گنجور

بخش ۱ - المقالة السابعة‌و العشرون

سالک دلدادهٔ بیدل دلیر
پیش جن آمد ز جان خویش سیر
گفت ای پوشیده از غیرت جمال
خیمهٔ خاص تو از خدر خیال
تو چو جان از انس پنهان آمدی
نه غلط کردم تو خود جان آمدی
مصطفی را لیلةالجن دیدهٔ
قصهٔ ثقلین ازو پرسیدهٔ
انس جان انس و جان دانستهٔ
در نهان سرجهان دانستهٔ
از لطافت نامدی در غور جسم
جان رود در جسم و جان داری تو اسم
پیش از آدم بعالم بودهٔ
تا بعهد مصطفی هم بودهٔ
سورتی و سورتی قرآن تراست
هر زفانی در دهن گردان تراست
هر زفانی مختلف کان در جهانست
هم بدانی هم بدان حکمت روانست
گر هنر بخشند وگر عیبت دهند
بازگوئی آنچه از غیبت دهند
قبهٔ ملک سلیمان دیدهٔ
حل وعقد درد ودرمان دیدهٔ
حصهٔ ثقلین تکلیف آمدست
گاه دوزخ گاه تشریف آمدست
در دو عالم کار ایشان را فتاد
کانچه افتاد انس را جان رافتاد
آدمی را چون توانی اوفکند
هم توانی نیز ازو برداشت بند
بستهٔ بند خودم بندم گشای
سوی سر حق دری چندم گشای
پیش تو بر بوی آن زین آمدم
راستی خواهی بجان زین آمدم
جن چو بشنود این سخن جانش نماند
یک پری گوئی مسلمانش نماند
گفت آخر من پری جفت آمده
ره بمردم جسته در گفت آمده
گر سخن گویم زفان او بود
هرچه گویم حال جان او بود
گرچه عمری و جهانی دیده ام
قوت و قوت ز استخوانی دیده ام
هر زمان در خط و در خوابم کنند
وز فسون درشیشهٔ آبم کنند
آتش من چون بود آب شما
من نیارم لحظهٔ تاب شما
لاجرم بی صبر و بی آرام من
زود سر بر خط نهم ناکام من
گه بود کز نور شرع و نور غیب
گاه گویم از هنر گاهی ز عیب
لیکن این رازی که میجوئی تو باز
هرگز از غیبم نبود این شیوه راز
روزگار خویش و من چندی بری
درگذر چون نیست این کار پری
سالک آمد پیش پیر کار ساز
آنچه پیش آمد ز جنّش گفت باز
پیر گفتش تا که گشتم رهنمون
فعل مس الجن میبینم جنون
هرکرا بوی جنون آمد پدید
همچو گوئی سرنگون آمد پدید
هرکه او شوریده چون دریا بود
هرچه گوید از سر سودا بود
چون بگستاخی رود ز ایشان سخن
مرد چون دیوانه باشد رد مکن

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سالک دلدادهٔ بیدل دلیر
پیش جن آمد ز جان خویش سیر
هوش مصنوعی: سالک عاشق و بی‌پروا، با دل شجاع به حضور جن می‌رسد و از جان خود جدا می‌شود.
گفت ای پوشیده از غیرت جمال
خیمهٔ خاص تو از خدر خیال
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و جذابیت یک شخص می‌پردازد که در سایه غیرت و عفت خود، منزلت و جایگاه ویژه‌ای دارد. به عبارتی، چنین فردی به‌گونه‌ای است که همگان جذب شکوه و لطافت او می‌شوند، اما در عین حال از آنچه او را احاطه کرده، همچنان در پناه و حفظ خود قرار دارد.
تو چو جان از انس پنهان آمدی
نه غلط کردم تو خود جان آمدی
هوش مصنوعی: تو همانند جان هستی که از میان محبت و دوستی پنهان آمده‌ای، نه اینکه من اشتباه کرده باشم؛ بلکه تو خود جان و روح منی.
مصطفی را لیلةالجن دیدهٔ
قصهٔ ثقلین ازو پرسیدهٔ
هوش مصنوعی: شبی که رسول خدا (مصطفی) داستان ثقلین را نقل کرد، از او سوالاتی پرسیده شد.
انس جان انس و جان دانستهٔ
در نهان سرجهان دانستهٔ
هوش مصنوعی: دوستی و محبت جان و روح را به خوبی می‌شناسند، همچنین چیزهایی که در پس این جهان نهفته است نیز برای آنان روشن است.
از لطافت نامدی در غور جسم
جان رود در جسم و جان داری تو اسم
هوش مصنوعی: از نرمی و لطافت به‌سوی عمق وجود برو و در درون جسم، جان را درک کن، زیرا تو تنها یک اسم و عنوان داری و در حقیقت بیشتر از آن هستی.
پیش از آدم بعالم بودهٔ
تا بعهد مصطفی هم بودهٔ
هوش مصنوعی: قبل از خلقت آدم، جهانی وجود داشته و این جهان تا زمان پیامبر نیز ادامه داشته است.
سورتی و سورتی قرآن تراست
هر زفانی در دهن گردان تراست
هوش مصنوعی: رنگ و بویی که از قرآن به تو می‌رسد، به مانند زبانی است که پیوسته در دهن تو می‌چرخد.
هر زفانی مختلف کان در جهانست
هم بدانی هم بدان حکمت روانست
هوش مصنوعی: هر زبانی که در دنیا وجود دارد، هر یک دارای معنی و خاصیتی است که بر اساس حکمت و منطقی عمیق شکل گرفته‌اند.
گر هنر بخشند وگر عیبت دهند
بازگوئی آنچه از غیبت دهند
هوش مصنوعی: اگر به تو هنر بدهند یا عیب و نقصی از تو بیان کنند، تو باید به طور شفاف و واضح هر آنچه را که درباره غیبت می‌گویند، بازگو کنی.
قبهٔ ملک سلیمان دیدهٔ
حل وعقد درد ودرمان دیدهٔ
هوش مصنوعی: آن چتر سلطنت سلیمان، ناظر بر کارها و مشکلات انسان‌ها و همچنین راه‌حل‌ها و درمان‌های آن‌هاست.
حصهٔ ثقلین تکلیف آمدست
گاه دوزخ گاه تشریف آمدست
هوش مصنوعی: وظیفهٔ انسان در زندگی به گونه‌ای است که گاهی با سختی‌ها و چالش‌ها همراه است و گاه به مقام‌های عالی و افتخارآمیز دست پیدا می‌کند.
در دو عالم کار ایشان را فتاد
کانچه افتاد انس را جان رافتاد
هوش مصنوعی: در این دو جهان، آنچه برای آنان پیش آمده، سبب شده که روح انسان از این موضوع رنجیده باشد.
آدمی را چون توانی اوفکند
هم توانی نیز ازو برداشت بند
هوش مصنوعی: هرگاه انسانی را توانایی و قدرتی ببخشی، همانطور که می‌توانی او را پایین بیاوری، می‌توانی او را نیز بالاتر ببری.
بستهٔ بند خودم بندم گشای
سوی سر حق دری چندم گشای
هوش مصنوعی: من خودم را از قید و بندهای دنیوی رها می‌کنم و به سوی حقیقت و معانی عمیق زندگی حرکت می‌کنم.
پیش تو بر بوی آن زین آمدم
راستی خواهی بجان زین آمدم
هوش مصنوعی: به خاطر تو به اینجا آمده‌ام، اگر راست می‌گویی و به حقیقت نزدیک هستی، از جانم به خاطر تو آمده‌ام.
جن چو بشنود این سخن جانش نماند
یک پری گوئی مسلمانش نماند
هوش مصنوعی: زمانی که موجودی از این سخن باخبر شود، دیگر نمی‌تواند در خود بماند و مانند کسی می‌شود که هیچ اعتقادی ندارد.
گفت آخر من پری جفت آمده
ره بمردم جسته در گفت آمده
هوش مصنوعی: بالاخره گفت من، که همتای پری آمده‌ام، در راهی که مردان در جستجوی معنا و کلام هستند، حضور پیدا کرده‌ام.
گر سخن گویم زفان او بود
هرچه گویم حال جان او بود
هوش مصنوعی: وقتی که من صحبت می‌کنم، سخن من از زبان او است و هر چیزی که می‌گویم، نشان‌دهنده حال و وضعیت او است.
گرچه عمری و جهانی دیده ام
قوت و قوت ز استخوانی دیده ام
هوش مصنوعی: با اینکه در طول عمرم و در دنیا بسیار چیزها را دیده‌ام، اما قدرت و توان واقعی را از عمق وجود انسان‌ها و ویژگی‌های بنیادی آنها مشاهده کرده‌ام.
هر زمان در خط و در خوابم کنند
وز فسون درشیشهٔ آبم کنند
هوش مصنوعی: هر لحظه در حال نوشتن و خوابیدن هستند و با جادو باعث می‌شوند که در شیشهٔ آب محبوس شوم.
آتش من چون بود آب شما
من نیارم لحظهٔ تاب شما
هوش مصنوعی: آتش من مانند آب شماست، من نمی‌توانم لحظه‌ای تاب و تحمل شما را داشته باشم.
لاجرم بی صبر و بی آرام من
زود سر بر خط نهم ناکام من
هوش مصنوعی: بنابراین، بدون صبر و آرامش، من به سرعت بر روی خطی که می‌دانم به نتیجه‌ای نمی‌رسم، نشسته‌ام.
گه بود کز نور شرع و نور غیب
گاه گویم از هنر گاهی ز عیب
هوش مصنوعی: گاه در نشئه و روشنایی دین و معرفت، از هنر و زیبایی‌ها صحبت می‌کنم و گاه به نقص‌ها و عیوب اشاره می‌کنم.
لیکن این رازی که میجوئی تو باز
هرگز از غیبم نبود این شیوه راز
هوش مصنوعی: اما این رازی که تو در جستجوی آن هستی، هرگز از درون من برنخواهد آمد. این روش فهم رازها اینگونه نیست.
روزگار خویش و من چندی بری
درگذر چون نیست این کار پری
هوش مصنوعی: زندگی من و تو مدت کوتاهی است که در حال گذر است، چون این کار به هیچ وجه دائمی نیست و مانند پرواز یک پری آشکار می‌شود.
سالک آمد پیش پیر کار ساز
آنچه پیش آمد ز جنّش گفت باز
هوش مصنوعی: سالک به پیر حکیم نزدیک شد و آنچه برایش پیش آمده بود را از روی تجربه‌اش بازگو کرد.
پیر گفتش تا که گشتم رهنمون
فعل مس الجن میبینم جنون
هوش مصنوعی: پیر به او گفت: وقتی که به جستجوی راه افتادم، می‌بینم که کارهای عجیب و غریب و دیوانگی به سراغم آمده است.
هرکرا بوی جنون آمد پدید
همچو گوئی سرنگون آمد پدید
هوش مصنوعی: هر کس عطری از جنون را احساس کند، گویی که در حال سقوط به ورطه‌ای عمیق است.
هرکه او شوریده چون دریا بود
هرچه گوید از سر سودا بود
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند دریا پر از شور و شوق است، هر چیزی که بگوید از عشق و وسواس دلش ناشی می‌شود.
چون بگستاخی رود ز ایشان سخن
مرد چون دیوانه باشد رد مکن
هوش مصنوعی: توی زندگی اگر به حماقت و بی‌ملاحظه‌گی صحبت‌های افراد را نادیده بگیری، این نشان‌دهنده‌ی احمق بودن خودت است.

حاشیه ها

1388/04/13 19:07
رسته

بیت: 14
غلط: او فکند
درست : اوفکند
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.