گنجور

بخش ۱ - المقالة الرابعة عشرة

سالک از خورشید چون آگاه شد
عاقبت برخاست پیش ماه شد
گفت هان ای چشمهٔ افروخته
بر منازل روز و شب آموخته
هر زمان در منزلی دیگر روی
گه به پا آیی و گه با سر شوی
هر سر مه می‌شوی نو از کمال
لاجرم روی تو می‌گیرند فال
در شب تاریک تنها می‌روی
مشعله در دست زیبا می‌روی
زنگی شب را تو دادی گوشمال
گرگ ظلمت را تو کردی در جوال
خیمه‌ای داری ز نور آن را طناب
از طناب او جهانی پر کلاب
چون سلیمان باد در فرمان تراست
لاجرم از نور شادروان تراست
تو سلیمان‌وش به شادروان دری
کرده‌ای از ماه نو انگشتری
این چنین ملکی که حاصل کرده‌ای
گوییا تو حل مشکل کرده‌ای
کرده‌ای چشمی سپید از انتظار
پس سیه‌کاسه مباش و شرم دار
گر خبر داری ز درد و سوز من
هین نشانی ده که شب شد روز من
گفت ای پرسنده وقت کار رفت
پیش از ما قافله‌سالار رفت
چون ندیدم هیچ گرد از قافله
روی من از اشک شد پر آبله
اول مه عمر یک دم یافته
ضحکهٔ عالم شده غم یافته
آخر هر ماه دل پر تفت و تاب
زار بر زردم نشیند آفتاب
چون برآید آفتاب روشنم
آتش سخت افکند در خرمنم
گه دهان شیر باشد جای من
گاه کژدم سر نهد در پای من
گاه در خوشه کشندم همچو داس
گاه در گاوم چو از زر سنگ آس
گاه بر میزان چنانم می‌کشند
گه زهی در خرکمانم می‌کشند
در میان این همه سختی و تاب
باد پیمایم همه با ماهتاب
از چنین کس کی گشاید عقده باز؟
خاصه کاو را عقده دارد زیر گاز
سالک آمد پیش پیر سالخورد
گاه حال و گه بیان حال کرد
پیر گفتش هست ماه از ضعف حال
مانده سرگردان ز نقصان و کمال
گه شود باریک و بی‌قدری شود
گه جهان افروزد و بدری شود
چون ندارد تاب خورشید سپهر
می‌نماید داغ این نقصان ز چهر
از پی او می‌رود سرگشته‌ای
باز می‌جوید ازو سر رشته‌ای
گرچه دارد حسن معشوقش کمال
او ندارد تاب او از هیچ حال
لاجرم در نور قرب او مدام
فانی مطلق شود از خود تمام
چون نباشد عاشقی را حوصله
ذره‌ای وصلش دهد صد ولوله
هرکه او در عشق آید ناتمام
سعی خون خود کند سعی مدام

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سالک از خورشید چون آگاه شد
عاقبت برخاست پیش ماه شد
هوش مصنوعی: سالک وقتی که به حقیقت و روشنی خورشید پی برد، بالاخره تصمیم گرفت که به سمت ماه برود.
گفت هان ای چشمهٔ افروخته
بر منازل روز و شب آموخته
هوش مصنوعی: بیا و به من بگو ای چشمهٔ درخشان که در مورد روزها و شب‌ها یاد گرفته‌ای.
هر زمان در منزلی دیگر روی
گه به پا آیی و گه با سر شوی
هوش مصنوعی: در هر زمانی ممکن است در جایی دیگر باشی، گاهی سر بر افراز و گاهی به زمین بیفتی.
هر سر مه می‌شوی نو از کمال
لاجرم روی تو می‌گیرند فال
هوش مصنوعی: هر کسی که با محبت و زیبایی‌ات آشنا شود، ناگزیر به سمت تو می‌آید و دست به فال می‌زند؛ چرا که زیبایی و کمال تو آنقدر تأثیرگذار است که دل‌ها را مجذوب می‌کند.
در شب تاریک تنها می‌روی
مشعله در دست زیبا می‌روی
هوش مصنوعی: در شب سیاه و تاریک، تو به تنهایی مسیر را پیش می‌روی و مشعلی زیبا در دست داری.
زنگی شب را تو دادی گوشمال
گرگ ظلمت را تو کردی در جوال
هوش مصنوعی: تو در اوج تاریکی شب، زندگی را به چالش کشیدی و باعث شدی گرگ تاریکی نتواند تسلط داشته باشد.
خیمه‌ای داری ز نور آن را طناب
از طناب او جهانی پر کلاب
هوش مصنوعی: تو خیمه‌ای از نور داری و آن خیمه به وسیله‌ی طنابی که از نور ساخته شده، به جهانی پر از شلوغی و جنب و جوش وصل است.
چون سلیمان باد در فرمان تراست
لاجرم از نور شادروان تراست
هوش مصنوعی: چون سلیمان بر تو فرمانبردار است، پس روشنایی تو نیز از نور شادروان می‌باشد.
تو سلیمان‌وش به شادروان دری
کرده‌ای از ماه نو انگشتری
هوش مصنوعی: تو مانند سلیمان، به زیبایی و شکوه، دری باز کرده‌ای که همچون انگشتری از ماه نو درخشان است.
این چنین ملکی که حاصل کرده‌ای
گوییا تو حل مشکل کرده‌ای
هوش مصنوعی: گویا تو با این ملکی که به دست آورده‌ای، توانسته‌ای معما یا مشکلی را حل کنی.
کرده‌ای چشمی سپید از انتظار
پس سیه‌کاسه مباش و شرم دار
هوش مصنوعی: چشمانت را از انتظار پر کرده‌ای، پس خود را در سیاهی قرار نده و شرمنده باش.
گر خبر داری ز درد و سوز من
هین نشانی ده که شب شد روز من
هوش مصنوعی: اگر از رنج و درد من آگاهی، لطفاً نشانه‌ای به من بده که شب برای من به روز تبدیل شود.
گفت ای پرسنده وقت کار رفت
پیش از ما قافله‌سالار رفت
هوش مصنوعی: گفت: ای کسی که سوال می‌کنی، زمان کار گذشته و پیش از ما، رهبر کاروان رفته است.
چون ندیدم هیچ گرد از قافله
روی من از اشک شد پر آبله
هوش مصنوعی: وقتی نتوانستم هیچ نشانه‌ای از قافله ببینم، چهره‌ام از اشک به شدت ملتهب و آزاردهنده شد.
اول مه عمر یک دم یافته
ضحکهٔ عالم شده غم یافته
هوش مصنوعی: در ابتدا، لحظه‌ای از خوشی و شادی را تجربه کردم، اما پس از آن، غم و اندوه بر دنیا سایه افکنده است.
آخر هر ماه دل پر تفت و تاب
زار بر زردم نشیند آفتاب
هوش مصنوعی: در پایان هر ماه، دل غمگین و بی‌قرارم تحت نور خورشید زرد و خسته‌ای قرار می‌گیرد.
چون برآید آفتاب روشنم
آتش سخت افکند در خرمنم
هوش مصنوعی: زمانی که آفتاب طلوع کند، روشنایی آن به شدت بر خرمنم تأثیر خواهد گذاشت و آتش سوزانی به وجود خواهد آورد.
گه دهان شیر باشد جای من
گاه کژدم سر نهد در پای من
هوش مصنوعی: گاهی جای من دهان شیر است و زمانی دیگر، کژدمی بر پای من می‌نشیند.
گاه در خوشه کشندم همچو داس
گاه در گاوم چو از زر سنگ آس
هوش مصنوعی: در برخی مواقع مانند داس، خوشه‌ها را درو می‌کنم و گاهی مانند سنگ آسیابی، در زندگی گاو را می‌سایم.
گاه بر میزان چنانم می‌کشند
گه زهی در خرکمانم می‌کشند
هوش مصنوعی: گاه بر حسب حق و انصاف، ما را به شدت و به قهر می‌کشند، و گاه به خوشی و راحتی، ما را از سر شوق و محبت می‌کشند.
در میان این همه سختی و تاب
باد پیمایم همه با ماهتاب
هوش مصنوعی: در میان تمام این مشکلات و سختی‌ها، من با نور ماه ادامه می‌دهم و پیش می‌روم.
از چنین کس کی گشاید عقده باز؟
خاصه کاو را عقده دارد زیر گاز
هوش مصنوعی: از چنین فردی چگونه می‌توان انتظار داشت که گره‌ای را بگشاید؟ به‌ویژه اگر خود او نیز در دلش مشکلی داشته باشد.
سالک آمد پیش پیر سالخورد
گاه حال و گه بیان حال کرد
هوش مصنوعی: مسافر به نزد بزرگ سالخورده‌ای رفت و گاهی از حال خود گفت و گاهی حال او را بیان کرد.
پیر گفتش هست ماه از ضعف حال
مانده سرگردان ز نقصان و کمال
هوش مصنوعی: پیر به او گفت: به خاطر ضعف حال، ماه هم از حال خود سرگردان و ناتوان مانده است و نه به کمال رسیده و نه نقصانی ندارد.
گه شود باریک و بی‌قدری شود
گه جهان افروزد و بدری شود
هوش مصنوعی: گاه چیزی آنقدر کوچک و بی‌اهمیت می‌شود که به نظر می‌رسد وجود ندارد، و گاهی نیز آنقدر بزرگ و درخشان می‌شود که توجه همه را به خود جلب می‌کند.
چون ندارد تاب خورشید سپهر
می‌نماید داغ این نقصان ز چهر
هوش مصنوعی: زمانی که توان تابش خورشید را ندارد، آسمان با این نقص و کمبود، داغی را بر چهره‌اش نشان می‌دهد.
از پی او می‌رود سرگشته‌ای
باز می‌جوید ازو سر رشته‌ای
هوش مصنوعی: شخصی که در دنبال اوست، گیج و سردرگم به جستجوی نشانه‌ای از او می‌پردازد تا به آنچه گم کرده است، دست یابد.
گرچه دارد حسن معشوقش کمال
او ندارد تاب او از هیچ حال
هوش مصنوعی: هرچند معشوقش زیبایی و کمال دارد، اما تاب و تحمل او در هیچ شرایطی کافی نیست.
لاجرم در نور قرب او مدام
فانی مطلق شود از خود تمام
هوش مصنوعی: به ناچار در نور نزدیکی او، انسان همواره در فانی مطلق از خود، ناپدید می‌شود.
چون نباشد عاشقی را حوصله
ذره‌ای وصلش دهد صد ولوله
هوش مصنوعی: وقتی عاشقی صبر و تحمل نداشته باشد، حتی یک لحظه وصال محبوبش هم نمی‌تواند او را آرام کند.
هرکه او در عشق آید ناتمام
سعی خون خود کند سعی مدام
هوش مصنوعی: هر کسی که در عشق وارد شود، اگر برای او عشق به پایان نرسد، باید با تلاش و پشتکار بسیار، خون دل بخورد و زحمت بکشد.

حاشیه ها

1388/04/12 18:07
رسته

بیت 14
ماه می گوید : " روی من ار اشک شد پر آبله".
جالب است که پس از اختراع تلسکوپ روی پر آبله ی ماه دیده شده است.