بخش ۱ - المقالة الخامسة و الثلثون
سالک آمد موج زن جان از وفا
پیش صدر و بدر عالم مصطفی
حال او اینجا دگرگون اوفتاد
خاک بر سر کرد و در خون اوفتاد
گفت ای سلطان دارالملک دین
وی رسول خاص رب العالمین
ای دل افروز همه دین گستران
وی سپیدار همه پیغامبران
ای ملک را بوده استاد ادب
وی فلک را کرده ارشاد طلب
ای مه و خورشید عکس روی تو
عرش و کرسی جفتهٔ در کوی تو
آفرینش را توئی مقصود بس
چون تو اصلی پس توئی موجود بس
بهترین جملهٔ وز حرمتت
بهترین امتان شد امتت
بهترین شهرها هم شهر تست
بهترین قرنها از بهر تست
بهترین هر کتاب از حق تراست
بهترین هر زفان مطلق تراست
بهترین خانها بیت اللّه است
وآن ترا هم قبله هم خلوتگه است
چون بهینی در بهینی یا بهین
پیشت آمد قطرهٔ ماء مهین
گرچه ننگی ام ولی زان توام
عاشق دیرینه حیران توام
گرچه دارم بی عدد بی حرمتی
تو منه بیرون مرا از امتی
از درت گر هیچ درماند یکی
هیچ در دیگر نماند بی شکی
از درت آن را که نگشاید دری
تا ابد نگشایدش در دیگری
گرچه راهت پای تا سر نور بود
لیک راهی سخت دورادور بود
من بهر در میشدم در راه تو
تا رسیدم من بدین درگاه تو
زان بهر در رفتم و هر گوشهٔ
تا دهندم در ره تو توشهٔ
زان همه درها که آن در راه تست
تا ابد مقصود من درگاه تست
چون به عون تو بدین درآمدم
وز در تو خاک بر سر آمدم
گر دهی یک ذره جانم را عیان
از میان جان نهم جان بر میان
چون دو عالم سایه پرورد تواند
هم زمین هم آسمان گرد تواند
از در تو من کجا دیگر شوم
گر شوم بی امر تو کافر شوم
چون بهشتم جز سر این کوی نیست
از چنین در ناامیدی روی نیست
از هدایت کسر من پیوند کن
هدیهٔ بخش و مرا خرسند کن
مصطفای مجتبی سلطان دین
چون شنود این سر ز سرگردان دین
دید کان سالک تظلم مینمود
رحمتش آمد تبسم مینمود
گفت تا با تو توئی ره نبودت
عقل عاشق جان آگه نبودت
یکسر موی از تو تا باقی بود
کار تو مستی و مشتاقی بود
لیک اگر فقر و فنا میبایدت
نیست در هست خدا میبایدت
سایهٔ شو گم شده در آفتاب
هیچ شو واللّه اعلم بالصواب
لیک راه تو درین منزل شدن
نیست الا در درون دل شدن
گر چو مردان حال مردان بایدت
قرب وصل حال گردان بایدت
اول از حس بگذر آنگه از خیال
آنگه از عقل آنگه از دل اینت حال
حال حاصل در میان جان شود
در مقام جانت کار آسان شود
پنج منزل درنهاد تو تراست
راستی تو بر تو است از چپ و راست
اولش حس و دوم از وی خیال
پس سیم عقلست جای قیل وقال
منزل چارم ازو جای دلست
پنجمین جانست راه مشکلست
نفس خود را چون چنین بشناختی
جان خود در حق شناسی باختی
چون تو زین هر پنج بیرون آمدی
خرقه بخش هفت گردون آمدی
خویشتن بی خویشتن بینی مدام
عقل و جان بی عقل و جان بینی تمام
جمله میبینی به چشم دیگری
جمله میشنوی و تو باشی کری
هم سخن گوئی زفان آن تو نه
هم بمانی زنده جان آن تو نه
گر بدانی کاین کدامین منبع است
قصهٔ بی یبصر و بی یسمع است
چون تو باشی در تجلی گم شده
تو نباشی مردم ای مردم شده
موسی آن ساعت که بیهوش اوفتاد
در نبود و بود خاموش اوفتاد
در حلول اینجا مرو گر ره روی
در تجلی رو تو تا آگه روی
چون بدین منزل رسیدی پاکباز
گر همه بر گویمت گردد دراز
چون ره جان بی نهایت اوفتاد
شرح آن بی حد و غایت اوفتاد
آنچه آنجا بینی از انواع راز
صد هزاران سال نتوان گفت باز
چون تو خود اینجا رسی بینی همه
حل شود دنیائی و دینی همه
پس برو اکنون و راه خویش گیر
پنج وادی در درون در پیش گیر
چون شدت آیات آفاقی عیان
زود بند آیات انفس را میان
داد یک یک عضو خود نیکو بده
ظلم کن بر نفس و داد او بده
زانکه حق فردا ز یک یک عضو تو
باز پرسد بل ز یک یک جزو تو
چون دل سالک قرین راز گشت
از پس آمد کرد خدمت بازگشت
سالک آمد پیش پیر محترم
بازگفتش قصهٔ خود بیش و کم
پیر گفتش مصطفی دایم بحق
در جهان مسکنت دارد سبق
نقطهٔ فقر آفتاب خاص اوست
در دو کونش فخر از اخلاص اوست
فقر اگر چه محض بی سرمایگی ست
باخدای خویشتن همسایگی ست
این چه بی سرمایگی باشد که هست
تا ابد هر دو جهانش زیر دست
چون بچیزی سر فرو نارد فقیر
پس ز بی سرمایگی نبود گزیر
سر بسر هستند خلقان جهان
جملهٔ مردان حق را میهمان
هرچه از گردون گردان میرسد
از برای جان مردان میرسد
خلق عالم را برای اهل راز
خوان کشیدستند شرق و غرب باز
وی عجب ایشان برای گردهٔ
روز و شب از نفس خود آزردهٔ
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سالک آمد موج زن جان از وفا
پیش صدر و بدر عالم مصطفی
هوش مصنوعی: سالک (مسافر و جوینده حقیقت) با عشق و وفاداری به ساحت مقدس پیامبر (مصطفی) نزدیک میشود و در این مسیر با شور و شعف، وجودش همچون موجی دریا میزند.
حال او اینجا دگرگون اوفتاد
خاک بر سر کرد و در خون اوفتاد
هوش مصنوعی: حالت او تغییر کرده و به شدت دچار مشکل شده است. مثل اینکه زمین بر او ریخته و در حالتی دشوار و غمانگیز به زمین افتاده است.
گفت ای سلطان دارالملک دین
وی رسول خاص رب العالمین
هوش مصنوعی: ای سلطان، تو پادشاه سرزمین دین و نماینده ویژهی پروردگار جهانیان هستی.
ای دل افروز همه دین گستران
وی سپیدار همه پیغامبران
هوش مصنوعی: ای دلافروز، تو روشنی بخش همه دینداران هستی و مانند درخت سپیداری هستی که پیامآوران الهی به سوی تو آمدهاند.
ای ملک را بوده استاد ادب
وی فلک را کرده ارشاد طلب
هوش مصنوعی: ای پادشاه، معلم ادب توست و آسمان نیز راهنماییات کرده است.
ای مه و خورشید عکس روی تو
عرش و کرسی جفتهٔ در کوی تو
هوش مصنوعی: ای ماه و خورشید، تصویر زیبای تو، آسمان و سلطنت را به هم پیوند داده است در کوی تو.
آفرینش را توئی مقصود بس
چون تو اصلی پس توئی موجود بس
هوش مصنوعی: تو هدف آفرینش هستی، زیرا تو اصل و ریشهای؛ بنابراین تو وجودی خاص و ارزشمند هستی.
بهترین جملهٔ وز حرمتت
بهترین امتان شد امتت
هوش مصنوعی: بهترین و برجستهترین سخن در مورد حرمت و احترام تو، بهترین و والاترین ملتها را به وجود آورد.
بهترین شهرها هم شهر تست
بهترین قرنها از بهر تست
هوش مصنوعی: بهترین شهرها، همان شهری است که تو در آن زندگی میکنی و بهترین دورهها نیز زمانهایی هستند که برای تو رقم میخورد.
بهترین هر کتاب از حق تراست
بهترین هر زفان مطلق تراست
هوش مصنوعی: بهترین نکتهای که در هر کتاب وجود دارد، حقیقتی است که در آن نهفته است و بهترین کلامی که میتوان گفت، کلامی است که به صورت کامل و بدون کم و کاست بیان شود.
بهترین خانها بیت اللّه است
وآن ترا هم قبله هم خلوتگه است
هوش مصنوعی: بهترین مکانها خانهی خداست و آنجا هم方向 و هم محل آرامش و خلوت توست.
چون بهینی در بهینی یا بهین
پیشت آمد قطرهٔ ماء مهین
هوش مصنوعی: وقتی کسی را ببینی که از تو بهتر است، احساس کن که آن شخص گرانبهاتر از یک قطره آب بیارزش به سمت تو آمده است.
گرچه ننگی ام ولی زان توام
عاشق دیرینه حیران توام
هوش مصنوعی: هرچند که احساس شرم میکنم، اما هنوز هم به تو عشق میورزم و به خاطر تو دچار حیرت و شگفتی هستم.
گرچه دارم بی عدد بی حرمتی
تو منه بیرون مرا از امتی
هوش مصنوعی: هرچند که من به تعداد بسیاری از بیاحترامیهای تو آسیب دیدهام، اما این موضوع مرا از گروه و جمعیتی که به آن تعلق دارم، خارج نمیکند.
از درت گر هیچ درماند یکی
هیچ در دیگر نماند بی شکی
هوش مصنوعی: اگر کسی از در تو ناامید شود، دیگر هیچ کس در دیگری نخواهد ماند. بدون شک.
از درت آن را که نگشاید دری
تا ابد نگشایدش در دیگری
هوش مصنوعی: اگر کسی در خانهات را نبندد، درهای دیگر نیز هرگز به روی او باز نخواهد شد.
گرچه راهت پای تا سر نور بود
لیک راهی سخت دورادور بود
هوش مصنوعی: هرچند که مسیر تو پر از روشنی و خوب بود، اما راهی که باید میرفتی بسیار دشوار و طولانی بود.
من بهر در میشدم در راه تو
تا رسیدم من بدین درگاه تو
هوش مصنوعی: برای رسیدن به تو و درگاهت، زحمتها و تلاشهای زیادی کشیدم و در این مسیر هر چه از دستم بر آمد، انجام دادم.
زان بهر در رفتم و هر گوشهٔ
تا دهندم در ره تو توشهٔ
هوش مصنوعی: به خاطر تو، از همه جا دور شدم و در هر گوشهای که بروم، برای رسیدن به تو، به خودم زحمت میدهم و آماده میکنم.
زان همه درها که آن در راه تست
تا ابد مقصود من درگاه تست
هوش مصنوعی: از تمامی درهایی که وجود دارد و به تو راه میبرد، همواره هدف من درگاه توست.
چون به عون تو بدین درآمدم
وز در تو خاک بر سر آمدم
هوش مصنوعی: وقتی که به کمک تو وارد این مرحله شدم و از در تو، بر سرم خاک ریخته شد.
گر دهی یک ذره جانم را عیان
از میان جان نهم جان بر میان
هوش مصنوعی: اگر یک ذره از جانم را به من نشان دهی، از میان جانم، جان را روی دل قرار میدهم.
چون دو عالم سایه پرورد تواند
هم زمین هم آسمان گرد تواند
هوش مصنوعی: هر کس که قدرت دارد هر دو دنیا، یعنی زمین و آسمان را تحت حمایت خود قرار دهد، میتواند بر هر دو آنها تسلط یابد.
از در تو من کجا دیگر شوم
گر شوم بی امر تو کافر شوم
هوش مصنوعی: اگر از در تو خارج شوم، نمیدانم به کجا بروم. اگر بدون اجازهات بروم، مثل این است که به کفر افتادهام.
چون بهشتم جز سر این کوی نیست
از چنین در ناامیدی روی نیست
هوش مصنوعی: بهشت جز در این کوچه نیست و از این در، امیدی به خوشبختی و سعادت ندارم.
از هدایت کسر من پیوند کن
هدیهٔ بخش و مرا خرسند کن
هوش مصنوعی: از هدایت خود چیزی کم نکن و هدیهٔ بخشش را به من بده و مرا خوشحال کن.
مصطفای مجتبی سلطان دین
چون شنود این سر ز سرگردان دین
هوش مصنوعی: حضرت مجتبی، پیشوای دین، زمانی که صدای سرگردانی و بلاتکلیفی دین را شنید، به ماجرا توجه کرد.
دید کان سالک تظلم مینمود
رحمتش آمد تبسم مینمود
هوش مصنوعی: سالک، کسی است که در مسیر معرفت و سیر و سلوک روحانی گام برمیدارد. او در حالتی از رنج و ظلمت دیده میشود، اما در این میان، رحمت خداوند به او نزدیک میشود و دلی با نشاط و خوشحالی به او هدیه میدهد. به عبارت دیگر، در لحظاتی که انسان دچار مشقت است، رحمت و محبت الهی به او آرامش و امید میبخشد.
گفت تا با تو توئی ره نبودت
عقل عاشق جان آگه نبودت
هوش مصنوعی: بگو که وقتی با تو هستم، راهی برای عقل وجود ندارد و عشق جان را از تو بیخبر میسازد.
یکسر موی از تو تا باقی بود
کار تو مستی و مشتاقی بود
هوش مصنوعی: تمام موهای من به خاطر توست، تا زمانی که تو باشی، کار من تنها در مستی و عشق ورزیدن به تو خواهد بود.
لیک اگر فقر و فنا میبایدت
نیست در هست خدا میبایدت
هوش مصنوعی: اما اگر نیاز به فقر و فنا داری، در وجود خداوند نیست.
سایهٔ شو گم شده در آفتاب
هیچ شو واللّه اعلم بالصواب
هوش مصنوعی: سایهٔ خود را در نور خورشید گم کن، زیرا تنها خداوند از حقیقت آگاه است.
لیک راه تو درین منزل شدن
نیست الا در درون دل شدن
هوش مصنوعی: اما برای رسیدن به مقصود در این جهان، تنها راهی که وجود دارد، قرار گرفتن در عمق دل است.
گر چو مردان حال مردان بایدت
قرب وصل حال گردان بایدت
هوش مصنوعی: اگر میخواهی مانند مردانِ واقعی باشی، باید به حالت و حالِ آنها نزدیک شوی و تلاش کنی که به چیزی که نظرشان را جلب میکند، برسید.
اول از حس بگذر آنگه از خیال
آنگه از عقل آنگه از دل اینت حال
هوش مصنوعی: ابتدا از احساسات خود عبور کن، سپس از تخیلات و بعد از آن از عقل و در نهایت از دل، آنگاه به حقیقت وجودیات پی خواهی برد.
حال حاصل در میان جان شود
در مقام جانت کار آسان شود
هوش مصنوعی: حالتی که به دست میآید، وقتی که به عمق وجودت وارد شوی، کارها برایت راحتتر خواهد شد.
پنج منزل درنهاد تو تراست
راستی تو بر تو است از چپ و راست
هوش مصنوعی: در وجود تو پنج منزل یا مرحله وجود دارد و حقیقت تو به خودت وابسته است؛ این حقیقت از همهسو، چه از چپ و چه از راست، به تو مربوط میشود.
اولش حس و دوم از وی خیال
پس سیم عقلست جای قیل وقال
هوش مصنوعی: در ابتدا حسی وجود دارد و سپس از آن حس، خیالی شکل میگیرد. پس از آن، عقل به میان میآید و در این مرحله مباحثات و صحبتها آغاز میشود.
منزل چارم ازو جای دلست
پنجمین جانست راه مشکلست
هوش مصنوعی: محل چهارم مکانی برای دل است و پنجمین مقام، روح را شامل میشود؛ اما رسیدن به این مراحل دشوار است.
نفس خود را چون چنین بشناختی
جان خود در حق شناسی باختی
هوش مصنوعی: وقتی خود را به چنین شکل شناختهای، در قدردانی از جانت غرق شدهای.
چون تو زین هر پنج بیرون آمدی
خرقه بخش هفت گردون آمدی
هوش مصنوعی: وقتی که تو از محدوده پنج حس انسانی فراتر رفتی، به مقام و مرتبهای رسیدی که هفت آسمان تحت تأثیر تو قرار گرفتند.
خویشتن بی خویشتن بینی مدام
عقل و جان بی عقل و جان بینی تمام
هوش مصنوعی: مدام خود را در حالتی میبینی که از خود بیخبر هستی و عقل و جانت را از دست دادهای، در حالی که تمام وجودت نیز بیعقل و بیجان شده است.
جمله میبینی به چشم دیگری
جمله میشنوی و تو باشی کری
هوش مصنوعی: همه چیز را با چشم دیگری مشاهده میکنی و هر چیزی را با گوش دیگر میشنوی، ولی خودت چیزی نمیشنوی.
هم سخن گوئی زفان آن تو نه
هم بمانی زنده جان آن تو نه
هوش مصنوعی: اگر با زبان تو با کسی صحبت کنم، نه تنها از جان تو خبری نیست، بلکه تو نیز در این نظم و گفتگو باقی نخواهی ماند.
گر بدانی کاین کدامین منبع است
قصهٔ بی یبصر و بی یسمع است
هوش مصنوعی: اگر بدانی این داستان از کدام منبع ناشی میشود، میفهمی که سخن از بیخبری و نادانی است.
چون تو باشی در تجلی گم شده
تو نباشی مردم ای مردم شده
هوش مصنوعی: وقتی تو در نور و زیبایی خود درخشان باشی، دیگر از خودت غافل میکنی و در واقع، وجود واقعیات ناپدید میشود. انسانها فقط چهرهی زیبای تو را میبینند و از وجود تو به عنوان یک فرد جدا شده دور میشوند.
موسی آن ساعت که بیهوش اوفتاد
در نبود و بود خاموش اوفتاد
هوش مصنوعی: موسی در آن لحظه که بیهوش و زمینافتاده بود، در حالتی بین وجود و عدم قرار داشت.
در حلول اینجا مرو گر ره روی
در تجلی رو تو تا آگه روی
هوش مصنوعی: هرگز به اینجا نیا، اگر که به دنبال راهی هستی. به راهی برو که در آن نور تجلی وجود دارد، تا به حقیقت و آگاهی برسی.
چون بدین منزل رسیدی پاکباز
گر همه بر گویمت گردد دراز
هوش مصنوعی: وقتی به این مرحله رسیدی و پاک و بیغش هستی، هر چه بگویم ممکن است طولانی شود.
چون ره جان بی نهایت اوفتاد
شرح آن بی حد و غایت اوفتاد
هوش مصنوعی: زمانی که مسیر زندگی و روح انسان به بینهایتی میرسد، این تجربه و توصیف آن نیز بدون حد و اندازه خواهد بود.
آنچه آنجا بینی از انواع راز
صد هزاران سال نتوان گفت باز
هوش مصنوعی: هر چیزی که آنجا مشاهده میکنی، از جمله رازهای مختلف، را نمیتوان حتی با گذشت هزاران سال بیان کرد.
چون تو خود اینجا رسی بینی همه
حل شود دنیائی و دینی همه
هوش مصنوعی: وقتی تو به اینجا میرسی، میبینی که همه مسائل دنیوی و معنوی به راحتی حل میشود.
پس برو اکنون و راه خویش گیر
پنج وادی در درون در پیش گیر
هوش مصنوعی: پس الان برو و مسیر خود را پیدا کن، در درون پنج وادی را در نظر بگیر.
چون شدت آیات آفاقی عیان
زود بند آیات انفس را میان
هوش مصنوعی: وقتی نشانههای عینی جهان به وضوح نمایان میشود، زودتر باید به نشانههای درون خود توجه کنیم.
داد یک یک عضو خود نیکو بده
ظلم کن بر نفس و داد او بده
هوش مصنوعی: به هر کدام از اعضای بدن خود به خوبی و نیکی رفتار کن و بر خودت ظلم نکن، بلکه به او نیز خوبی برسان.
زانکه حق فردا ز یک یک عضو تو
باز پرسد بل ز یک یک جزو تو
هوش مصنوعی: زیرا در روز قیامت خداوند از هر یک از اعضای تو حساب خواهد کشید، نه فقط از کل وجود تو.
چون دل سالک قرین راز گشت
از پس آمد کرد خدمت بازگشت
هوش مصنوعی: وقتی که دل سالک به راز و رمزها نزدیک شد، او دوباره به خدمت و بازگشت مشغول شد.
سالک آمد پیش پیر محترم
بازگفتش قصهٔ خود بیش و کم
هوش مصنوعی: سالی سفر کرده به محضر استاد بزرگوارش رفت و داستان سفر خود را با جزئیات بیان کرد.
پیر گفتش مصطفی دایم بحق
در جهان مسکنت دارد سبق
هوش مصنوعی: پیر به او گفت: مصطفی همیشه در این جهان بر حق و حقیقت زندگی میکند و در مسکنت و ذلت نیست.
نقطهٔ فقر آفتاب خاص اوست
در دو کونش فخر از اخلاص اوست
هوش مصنوعی: فقر و نیازمندی فقط به خود او مربوط میشود و در هر دو جهان، اعتبار و غرور او ناشی از صداقت و پاکیاش است.
فقر اگر چه محض بی سرمایگی ست
باخدای خویشتن همسایگی ست
هوش مصنوعی: فقر هرچند ناشی از نداشتن سرمایه است، اما داشتن ارتباط و نزدیکی با خداوند خود ارزشمند است.
این چه بی سرمایگی باشد که هست
تا ابد هر دو جهانش زیر دست
هوش مصنوعی: این چه بیتفاوتی است که وجود دارد که هر دو جهان همواره تحت کنترل آن قرار دارند؟
چون بچیزی سر فرو نارد فقیر
پس ز بی سرمایگی نبود گزیر
هوش مصنوعی: وقتی کسی به چیزی که ارزش دارد، تعهد و تلاش نمیکند، فقیر میماند و راهی برای فرار از تهیدستی ندارد.
سر بسر هستند خلقان جهان
جملهٔ مردان حق را میهمان
هوش مصنوعی: تمام مردان حق در جهان، مهمان یکدیگر هستند و افراد به ظاهر مختلف همگی در یک جمع هستند.
هرچه از گردون گردان میرسد
از برای جان مردان میرسد
هوش مصنوعی: هرچه از آسمان و سرنوشت به زمین میرسد، برای زندگی و روح مردان بزرگ و ارزشمند است.
خلق عالم را برای اهل راز
خوان کشیدستند شرق و غرب باز
هوش مصنوعی: مردم دنیا را به خاطر دانایان و عارفان به یکدیگر رساندهاند، همانطور که شرق و غرب به هم پیوستهاند.
وی عجب ایشان برای گردهٔ
روز و شب از نفس خود آزردهٔ
هوش مصنوعی: او به راستی از اینکه روز و شب بر دوش او سنگینی میکنند، ناراحت و آزرده است.