داستان کبک
کبک بس خرم خرامان در رسید
سرکش و سرمست از کان در رسید
سرخ منقار و وَشی پوش آمده
خون او از دیده در جوش آمده
گاه میبرید بیتیغی کمر
گاه میگنجید پیش تیغ در
گفت من پیوسته در کان گشتهام
بر سر گوهر فراوان گشتهام
بودهام پیوسته با تیغ و کمر
تا توانم بود سرهنگ گهر
عشق گوهر آتشی زد در دلم
بس بود این آتش خوش حاصلم
تفت این آتش چو سر بیرون کند
سنگ ریزه در درونم خون کند
آتشی دیدی که چون تأثیر کرد
سنگ را خون کرد و بیتأخیر کرد
در میان سنگ و آتش ماندهام
هم معطل هم مشوش ماندهام
سنگریزه میخورم در تفّ و تاب
دل پر آتش، میکنم بر سنگ خواب
چشم بگشایید ای اصحاب من
بنگرید آخر به خورد و خواب من
آنک بر سنگی بخفت و سنگ خورد
با چنین کس از چه باید جنگ کرد
دل در این سختی به صد اندوه خست
زانک عشق گوهرم بر کوه بست
هرک چیزی دوست گیرد جز گهر
ملکت آن چیز باشد برگذر
ملک گوهر جاودان دارد نظام
جان او با کوه پیوسته مدام
من عیار کوهم و مرد گهر
نیستم یک لحظه با تیغ و کمر
چون بود در تیغ گوهر بر دوام
زان گهر در تیغ میجویم مدام
نه چو گوهر هیچ گوهر یافتم
نه ز گوهر گوهریتر یافتم
چون ره سیمرغ راه مشکل است
پای من در سنگ گوهر در گل است
من به سیمرغ قویدل کی رسم
دست بر سر پای در گل کی رسم
همچو آتش برنتابم سوز سنگ
یا بمیرم یا گهر آرم به چنگ
گوهرم باید که گردد آشکار
مرد بیگوهر کجا آید به کار
هدهدش گفت ای چو گوهر جمله رنگ
چند لنگی چندم آری عذر لنگ
پا و منقار تو پر خون جگر
تو به سنگی بازمانده بیگهر
اصل گوهر چیست سنگی کرده رنگ
تو چنین آهن دل از سودای سنگ
گر نماند رنگ او سنگی بود
هست بی سنگ آنک در رنگی بود
هرک را بوییست او رنگی نخواست
زانک مرد گوهری سنگی نخواست
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کبک بس خرم خرامان در رسید
سرکش و سرمست از کان در رسید
هوش مصنوعی: کبک خوشحال و شاداب، با ناز و عشوه به سمت ما آمد، سرشار از شور و نشاط.
سرخ منقار و وَشی پوش آمده
خون او از دیده در جوش آمده
هوش مصنوعی: پرندهای با منقار سرخ ظاهر شده و اشکهای او به خاطر خون هم بیرون آمده و به جوش آمده است.
گاه میبرید بیتیغی کمر
گاه میگنجید پیش تیغ در
هوش مصنوعی: گاهی بدون هیچ ابزار و توانی، میتوان کمر حریف را شکست. و گاهی نیز، در برابر تیغ و سلاح دشمن، به راحتی و بدون ترس، جا میگیرم.
گفت من پیوسته در کان گشتهام
بر سر گوهر فراوان گشتهام
هوش مصنوعی: او میگوید که من همیشه در جستجوی گرانبهاها بودهام و در این مسیر، به خوبیها و زیباییهای زیادی دست یافتهام.
بودهام پیوسته با تیغ و کمر
تا توانم بود سرهنگ گهر
هوش مصنوعی: همیشه با جدیت و تمرکز در تلاش بودهام تا بتوانم به بهترین شکل ممکن در مقام و مقامهای بزرگ عمل کنم.
عشق گوهر آتشی زد در دلم
بس بود این آتش خوش حاصلم
هوش مصنوعی: عشق مانند یک جواهر آتشینی در دل من شعلهور شده است و همین آتش برای من کافی است و ثمرهای خوشایند به همراه دارد.
تفت این آتش چو سر بیرون کند
سنگ ریزه در درونم خون کند
هوش مصنوعی: وقتی این آتش شعلهور میشود، مانند سنگ ریزهای که از بیرون تفتیده میشود، در درونم احساس درد و خونریزی میکنم.
آتشی دیدی که چون تأثیر کرد
سنگ را خون کرد و بیتأخیر کرد
هوش مصنوعی: آتش را دیدی که چطور بر روی سنگ تأثیر میگذارد و آن را به خون تبدیل میکند و بدون هیچ تأخیری این کار را انجام میدهد؟
در میان سنگ و آتش ماندهام
هم معطل هم مشوش ماندهام
هوش مصنوعی: در بین سنگ و آتش قرار دارم و هم در انتظار هستم و هم به شدت نگران و آشفته.
سنگریزه میخورم در تفّ و تاب
دل پر آتش، میکنم بر سنگ خواب
هوش مصنوعی: در حالتی از عذاب و تلاطم درونی هستم و در ظاهر ساکت و بیحرکت به نظر میرسم. دل من پر از آتش و احساسات است و در سکوت، در خواب سنگی آرامش مییابم.
چشم بگشایید ای اصحاب من
بنگرید آخر به خورد و خواب من
هوش مصنوعی: ای دوستان، چشمانتان را باز کنید و به وضعیت من در زمینه غذا و خواب نگاه کنید.
آنک بر سنگی بخفت و سنگ خورد
با چنین کس از چه باید جنگ کرد
هوش مصنوعی: آن شخص بر روی سنگی خوابیده است و سنگ هم به او آسیب میزند؛ حالا با کسی که اینگونه است، چرا باید جنگید؟
دل در این سختی به صد اندوه خست
زانک عشق گوهرم بر کوه بست
هوش مصنوعی: دل در این شرایط دشوار به شدت دچار غم و اندوه است، زیرا عشق من به نقطهای بلند و محکم مانند کوه گره خورده است.
هرک چیزی دوست گیرد جز گهر
ملکت آن چیز باشد برگذر
هوش مصنوعی: هرکس چیزی را دوست داشته باشد، غیر از ارزشهایی که به کشور و میهنش مربوط میشود، آن چیز در واقع برای او گذرا و ناکافی خواهد بود.
ملک گوهر جاودان دارد نظام
جان او با کوه پیوسته مدام
هوش مصنوعی: فرشتهای جواهر بیکران دارد و روح او همواره به کوه متصل است.
من عیار کوهم و مرد گهر
نیستم یک لحظه با تیغ و کمر
هوش مصنوعی: من مردی هستم که در سختیها و خطرات، همواره به خودم افتخار میکنم و هرگز در برابر چالشها و نبردها سست نمیشوم.
چون بود در تیغ گوهر بر دوام
زان گهر در تیغ میجویم مدام
هوش مصنوعی: زیبایی و ارزشهای واقعی را مانند یک گوهر در میان تیرگیهای زندگی نمیتوان تحسین کرد، بنابراین همیشه در تلاش هستم تا آن زیبایی را پیدا کنم و از آن بهرهمند شوم.
نه چو گوهر هیچ گوهر یافتم
نه ز گوهر گوهریتر یافتم
هوش مصنوعی: نه هیچ جواهری مانند گوهر پیدا کردم و نه جواهری با ارزشتر از آن.
چون ره سیمرغ راه مشکل است
پای من در سنگ گوهر در گل است
هوش مصنوعی: چون راه رسیدن به سیمرغ دشوار و پرچالش است، من حالا در مشکلات و موانع گیر کردهام و ارزش واقعیام در جایی دیگر نهفته است.
من به سیمرغ قویدل کی رسم
دست بر سر پای در گل کی رسم
هوش مصنوعی: من چگونه میتوانم به سیمرغ زیبا و بالدار دست یابم وقتی که در مشکلات و موانع گرفتار شدهام؟
همچو آتش برنتابم سوز سنگ
یا بمیرم یا گهر آرم به چنگ
هوش مصنوعی: من همچون آتش طاقت سوزش سنگ را ندارم، یا باید بمیرم یا گوهری ارزشمند به دست بیاورم.
گوهرم باید که گردد آشکار
مرد بیگوهر کجا آید به کار
هوش مصنوعی: من باید مانند گوهر درخشان و ارزشمند شوم تا شناخته شوم، در حالی که فردی که بیارزش است، هیچ نقشی در کارها نخواهد داشت.
هدهدش گفت ای چو گوهر جمله رنگ
چند لنگی چندم آری عذر لنگ
هوش مصنوعی: هدهد به او گفت: ای مانند گوهر، تو رنگهای مختلفی داری. چرا در بهانهت کوتاهی میکنی و عذر و بهانه میتراشی؟
پا و منقار تو پر خون جگر
تو به سنگی بازمانده بیگهر
هوش مصنوعی: پای تو و منقارت خونی است و دل خونینت در سنگی باقی مانده که بیارزش است.
اصل گوهر چیست سنگی کرده رنگ
تو چنین آهن دل از سودای سنگ
هوش مصنوعی: اصل گوهر چیست که رنگ تو را به این زیبایی به سنگی درآورده؛ دل آهنی من از عشق سنگی به چه حالتی دچار شده است.
گر نماند رنگ او سنگی بود
هست بی سنگ آنک در رنگی بود
هوش مصنوعی: اگر رنگ او نماند، همچون سنگی خواهد بود. او بیرنگ، تنها در رنگ است.
هرک را بوییست او رنگی نخواست
زانک مرد گوهری سنگی نخواست
هوش مصنوعی: هر فردی که بویی از خوبی و زیبایی دارد، نیازی به ظاهر و رنگهای فریبنده ندارد، چون انسانهای باارزش فقط به ماهیت و باطن خود اهمیت میدهند و به چیزهای سطحی و زودگذر توجهی ندارند.
حاشیه ها
1394/03/21 00:06
نفیسه
گاه می گنجید اشتباه است. بر طبق تصحیحات و تعلیقات شفیعی کدکنی این فعل لنجیدن است، به معنی با ناز راه رفتن است
1396/04/23 14:06
سید ابراهیم جوادی
کسی میداند منقار وشی پوش آمده، در بیت دوم به معنی است؟
1397/12/13 08:03
باد
سرخ منقار: چون نوکش سرخه
وشی پوش: یعنی لباس نقش و نگار دار پوشیده
و مصرع دوم هم به رنگ قرمز چشم و دور چشم کبک اشاره می کنه
1400/01/06 09:04
Gholam Balouch
درپاسخ آقای جوادی ،در زبان بلوچی "وش" به معنی خوش وخوب است .یعنی خوش پوش وزیبا ورنگارنگ
1403/09/15 21:12
افسانه چراغی
وَشی: نوعی جامه ابریشمی
1403/09/15 21:12
افسانه چراغی
بو: فهم و درک و دریافت
1403/09/15 21:12
افسانه چراغی
بیسنگ: بیارزش، بیقدر و قیمت