گنجور

گفتار یک صوفی با مردی که کلیدش را گم کرده بود

صوفیی می‌رفت، آوازی شنید
کان یکی می‌گفت گم کردم کلید
که کلیدی یافتست این جایگاه
زانک دربستست این بر خاک راه
گر در من بسته ماند، چون کنم
غصهٔ پیوسته ماند، چون کنم
صوفیش گفتا؛که گفتت خسته باش
در چو می‌دانی برو، گو بسته باش
بر در بسته چو بنشینی بسی
هیچ شک نبود که بگشاید کسی
کار تو سهل است و دشوار آن من
کز تحیر می‌بسوزد جان من
نیست کارم را نه پایی نه سری
نه کلیدم بود هرگز نه دری
کاش این صوفی بسی بشتافتی
بسته یا بگشاده‌ای در، یافتی
نیست مردم را نصیبی جز خیال
می نداند هیچ کس تا چیست حال
هر که گوید چون کنم، گو چون مکن
تا کنون چون کرده‌ای اکنون مکن
هر که او در وادی حیرت فتاد
هر نفس در بی‌عدد حسرت فتاد
حیرت و سرگشتگی تا کی برم
پی چو گم کردند من چون پی برم
می‌ندانم کاشکی می‌دانمی
که اگر می‌دانمی حیرانمی
مر مرا اینجا شکایت شکر شد
کفر ایمان گشت و ایمان کفر شد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صوفیی می‌رفت، آوازی شنید
کان یکی می‌گفت گم کردم کلید
هوش مصنوعی: مردی گوشه‌نشین در حال سفر بود که صدایی را شنید. کسی در حال گفتن بود که کلیدش را گم کرده است.
که کلیدی یافتست این جایگاه
زانک دربستست این بر خاک راه
هوش مصنوعی: این مکان به گونه‌ای است که کلیدی برای ورود به آن وجود دارد، زیرا این مسیر به روی زمین به طور کامل باز است.
گر در من بسته ماند، چون کنم
غصهٔ پیوسته ماند، چون کنم
هوش مصنوعی: اگر در درون من چیزهایی بماند، چگونه باید با غم و اندوهی که همیشه هست، روبرو شوم؟
صوفیش گفتا؛که گفتت خسته باش
در چو می‌دانی برو، گو بسته باش
هوش مصنوعی: صوفی به تو می‌گوید: وقتی می‌دانی که راه را بسته‌ای و به جایی نمی‌روی، بهتر است از آنجا بروی و خود را خسته نکنید.
بر در بسته چو بنشینی بسی
هیچ شک نبود که بگشاید کسی
هوش مصنوعی: اگر بر در بسته بنشینی، شکی نیست که کسی آن را باز خواهد کرد.
کار تو سهل است و دشوار آن من
کز تحیر می‌بسوزد جان من
هوش مصنوعی: کار تو برایت آسان است، اما برای من دشوار است؛ من از حیرت و سردرگمی به جانم آسیب می‌زنم.
نیست کارم را نه پایی نه سری
نه کلیدم بود هرگز نه دری
هوش مصنوعی: من هیچ راهی برای پیشبرد کارم ندارم، نه کسی به من کمک می‌کند و نه راهی برای ورود یا خروج دارم.
کاش این صوفی بسی بشتافتی
بسته یا بگشاده‌ای در، یافتی
هوش مصنوعی: ای کاش این عارف به سرعت پیش می‌رفت، اگرچه در را بسته یا باز گذاشته باشد، او چیزی را خواهد یافت.
نیست مردم را نصیبی جز خیال
می نداند هیچ کس تا چیست حال
هوش مصنوعی: مردم هیچ بهره‌ای از حقیقت ندارند و تنها در آرزوها و خیالات خود غوطه ورند. هیچ‌کس نمی‌داند که اوضاع واقعاً چگونه است.
هر که گوید چون کنم، گو چون مکن
تا کنون چون کرده‌ای اکنون مکن
هوش مصنوعی: هرکس می‌پرسد چطور باید عمل کنم، به او بگو که چطور عمل نکند، چون تا به حال هم همین کار را کرده‌ای، دیگر اکنون نباید همان کار را تکرار کنی.
هر که او در وادی حیرت فتاد
هر نفس در بی‌عدد حسرت فتاد
هوش مصنوعی: هر کسی که در مسیر گیجی و سردرگمی قرار گیرد، بی‌وقفه و بدون شمار احساس حسرت و ناراحتی می‌کند.
حیرت و سرگشتگی تا کی برم
پی چو گم کردند من چون پی برم
هوش مصنوعی: چقدر باید در حیرت و سرگشتگی بگذرانم، در حالی که مانند کسی که گم شده، نمی‌دانم چگونه به راه درست برگردم.
می‌ندانم کاشکی می‌دانمی
که اگر می‌دانمی حیرانمی
هوش مصنوعی: نمی‌دانم ای کاش می‌دانستم که اگر می‌دانستم چه می‌شد، حالا در حیرت و سردرگمی هستم.
مر مرا اینجا شکایت شکر شد
کفر ایمان گشت و ایمان کفر شد
هوش مصنوعی: در اینجا، من با زبان روزمره و ساده معنی می‌کنم که شخصی در حال بیان تجربه‌ای از تضاد و تناقض در باورها و احساسات خود است. او از شکایت و ناامیدی خود سخن می‌گوید و اشاره می‌کند که چیزهایی که قبلاً برایش شیرین و خوشایند بوده‌اند، به نوعی به حالت نابسامانی و تردید تبدیل شده‌اند. در این مسیر، ایمان و کفر به یکدیگر تبدیل می‌شوند، گویی همه‌چیز دچار تغییر و تحول شده است.

خوانش ها

گفتار یک صوفی با مردی که کلیدش را گم کرده بود به خوانش آزاده
گفتار یک صوفی با مردی که کلیدش را گم کرده بود به خوانش فاطمه زندی