گنجور

بخش ۱ - المقالة السابعة و الثلثون

سالک آتش دل شوریده حال
شد ز خیل حس برون پیش خیال
گفت ای در اصل یک ذات آمده
پنج محسوست مقامات آمده
تو یکی و جملهٔ پاک و نجس
میکنی ادراک همچون پنج حس
شم و ذوق و لمس با سمع و بصر
کرده یک لوح ترا ذات الصور
آنچه حاجت بود پنج آلت برونش
تو بیک آلت گرفتی در درونش
پارهٔ چون دور بودی از عدد
پنج مدرک نقدت آمد از احد
چون زمانی و مکانی آمدی
پنج ره در خرده دانی آمدی
گرچه بودت پنج محسوس آشکار
مدرکت هر پنج شد در پنج یار
چون نیارستی بیک ره پنج دید
از زمان ذات تو چندین رنج دید
وی عجب از پنج ادراک قوی
صورتی ماند از زمانه معنوی
چون بوحدت آمدی نزدیک تر
بود راه تو ز حس باریک تر
پس به وحدت از عدد درکش مرا
ره به من بنمای و کن دلخوش مرا
تا برون آیم ز چندین تفرقه
خرقه بر آتش نهم از مخرقه
سر به وادی محبت آورم
ره درین غربت به قربت آورم
زین سخن همچون خیالی شد خیال
حال بر وی گشت حالی زین محال
گفت من زین نقد بس دور آمدم
زینچه میجوئی تو مهجور آمدم
چون به من در خواب می آید خطاب
کی توانم دید بیداری به خواب
هیچ صورت هیچ معنی هیچ کار
نیست جز در پرده بر من آشکار
آنکه در پرده بود فریاد خواه
دیگری را چون دهد در پرده راه
هیچ نگشاید ز من در هیچ حال
من خیالم چند پیمائی خیال
گر طلبکاری ازینجا نقل کن
پای نه بر حس و ره بر عقل کن
سالک آمد پیش پیر مهربان
حال خود با او نهاد اندر میان
پیر گفتش هست دیوان خیال
از حس و از عقل پر خیل مثال
هرکجا صورت جمال آرد پدید
زو مثالی در خیال آرد پدید
قسم حس آمد فراق اما خیال
نقد دارد از همه عالم وصال
هرچه خواهد جمله در پیشش بود
وینچنین وصلی هم از خویشش بود
حس چنان در بعد افتادست طاق
کز وصال نقد بیند صد فراق
نانهاده یک قدم در وصل خویش
صد فراقش آید از هر سوی پیش

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سالک آتش دل شوریده حال
شد ز خیل حس برون پیش خیال
هوش مصنوعی: آدمی که در سفر روحانی است، به خاطر درد و شوقی که در دل دارد، از دنیای حسی و محسوسات فاصله می‌گیرد و به افکار و خیال‌های عمیق‌تری می‌پردازد.
گفت ای در اصل یک ذات آمده
پنج محسوست مقامات آمده
هوش مصنوعی: گفت: ای دوست، تو در اصل یک وجود واحد هستی که در پنج مقام مختلف تجلی نموده‌ای.
تو یکی و جملهٔ پاک و نجس
میکنی ادراک همچون پنج حس
هوش مصنوعی: تو تنها هستی و می‌توانی با درک خود، چیزهای پاک و ناپاک را تشخیص بدهی، درست مانند پنج حس که به ما کمک می‌کنند تا دنیای اطراف را درک کنیم.
شم و ذوق و لمس با سمع و بصر
کرده یک لوح ترا ذات الصور
هوش مصنوعی: توانایی دریافت و احساس کردن با حواس مختلف، مانند شنیدن و دیدن، باعث شده که تو به نوعی درک عمیق از زیبایی‌ها و شکل‌ها پیدا کنی.
آنچه حاجت بود پنج آلت برونش
تو بیک آلت گرفتی در درونش
هوش مصنوعی: آنچه که نیاز بود، پنج حس درون انسان است، اما تو تنها به یک حس اکتفا کرده‌ای.
پارهٔ چون دور بودی از عدد
پنج مدرک نقدت آمد از احد
هوش مصنوعی: اگر فاصله‌ات با عدد پنج زیاد باشد، معیارت برای سنجش به وجود نخواهد آمد.
چون زمانی و مکانی آمدی
پنج ره در خرده دانی آمدی
هوش مصنوعی: وقتی که به زمان و مکان وارد می‌شوی، در پنج مسیر به معرفت و آگاهی می‌رسی.
گرچه بودت پنج محسوس آشکار
مدرکت هر پنج شد در پنج یار
هوش مصنوعی: هرچند که وجود تو شامل پنج حس مشخص و قابل دیدن است، اما همه این حس‌ها در پنج دوست یا یار تجلی یافته‌اند.
چون نیارستی بیک ره پنج دید
از زمان ذات تو چندین رنج دید
هوش مصنوعی: زمانی که نتوانستی در یک مسیر پیش بروی، از وجود تو رنج‌های بسیاری بر دل زمان و زندگی افتاده است.
وی عجب از پنج ادراک قوی
صورتی ماند از زمانه معنوی
هوش مصنوعی: عجیب است که پنج حس قوی ما فقط تصاویری از دنیای مادی را درک می‌کنند و به معنای عمیق‌تری از زمان و هستی دست نمی‌یابند.
چون بوحدت آمدی نزدیک تر
بود راه تو ز حس باریک تر
هوش مصنوعی: وقتی به وحدت و اتحاد نزدیک می‌شوی، راه راحت‌تری نسبت به حس و ادراک‌های ظریف و محدود داری.
پس به وحدت از عدد درکش مرا
ره به من بنمای و کن دلخوش مرا
هوش مصنوعی: بنابراین از طریق درک وحدت و دوری از عدد، راهی به من نشان بده و باعث شادیم شو.
تا برون آیم ز چندین تفرقه
خرقه بر آتش نهم از مخرقه
هوش مصنوعی: هنگامی که بروم از این همه جدایی و اختلاف، لباس خود را در آتش خواهم سوزاند.
سر به وادی محبت آورم
ره درین غربت به قربت آورم
هوش مصنوعی: در مسیر عشق گام می‌زنم و در این غم غربت، خود را به نزدیکی و آشتی می‌رسانم.
زین سخن همچون خیالی شد خیال
حال بر وی گشت حالی زین محال
هوش مصنوعی: از این سخن، خیالی شکل گرفت و حالتی تازه بر او عارض شد که در واقع ممکن نبود.
گفت من زین نقد بس دور آمدم
زینچه میجوئی تو مهجور آمدم
هوش مصنوعی: او گفت من از این دارایی و ارزش بسیار فاصله گرفته‌ام و به همین دلیل تو که به دنبال آن هستی از من دور افتاده‌ای.
چون به من در خواب می آید خطاب
کی توانم دید بیداری به خواب
هوش مصنوعی: وقتی در خواب به من پیام می‌دهد، چگونه می‌توانم بیداری را در خواب ببینم؟
هیچ صورت هیچ معنی هیچ کار
نیست جز در پرده بر من آشکار
هوش مصنوعی: هیچ چیز، هیچ مفهومی و هیچ عملی وجود ندارد که بدون پرده‌ای، بر من روشن شود.
آنکه در پرده بود فریاد خواه
دیگری را چون دهد در پرده راه
هوش مصنوعی: کسی که در تاریکی و غفلت به سر می‌برد، چگونه می‌تواند صدای خواسته‌های دیگران را بشنود و به آن‌ها پاسخ دهد؟
هیچ نگشاید ز من در هیچ حال
من خیالم چند پیمائی خیال
هوش مصنوعی: هیچ تغییر یا تحولی در من به وجود نمی‌آید، در هیچ شرایطی، فقط فکر و خیال من ادامه دارد و به دور خود می‌چرخد.
گر طلبکاری ازینجا نقل کن
پای نه بر حس و ره بر عقل کن
هوش مصنوعی: اگر به دنبال چیزی هستی، از این مکان دور نشو. از احساسات نگذری و با خرد و عقل خود راه را پیدا کن.
سالک آمد پیش پیر مهربان
حال خود با او نهاد اندر میان
هوش مصنوعی: سالک به پیش پیر مهربان آمد و حال خود را با او در میان گذاشت.
پیر گفتش هست دیوان خیال
از حس و از عقل پر خیل مثال
هوش مصنوعی: پیر به او گفت که دیوانگی و خیال به اندازه حس و عقل پر از نمونه‌ها و ایده‌هاست.
هرکجا صورت جمال آرد پدید
زو مثالی در خیال آرد پدید
هوش مصنوعی: هر جایی که زیبایی و خوش‌چهرگی ظهور کند، مثالی از آن در ذهن و خیال انسان شکل می‌گیرد.
قسم حس آمد فراق اما خیال
نقد دارد از همه عالم وصال
هوش مصنوعی: حس فراق بر انسان غالب می‌شود، اما تصور وصال و اتحاد با معشوق از همه چیز در دنیا برای او شیرین‌تر و ارزشمندتر است.
هرچه خواهد جمله در پیشش بود
وینچنین وصلی هم از خویشش بود
هوش مصنوعی: هر آنچه که بخواهد، در دسترس او خواهد بود و این نوع ارتباط نیز ناشی از وجود خودش است.
حس چنان در بعد افتادست طاق
کز وصال نقد بیند صد فراق
هوش مصنوعی: احساس به اندازه‌ای در عمق وجودم فرو رفته که از دیدار محبوب، درد فراق را به هزار شکل تجربه می‌کنم.
نانهاده یک قدم در وصل خویش
صد فراقش آید از هر سوی پیش
هوش مصنوعی: اگر یک قدم به وصال محبوب نزدیک شوم، صد دوری و جدایی از هر سو به سمت من می‌آید.