بخش ۱ - المقالة الحادیة عشر
سالک جان پرور عالم فروز
پیش دوزخ شد چو آتش جمله سوز
گفت ای زندان محرومان راه
مرجع بی دولتان پادشاه
داغ جان خیل مهجوران توئی
آتش افروز دل دوران توئی
جوهر مدقوق را زهر آمدی
نفس سگ را مطبخ قهر آمدی
آتش عشق تو شد چون مشعله
ساختی دیوانگان را سلسله
آن سلاسل گرچه هم اعناق راست
لیک لایق گردن عشاق راست
جامهٔ جنگ از چه در پوشیدهٔ
می ندانم با که میکوشیدهٔ
تو ز عشق از بس که آتش یافتی
هر زمانی تشنه تر می تافتی
چند تابی زلف دلبندان نهٔ
چند سوزی ز آرزومندان نهء
ور همه از آرزو سوزی چنین
پس چه میسوزی چه افروزی چنین
گر خریدی سوز او تا سوختی
آنچه بخریدی چرا بفروختی
چون تو چندین سوز داری و گداز
هم بسوز خویش کار من بساز
زین سخن آتش بدوزخ درفتاد
گفتئی دریا ببرزخ درفتاد
گفت میسوزم من از اندوه خویش
آتشین دارم درین غم کوه خویش
بر جگر آبم نماند و در جحیم
یا همه زقّوم یابم یا حمیم
من دو مغز افتاده ام در صد زحیر
آن دو مغزم آتش است و زمهریر
زآدمی و سنگ افروزم همه
لیک من از بیم خود سوزم همه
نه زملکم بیم ونه از مالک است
بیم من از کل شیء هالک است
گر برآرد عاشقی آهی ز دل
من بسوزم زود ناگاهی ز دل
چون دلم از خوف خود ناایمن است
بر زفانم جمله جز یا مؤمن است
این سررشته چو شمع ای اهل راز
اندر آتش کی توانی یافت باز
تو برو کاین جایگه جای تو نیست
آتش دوزخ ببالای تو نیست
سالک آمد پیش پیر دلفروز
قصهای برگفتش الحق جمله سوز
پیر گفتش هست دوزخ بیشکی
اصل دنیا گرچه باشد اندکی
خلق میسوزند در وی جمله پاک
هیچکس را نیست زو بیم هلاک
گاه بیماریش رنگارنگ نقد
گه ز درمانهاش سر از سنگ نقد
گاه سرما کرده سردی بیشمار
گه زگرمی کرده گرما بی قرار
این چنین از عشق دنیا در وله
چیست دنیا دار من لا دار له
رنج دنیا جمله در خسران دینست
ترک آن گفتن همی تحصیل اینست
کس بدنیا در اگر باشد جنید
هم نیارد کرد موشی مرده صید
تا بدین در شاهبازی سر فراز
از سر غفلت ندارد دست باز
هرچه آن با تو فرو ناید بخاک
آن همه دنیا بود نه دین پاک
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سالک جان پرور عالم فروز
پیش دوزخ شد چو آتش جمله سوز
هوش مصنوعی: سالک که جانش به کمال رسیده و نورانی است، هنگامی که به دوزخ نزدیک میشود، آتش آن به حدی سوزان و سوزنده است که همه چیز را میسوزاند.
گفت ای زندان محرومان راه
مرجع بی دولتان پادشاه
هوش مصنوعی: گفته شده است که ای زنجیر شده در انتظار، راهی برای بازگشت به دنیای آزاد و پادشاهی وجود ندارد.
داغ جان خیل مهجوران توئی
آتش افروز دل دوران توئی
هوش مصنوعی: تو باعث ایجاد شعله در دلهای بیکس و تنها هستی و در واقع گرمای زندگی و وجود این دوران به تو وابسته است.
جوهر مدقوق را زهر آمدی
نفس سگ را مطبخ قهر آمدی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که جوهر نحرکی و درخشان در برخی مواقع به قهر و نفرت تبدیل میشود و نفسهای بد و ناپسند نیز میتوانند در دل دیگران کینه و خشم را به وجود آورند. به نوعی، این شعر به تضاد میان زیبایی و زشتی اشاره دارد و نشان میدهد که حتی چیزهای زیبا نیز میتوانند تحت تاثیر شرایط خاص به تباهی تبدیل شوند.
آتش عشق تو شد چون مشعله
ساختی دیوانگان را سلسله
هوش مصنوعی: عشق تو مانند شعلهای روشن شده است و باعث شده که دیوانگان به یک رشته و زنجیرهوار با هم پیوند بخورند.
آن سلاسل گرچه هم اعناق راست
لیک لایق گردن عشاق راست
هوش مصنوعی: این بند اشاره دارد به این که اگرچه زنجیرها و بندها ظاهراً به گردن میتوانند بیفتند، اما واقعیّت این است که فقط قلبهای عمیق و عاشق میتوانند این زنجیرها را تحمل کنند و زیبایی عشق را درک کنند. به نوعی، عشق حقیقی است که میتواند بر موانع غلبه کند و افراد را درگیر خود کند.
جامهٔ جنگ از چه در پوشیدهٔ
می ندانم با که میکوشیدهٔ
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از پوشش یا لباس جنگی صحبت میکند که نمیداند چرا آن را به تن کرده است یا با چه کسی در حال مبارزه است. این بیان نشاندهندهی احساس گیجکنندهای است که فرد در مورد شرایط خود و هدفهایش دارد.
تو ز عشق از بس که آتش یافتی
هر زمانی تشنه تر می تافتی
هوش مصنوعی: به خاطر عشقی که در دل داری، هر بار که آتش آن را احساس میکنی، بیشتر از قبل مشتاق و نیازمند آن میشوی.
چند تابی زلف دلبندان نهٔ
چند سوزی ز آرزومندان نهء
هوش مصنوعی: این بیت به تمایل و آرزوهای عاشقانه اشاره دارد. میگوید که موهای پیچیده و زیبا معشوقهها هرگز به اندازه ی سوزش و آرزویی که در دل عاشقان وجود دارد، نمیتواند معنایی پیدا کند. به عبارت دیگر، زیبایی ظاهری معشوقهها تنها جنبهای از عشق است و احساسات عمیق تر، از نگاه عاشق، اهمیت بیشتری دارد.
ور همه از آرزو سوزی چنین
پس چه میسوزی چه افروزی چنین
هوش مصنوعی: اگر همه از آرزو میسوزند و دچار درد و رنج هستند، پس تو چرا اینگونه شعلهور و پرشور هستی؟
گر خریدی سوز او تا سوختی
آنچه بخریدی چرا بفروختی
هوش مصنوعی: اگر احساس او را درک کردی و خودت را بسوزاندی، پس چرا آنچه را که به دست آوردی رها کردی؟
چون تو چندین سوز داری و گداز
هم بسوز خویش کار من بساز
هوش مصنوعی: تو که اینقدر احساسات و دردها در وجودت هست، پس خودت را بسوزان و کار مرا سامان ده.
زین سخن آتش بدوزخ درفتاد
گفتئی دریا ببرزخ درفتاد
هوش مصنوعی: از این صحبت، آتش به جهنم افتاد و مثل اینکه دریا به برزخ سقوط کرده است.
گفت میسوزم من از اندوه خویش
آتشین دارم درین غم کوه خویش
هوش مصنوعی: میگوید به خاطر غم و اندوه خودم میسوزم و در دل این درد، شعلهای آتشین دارم که به شدت درونم را میسوزاند.
بر جگر آبم نماند و در جحیم
یا همه زقّوم یابم یا حمیم
هوش مصنوعی: من دیگر تحمل ندارم و در آتش عذاب، یا همه چیز را از تلخی خواهم چشید یا از شدّت داغی.
من دو مغز افتاده ام در صد زحیر
آن دو مغزم آتش است و زمهریر
هوش مصنوعی: من دچار دو حالت متضاد هستم؛ یکی آتش و دیگری سرما. این دو حالت درون من وجود دارند و باعث آزار و رنج من میشوند.
زآدمی و سنگ افروزم همه
لیک من از بیم خود سوزم همه
هوش مصنوعی: همه چیز را از انسان و سنگ روشن میکنم، اما من به خاطر ترس از خودم میسوزم.
نه زملکم بیم ونه از مالک است
بیم من از کل شیء هالک است
هوش مصنوعی: من نه از مردم میترسم و نه از صاحبکارم، ترسم از این است که همه چیز در نهایت نابود میشود.
گر برآرد عاشقی آهی ز دل
من بسوزم زود ناگاهی ز دل
هوش مصنوعی: اگر عاشقی از دلش آهی بکشد، من هم در آن لحظه ناگهان میسوزم.
چون دلم از خوف خود ناایمن است
بر زفانم جمله جز یا مؤمن است
هوش مصنوعی: وقتی دل من از ترس خود در امان نیست، همه کلماتم جز برای مؤمنان نیست.
این سررشته چو شمع ای اهل راز
اندر آتش کی توانی یافت باز
هوش مصنوعی: ای اهل راز، این سررشته مانند شمعی است که در آتش میسوزد؛ آیا میتوانی آن را دوباره به دست بیاوری؟
تو برو کاین جایگه جای تو نیست
آتش دوزخ ببالای تو نیست
هوش مصنوعی: برو، زیرا این مکان مناسب تو نیست و آتش جهنم بر فراز تو نخواهد بود.
سالک آمد پیش پیر دلفروز
قصهای برگفتش الحق جمله سوز
هوش مصنوعی: یک نفر به نزد استاد دلسوزی رفت و داستانی را برای او تعریف کرد که واقعاً دل انسان را میسوزاند.
پیر گفتش هست دوزخ بیشکی
اصل دنیا گرچه باشد اندکی
هوش مصنوعی: پیر به او گفت: دوزخ در حقیقت زیادتر از این دنیا وجود دارد، هرچند که دنیا به نظر کم بیاید.
خلق میسوزند در وی جمله پاک
هیچکس را نیست زو بیم هلاک
هوش مصنوعی: مردم به خاطر او در درد و رنج هستند و تنها افراد پاک و بیگناه از او هراسی ندارند.
گاه بیماریش رنگارنگ نقد
گه ز درمانهاش سر از سنگ نقد
هوش مصنوعی: گاه بیماری او به شکلهای مختلف و رنگارنگ ظاهر میشود، و گاهی هم نتیجهی درمانهایش به سختی و سنگینی برمیگردد.
گاه سرما کرده سردی بیشمار
گه زگرمی کرده گرما بی قرار
هوش مصنوعی: گاه پیش میآید که آدم از سرما به شدت احساس ناراحتی میکند، و گاه هم از گرما به طرز زیادی بیقرار و مضطرب میشود.
این چنین از عشق دنیا در وله
چیست دنیا دار من لا دار له
هوش مصنوعی: شخصی در اینجا درباره نقش عشق و جنون در زندگی صحبت میکند. او به این نکته اشاره دارد که این دنیا چه حالتی دارد و برای او که هیچ چیز از آن ندارد، چه تاثیری دارد. او بیان میکند که عشق به دنیا و تجارب آن در واقع موجب حیرت و سردرگمی او شده است، و حس میکند که برای او هیچ جایگاهی در این دنیا وجود ندارد.
رنج دنیا جمله در خسران دینست
ترک آن گفتن همی تحصیل اینست
هوش مصنوعی: رنج و سختیهای دنیا در واقع به معنای زیان و خسارتی است که بر دین انسان میزند. بنابراین، ترک این مشکلات و مشقتها در واقع راهی برای به دست آوردن دین و معنویت است.
کس بدنیا در اگر باشد جنید
هم نیارد کرد موشی مرده صید
هوش مصنوعی: اگر کسی در این دنیا باشد، حتی جنید هم نمیتواند موشی مرده را صید کند.
تا بدین در شاهبازی سر فراز
از سر غفلت ندارد دست باز
هوش مصنوعی: تا زمانی که در این درگاه به مقام شاهی نرسیدهای، نباید بیتوجه و غافل بود، زیرا در این حالت دستت برای اقدام و پیشرفت باز نیست.
هرچه آن با تو فرو ناید بخاک
آن همه دنیا بود نه دین پاک
هوش مصنوعی: هر چیزی که از دنیا با تو به زمین بیفتد، همان مقدار دنیا را نشان میدهد، نه دین واقعی و پاک.
حاشیه ها
1388/04/12 18:07
رسته
بیت: 15
غلط: ز قوم
درست: زقّوم
بیت: 17
غلط: زادمی و س نگ
درست: ز آدمی و سنگ
بیت: 23
غلط: گتفش
درست: گفتش
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.