بخش ۱ - المقالة التاسعة عشره
سالک آمد پیش کوه گوهری
گفت ای مشغول گوهر پروری
ای مرصع کره از گوهر کمر
تیغ داری هم ز آهن هم ز زر
پای بر جائی نهٔ جائی بدست
زانکه داری بر سر گوهر نشست
نی بگنجی در زمین ودر زمان
بردهٔ از کبر سر در آسمان
از تو میبینم زمین را استوار
زانکه تو میخ زمینی از وقار
لیک از عشق آن وقار تو برفت
صبر جان بی قرار تو برفت
لاجرم ساکن نهٔ در هیچ باب
در مروری روز و شب مرالسحاب
چون توداری در همه عالم صفا
ملک گوهر میشود صافی ترا
کوه رحمت در همه دنیا تراست
قاف و القرآن پرمعنی تراست
گر لبی نان نیست در انبان ترا
قطب عالم بس بود مهمان تو را
گر کنم یک ذره وصف طور تو
همچو خورشیدی شوم ازنور تو
چون تو چندینی گهرداری بدست
دست قوت و قوت جودیت هست
روی عالم سر بسر طوفان گرفت
کلبهٔ بی جودئی نتوان گرفت
جودئی داری بیک جودم رسان
جان ترا بخشم بمقصودم رسان
کوه کاین بشنود گفت ای بی وفا
نالهٔ من مینبینی در صدا
زلزله زین درد در دیوان کیست
یا جبال اوبی در شان کیست
پای بسته آمدم تا رستخیز
مبتلای سنگسار و سنگ ریز
صد هزاران عقبه دارم سرفراز
پای بسته چون روم راهی دراز
هم فسرده هم خجل افتاده ام
زانکه دایم سنگدل افتاده ام
هر زمان چون نیستم دلریش او
تیغ بنهم با کمردر پیش او
نی که دل گر سنگ وآهن داشتم
خون شد ولعل و عقیق انگاشتم
گه کشم سختی ز پای ناکسان
گه خورم میتین من از دست خسان
میزنم چون پیر زن سنگی بدست
فال میگیرم ز مقصودی که هست
پس ز لاله سنگ می آرم بخون
لیک باز از سنگ می آرم برون
چون دلم از ناله خون می آورد
سنگ را از لاله چون می آورد
از طلب هرگه که دل تنگ آیدم
از صدا بانگ سر و سنگ آیدم
از چو من سنگی چه میباید ترا
زانکه هیچ از سنگ نگشاید ترا
سالک آمد پیش پیر دلپسند
داد شرح حالش از جان نژند
پیر گفتش هست کوه وکوهسار
از قدم تا فرق آرام و وقار
گرچه در صورت ثباتی دارد او
در صفت جنبنده ذاتی دارد او
گرچه بر فرقش نهادستند تیغ
میرود بسته کمر دایم چو میغ
در طلب از بس که ره پیموده کرد
لاجرم نعلین آهن سوده کرد
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سالک آمد پیش کوه گوهری
گفت ای مشغول گوهر پروری
هوش مصنوعی: سالک به کوه آمد و گفت: ای کسی که مشغول پرورش و استخراج گوهر هستی.
ای مرصع کره از گوهر کمر
تیغ داری هم ز آهن هم ز زر
هوش مصنوعی: ای زیبا و گرانبها مانند جواهر، تو دارای قدرت و زیبایی هستی مانند یک شمشیر که ساخته شده از آهن و طلاست.
پای بر جائی نهٔ جائی بدست
زانکه داری بر سر گوهر نشست
هوش مصنوعی: پاهایت را جایی نگذار که نتوانی از آنجا بلند شوی، زیرا تو بر قلهای از ارزشها نشستی.
نی بگنجی در زمین ودر زمان
بردهٔ از کبر سر در آسمان
هوش مصنوعی: نی نمیتواند در زمین و زمان گنجیده شود، زیرا سرش به واسطهٔ کبر و خودخواهی به آسمان رفته است.
از تو میبینم زمین را استوار
زانکه تو میخ زمینی از وقار
هوش مصنوعی: من به واسطه تو زمین را مستحکم و محکم میبینم، زیرا تو همچون میخی هستی که زمین را با وقار و استحکام خود نگه میدارد.
لیک از عشق آن وقار تو برفت
صبر جان بی قرار تو برفت
هوش مصنوعی: اما به خاطر عشق، آن آرامش تو از بین رفت و صبر جان، که بیقرار شده بود، از دست رفت.
لاجرم ساکن نهٔ در هیچ باب
در مروری روز و شب مرالسحاب
هوش مصنوعی: بنابراین، نباید در هیچ موردی ثابت بمانیم. در گذر زمان و در روز و شب، همچون ابرها باید تغییر کنیم و حرکت داشته باشیم.
چون توداری در همه عالم صفا
ملک گوهر میشود صافی ترا
هوش مصنوعی: وقتی که در قلب تو صفا و پاکی وجود داشته باشد، در عالم هم همه چیز به خوبی و زیبایی جلوهگر میشود.
کوه رحمت در همه دنیا تراست
قاف و القرآن پرمعنی تراست
هوش مصنوعی: کوه رحمت در تمام جهان متعلق به توست و قاف و قرآن نیز پر از معنا و مفاهیم عمیق تو هستند.
گر لبی نان نیست در انبان ترا
قطب عالم بس بود مهمان تو را
هوش مصنوعی: اگر در انبان تو نانی نیست، وجود قطب عالم برای پذیرایی از تو کافی است.
گر کنم یک ذره وصف طور تو
همچو خورشیدی شوم ازنور تو
هوش مصنوعی: اگر بخواهم حتی کمی از زیبایی و ویژگیهای کوه طور تو بگویم، شبیه خورشید میشوم و از نور تو روشنایی میگیرم.
چون تو چندینی گهرداری بدست
دست قوت و قوت جودیت هست
هوش مصنوعی: چون تو به این اندازه قدرت و توانایی داری، در دست تو نیازی به چیز دیگری نیست و تو همیشه قادر به ارائه خوبی و بخشش هستی.
روی عالم سر بسر طوفان گرفت
کلبهٔ بی جودئی نتوان گرفت
هوش مصنوعی: وقتی مشکلات و چالشها به وجود میآید، نمیتوان انتظار داشت که در شرایط دشوار به آرامش و ثبات دست یافت. در واقع، در میانهٔ طوفان، منزل بیپناهی هیچ تأثیری نخواهد داشت و نمیتواند ما را از سختیها محافظت کند.
جودئی داری بیک جودم رسان
جان ترا بخشم بمقصودم رسان
هوش مصنوعی: تو گویی بخشندهای، که با بخششهای خود میخواهی جانم را به مقصود و هدف مورد نظرت برسانی.
کوه کاین بشنود گفت ای بی وفا
نالهٔ من مینبینی در صدا
هوش مصنوعی: کوه که صدای نالهٔ من را میشنود، ای بی وفا، نالهام را در صدایت نمیبینی؟
زلزله زین درد در دیوان کیست
یا جبال اوبی در شان کیست
هوش مصنوعی: زلزلهای که به خاطر این درد به وجود آمده است، نشاندهندهی چه چیز یا چه کسی است؟ آیا جبال اوبی در اینجا مورد اشاره قرار گرفته است؟
پای بسته آمدم تا رستخیز
مبتلای سنگسار و سنگ ریز
هوش مصنوعی: با پای بسته و محبوس به این دنیا آمدهام، در حالیکه سرنوشت سختی مانند سنگسار و مشکلات بیپایان را انتظارم میکشد.
صد هزاران عقبه دارم سرفراز
پای بسته چون روم راهی دراز
هوش مصنوعی: من مسیرهای زیادی را پشت سر گذاشتهام و با افتخار در حالی که پایم بسته است، سختیها را تحمل میکنم و راهی طولانی را در پیش دارم.
هم فسرده هم خجل افتاده ام
زانکه دایم سنگدل افتاده ام
هوش مصنوعی: در حالتی تیره و شرمآور به سر میبرم، چون همواره با دل سنگی مواجه هستم.
هر زمان چون نیستم دلریش او
تیغ بنهم با کمردر پیش او
هوش مصنوعی: هر بار که من حضور ندارم، او مثل یک دلیر و شجاع عمل میکند و به راحتی میتواند با من روبرو شود.
نی که دل گر سنگ وآهن داشتم
خون شد ولعل و عقیق انگاشتم
هوش مصنوعی: دل من که به سختی و استحکام سنگ و آهن بود حالا به قدری نرم و لطیف شده که مثل خون روان است و به زیبایی و ارزش لعل و عقیق میماند.
گه کشم سختی ز پای ناکسان
گه خورم میتین من از دست خسان
هوش مصنوعی: گاه از سختیها و مشکلاتی که در پی اطرافیان نالایق میآید رنج میبرم، و گاه از دست انسانهای نالایق، خوشی و لذت را تجربه میکنم.
میزنم چون پیر زن سنگی بدست
فال میگیرم ز مقصودی که هست
هوش مصنوعی: مانند یک پیرزن که سنگی در دست دارد و برای آیندهاش فال میگیرد، من هم با تلاش و امید به دنبال هدفی هستم که در زندگیام وجود دارد.
پس ز لاله سنگ می آرم بخون
لیک باز از سنگ می آرم برون
هوش مصنوعی: من از لاله خون میریزم، اما هنوز هم از سنگ میتوانم بیرون بیارم.
چون دلم از ناله خون می آورد
سنگ را از لاله چون می آورد
هوش مصنوعی: وقتی دل من از گریه و ناله خونین میشود، سنگ را هم مانند گل لاله به راحتی به دست میآورم.
از طلب هرگه که دل تنگ آیدم
از صدا بانگ سر و سنگ آیدم
هوش مصنوعی: هر بار که دلم تنگ میشود، از صدا و خبر آنچه در اطرافم میگذرد، به وجد میآیم و موجی از احساس به سراغم میآید.
از چو من سنگی چه میباید ترا
زانکه هیچ از سنگ نگشاید ترا
هوش مصنوعی: با کسی مانند من که سنگ است چه انتظاری میتوانی داشت؟ زیرا هیچ چیزی از سنگ نمیتواند تو را نجات دهد.
سالک آمد پیش پیر دلپسند
داد شرح حالش از جان نژند
هوش مصنوعی: سیر و سلوک کنندهای به نزد معلم دلپسندش آمد و حال و روز خود را با ناراحتی از جانش برای او شرح داد.
پیر گفتش هست کوه وکوهسار
از قدم تا فرق آرام و وقار
هوش مصنوعی: پیر به او گفت: کوه و تپهها وجود دارند، آرامش و وقار از سر تا پا در وجود توست.
گرچه در صورت ثباتی دارد او
در صفت جنبنده ذاتی دارد او
هوش مصنوعی: هرچند او در ظاهر ثابت و بیحرکت به نظر میرسد، اما در حقیقت دارای جانداری و تحرک در ذات خود است.
گرچه بر فرقش نهادستند تیغ
میرود بسته کمر دایم چو میغ
هوش مصنوعی: با وجود اینکه بر سرش شمشیر گذاشتهاند، اما کمر او همیشه محکم و استوار باقی مانده است، مانند ابر که در آسمان همیشه در حال حرکت است.
در طلب از بس که ره پیموده کرد
لاجرم نعلین آهن سوده کرد
هوش مصنوعی: به خاطر تلاش و پیگیری بسیار در جستجوی هدف، ناگزیر به زحمتهایی فراتر از حد معمول دست زده و آسیبهایی به خود وارد کرده است.
حاشیه ها
1399/05/10 21:08
برگ بی برگی
ای مرصع کرده از گوهر کمر
تیغ داری هم ز آهن هم ز زر