حکایت درویشی که عاشق دختر پادشاه شد
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
حکایت درویشی که عاشق دختر پادشاه شد به خوانش گروه چامهخوان
حکایت درویشی که عاشق دختر پادشاه شد به خوانش آزاده
حاشیه ها
همون بهتر که هیچکی هیچی ننویسه . همون بهتر که هیچکی هیچی نگه . چون اون کسیکه باید بنویسه توان نوشتن نداره....
نان آوان مانده بد بر نانوا
فکر میکنم باید به «نان او وامانده بد بر نانوا» تغییر کند.
بنده اشتباه کردم، هیچ کدام صحیح نیست، ظاهرن این مصرع نامفهوم است و در هیچ کدام از تصحیحها معنی ندارد.
منظور شاعر اشارتی از جهان گذران است :
درگذر از گل که گل هر نوبهار
بر تو می خندد نه در تو شرم دار
...
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
از جهان گذران گفتید و من بانوی شعر پارسی سیمین را به یاد آوردم، اینکه جایش در گنجور خالیست و ..زیبایی نفس گیر این ابیات:
ستاره دیده فرو بست و آرمید بیا
شراب نور به رگهای شب دوید بیا
نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت
کنون که دست سحر ، دانه دانه چید بیا
...
منظور شاعر همونی است که گفتم.(دنبال هنر باش که دختر جماعت دنبال مایه تیله ست) حالا بعضی ها بدون هیچ دلیلی میخواهند اثبات کنند منظور شاعر جهان گذرانِ، ملت دیگه گول این عرفان نمائی های شما رو نمی خورند.
درباره معنی مصراع «نان آوان مانده بُد بر نانوا»:
می گوید که درویشِ بینوا گرده ای نان در دست داشت که «آن نان، نان بیات ی بود که بر روی دست نانوا مانده بود»
آوان= نان بیات
چند سوال کوتاه: 1- مقصود از «فتنه را بیداری پیوست بود» در بیت دوم چیست؟ 2- مقصود از «عارض از کافور» در بیت سوم چیست؟ 3- مقصود از «چون مرا سر می بریدی رایگان» در بیت 22 و ارتباطش با مصرع دوم همین بیت چیست؟
عرض سلام و احترام
اول اینکه دوستان اگر بادقت بخوانند متوجه می شوند که معشوق عاشق رو هنرمند می خواهد نه ثروتمند ودرویش را دعوت به هنر آموزی می کند نه نه درکسب مال و ثروت و اینکه و همه آنهای را که ادعای عاشقی می کند را جواب رد می دهد . و مقصود از فتنه را بیدار ی پیوست بود همین جنگ و جدالهای عاشق نماهای است که در کوچه وبازار برای کسب معشوق خود انجام می دهند و لحظه ای آرام نیستند و هرچه عاشق دارد همه گمراه هستند
عارض کافور همان چهره سپید و شیرین و خوش بو است .
منظور از سر بریدن رایگان هم لبخندی است که دختر بروی کرده است
برداشت درویش بی هنر هم بخیال خود جواب مثبت دختر بوده که کاملا اشتباه کرده و دختر به بی هنری او می خندیده
بشنو این نکته سر بسته که از اسرار است
عاشقی را کرم و جود و سخا معیار است
عاشقی شیوه مردان کریم است ار نه
عاشق بی سر و بیپا و کرم بسیار است
بر سر و روی تو خندیدن رواست
لیک در روی تو خندیدن خطاست
این اهمیت تفاوت خنده ها را خاطرنشان می شود، خنده می تواند خنده تمسخر آمیز باشد، خنده شیطنت آمیز، خنده از جهت خودنمایی، خنده تلخی که از گریه غم انگیزتر است، خنده شادی عرضی مانند شنیدن خبر خوش، خنده شادی جوهری، خنده sign دادن، خنده salesman، این آخری هم بدجور گول می زند!
آن درویش بیچاره تنها گناهش این بود که خنده تمسخرآمیز را با خنده sign اشتباه گرفته بود و بدینسان پنج سال از عمرش به فنا رفت):
خنده جوهری همان مهر کیهانی است
تلخند، ریشخند....
و خنده " sign دادن " بایدهمان نخ دادن خودمان باشد!
خودشه!
مهران گرامی
عارض از کافور داشتن یعنی سپید روی بودن، به رنگ کافور بودن، گوییا معیارهای زیبایی آن زمان با امروز تفاوت داشت و بانوان برشته را چندان نمی پسندیدند!
چون مرا سر میبریدی رایگان
ازچه خندیدی تو در من آن زمان
تو که سرم را مفتی مفتی می بریدی (حاضر به بریدن بودی) چرا آن موقع به من لبخند زدی؟؟
و نا خودمانی آن :
شکرخند، شکر خند شکفتگی، هم پیاله با نوازش نگاه.
ُ
راست می گویید؟
شکرخند زدن همان نخ دادن است؟
یک خنده دیگر یادم آمد، خنده تصنعی!
راست می گویم
و آن دیگر ( جوهری) همان جادوی سرخ است
و یک خنده دیگر ؛
دور از جانتان " زهرخند "
نوشخند و نیشخند هم داریم
با پوزش از جسارت
همان است که می فرمایید،
نوشخند به گمانم شکر خند است و نیشخند زهرخند،
و نوشتان باد قند پارسی.
نان آوان مانده یعنی نانی که در مغازه نانوایی آویزان میکنند .یعنی نانی در دست داشت مثل نانوا که نان را آویزان میکند فقیر هم در دستش نانی داشت یا آن نان از نانهای آویزان شده مغازه نانوایی بود که معمولا چند روز مانده و غیر قابل استفاده
بیچاره چند سال خودشو سر کار گذاشته بود فک کرده بود ازش خوشش اومده
خیلی باحال بود،یعنی آدم با آفتابه آب بخوره ولی اینجوری ضایع نشه
آوَن: آویزان، آویخته