بخش ۴ - الحكایة و التمثیل
صاحب اطفالی ز غم میسوختی
خار کندی تا شب و بفروختی
بود بس درویش و پیر و ناتوان
مانده در اطفال و در جفتی جوان
تا که نشکستی تنش صد ره نخست
دست کی دادیش یک نان درست
خانهٔ او در میان دشت بود
ناگهی موسی برو بگذشت زود
دید موسی را که میشد سوی طور
گفت از بهر خداوند غفور
از خدا در خواه تا هر روزیم
میفرستد بی زحیری روزیم
زانکه تا یک گرده دستم میدهد
دور گردون صد شکستم میدهد
خار باید کند هر روزی مرا
تا بدست آید مگر روزی مرا
از خدای خویش آن میبایدم
کز سر فضلی دری بگشایدم
چون بشد موسی و با حق راز گفت
قصهٔ آن پیر عاجز باز گفت
حق تعالی گفت هرچ آن پیر خواست
هیچ در دنیا نخواهد گشت راست
لیک دو حاجت که من میدانمش
گر بخواهد آن روا گردانمش
باز آمد موسی و گفت از خدا
نیست جز دو حاجتت اینجا روا
چون دوحاجت امرت آمد از اله
غیر دنیا هرچه میخواهی بخواه
مرد شد در دشت تا خار آورد
وآن دو حاجت نیز در کار آورد
پادشاهی از قضا در دشت بود
بر زن آن خارکش بگذشت زود
صورتی میدید بس صاحب جمال
در صفت ناید که چون شد در جوال
شاه گفتا کیست او را بارکش
آن یکی گفتا که پیری خارکش
شاه گفتا نیست او در خورد او
کس نمیدانم به جز خود مرد او
در زمان فرمود زن را شاه دهر
تا که در صندوق بردندش به شهر
چون نماز دیگری آن خارکش
سوی کنج خویش آمد بارکش
دید طفلان را جگر بریان شده
در غم مادر همه گریان شده
باز پرسید او که مادرتان کجاست
قصه پیش پیر برگفتند راست
پیر سرگردان شد و خون میگریست
زانکه بی زن هیچ نتوانست زیست
گفت یا رب بر دلم بخشودهٔ
وین دوحاجت هم توام فرمودهٔ
یا رب آن زن را تو میدانی همی
این زمان خرسیش گردانی همی
گفت این و رفت با عیشی چو زهر
از برای نان طفلان سوی شهر
شاه چون با شهر آمد از شکار
گفت آن صندوق ای خادم بیار
چون در صندوق بگشادند باز
روی خرسی دید شاه سرفراز
گفت گوئی او پری دارد مگر
هر زمانش صورتی باشد دگر
هین برید او را بجای خویش باز
تا مگر بر ما پری ناید فراز
خارکش در شهر چون بفروخت خار
نان خرید و سوی طفلان رفت زار
دید خرسی را میان کودکان
در گریز از بیم او آن طفلکان
خارکش چون خرس را آنجا بدید
گفتیی صد تشنه یک دریا بدید
گفت یا رب حاجتی ماندست و بس
همچنانش کن که بود او این نفس
خرس شد حالی چنان کز پیش بود
در نکوئی گوئیا زان بیش بود
چون شد آن اطفال را مادر پدید
هر یکی را دل ز شادی بر پرید
مرد را چون آن دو حاجت شد روا
آمد آن فرتوت غافل در دعا
ناسپاسی ترک گفت آن ناسپاس
کرد حق را شکرهای بی قیاس
گفت یارب تا نکو میداریم
قانعم گر همچنین بگذاریم
پیش ازین از ناسپاسی میگداخت
قدر آن کز پیش بود اکنون شناخت
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
صاحب اطفالی ز غم میسوختی
خار کندی تا شب و بفروختی
هوش مصنوعی: شخصی که دارای فرزندان است، به خاطر غم و ناراحتی میسوزد و تا شب در تلاش است و در نهایت، از زحمتهایش برای فروش چیزی بهره میبرد.
بود بس درویش و پیر و ناتوان
مانده در اطفال و در جفتی جوان
هوش مصنوعی: در میان درویشها، پیرمردان و ناتوانها، افرادی هستند که در کنار جوانان و در جمع خانوادهها باقی ماندهاند.
تا که نشکستی تنش صد ره نخست
دست کی دادیش یک نان درست
هوش مصنوعی: تا زمانی که او را نشکستی، بارها و بارها دستت به او نرسید. پس از آن، چگونه به او نانی درست و صحیح دادی؟
خانهٔ او در میان دشت بود
ناگهی موسی برو بگذشت زود
هوش مصنوعی: خانهٔ او در وسط دشت قرار داشت و ناگهان موسی از آنجا عبور کرد.
دید موسی را که میشد سوی طور
گفت از بهر خداوند غفور
هوش مصنوعی: موسی را دید که به سمت کوه طور میرفت تا با خداوند با رحمت و بخشش سخن بگوید.
از خدا در خواه تا هر روزیم
میفرستد بی زحیری روزیم
هوش مصنوعی: از خدا درخواست کن تا هر روز روزیات را بدون زحمت و تلاش برایت به فرستد.
زانکه تا یک گرده دستم میدهد
دور گردون صد شکستم میدهد
هوش مصنوعی: از آنجا که خداوند یک اندک نعمت به من عطا میکند، در عوض دور روزگار صد بار من را شکست میدهد.
خار باید کند هر روزی مرا
تا بدست آید مگر روزی مرا
هوش مصنوعی: هر روز باید تلاش و زحمت بکشم تا شاید روزی به هدفم برسم.
از خدای خویش آن میبایدم
کز سر فضلی دری بگشایدم
هوش مصنوعی: من از خدا میخواهم که به لطف و رحمتش در را به روی من بگشاید.
چون بشد موسی و با حق راز گفت
قصهٔ آن پیر عاجز باز گفت
هوش مصنوعی: زمانی که موسی به راز و نیاز با خداوند پرداخت، داستان آن پیر ناتوان را دوباره بازگو کرد.
حق تعالی گفت هرچ آن پیر خواست
هیچ در دنیا نخواهد گشت راست
هوش مصنوعی: خداوند متعال فرمود هرچه آن پیر (پیر دانا یا رهبر معنوی) میل داشته باشد، هیچگاه در دنیا به حقیقت نخواهد پیوست.
لیک دو حاجت که من میدانمش
گر بخواهد آن روا گردانمش
هوش مصنوعی: اما دو خواستهای را که میدانم، اگر بخواهد، برآورده میسازمش.
باز آمد موسی و گفت از خدا
نیست جز دو حاجتت اینجا روا
هوش مصنوعی: موسی دوباره برگشت و گفت: از جانب خدا فقط دو خواستهات در اینجا معتبر است.
چون دوحاجت امرت آمد از اله
غیر دنیا هرچه میخواهی بخواه
هوش مصنوعی: وقتی دو خواستهات از خدا رسید، از چیزهای دنیوی چشمپوشی کن و هرچه میخواهی از او بخواه.
مرد شد در دشت تا خار آورد
وآن دو حاجت نیز در کار آورد
هوش مصنوعی: مردی در بیابان مسیر خود را ادامه داد تا خار و خاشاک جمع کند و به دو نیاز ضروری خود نیز رسید.
پادشاهی از قضا در دشت بود
بر زن آن خارکش بگذشت زود
هوش مصنوعی: در بین دشت، پادشاهی به طور ناگهانی بر زنی که خارها را جمع میکرد، عبور کرد.
صورتی میدید بس صاحب جمال
در صفت ناید که چون شد در جوال
هوش مصنوعی: چهرهای زیبا و جذاب میدیدم، اما وصف آن زیبایی به قدری دشوار است که نمیتوان آن را در کلام گنجاند.
شاه گفتا کیست او را بارکش
آن یکی گفتا که پیری خارکش
هوش مصنوعی: شاه پرسید: بارکش او کیست؟ یکی پاسخ داد: آن پیر، که خارکن است.
شاه گفتا نیست او در خورد او
کس نمیدانم به جز خود مرد او
هوش مصنوعی: شاه گفت: آن شخص در خور او نیست، و من هیچ کس را جز خود او نمیشناسم.
در زمان فرمود زن را شاه دهر
تا که در صندوق بردندش به شهر
هوش مصنوعی: در زمان حکومت شاه، دستور دادند که یک زن را به صندوقی بگذارند و به شهر ببرند.
چون نماز دیگری آن خارکش
سوی کنج خویش آمد بارکش
هوش مصنوعی: زمانی که کسی منتظر است که به نماز دیگری برود، آن شخص که در درد و رنج است، به گوشه زندگیاش بازمیگردد و بار سنگین خود را بر دوش میکشد.
دید طفلان را جگر بریان شده
در غم مادر همه گریان شده
هوش مصنوعی: بچهها که در غم مادرشان هستند، همگی به شدت ناراحت و گریه میکنند. درد و غم آنها خیلی عمیق است.
باز پرسید او که مادرتان کجاست
قصه پیش پیر برگفتند راست
هوش مصنوعی: او دوباره پرسید که مادرتان کجاست و داستان را به درستی برای پیرمرد بیان کردند.
پیر سرگردان شد و خون میگریست
زانکه بی زن هیچ نتوانست زیست
هوش مصنوعی: پیر مردی که به دنبال زندگی و آرامش بود، به شدت نگران و ناامید شده و از دلتنگیاش اشک میریزد، زیرا بدون همسر نمیتواند به زندگی ادامه دهد.
گفت یا رب بر دلم بخشودهٔ
وین دوحاجت هم توام فرمودهٔ
هوش مصنوعی: پروردگارا، تو قلب مرا مورد رحمت قرار دادهای و این دو خواسته را نیز به یاد من آوردهای.
یا رب آن زن را تو میدانی همی
این زمان خرسیش گردانی همی
هوش مصنوعی: خداوند، تو میدانی که این زن در حال حاضر به چه حالتی دچار شده و تو خودت او را به سمت تغییر و بهبود راهنمایی کن.
گفت این و رفت با عیشی چو زهر
از برای نان طفلان سوی شهر
هوش مصنوعی: این شخص گفت و بعد از آن به لذتی رفت که مانند زهر بود، به خاطر نان کودکان به سوی شهر حرکت کرد.
شاه چون با شهر آمد از شکار
گفت آن صندوق ای خادم بیار
هوش مصنوعی: شاه وقتی به شهر آمد، از شکار صحبت کرد و از خدمتکارش خواست آن صندوق را بیاورد.
چون در صندوق بگشادند باز
روی خرسی دید شاه سرفراز
هوش مصنوعی: وقتی در صندوق را باز کردند، چهرهای از یک خرس را دیدند که به نظر میرسید پادشاهی بزرگ و شکوهمند است.
گفت گوئی او پری دارد مگر
هر زمانش صورتی باشد دگر
هوش مصنوعی: او میگوید که این دختر، جادوگری است که هر بار به شکلی جدید و زیبا ظاهر میشود.
هین برید او را بجای خویش باز
تا مگر بر ما پری ناید فراز
هوش مصنوعی: به سرعت او را به جای خود برگردان تا شاید بر ما مشکلی پیش نیاید.
خارکش در شهر چون بفروخت خار
نان خرید و سوی طفلان رفت زار
هوش مصنوعی: خارکش که در شهر به جمعآوری خار مشغول بود، وقتی که خارهایش را فروخت، با پولی که به دست آورد، نان خرید و به سوی بچهها رفت تا به آنها کمک کند.
دید خرسی را میان کودکان
در گریز از بیم او آن طفلکان
هوش مصنوعی: خرس را دیدند که در میان بچهها در حال دویدن است و به خاطر ترس از آن خرس، بچهها میگریزند.
خارکش چون خرس را آنجا بدید
گفتیی صد تشنه یک دریا بدید
هوش مصنوعی: خارکش وقتی خرس را آنجا دید، تصور کرد که صد نفر تشنه یک دریا را دیدهاند.
گفت یا رب حاجتی ماندست و بس
همچنانش کن که بود او این نفس
هوش مصنوعی: پروردگارا، تنها یک خواسته باقی مانده و آن را همانطور که بود، برایم محقق کن.
خرس شد حالی چنان کز پیش بود
در نکوئی گوئیا زان بیش بود
هوش مصنوعی: خرس حالتی پیدا کرده که گویی در گذشته بهتر از این بود.
چون شد آن اطفال را مادر پدید
هر یکی را دل ز شادی بر پرید
هوش مصنوعی: زمانی که بچهها مادرشان را دیدند، هر کدام از شادی دلشان به پرواز درآمد.
مرد را چون آن دو حاجت شد روا
آمد آن فرتوت غافل در دعا
هوش مصنوعی: وقتی که مرد به دو نیاز اصلی خود رسید، آن پیرمرد غافل در حال دعا و طلب کمک آمد.
ناسپاسی ترک گفت آن ناسپاس
کرد حق را شکرهای بی قیاس
هوش مصنوعی: ناسپاسی دیگر ناسپاسی نکرد و فردی که حق را فراموش کرده بود، شکر و سپاسگزاریهای بیاندازه را انجام داد.
گفت یارب تا نکو میداریم
قانعم گر همچنین بگذاریم
هوش مصنوعی: ای کاش ما را به حال خود بگذاری و اجازه دهی تا در آرامش و رضایت زندگی کنیم.
پیش ازین از ناسپاسی میگداخت
قدر آن کز پیش بود اکنون شناخت
هوش مصنوعی: قبلاً به خاطر ناسپاسیام ارزش آنچه داشتم را نادیده گرفته بودم، اما اکنون آن را شناختهام.