گنجور

حکایت چاکری که از دست شاه میوهٔ تلخی را با رغبت خورد

پادشاهی بود نیکو شیوه‌ای
چاکری را داد روزی میوه‌ای
میوهٔ او خوش همی‌خورد آن غلام
گفتیی خوشتر نخورد او زان طعام
از خوشی کان چاکرش می‌خورد آن
پادشا را آرزو می‌کرد آن
گفت یک نیمه بمن ده‌ای غلام
زانک بس خوش می‌خوری این خوش طعام
داد شه را میوه و شه چون چشید
تلخ بود،ابرو از آن درهم کشید
گفت هرگز ای غلام این خود که کرد
وین چنین تلخی چنان شیرین که کرد
آن رهی با شاه گفت ای شهریار
چون ز دستت تحفه دیدم صد هزار
گر ز دستت تلخ آمد میوه‌ای
بازدادن را ندانم شیوه‌ای
چون ز دستت هر دمم گنجی رسد
کی به یک تلخی مرا رنجی رسد
چون شدم در زیر محنت پست تو
کی مرا تلخی کند از دست تو
گر ترا در راه او رنجست بس
تو یقین می‌دان کن آن گنج است بس
کار او بس پشت و روی افتاده است
چون کنی تو، چون چنین بنهاده است
پختگان چون سر به راه آورده‌اند
لقمهٔ بی خون دل کی خورده‌اند
تا که بر نان و نمک بنشسته‌اند
بی‌جگر نان تهی نشکسته‌اند

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پادشاهی بود نیکو شیوه‌ای
چاکری را داد روزی میوه‌ای
هوش مصنوعی: روزی، پادشاهی با اخلاق نیک، به یکی از خادمانش میوه‌ای پاداش داد.
میوهٔ او خوش همی‌خورد آن غلام
گفتیی خوشتر نخورد او زان طعام
هوش مصنوعی: غلامی میوه‌ای از او می‌خورد که به نظر می‌رسد از آن به مراتب خوشمزه‌تر از غذایی است که قبلاً خورده بود.
از خوشی کان چاکرش می‌خورد آن
پادشا را آرزو می‌کرد آن
هوش مصنوعی: از خوشحالی که خدمت‌گزارش از او پذیرایی می‌کند، آن پادشاه را در دل آرزو می‌کرد.
گفت یک نیمه بمن ده‌ای غلام
زانک بس خوش می‌خوری این خوش طعام
هوش مصنوعی: یک نوکر به من گفت که یک نیمه از آن غذا را به من بده، چون تو خیلی خوش‌خوراکی و از این خوراک لذت می‌بری.
داد شه را میوه و شه چون چشید
تلخ بود،ابرو از آن درهم کشید
هوش مصنوعی: شاه میوه‌ای را دریافت کرد و وقتی آن را چشید، مزه‌اش تلخ بود. به همین خاطر ابروهایش را در هم کشید.
گفت هرگز ای غلام این خود که کرد
وین چنین تلخی چنان شیرین که کرد
هوش مصنوعی: گفت هرگز ای بنده، این چه کاری است که انجام شد و چرا این چنین تلخی به این شیرینی تبدیل شد؟
آن رهی با شاه گفت ای شهریار
چون ز دستت تحفه دیدم صد هزار
هوش مصنوعی: یک فرد به پادشاه گفت: ای شهریار، وقتی هدیه‌ای از دستان تو دیدم، خیالی پر از خوشحالی و شگفتی در دلم شکل گرفت.
گر ز دستت تلخ آمد میوه‌ای
بازدادن را ندانم شیوه‌ای
هوش مصنوعی: اگر میوه‌ای از دستانت تلخ می‌آید، نمی‌دانم چه راهی برای بازگرداندن آن وجود دارد.
چون ز دستت هر دمم گنجی رسد
کی به یک تلخی مرا رنجی رسد
هوش مصنوعی: هر لحظه که از دست تو برایم ثروتی به دست می‌آید، چگونه ممکن است که با یک تلخی، دلم را بیازاری؟
چون شدم در زیر محنت پست تو
کی مرا تلخی کند از دست تو
هوش مصنوعی: وقتی تحت فشار و سختی تو هستم، دیگر تلخی و زخم‌های تو نمی‌تواند مرا آزار دهد.
گر ترا در راه او رنجست بس
تو یقین می‌دان کن آن گنج است بس
هوش مصنوعی: اگر در مسیر عشق و راه او دچار زحمت و درد شوی، باید این را بدانستی که همین زحمت و درد، گنجی ارزشمند است.
کار او بس پشت و روی افتاده است
چون کنی تو، چون چنین بنهاده است
هوش مصنوعی: کار او به گونه‌ای پیچیده و معکوس شده است که اگر تو هم به همان شیوه عمل کنی، نتیجه‌اش همین خواهد شد.
پختگان چون سر به راه آورده‌اند
لقمهٔ بی خون دل کی خورده‌اند
هوش مصنوعی: پخته‌ها و دانایان وقتی که به راه درست گام گذاشته‌اند، چه کسی توانسته بدون درد و رنج به هدفی دست یابد؟
تا که بر نان و نمک بنشسته‌اند
بی‌جگر نان تهی نشکسته‌اند
هوش مصنوعی: تا وقتی که بر سر سفره نان و نمک نشسته‌اند، بدون دل و جرأت هیچ‌کدام نان خالی را هم نمی‌شکنند.

خوانش ها

حکایت چاکری که از دست شاه میوهٔ تلخی را با رغبت خورد به خوانش آزاده

حاشیه ها

1402/02/21 02:04
نردشیر

هر انچه خسرو دهد شیرین بود