گنجور

حکایت پیرزنی که از شیخ مهنه دعای خوشدلی خواست

گفت شیخ مهنه را آن پیرزن
دلخوشی را هین دعایی ده به من
می‌کشیدم بی‌مرادی پیش ازین
می‌نیارم تاب اکنون بیش ازین
گر دعای خوش دلی آموزیم
بی‌شک آن وردی بود هر روزیم
شیخ گفتش مدتی شد روزگار
تا گرفتم من پس زانو حصار
اینچ می‌خواهی، بسی بشتافتم
ذره‌ای نه دیدم و نه یافتم
تا دوا ناید پدید این درد را
خوش دلی کی روی باشد مرد را

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفت شیخ مهنه را آن پیرزن
دلخوشی را هین دعایی ده به من
هوش مصنوعی: شیخ مهنه به آن پیرزن گفت: برو، دعایی برای من بخوان تا خوشحال شوم.
می‌کشیدم بی‌مرادی پیش ازین
می‌نیارم تاب اکنون بیش ازین
هوش مصنوعی: در گذشته، هنگامی که امیدی به موفقیت نداشتم، زندگی را به سختی می‌گذراندم، اما حالا که کمی بهتر شده‌ام، دیگر نمی‌توانم این فشار را تحمل کنم.
گر دعای خوش دلی آموزیم
بی‌شک آن وردی بود هر روزیم
هوش مصنوعی: اگر از دل شاد دعا کنیم، بدون شک این دعا به‌عنوان فرمول و ذکر روزانه‌ ما خواهد بود.
شیخ گفتش مدتی شد روزگار
تا گرفتم من پس زانو حصار
هوش مصنوعی: شیخ گفت: مدتی است که زمان گذشته و من توانسته‌ام پس از آن، زانوی خود را به دور حصاری بپیچم.
اینچ می‌خواهی، بسی بشتافتم
ذره‌ای نه دیدم و نه یافتم
هوش مصنوعی: من هرچه تلاش کردم و زحمت کشیدم، نتوانستم چیزی به دست آورم و هیچ نتیجه‌ای نمی‌بینم.
تا دوا ناید پدید این درد را
خوش دلی کی روی باشد مرد را
هوش مصنوعی: تا زمانی که درمان این درد مشخص نشود، مرد چگونه می‌تواند خوشدل باشد؟

خوانش ها

حکایت پیرزنی که از شیخ مهنه دعای خوشدلی خواست به خوانش آزاده