گنجور

فی وصف حاله

کردی ای اعطار بر عالم نثار
نافهٔ اسرار هر دم صد هزار
از تو پر عطرست آفاق جهان
وز تو در شورند عشاق جهان
گه دم عشق علی الاخلاق زن
گه نوای پردهٔ عشاق زن
شعر تو عشاق را سرمایه داد
عاشقان را دایم این سرمایه داد
ختم شد بر تو چو بر خورشید نور
منطق الطیر و مقامات طیور
از سر دردی بدین میدان درآی
جان سِپُر زار و بدین دیوان درآی
در چنین میدان که شد جان ناپدید
بل که شد هم نیز میدان ناپدید
گر نیایی از سر دردی درو
روی ننماید ترا گردی درو
در ازل درد تو چون شد گام زن
گر زنی گامی همه بر کام زن
تا نگردد نامرادی قوت تو
کی شود زنده دل مبهوت تو
درد حاصل کن که درمان درد تست
در دو عالم داروی جان درد تست
در کتاب من مکن ای مرد راه
از سر شعر و سر کبری نگاه
از سر دردی نگه کن دفترم
تا ز صد یک درد داری باورم
گوی دولت آن برد تا پیشگاه
کز سر دردی کند این را نگاه
در گذر از زاهدی و سادگی
درد باید، درد و کارافتادگی
هرکرا دردیست درمانش مباد
هرک درمان خواهد او جانش مباد
مرد باید تشنه و بی‌خورد و خواب
تشنه‌ای کو تا ابد نرسد به آب
هرک زین شیوه سخن دردی نیافت
از طریق عاشقان گردی نیافت
هرک این را خواند مرد کار شد
وانک این دریافت برخوردار شد
اهل صورت غرق گفتار من اند
اهل معنی مرد اسرار من‌ اند
این کتاب آرایش است ایام را
خاص را داده نصیب و عام را
گر چو یخ افسرده‌ای دید این کتاب
خوش برون آمد جوابش از حجاب
نظم من خاصیتی دارد عجیب
زانک هر دم بیشتر بخشد نصیب
گر بسی خواندن میسر آیدت
بی‌شکی هر بار خوشتر آیدت
زین عروس خانگی در خدر ناز
جز به تدریجی نیفتد پرده باز
تا قیامت نیز چون من بی‌خودی
در سخن ننهد قلم بر کاغذی
هستم از بحر حقیقت درفشان
ختم شد بر من سخن اینک نشان
گر ثنای خویشتن گویم بسی
کی پسندد آن ثنا از من کسی
لیک خود منصف شناسد قدر من
زانک پنهان نیست نور بدر من
حال خود سر بسته گفتم اندکی
خود سخن دان داد بدهد بی‌شکی
آنچ من بر فرق خلق افشانده‌ام
گر نمانم تا قیامت مانده‌ام
در زفان خلق تا روز شمار
یاد گردم، بس بود این یادگار
گر بریزد از هم این نه دایره
کم نگردد نقطهٔ زین تذکره
گر کسی را ره نماید این کتاب
پس براندازد ز پیش او حجاب
چون به آسایش رسد زین یادگار
در دعا گوینده را گو یاد دار
گل فشانی کرده‌ام زین بوستان
یاد داریدم به خود ای دوستان
هر یکی خود را در آن نوعی که بود
کرد لختی جلوه و بگذشت زود
لاجرم من نیز همچون رفتگان
جلوه دادم مرغ جان بر خفتگان
زین سخن گر خفته‌ای عمری دراز
یک نفس بیدار دل گردد به راز
بی‌شکی دایم برآید کار من
منقطع گردد غم و تیمار من
بس که خود را چون چراغی سوختم
تا جهانی را چو شمع افروختم
همچو مشکاتی شد از دودم دماغ
شمع خلدی تا که از دود چراغ
روز خوردم رفت، شب خوابم نماند
زآتش دل بر جگر آبم نماند
با دلم گفتم که ای بسیار گوی
چند گویی، تن زن و اسرار جوی
گفت غرق آتشم عیبم مکن
می بسوزم گر نمی‌گویم سخن
بحر جانم می‌زند صد گونه جوش
چون توانم بود یک ساعت خموش
بر کسی فخری نمی‌آرم بدین
خویش را مشغول می‌دارم بدین
گرچه از دل نیست خالی درد این
چند گویم چون نیم من مرد این
این همه افسانه ی بیهودگیست
کار مردان از منی پالودگیست
دل که او مشغول این بیهوده شد
زوچه آید چون سخن فرسوده شد
می بباید ترک جان نهمار کرد
زین همه بیهوده استغفار کرد
چند خواهی بحر جان در جوش بود
جان فشاندن باید و خاموش بود

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کردی ای اعطار بر عالم نثار
نافهٔ اسرار هر دم صد هزار
هوش مصنوعی: ای عطار، تو بر جهانیان عطری پخش می‌کنی که رازهای عجیبی را در خود دارد و هر لحظه، به تعداد زیادی از آن، گسترش می‌یابد.
از تو پر عطرست آفاق جهان
وز تو در شورند عشاق جهان
هوش مصنوعی: جهان پر است از بوی خوش تو و عاشقان در سراسر جهان به شوق و هیجان هستند.
گه دم عشق علی الاخلاق زن
گه نوای پردهٔ عشاق زن
هوش مصنوعی: هر گاه در عشق پایبند و جدی هستی، اخلاق را رعایت کن و زمانی که در حال گوش دادن به موسیقی عشق هستی، دل خود را به آن بسپار.
شعر تو عشاق را سرمایه داد
عاشقان را دایم این سرمایه داد
هوش مصنوعی: شعر تو باعث شد که عاشقان ثروت و دارایی پیدا کنند و این ثروت همواره نصیب آن‌ها شد.
ختم شد بر تو چو بر خورشید نور
منطق الطیر و مقامات طیور
هوش مصنوعی: گفتارهای منطق الطیر و مقامات پرندگان به پایان رسید، همان‌گونه که نور خورشید بر تو تمام می‌شود.
از سر دردی بدین میدان درآی
جان سِپُر زار و بدین دیوان درآی
هوش مصنوعی: از شدت درد به این میدان وارد شو، ای جان! با روحی زخم‌خورده و بیمار، به این جمع دیوانه‌وار بپیوند.
در چنین میدان که شد جان ناپدید
بل که شد هم نیز میدان ناپدید
هوش مصنوعی: در چنین مکان و شرایطی که جان از دست می‌رود، به گونه‌ای دیگر این مکان نیز از نظرها محو می‌شود.
گر نیایی از سر دردی درو
روی ننماید ترا گردی درو
هوش مصنوعی: اگر از دل درد و غم نیایی، در آنجا چهره‌ات را نشان نخواهد داد.
در ازل درد تو چون شد گام زن
گر زنی گامی همه بر کام زن
هوش مصنوعی: در ابتدای زمان، درد تو آغاز شد. اگر قدمی برمی‌داری، همه چیز برای رضایت و خوشی تو است.
تا نگردد نامرادی قوت تو
کی شود زنده دل مبهوت تو
هوش مصنوعی: تا زمانی که ناامیدی تو را قوی نکند، دل شگفت‌زده‌ات چطور می‌تواند زنده شود؟
درد حاصل کن که درمان درد تست
در دو عالم داروی جان درد تست
هوش مصنوعی: درد را به جان بخر، چون درمان آن در خود درد نهفته است. در این دو جهان، درمان درد روح تو همانا در خود آن درد جای دارد.
در کتاب من مکن ای مرد راه
از سر شعر و سر کبری نگاه
هوش مصنوعی: ای مرد، در کتاب من بر سر شعر و بزرگی متمرکز نشو.
از سر دردی نگه کن دفترم
تا ز صد یک درد داری باورم
هوش مصنوعی: از شدت دردی که دارم، به دفترم نگاه کن تا بفهمی که تو هم یک درد در خودت داری که باورم نمی‌شود.
گوی دولت آن برد تا پیشگاه
کز سر دردی کند این را نگاه
هوش مصنوعی: شخصی که در زندگی‌اش خوشبختی و موفقیت را به دست می‌آورد، باید به درگاه کسی که قادر است درد و رنج او را تسکین دهد، توجه کند و از او یاری بخواهد.
در گذر از زاهدی و سادگی
درد باید، درد و کارافتادگی
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، انسان باید با زهد و سادگی کنار بیاید و با درد و مشکلات زندگی مواجه شود، زیرا این چالش‌ها بخشی از واقعیت وجود انسان هستند.
هرکرا دردیست درمانش مباد
هرک درمان خواهد او جانش مباد
هوش مصنوعی: هر کسی که دردی دارد، درمانش نخواهد بود و کسی که بتواند درمان کند، نکند که جانش از بین برود.
مرد باید تشنه و بی‌خورد و خواب
تشنه‌ای کو تا ابد نرسد به آب
هوش مصنوعی: انسان باید همیشه در جستجوی حقیقت باشد و هیچ‌گاه راضی به توقف و خاموشی نشود. باید به دنبال دانشی باشد که او را به کمال برساند و هرگز از تلاش برای رسیدن به آن بازنایستد.
هرک زین شیوه سخن دردی نیافت
از طریق عاشقان گردی نیافت
هوش مصنوعی: هر کسی که از این روش سخن گفتن دردی نچشیده، راه عشق را نیز نیافته است.
هرک این را خواند مرد کار شد
وانک این دریافت برخوردار شد
هوش مصنوعی: هر کسی که این متن را بخواند، به شخصیتی مؤثر و با کارایی تبدیل می‌شود و هر کسی که این مفاهیم را درک کند، از آن بهره‌مند خواهد شد.
اهل صورت غرق گفتار من اند
اهل معنی مرد اسرار من‌ اند
هوش مصنوعی: افراد که به ظواهر توجه دارند، تنها در حرف‌های من غرق شده‌اند، اما کسانی که به معنای عمیق توجه دارند، در رازهای من به سر می‌برند.
این کتاب آرایش است ایام را
خاص را داده نصیب و عام را
هوش مصنوعی: این کتاب به نوعی زیبایی و جذابیت به روزگار بخشیده است و همچنین باعث بهره‌مندی خاص و عام از آن شده است.
گر چو یخ افسرده‌ای دید این کتاب
خوش برون آمد جوابش از حجاب
هوش مصنوعی: اگر دیدی که مانند یخ دلسرد و ناراحت هستی، بدان که این کتاب خوشبختانه پاسخی به حال تو دارد که از پرده‌ی حجاب بیرون می‌آید.
نظم من خاصیتی دارد عجیب
زانک هر دم بیشتر بخشد نصیب
هوش مصنوعی: نظم من ویژگی عجیبی دارد زیرا هر لحظه به ارزش و منزلتش افزوده می‌شود.
گر بسی خواندن میسر آیدت
بی‌شکی هر بار خوشتر آیدت
هوش مصنوعی: هر زمان که امکان خواندن برایت فراهم باشد، بدون تردید هر بار لذت‌بخش‌تر خواهد بود.
زین عروس خانگی در خدر ناز
جز به تدریجی نیفتد پرده باز
هوش مصنوعی: آرایش و زیبایی این عروس خانگی به طوری است که فقط به آرامی و به تدریج می‌توان پرده راز او را کنار زد و او را به‌طور کامل شناخت.
تا قیامت نیز چون من بی‌خودی
در سخن ننهد قلم بر کاغذی
هوش مصنوعی: هرگز کسی همچون من در بی‌خودگی و سخن گفتن، قلم را بر کاغذ نخواهد نهاد.
هستم از بحر حقیقت درفشان
ختم شد بر من سخن اینک نشان
هوش مصنوعی: من از دریای حقیقت به درخشش رسیدم و اکنون صحبت‌هایم به اینجا ختم شده و نشانی از من باقی مانده است.
گر ثنای خویشتن گویم بسی
کی پسندد آن ثنا از من کسی
هوش مصنوعی: اگر من از خودم تعریف و تمجید کنم، آیا کسی آن تعریف و تمجید را از من می‌پسندد؟
لیک خود منصف شناسد قدر من
زانک پنهان نیست نور بدر من
هوش مصنوعی: اما خودم به خوبی می‌دانم که چه ارزشی دارم، زیرا نور چهره‌ام پنهان نیست.
حال خود سر بسته گفتم اندکی
خود سخن دان داد بدهد بی‌شکی
هوش مصنوعی: حالت خود را پنهان کردم و از او خواستم که کمی از دانش خود به من بدهد، بدون شک و تردید.
آنچ من بر فرق خلق افشانده‌ام
گر نمانم تا قیامت مانده‌ام
هوش مصنوعی: هر چیزی که من در زندگی خود به دیگران بخشیده‌ام و بر سر آنان گذاشته‌ام، اگر هم تا قیامت زنده نباشم، باز هم اثر آن باقی خواهد ماند.
در زفان خلق تا روز شمار
یاد گردم، بس بود این یادگار
هوش مصنوعی: من تا زمانی که دنیا به گردش خود ادامه می‌دهد، به یاد تو هستم و این یاد تو برایم کافی است.
گر بریزد از هم این نه دایره
کم نگردد نقطهٔ زین تذکره
هوش مصنوعی: اگر این دایره از هم بپاشد و متلاشی شود، نقطه‌ای که نمایانگر این یادنامه است، هرگز کم نخواهد شد.
گر کسی را ره نماید این کتاب
پس براندازد ز پیش او حجاب
هوش مصنوعی: اگر کسی را این کتاب هدایت کند، پس حجاب و موانع را از پیش او برمی‌دارد.
چون به آسایش رسد زین یادگار
در دعا گوینده را گو یاد دار
هوش مصنوعی: وقتی که به آرامش و آسایش می‌رسی، در دعا فراموش نکن که یاد آن کس را که بر تو مهربان بوده، گرامی بداری.
گل فشانی کرده‌ام زین بوستان
یاد داریدم به خود ای دوستان
هوش مصنوعی: من در این باغ گل‌های زیبایی را به یاد شما پراکنده‌ام، ای دوستان عزیز.
هر یکی خود را در آن نوعی که بود
کرد لختی جلوه و بگذشت زود
هوش مصنوعی: هر کس به شیوه‌ای که خود هست، به آرامی خود را نشان داد و سپس به سرعت عبور کرد.
لاجرم من نیز همچون رفتگان
جلوه دادم مرغ جان بر خفتگان
هوش مصنوعی: بنابراین من هم مانند کسانی که قبلاً رفته‌اند، روح و جانم را در خیال خواب‌آلودان نمایان کردم.
زین سخن گر خفته‌ای عمری دراز
یک نفس بیدار دل گردد به راز
هوش مصنوعی: اگر سال‌های طولانی خوابیده‌ای، با یک انفاس بیدار و دل را به راز و حقیقت درونی‌ات آشنا کن.
بی‌شکی دایم برآید کار من
منقطع گردد غم و تیمار من
هوش مصنوعی: بی‌تردید همیشه کار من پیش می‌رود و غم و ناراحتی‌ام قطع می‌شود.
بس که خود را چون چراغی سوختم
تا جهانی را چو شمع افروختم
هوش مصنوعی: من به اندازه‌ای برای دیگران فداکاری کردم و خود را سوزاندم که بتوانم نور و روشنی برای جهانیان باشم.
همچو مشکاتی شد از دودم دماغ
شمع خلدی تا که از دود چراغ
هوش مصنوعی: مانند مشکاتی که بخار می‌کند، از دود من، بوی خوشی از دماغ شعله بهشتی برمی‌خیزد تا از دودی که از چراغ بلند می‌شود.
روز خوردم رفت، شب خوابم نماند
زآتش دل بر جگر آبم نماند
هوش مصنوعی: روز را با نوشیدن گذراندم، اما شب بی‌خواب ماندم. از آتش دل، دیگر آبی بر جگرم نمانده است.
با دلم گفتم که ای بسیار گوی
چند گویی، تن زن و اسرار جوی
هوش مصنوعی: با دلم صحبت کردم و به آن گفتم که چرا زیاد حرف می‌زنی، حال آنکه بدن را باید رها کرد و به رازها و حقایق زندگی پرداخت.
گفت غرق آتشم عیبم مکن
می بسوزم گر نمی‌گویم سخن
هوش مصنوعی: می‌گوید که من در آتش عشق فرو رفته‌ام، پس به من ایراد نگیرید. اگر سکوت می‌کنم، دلیلش این است که ممکن است بسوزم.
بحر جانم می‌زند صد گونه جوش
چون توانم بود یک ساعت خموش
هوش مصنوعی: دل من پر از احساسات و شور و شوق است و نمی‌توانم به‌راحتی خود را آرام کنم، چون درونم دریاچه‌ای از تلاطم و هیجان است.
بر کسی فخری نمی‌آرم بدین
خویش را مشغول می‌دارم بدین
هوش مصنوعی: من به کسی افتخار نمی‌کنم و ذهنم را مشغول خودم می‌سازم.
گرچه از دل نیست خالی درد این
چند گویم چون نیم من مرد این
هوش مصنوعی: اگرچه در دل از درد خالی نیست، اما می‌گویم که من نیمه‌جان‌ام.
این همه افسانه ی بیهودگیست
کار مردان از منی پالودگیست
هوش مصنوعی: این همه داستان‌ها و قصه‌های بی‌فایده، نتیجه‌ی کار مردان است و تنها چیزی که از من باقی مانده، پاکی و خلوص وجودم است.
دل که او مشغول این بیهوده شد
زوچه آید چون سخن فرسوده شد
هوش مصنوعی: وقتی دل به چیزهای بیهوده و بی‌فایده مشغول می‌شود، دیگر نمی‌تواند چیزهای عمیق و ارزشمند را درک کند.
می بباید ترک جان نهمار کرد
زین همه بیهوده استغفار کرد
هوش مصنوعی: برای رهایی از درد و رنج، باید از زندگی دل بکنیم، زیرا در این دنیا هر گونه عذری بی‌فایده است.
چند خواهی بحر جان در جوش بود
جان فشاندن باید و خاموش بود
هوش مصنوعی: چند بار می‌خواهی از شور و هیجان زندگی سخن بگویی؟ برای زندگی کردن و احساس کردن، باید گاهی درون خود را عمیقاً تجربه کنی و در عین حال، در سکوت و آرامش نیز بیاندیشی.

حاشیه ها

1392/03/20 17:06
امیر

در بیت اول "عطار" و "هزار" صحیح است.

1392/03/20 17:06
امیر

در مصراع دوم بیت سی و سوم "نقطه ای" صحیح است.

1392/03/20 17:06
امیر

در مصراع دوم بیت سی و نهم کتابت "براز" یا "به راز" تصحیح شود.

1397/03/18 23:06
سعید راضی لاری

تا نگردد نامرادی قوت تو
کی شود زنده دل مبهوت تو
درد حاصل کن که درمان درد تست
در دو عالم داروی جان درد تست

سوال این است که چرا ما از خدا تقاضای درد کنیم و بعد درمانش را بخواهیم ...چرا تقاضای شادی از او نکنیم ...

شاید اگر مریضمان کند و درد در ما بفرستد دل او که رحیم است باعث میشود بیشتر به بالینمان بیاید و از بودن او در کنار مان و تیمار داری و مراحل درمان لذت ببریم ...

گاهی بعضی عاشقان قرص میخورند و اقدام به خودکشی ...شاید دل معشوق و اطرافیان مخالف وصل به رحم اید و مراحل رسیدن به معشوق آسان تر گردد

1399/04/17 19:07
عباس

بیت سوم: گه دم عشق علی الاطلاق زن
بیت 14 از پایین: یک نفس بیداردل گردد به راز

1400/01/15 06:04
سبحان

س. راضی عزیز
میفرماید " درمان درد توست" دیدگاه حقیر اینه که اصلا همین درد هست که موضوعه و درمان محسوب میشه. منتهای آمال عارف، فنا و یکی شدن با خداوند هست. یعنی شادی عارف، وحدت با خداوند هست.
این درک که در حال حاضر در فنای خداوند نیست و متعاقبش عطش فراوانش به این وحدت لاجرم با خودش دردی به همراه داره چون این دنیا ظرفیت اون وحدت رو نداره اما استکمال باید ازین عالم آغاز بشه.
اینکه حتی طلب شادی یا به بیان عرفانی طلب وحدت هم کنه مجددا درکش اینه که در حال حاضر از معشوق دور هست و این دوری با خودش درد به همراه داره
البته همین درد، همین درک فقدان و عطش وصال هست که منجر به طلب و حرکت انسان به سمت معشوق میشه
فلذا مساله شادی و غم نیست مساله اینه که همین درد خودش درمانه
جناب مولانا هم در جایی میفرمایند
زین طلب بنده به کوی تو رسید
درد مریم را به خرمابن کشید