گنجور

بخش ۵ - الحكایة و التمثیل

بود برنائی بغایت کاردان
تیز فهم و زیرک و بسیار دان
از شره پیوسته در تحصیل بود
سال تا سالش دو شب تعطیل بود
با همه خلق جهان کاری نداشت
کار جز تعلیق و تکراری نداشت
بود روشن چشم استادش ازو
زانکه الحق نیک افتادش ازو
هم ز شاگردانش افزون داشتی
هم سخن با او دگرگون داشتی
داشت استادش بزیر پرده در
یک کنیزک همچو خورشیدی دگر
تنگ چشمی دلبری جان پروری
عالم آرائی عجایب پیکری
صورتی از پای تا سر جمله روح
لطف در لطف و فتوح اندر فتوح
هم بشیرینی شکر را کرده بند
هم بتلخی هر ترش را کرده قند
دو کندش بر زمین افتاده بود
نه ز قصدی خود چنین افتاده بود
از دو لعل او شکر میریختی
طوطیان را بال و پر میریختی
از دو چشمش تیر بیرون میشدی
کشته خون آلود در خون میشدی
چشم این شاگرد بروی اوفتاد
گفت من شاگردم و او اوستاد
در جهان استاد نیست اکنون کسم
این زمان شاگردی این بت بسم
گر بگوید درس عشقم اوستاد
بر ره شاگرد خواهم اوفتاد
ور نخواهد گفت درس عشق باز
من نخواهم کرد درسی نیز ساز
روز و شب در عشق آن بت اوفتاد
کرد کلی ترک درس و اوستاد
شد چو شاخ زعفران از درد او
گشت هم رنگ زریری زرد او
عشقش آمد عقل او در زیر کرد
گر دلی داشت او زجانش سیر کرد
گرچه بسیاری بدانش داد داد
ذرهٔ عشق آن همه بر باد داد
علم خوانی کبر و غوغا آورد
عشق ورزی شور و سودا آورد
هرکه را بی عشق علمی راه داد
علم او را حب مال وجاه داد
عاقبت یکبارگی بیمار شد
بند بندش کلبهٔ تیمار شد
آنچه او را با کنیزک اوفتاد
واقف آنگشت آخر اوستاد
از سر دانش بحیلت قصد کرد
از دودست آن کنیزک فصد کرد
مسهلی دادش که در کار آمدش
بعد ازان حیضی پدیدار آمدش
آن کنیزک شد چو شاخ خیزران
گشت گلنارش چو برگ زعفران
نه نکوئی ماند در دیدار او
نه طراوت ماند در رخسار او
از جمالش ذرهٔ باقی نماند
آن قدح بشکست و آن ساقی نماند
قرب سی مجلس که دارو خورده داشت
جمله در یک طشت بر هم کرده داشت
خون فصد و حیض هم در طشت بود
تا بسر آن طشت درهم گشت بود
خواجه آن شاگرد زیرک را بخواند
وز پس پرده کنیزک را بخواند
اول آن شاگرد را چون جای کرد
آن کنیزک پیش او بر پای کرد
چون بدید آن مرد برنا روی او
نیز دیگر ننگرست از سوی او
در تعجب ماند کان زیبا نگار
چون چنین بی بهره شد از روزگار
سردئی از وی پدیدار آمدش
گرمی تحصیل در کار آمدش
آن همه بیماری او باد گشت
از کنیزک تا ابد آزاد گشت
چون بدید استاد آزادی او
بر غمش غالب شده شادی او
گرمی شاگرد زیرک گشت سرد
جانش از عشق کنیزک گشت فرد
گفت تا آن طشت آوردند زود
سرگشاده پیش او بردند زود
گفت ای برنا چه کارت اوفتاد
بیقراری شد قرارت اوفتاد
آن همه در عشق دل گرمیت کو
وانهمه شوخی و بی شرمیت کو
روز و شب بود این کنیزک آرزوت
سربرآر از پیش و اینک آرزوت
روی تو از عشق او زرد از چه شد
وان چنین عشقی چنین سرد از چه شد
تو همانی و کنیزک نیز هم
لیک کم شد از وی این یک چیزهم
آنچه دور از روی تو کم گشت ازو
درنگر اینک پرست این طشت ازو
چون جدا گشت از کنیزک این همه
سرد شد عشق تو اینک این همه
بر کنیزک باد میپیمودهٔ
در حقیقت عاشق این بودهٔ
تو بره در بی فراست آمدی
عاشق خون ونجاست آمدی
حالی آن شاگرد مرد کار شد
توبه کرد وبا سر تکرار شد
چون توحمال نجاست آمدی
از چه در صدر ریاست آمدی
کار تو گر مملکت راندن بود
ور ره تو علم دین خواندن بود
چون برای نفس باشد کار تو
از سگی در نگذرد مقدار تو

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بود برنائی بغایت کاردان
تیز فهم و زیرک و بسیار دان
هوش مصنوعی: در اینجا فردی توصیف شده است که دارای مهارت و شایستگی بالایی است. او بسیار باهوش و فهمیده است و اطلاعات زیادی در زمینه‌های مختلف دارد.
از شره پیوسته در تحصیل بود
سال تا سالش دو شب تعطیل بود
هوش مصنوعی: او به طور مرتب و بی‌وقفه در حال یادگیری و تحصیل بود و تنها در مدت یک سال، فقط دو شب فرصتی برای استراحت پیدا کرد.
با همه خلق جهان کاری نداشت
کار جز تعلیق و تکراری نداشت
هوش مصنوعی: او هیچ توجهی به دیگران نداشت و تنها درگیر کارهایی بی‌نتیجه و تکراری بود.
بود روشن چشم استادش ازو
زانکه الحق نیک افتادش ازو
هوش مصنوعی: چشمان استادش به خاطر او روشن و پر از نور بود، زیرا او واقعاً به خوبی عمل کرده و موفقیت‌هایی به دست آورده بود.
هم ز شاگردانش افزون داشتی
هم سخن با او دگرگون داشتی
هوش مصنوعی: هم شاگردانش بیشتر از او داشتی و هم گفتارت با او متفاوت بود.
داشت استادش بزیر پرده در
یک کنیزک همچو خورشیدی دگر
هوش مصنوعی: استادش در خفا و زیر پرده، دخترک کنیزکی را داشت که مانند خورشید درخشان و زیبا بود.
تنگ چشمی دلبری جان پروری
عالم آرائی عجایب پیکری
هوش مصنوعی: دلبر با دید تنگ‌نظرش، جان را زنده می‌کند و با زیبایی‌هایش، جهانی پر از شگفتی می‌آفریند.
صورتی از پای تا سر جمله روح
لطف در لطف و فتوح اندر فتوح
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت موجودی اشاره دارد که از سر تا پا پر از رحمت و لطف الهی است. هر بخش از او نشان‌دهنده‌ی نعمت‌ها و فیض‌های مختلفی است که به گونه‌ای متناسب و هماهنگ با یکدیگر در او جاری هستند. به طور کلی، این موجود تجلی‌گر نعمت‌های مکرر و بیکران است.
هم بشیرینی شکر را کرده بند
هم بتلخی هر ترش را کرده قند
هوش مصنوعی: همانطور که شکر را به خوردن شیرینی می‌دهد و لذت می‌بخشد، تلخی‌های زندگی هم می‌توانند دگرگون شوند و به نوعی شیرینی و خوشی تبدیل گردند.
دو کندش بر زمین افتاده بود
نه ز قصدی خود چنین افتاده بود
هوش مصنوعی: دو تا از آنها بر روی زمین افتاده بودند، اما این کار به خاطر اراده یا نیت خاصی نبود.
از دو لعل او شکر میریختی
طوطیان را بال و پر میریختی
هوش مصنوعی: از دو دندان زیبا و سفید او شیرینی می‌ریختی که پرندگان را شاد و پر از نشاط می‌کردی.
از دو چشمش تیر بیرون میشدی
کشته خون آلود در خون میشدی
هوش مصنوعی: چشم‌هایش چنان تاثیری دارد که اگر از آن‌ها تیر خارج شود، می‌تواند انسان را به قتل برساند و آن شخص در خون خود غرق خواهد شد.
چشم این شاگرد بروی اوفتاد
گفت من شاگردم و او اوستاد
هوش مصنوعی: چشم این شاگرد به استاد افتاد و گفت: من شاگرد هستم و او استاد.
در جهان استاد نیست اکنون کسم
این زمان شاگردی این بت بسم
هوش مصنوعی: در حال حاضر هیچکس را در جهان نمی‌شناسم که استاد باشد، در این زمان من فقط یک شاگرد این مجسمه‌ام.
گر بگوید درس عشقم اوستاد
بر ره شاگرد خواهم اوفتاد
هوش مصنوعی: اگر استاد عشق بگوید، من به عنوان شاگرد بر سر راهش به خاک می‌افتم.
ور نخواهد گفت درس عشق باز
من نخواهم کرد درسی نیز ساز
هوش مصنوعی: اگر عشق را نخواهد گفت، من هم درسی در این زمینه نخواهم ساخت.
روز و شب در عشق آن بت اوفتاد
کرد کلی ترک درس و اوستاد
هوش مصنوعی: در روز و شب به عشق آن معشوق دلبسته شدم و همهٔ دروس و استادان را رها کردم.
شد چو شاخ زعفران از درد او
گشت هم رنگ زریری زرد او
هوش مصنوعی: به خاطر درد او، مانند شاخ زعفران زرد شد و رنگش به زریری resembling رنگ زعفران تغییر کرد.
عشقش آمد عقل او در زیر کرد
گر دلی داشت او زجانش سیر کرد
هوش مصنوعی: عشق او باعث شد که عقلش را کنار بگذارد و اگر دلی داشت، از زندگی سیر می‌شد.
گرچه بسیاری بدانش داد داد
ذرهٔ عشق آن همه بر باد داد
هوش مصنوعی: هرچند افراد زیادی به دانش و آگاهی دست یافته‌اند، اما ارزش عشق به قدری بالاست که می‌تواند تمامی آن دانش را تحت تأثیر قرار دهد و به هدر بدهد.
علم خوانی کبر و غوغا آورد
عشق ورزی شور و سودا آورد
هوش مصنوعی: دانش و علم باعث تکبر و مشکلات می‌شود، در حالی که عشق و محبت احساس شوق و زندگی را به ارمغان می‌آورد.
هرکه را بی عشق علمی راه داد
علم او را حب مال وجاه داد
هوش مصنوعی: هر کس که بدون عشق به علم دست پیدا کند، علم او را به محبت به ثروت و مقام کشانده و وابسته می‌کند.
عاقبت یکبارگی بیمار شد
بند بندش کلبهٔ تیمار شد
هوش مصنوعی: در نهایت یکباره، تمام بدنش بیمار شد و حالش به شدت وخیم گردید.
آنچه او را با کنیزک اوفتاد
واقف آنگشت آخر اوستاد
هوش مصنوعی: هر چیزی که میان او و کنیزک پیش آمده، تنها استادش است که به حقیقت آن واقف است.
از سر دانش بحیلت قصد کرد
از دودست آن کنیزک فصد کرد
هوش مصنوعی: از روی دانش و تزویر، به هدف خود نزدیک شد و از دو دست آن کنیزک بهره‌برداری کرد.
مسهلی دادش که در کار آمدش
بعد ازان حیضی پدیدار آمدش
هوش مصنوعی: او مشکلی پیش رو داشت که بعد از مدتی، دوره‌ای خستگی و کسالت به او دست داد.
آن کنیزک شد چو شاخ خیزران
گشت گلنارش چو برگ زعفران
هوش مصنوعی: آن دختر جوان مثل شاخه نازک نی شده و گل زیبایش مانند برگ‌های زعفران است.
نه نکوئی ماند در دیدار او
نه طراوت ماند در رخسار او
هوش مصنوعی: دیدار او دیگر زیبایی‌ای ندارد و چهره‌اش نیز دیگر طراوتی ندارد.
از جمالش ذرهٔ باقی نماند
آن قدح بشکست و آن ساقی نماند
هوش مصنوعی: از زیبایی او چیزی نماند، آن جام شکسته و دیگر ساقی نیز حضور ندارد.
قرب سی مجلس که دارو خورده داشت
جمله در یک طشت بر هم کرده داشت
هوش مصنوعی: در یک دیگ بزرگ همهٔ داروهایی که در مجالس مختلف مصرف شده بودند، به صورت جمع‌آوری شده، کنار هم گذاشته شده‌اند.
خون فصد و حیض هم در طشت بود
تا بسر آن طشت درهم گشت بود
هوش مصنوعی: خون‌های مربوط به فصد و قاعدگی در یک ظرف جمع شده و در نهایت همه این خون‌ها با هم مخلوط شده‌اند.
خواجه آن شاگرد زیرک را بخواند
وز پس پرده کنیزک را بخواند
هوش مصنوعی: استاد آن شاگرد باهوش را صدا کرد و پس از آن دختر کنیز را نیز فراخواند.
اول آن شاگرد را چون جای کرد
آن کنیزک پیش او بر پای کرد
هوش مصنوعی: اول، آن شاگرد را وقتی که در مکان خود نشاندند، آن کنیزک نیز در برابر او برپا ایستاد.
چون بدید آن مرد برنا روی او
نیز دیگر ننگرست از سوی او
هوش مصنوعی: وقتی آن مرد جوان به چهره او نگاه کرد، دیگر نتوانست از سمت او چشم بردارد.
در تعجب ماند کان زیبا نگار
چون چنین بی بهره شد از روزگار
هوش مصنوعی: من در حیرت هستم که این دختری زیبا چگونه از نعمت‌های زندگی بی‌بهره مانده است.
سردئی از وی پدیدار آمدش
گرمی تحصیل در کار آمدش
هوش مصنوعی: سرما از او نمایان شد، اما در عین حال گرمی و تلاش برای یادگیری به سراغش آمد.
آن همه بیماری او باد گشت
از کنیزک تا ابد آزاد گشت
هوش مصنوعی: او به خاطر عشق و محبت به آن کنیزک، تمام دردها و رنج‌هایش را فراموش کرد و احساس آزادی و رهایی در دلش ایجاد شد.
چون بدید استاد آزادی او
بر غمش غالب شده شادی او
هوش مصنوعی: وقتی استاد دید که فردی بر غم‌هایش غلبه کرده و خوشحال است.
گرمی شاگرد زیرک گشت سرد
جانش از عشق کنیزک گشت فرد
هوش مصنوعی: شاگرد زرنگ که همیشه پر از انرژی و نشاط بود، اکنون به خاطر عشق به کنیزک، دچار سردرگمی و بی‌حالی شده است.
گفت تا آن طشت آوردند زود
سرگشاده پیش او بردند زود
هوش مصنوعی: گفت تا زمانی که ظرف را آوردند، زود درِ آن را باز کردند و به او نشان دادند.
گفت ای برنا چه کارت اوفتاد
بیقراری شد قرارت اوفتاد
هوش مصنوعی: گفت ای جوان، چه بر سرت آمده که آرامش‌ات از دست رفته و بی‌قراری به جانت نشسته است؟
آن همه در عشق دل گرمیت کو
وانهمه شوخی و بی شرمیت کو
هوش مصنوعی: شما که در عشق همیشه گرم و پرشور بودی، کجا رفته آن همه شوخی و بی‌پروا بودنت؟
روز و شب بود این کنیزک آرزوت
سربرآر از پیش و اینک آرزوت
هوش مصنوعی: این کنیزک، آرزوی تو را در روز و شب انتظار می‌کشد. از جلو برآر و اکنون آرزویت را محقق کن.
روی تو از عشق او زرد از چه شد
وان چنین عشقی چنین سرد از چه شد
هوش مصنوعی: چرا چهره‌ات از عشق او رنگ پریده است و این‌گونه عشق چرا سرد و کم‌حرارت شده است؟
تو همانی و کنیزک نیز هم
لیک کم شد از وی این یک چیزهم
هوش مصنوعی: تو همان هستی و کنیزک نیز همینطور، اما یک چیز از او کم شده است.
آنچه دور از روی تو کم گشت ازو
درنگر اینک پرست این طشت ازو
هوش مصنوعی: هر آنچه که به دور از چهره‌ی تو کم شده، حالا به این چیزهایی که برایت آورده‌اند، توجه کن.
چون جدا گشت از کنیزک این همه
سرد شد عشق تو اینک این همه
هوش مصنوعی: وقتی که از کنیزک جدا شدم، عشق تو به شدت سرد شد. اکنون این بی‌علاقگی را احساس می‌کنم.
بر کنیزک باد میپیمودهٔ
در حقیقت عاشق این بودهٔ
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که شخصی که در حال نوشیدن باد است، در واقع به عمق احساساتش اشاره دارد و نشان می‌دهد که او واقعاً عاشق کنیزکی بوده است.
تو بره در بی فراست آمدی
عاشق خون ونجاست آمدی
هوش مصنوعی: تو مانند بره‌ای بی‌خبر و ناآگاه به این دنیا آمده‌ای و عاشق چیزهایی شده‌ای که برایت مضر و پلید هستند.
حالی آن شاگرد مرد کار شد
توبه کرد وبا سر تکرار شد
هوش مصنوعی: شاگردی که در گذشته اشتباهات زیادی کرده بود، اکنون به حالتی رسیده که توبه کرده و با پیوستگی و تمرکز به یادگیری ادامه می‌دهد.
چون توحمال نجاست آمدی
از چه در صدر ریاست آمدی
هوش مصنوعی: وقتی که با آلودگی و ناپاکی به دنیا آمده‌ای، چه دلیلی دارد که در صدر ریاست و مقام قرار گرفته‌ای؟
کار تو گر مملکت راندن بود
ور ره تو علم دین خواندن بود
هوش مصنوعی: اگر وظیفه‌ات اداره مملکت است، پس باید به خوبی آن را انجام دهی. و اگر راه تو آموختن دین است، باید به یادگیری آن بپردازی.
چون برای نفس باشد کار تو
از سگی در نگذرد مقدار تو
هوش مصنوعی: وقتی کار تو تنها برای نفع خودت باشد، مانند حیوانی بی‌ارزش هستی که هیچ ارزش و اهمیتی ندارد.