حکایت محمود و دیوانهٔ ویرانهنشین
شد مگر محمود در ویرانهای
دید آنجا بیدلی دیوانهای
سر فرو برده به اندوهی که داشت
پشت زیر بار آن کوهی که داشت
شاه را چون دید، گفتش دورباش
ورنه بر جانت زنم صد دور باش
تو نهای شاهی، که تو دون همتی
در خدای خویش کافر نعمتی
گفت محمودم، مرا کافر مگوی
یک سخن با من بگو، دیگر مگوی
گفت اگر میدانیی ای بیخبر
کز که دور افتادهای زیر و زبر
نیستی خاکستر و خاکت تمام
جمله آتش ریزیی بر سر مدام
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شد مگر محمود در ویرانهای
دید آنجا بیدلی دیوانهای
هوش مصنوعی: شاید محمود در یک خرابهای دید که آنجا یک دیوانه بیدل وجود دارد.
سر فرو برده به اندوهی که داشت
پشت زیر بار آن کوهی که داشت
هوش مصنوعی: سرش را به خاطر اندوهی که حس میکرد پایین انداخته و بار سنگینی که بر دوش داشت، او را به شدت تحت فشار قرار داده است.
شاه را چون دید، گفتش دورباش
ورنه بر جانت زنم صد دور باش
هوش مصنوعی: هنگامی که شاه را دید، گفت: از دور دور شو، وگرنه جانت را به خطر میاندازم.
تو نهای شاهی، که تو دون همتی
در خدای خویش کافر نعمتی
هوش مصنوعی: تو شاهی نیستی، بلکه به خاطر کمتری در مقام خود، نسبت به خداوند، به نعمتهایی که به تو داده شده، بیاعتنا هستی.
گفت محمودم، مرا کافر مگوی
یک سخن با من بگو، دیگر مگوی
هوش مصنوعی: محمود گفت: «از من به عنوان کافر یاد نکن؛ فقط یک بار با من صحبت کن و دیگر ادامه نده.»
گفت اگر میدانیی ای بیخبر
کز که دور افتادهای زیر و زبر
هوش مصنوعی: اگر میدانی که از چه کسی دور افتادهای، پس بدان که در وضعیت ناگواری قرار داری و از حقیقت بیخبری.
نیستی خاکستر و خاکت تمام
جمله آتش ریزیی بر سر مدام
هوش مصنوعی: تو وجود حقیقی نداری و فقط مانند خاکستر هستی، با این حال هر لحظه شعلهی آتش را بر سر میریزی.