدای رحمان نفس میکشی و هم از حقیقتی که باعث وجود توست برخورداری.
من درآن وسعت بواسع ره برم
رفعتم ده تا به رافع ره برم
هوش مصنوعی: من در آن فضاهای وسیع پرواز میکنم و به جایی میرسم که در آنجا میتوانم به اوج برسم.
جان من یک شعبه از دریای تست
می بمیرم رای اکنون رای تست
هوش مصنوعی: جان من بخشی از دریای وجود توست، برای همین اکنون برای تو جان میدهم.
گر مرا در زندگی وسعت دهی
همچو خویشم جاودان رفعت دهی
هوش مصنوعی: اگر در زندگی به من فضایی گسترده ببخشی، مانند خودم، به من بلندای جاودانهای خواهی داد.
روح گفت ای سالک شوریده جان
گرچه گردیدی بسی گرد جهان
هوش مصنوعی: روح به سالک که سرگردان و در جستجوی حقیقت است، میگوید با اینکه سفریهای زیادی در دنیا کردهای و تجربههای زیادی کسب کردهای، هنوز در جستجوی واقعی خود و درک عمیقتری از زندگی هستی.
صد جهان گشتی تو در سودای من
تا رسیدی بر لب دریای من
هوش مصنوعی: تو در جستجوی عشق من به اندازهای سفر کردی و دنیاها را گشتی که اکنون به کنارهی دریای احساسات من رسیدهای.
گر سوی هر ذرهٔخواهی شدن
نیست راه از ماه تاماهی شدن
هوش مصنوعی: اگر نمیتوانی به هر ذرهای دسترسی پیدا کنی، پس چطور میتوانی به ماه دسترسی پیدا کنی؟
آنچه تو گم کرده ای گر کردهٔ
هست آن در تو تو خود را پردهٔ
هوش مصنوعی: هر چیزی که تو گم کردهای، اگر آن را در وجود خودت جستجو کنی، در واقع خودت را پیدا کردهای.
آدم اول سوی هر ذره شتافت
تا بخود در ره نیافت او ره نیافت
هوش مصنوعی: آدم اول به سمت هر ذرهای حرکت کرد تا به خود برسد، اما نتوانست راهی پیدا کند و به خود نرسید.
گرچه بسیاری بگشتی پیش و پس
درنهادت ره نبردی یک نفس
هوش مصنوعی: با اینکه تو مدت زیادی را به جست و جو و بررسی در درون خود گذراندی، اما هیچ لحظهای نتوانستی راهی را پیدا کنی.
این زمان کاینجا رسیدی مرد باش
غرقهٔ دریای من شو فرد باش
هوش مصنوعی: در این moment که به اینجا رسیدی، با شجاعت رفتار کن و خود را در عمق احساسات من غرق کن.
من چو بحری بینهایت آمدم
تا ابد بیحد و غایتآمدم
هوش مصنوعی: من مانند دریای بیپایان هستم که تا ابد، بیمرز و حد، حضور دارم.
بر لب بحرم قدم از فرق کن
دل ز جان برگیر و خود را غرق کن
هوش مصنوعی: در کنار دریا قدم بزن و دل را از وجود خود جدا کن و به طور کامل در این لحظه غرق شو.
چون در این دریا شوی غرقه تمام
هر زمانی غرق تر میشو مدام
هوش مصنوعی: وقتی در این دریا غرق شوی، به تدریج بیشتر و بیشتر در آن فرو میروی و هیچ زمانی از این غرق شدن رهایی نخواهی داشت.
زآنکه هرگز تا که میباشی جدای
تو ازین دریا نه سر بینی نه پای
هوش مصنوعی: به این معنی است که اگر همچنان در کنار این دریا باشی، هیچگاه نمیتوانی از آن جدا شوی و این جدایی برای تو به گونهای خواهد بود که نه چهرهات را میبینی و نه راه و نشانی از خودت خواهی داشت.
تا بدین دریای بی پایان دری
ای عجب تا غرقه تر تشنه تری
هوش مصنوعی: این شعر به این موضوع اشاره دارد که هر چقدر ما به عمق و وسعت یک چیز بیپایان نزدیکتر شویم، بیشتر از آن چیز تشنه و مشتاق میشویم. به عبارتی دیگر، هر چه بیشتر به دنبال حقیقت یا زیبایی برویم، احساس نیاز و longing ما افزایش مییابد. این نشاندهنده قدرت و جذابیت موضوعی است که انسان را بیوقفه به سمت خود میکشاند.
قطره را پیوسته استسقا بود
زآنکه میخواهد که چون دریا بود
هوش مصنوعی: قطره همیشه در تلاش است تا آب بخواهد، زیرا میخواهد مانند دریا بزرگ و وسیع شود.
قطرهٔ کز بحر بیرون میرود
در چرا و در چه و چون میرود
هوش مصنوعی: قطرهای که از دریا خارج میشود، در مورد علت و چگونگی خروج خود چه فکر میکند و به کجا میرود.
لیک چون آن قطرهٔ جیحون بود
نه چرا و نه چه و نه چون بود
هوش مصنوعی: اما چون آن قطرهٔ جیحون بود، نه برای پرسش "چرا" و نه برای "چه" و نه به خاطر "چگونه".
تا تو اینجائی چرائی میرود
در فضولی ماجرائی میرود
هوش مصنوعی: تا وقتی که تو اینجا هستی، دلایل و کنجکاویها در جریان است و ماجراها به پیش میروند.
چون به دریائی رسیدی پاکباز
کی توان جستن ترا از خاک باز
هوش مصنوعی: وقتی که به دریایی بزرگ و پاکی رسیدی، چطور میتوانی تو را از خاک و دنیای مادی جدا کرد؟
گر همه عالم ببیزی پیش و پس
با سر غربال ناید هیچکس
هوش مصنوعی: اگر تمام دنیا را با چشم خود بررسی کنی و هرچیزی را در نظر بگیری، باز هم هیچکس نمیتواند به حقیقت واقعی دست یابد.
هرکه شد چون قطرهٔ دریاست او
آنچه بود او هم درآن سوداست او
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند قطرهای از دریا باشد، در واقع بخشی از دریا را در خود دارد و به همین دلیل از ویژگیهای آن دریا برخوردار است.
در خیال خویش یک یک میروند
خواه پیر و خواه کودک میروند
هوش مصنوعی: در ذهن خود تصور میکنم که همه، چه بزرگسال و چه کودک، به سوی نقطهای نامشخص میروند.
راحت و محنت ازینجا میبرند
دوزخ و جنت ازینجا میبرند
هوش مصنوعی: راحتی و زحمت از این دنیا میروند؛ بهشت و جهنم نیز از اینجا میروند.
تو در آن ساعت که بیرون میروی
درنگر تا آن زمان چون میروی
هوش مصنوعی: در زمانی که میخواهی از جایی خارج شوی، به یاد داشته باش که چگونه باید آنجا را ترک کنی.
گر تو زینجا بر سر طاعت شدی
همچنان باشی که آن ساعت شدی
هوش مصنوعی: اگر در اینجا در راه اطاعت قرار گرفتی، باید همیشه به همان شکل و حالتی که در آن لحظه بودی، باقی بمانی.
ور تو در عصیان ز عالم رفتهٔ
همچنان باشی که آن دم رفتهٔ
هوش مصنوعی: اگر تو در حال نافرمانی از دنیا باشی، همچنان باید به یاد داشته باشی که آن لحظهای که گذشت، نیز از آن توست.
بازگشتت سوی دریاست ای پسر
این چه باشد کار آنجاست ای پسر
هوش مصنوعی: ای پسر، تو به سوی دریا باز میگردی؛ این چه معنایی دارد که آنجا در حال انجام است؟
قطره گر بالغ و گر نابالغ است
از بد و از نیک دریا فارغ است
هوش مصنوعی: اگر قطرهای به کمال برسد یا نرسد، فرقی نمیکند؛ زیرا در هر صورت، از خوبیها و بدیهای دریا بیخبر است.
قطره گر مؤمن بود گر بت پرست
دایماً دریا چنان باشد که هست
هوش مصنوعی: اگر قطرهای مؤمن باشد، فرقی نمیکند که در کنار چه کسانی باشد؛ دریا همواره به همان شکل و عظمت باقی خواهد ماند.
نیک و بد در تو پدید آید همه
هم ز تو پاک و پلید آید همه
هوش مصنوعی: همه چیز در تو به وجود میآید، چه خوب و چه بد، و همه این حالات از خود تو سرچشمه میگیرند، چه پاک و چه ناپاک.
قطره براندازهٔ دیدار خویش
میکند بر روی دریا کار خویش
هوش مصنوعی: قطره بر اساس توانایی و حدّ خود، دریا را تحت تأثیر قرار میدهد.
هرکجا کانجا نظر زایل بود
قطره را آنجایگه ساحل بود
هوش مصنوعی: هرجا که نگاه و توجه شخص کاهش یابد، آن مکان به نوعی مانند ساحل برای قطرهای آب است.
چون ندارد هیچ این دریا کنار
قطره چون بیند کناریش آشکار
هوش مصنوعی: وقتی که دریا هیچ ساحلی ندارد، یک قطره چگونه میتواند کنار و حاشیهاش را ببیند؟
گر کناری بیند آن تصویر اوست
ور خیالی بیند آن تقدیر اوست
هوش مصنوعی: اگر کسی در کناری ببیند، آن تصویر اوست و اگر خیالی ببیند، آن سرنوشت اوست.
مور را بر کوه اگر راهی بود
کوه در چشمش کم از کاهی بود
هوش مصنوعی: اگر به مور کوهی بزرگ و مرتفع راهی داده شوند، برای او آن کوه هیچ تفاوتی با یک کاه کوچک نخواهد داشت.
گر بدیدی پشهٔ مقدار پیل
خون او برخویش کی کردی سبیل
هوش مصنوعی: اگر به اندازهٔ یک فیل، پشهای را ببینی، آیا خون او را بر صورتت میمالیدی؟
گر بقدر خود نمودی آفتاب
کی شدی حربا ز عشق او خراب
هوش مصنوعی: اگر به اندازه خودت خود را نشان میدادی، آیا آفتاب میتوانست دلش را به خاطر عشق او خراب کند؟
بست حربا را ز نادانی خیال
کآفتاب از بهر او کرد انتقال
هوش مصنوعی: به خاطر نادانی خود، تصور کرد که آفتاب به خاطر او حرکت کرده و از جایش منتقل شده است.
چون رود در عین مغرب آفتاب
در رود از رشک نیلوفر در آب
هوش مصنوعی: وقتی که آفتاب در حال غروب کردن است و نورش در آب منعکس میشود، این تصویر زیبا به قدری دلانگیز است که نیلوفر به آن حسادت میکند.
گوید او چون گشت خورشیدم نهان
من چه خواهم کرد بی رویش جهان
هوش مصنوعی: او میگوید وقتی که خورشید من پنهان شد، من در این دنیا چه کار میتوانم بکنم بدون حضور او؟
ای شده هم در جوال خویشتن
میپرستی هم خیال خویشتن
هوش مصنوعی: تو هم در دل خود مشغول پرستش خویش هستی و هم دائم در فکر خود به سر میبری.
کار بیرونست از تصویر تو
چند جنبانم بگو زنجیر تو
هوش مصنوعی: کار من فراتر از تصویری است که از تو در ذهن دارم؛ پس بگو چطور میتوانم خود را از چنگال زنجیر تو رها کنم؟
پشهٔ تو میکنی بر پیل جای
تا بدست خویشش اندازی بپای
هوش مصنوعی: پشهٔ تو بر فیل مینشیند تا بتوانی آن را به پای خودت بیاندازی.
صعوهٔ تو میروی بر کوه قاف
تا بمنقار تو بشکافد چو کاف
هوش مصنوعی: تو مانند پرندهای هستی که به کوه قاف میروی تا با نوک خود در آن شکاف ایجاد کنی.
ذرهٔ تو میشوی از جا بجای
تا نهی خورشید را در زیر پای
هوش مصنوعی: تو مانند ذرهای خواهی بود که به هر سو میروی تا خورشید را زیر پای خود قرار دهی.
قطرهٔ تو میزنی چون چشمه جوش
تا کنی دریای اعظم جمله نوش
هوش مصنوعی: وقتی که قطرهای از وجود تو به حرکت درمیآید، مانند چشمهای زنده میشود تا بتواند دریای بزرگی را سیراب کند و همه را بهرهمند سازد.
این سخنها روح چون تقریر کرد
زاد ره سالک ازو تدبیر کرد
هوش مصنوعی: وقتی روح به این سخنان توجه کرد، سالک راه را برای خود ساماندهی و تدبیر کرد.
سر به قعر بحر بیپایانش داد
مرد جانش دیده رو در جانش داد
هوش مصنوعی: مردی به عمق بیپایان دریا رفت و جان خود را در حالی که چشمش به جانش بود، به آن سپرد.
سالک القصه چو در دریای جان
غوطه خورد و گشت ناپروای جان
هوش مصنوعی: کسی که در داستان زندگی غرق میشود، به عمق جان خود میرسد و در مسیر خود دلیر و بیپروا میشود.
جانش چندان کز پس و از پیش دید
هردوعالم ظل ذات خویش دید
هوش مصنوعی: او به اندازهای معرفت دارد که از قبل و بعد، هر دو جهان را زیر سایه وجود خود مشاهده کرده است.
هر طلب هر جد و هر جهدی که بود
هر وفا هر شوق و هر عهدی که بود
هوش مصنوعی: هر نوع خواسته، تلاش و کوشش که وجود داشت، هر نوع وفا، شوق و پیمانی که بود.
آن همه سرگشتگی هر دمش
وآن همه فریاد و آه و ماتمش
هوش مصنوعی: او همواره در حال سردرگمی و پریشانی است و با فریاد و آه و نالهاش، عمق ناراحتی و غم خود را نشان میدهد.
نه زتن دید او که از جان دید او
نی ندید از جان و جانان دید او
هوش مصنوعی: او نه تنها زیباییهای جسم را میبیند، بلکه از جان و روح نیز آگاه است و به درک عمیقتری از عشق و معشوق دست یافته است.
در تحیر ماند شست از خویش دست
پاک گشت از خویش و در گوشه نشست
هوش مصنوعی: شخص در حالت شگفتی باقی ماند و دست خود را از دیگران دور کرد و با حالتی آرام و گوشهای نشسته است.
گرچه خود رادر طلب پرپیچ یافت
آن طلب از خویش هیچ هیچ یافت
هوش مصنوعی: هرچند او خود را در جستجوی چیزی پیچیده و دشوار پیدا کرد، اما در واقع آن جستجو هیچ ارزشی از خود او به همراه نداشت.
گفت ای جان چون تو بودی هرچه هست
خود بلی گفتی و بشنودی الست
هوش مصنوعی: ای جان، چون تو هستی، هرچه وجود دارد، خود تویی. تو در پاسخ گفتی و سخن را شنیدی که من قبل از آفرینش، گفتم.
چون تو بودی هر دو کون معتبر
از چه گردانیدیم چندین بسر
هوش مصنوعی: با توجه به حضور تو، هر دو جهان ارزش و اعتبار دارند، پس چرا ما برای گذراندن زمان اینقدر به آن پرداختیم؟
گفت تا قدرم بدانی اندکی
زآنکه چون گنجی بدست آرد یکی
هوش مصنوعی: او گفت که تا قدر و ارزش من را متوجه شوی، باید اندکی از من را بدانی؛ زیرا همانطور که گنجی را به دست میآورند، باید کمکم با ارزش آن آشنا شوی.
گر دهد آن گنج دستش رایگان
ذرهٔ هرگز نداند قدر آن
هوش مصنوعی: اگر آن گنج را به صورت رایگان به کسی بدهند، آن شخص هرگز نمیتواند ارزش آن را درک کند.
قدر آن داند اگر گنجی بود
کان بدست آوردنش رنجی بود
هوش مصنوعی: ارزش یک گنج را کسی میفهمد که برای به دست آوردن آن زحمتی کشیده باشد.
حاشیه ها
1395/01/19 08:04
خشایار
یعنی نابود کرد همه رو گذاشت سرجاش
1397/05/18 14:08
امیر
قطعا، حتما، یقینا و تحقیقا این شعر عطار نیشابوری بالاترین مکتوب از تصوف است
1399/03/09 18:06
گمنام
.....تو مکانی جان تو در لا مکان
این دکان برببند و بگشا آن دکان....
درود بر عزیزان اهل دل :
مصیبت نامه عطار مخصوصا همین بخش چهلم همان ندای جان است که اهل خرد این ندای جان را با گوش دل در همین دنیای مجازی ما می شنوند....خوشا بحال کسانی که به این درک رسیدند :
از کجا آمده اند و آمدنشان بهر چه بود....
پاینده و یابنده باشید