گنجور

حکایت درویشی که عاشق دختر پادشاه شد

شهریاری دختری چون ماه داشت
عالمی پر عاشق و گمراه داشت
فتنه را بیداریی پیوست بود
زانک چشم نیم خوابش مست بود
عارض از کافور و زلف از مشک داشت
لعل سیراب از لبش لب خشک داشت
گر جمالش ذره‌ای پیدا شدی
عقل از لایعقلی رسوا شدی
گر شکر طعم لبش بشناختی
از خجل بفسردی و بگداختی
از قضا می‌رفت درویشی اسیر
چشم افتادش بر آن ماه منیر
گرده‌ای در دست داشت آن بی‌نوا
نان آوَن مانده بُد بر نانوا
چشم او چون بر رخ آن مه فتاد
گرده از دستش شد و در ره فتاد
دختر از پیشش چو آتش برگذشت
خوش درو خندید خوش خوش برگذشت
آن گدا پس خندهٔ او چون بدید
خویش را بر خاک غرق خون بدید
نیم نان داشت آن گدا و نیم جان
زان دو نیمه پاک شد در یک زمان
نه قرارش بود شب نه روز هم
دم نزد از گریه و از سوز هم
یاد کردی خندهٔ آن شهریار
گریه افتادی برو چون ابر زار
هفت سال القصه بس آشفته بود
با سگان کوی دختر خفته بود
خادمان دختر و خدمت گران
جمله گشتند ای عجب واقف بر آن
عزم کردند آن جفا کاران به جمع
تا ببرند آن گدا را سر چو شمع
در نهان دختر گدا را خواند و گفت
چون تویی را چون منی کی بود جفت
قصد تو دارند، بگریز و برو
بر درم منشین، برخیز و برو
آن گدا گفتا که من آن روز دست
شسته‌ام از جان که گشتم از تو مست
صد هزاران جان چون من بی‌قرار
باد بر روی تو هر ساعت نثار
چون مرا خواهند کشتن ناصواب
یک سؤالم را به لطفی ده جواب
چون مرا سر می‌بریدی رایگان
ازچه خندیدی تو در من آن زمان
گفت چون می‌دیدمت ای بی‌هنر
بر تو می‌خندیدم آن ای بی‌خبر
بر سر و روی تو خندیدن رواست
لیک در روی تو خندیدن خطاست
این بگفت و رفت از پیشش چو دود
هرچه بود اصلا همه آن هیچ بود

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شهریاری دختری چون ماه داشت
عالمی پر عاشق و گمراه داشت
هوش مصنوعی: پادشاهی دختری زیبا و چون ماه داشت که در سرزمینش، عاشقان و افرادی گیج و حیران بسیار بودند.
فتنه را بیداریی پیوست بود
زانک چشم نیم خوابش مست بود
هوش مصنوعی: فتنه و آشفتگی به بیداری و هشیاری وابسته است، زیرا چشم‌هایی که نیمه‌خوابند، غرق در مستی و خواب‌اند.
عارض از کافور و زلف از مشک داشت
لعل سیراب از لبش لب خشک داشت
هوش مصنوعی: او چهره‌ای با عطر کافور و مویی خوشبو همچون مشک داشت، اما لب شیرینش بی‌نوشیدنی و ترک‌خورده به نظر می‌رسید.
گر جمالش ذره‌ای پیدا شدی
عقل از لایعقلی رسوا شدی
هوش مصنوعی: اگر حتی جایی از زیبایی‌اش نمایان شود، عقل از نادانی‌اش شرمنده می‌شود.
گر شکر طعم لبش بشناختی
از خجل بفسردی و بگداختی
هوش مصنوعی: اگر طعمی شیرین و لذت‌بخش لبانش را می‌دانستی، از خجالت چنان ذوب و خراب می‌شدی که دیگر نمی‌توانستی خودت را کنترل کنی.
از قضا می‌رفت درویشی اسیر
چشم افتادش بر آن ماه منیر
هوش مصنوعی: روزگار به‌طور ناخودآگاه، درویشی به زیبایی چشمان کسی که مانند ماه می‌درخشد، چشمش افتاد.
گرده‌ای در دست داشت آن بی‌نوا
نان آوَن مانده بُد بر نانوا
هوش مصنوعی: یک شخص بی‌کسی در دستش تکه‌ای نان داشت که از نان‌های باقی‌مانده بود و به فروشنده نان نشان می‌داد.
چشم او چون بر رخ آن مه فتاد
گرده از دستش شد و در ره فتاد
هوش مصنوعی: چشم او به چهره آن محبوب رخسار افتاد و زیبایی او سبب شد تا هرچه در دست داشت از دستش بیفتد و زمین‌گیر شود.
دختر از پیشش چو آتش برگذشت
خوش درو خندید خوش خوش برگذشت
هوش مصنوعی: دختر زمانی که از کنار او عبور کرد، مانند آتش داغ و پر انرژی بود. او در حین عبور لبخندی خوشحال و شاداب به چهره داشت و از کنار او با شوق گذشت.
آن گدا پس خندهٔ او چون بدید
خویش را بر خاک غرق خون بدید
هوش مصنوعی: آن گدا وقتی که خندهٔ او را دید، خود را در حالی یافت که در خونش غرق شده است.
نیم نان داشت آن گدا و نیم جان
زان دو نیمه پاک شد در یک زمان
هوش مصنوعی: یک گدا تنها نیم نان و نیم جان داشت، اما با همین نیمه‌ها، به یکباره از همه چیز پاک و رها گردید.
نه قرارش بود شب نه روز هم
دم نزد از گریه و از سوز هم
هوش مصنوعی: او نه در روز آرامش داشت و نه در شب، از شدت گریه و سوزش هم هیچ کس را به خود نزدیک نکرد.
یاد کردی خندهٔ آن شهریار
گریه افتادی برو چون ابر زار
هوش مصنوعی: وقتی به یاد خنده آن پادشاه افتادی، به حالت گریه درآمدی؛ پس مانند ابری که می‌بارد، برو.
هفت سال القصه بس آشفته بود
با سگان کوی دختر خفته بود
هوش مصنوعی: بعد از گذشت هفت سال، او به شدت پریشان و آشفته خاطر بود و در حالی که در محله‌ای زندگی می‌کرد که دختر محبوبش در آنجا خوابیده بود.
خادمان دختر و خدمت گران
جمله گشتند ای عجب واقف بر آن
هوش مصنوعی: بنده‌های دختر و خدمتکاران همه متوجه شدند، چه شگفتی که از آن خبر داشتند.
عزم کردند آن جفا کاران به جمع
تا ببرند آن گدا را سر چو شمع
هوش مصنوعی: آن سخت‌دل‌ها تصمیم گرفتند تا آن گدا را مثل شمع جمع کنند و ببرند.
در نهان دختر گدا را خواند و گفت
چون تویی را چون منی کی بود جفت
هوش مصنوعی: او در دل دختر گدا را به نزد خود فراخواند و گفت: با وجود اینکه تو مانند من نیستی، چگونه ممکن است جفت من باشی؟
قصد تو دارند، بگریز و برو
بر درم منشین، برخیز و برو
هوش مصنوعی: آنها به دنبال تو هستند، پس فرار کن و اینجا نمان، از جا برخیز و برو.
آن گدا گفتا که من آن روز دست
شسته‌ام از جان که گشتم از تو مست
هوش مصنوعی: گدا گفت که من در آن روز از زندگی دست برداشته‌ام و به خاطر عشق تو دیوانه شدم.
صد هزاران جان چون من بی‌قرار
باد بر روی تو هر ساعت نثار
هوش مصنوعی: صدها هزار نفر مانند من هستند که به عشق تو هر لحظه جانشان را فدای تو می‌کنند.
چون مرا خواهند کشتن ناصواب
یک سؤالم را به لطفی ده جواب
هوش مصنوعی: وقتی که می‌خواهند بی‌دلیل مرا از بین ببرند، فقط یک سوال دارم که امیدوارم با محبت به آن پاسخ دهند.
چون مرا سر می‌بریدی رایگان
ازچه خندیدی تو در من آن زمان
هوش مصنوعی: زمانی که تو مرا بی‌دلیل مجروح کردی، چرا در آن لحظه به من می‌خندیدی؟
گفت چون می‌دیدمت ای بی‌هنر
بر تو می‌خندیدم آن ای بی‌خبر
هوش مصنوعی: وقتی تو را می‌دیدم، ای کسی که هنر نداری، به تو می‌خندیدم، ای بی‌خبر از حال خود.
بر سر و روی تو خندیدن رواست
لیک در روی تو خندیدن خطاست
هوش مصنوعی: می‌توان به چهره‌ات خندید ولی اینکه به خود تو بخندند، نادرست است.
این بگفت و رفت از پیشش چو دود
هرچه بود اصلا همه آن هیچ بود
هوش مصنوعی: او این را گفت و مانند دود از پیش او رفت، و تمام آنچه که بود در واقع هیچ بود.

خوانش ها

حکایت درویشی که عاشق دختر پادشاه شد به خوانش گروه چامه‌خوان
حکایت درویشی که عاشق دختر پادشاه شد به خوانش آزاده

حاشیه ها

1389/11/27 15:01
khak

همون بهتر که هیچکی هیچی ننویسه . همون بهتر که هیچکی هیچی نگه . چون اون کسیکه باید بنویسه توان نوشتن نداره....

1393/02/16 18:05
صفورا یوسفی

نان آوان مانده بد بر نانوا
فکر می‌کنم باید به «نان او وامانده بد بر نانوا» تغییر کند.

1393/03/05 04:06
صفورا یوسفی

بنده اشتباه کردم، هیچ کدام صحیح نیست، ظاهرن این مصرع نامفهوم است و در هیچ کدام از تصحیح‌ها معنی ندارد.

1394/04/16 17:07
روفیا

منظور شاعر اشارتی از جهان گذران است :
درگذر از گل که گل هر نوبهار
بر تو می خندد نه در تو شرم دار
...
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس

1394/04/16 22:07
دکتر ترابی

از جهان گذران گفتید و من بانوی شعر پارسی سیمین را به یاد آوردم، اینکه جایش در گنجور خالیست و ..زیبایی نفس گیر این ابیات:
ستاره دیده فرو بست و آرمید بیا
شراب نور به رگهای شب دوید بیا
نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت
کنون که دست سحر ، دانه دانه چید بیا
...

1394/08/26 18:10
ناشناس

منظور شاعر همونی است که گفتم.(دنبال هنر باش که دختر جماعت دنبال مایه تیله ست) حالا بعضی ها بدون هیچ دلیلی میخواهند اثبات کنند منظور شاعر جهان گذرانِ، ملت دیگه گول این عرفان نمائی های شما رو نمی خورند.

1394/11/27 20:01
زری

درباره معنی مصراع «نان آوان مانده بُد بر نانوا»:
می گوید که درویشِ بینوا گرده ای نان در دست داشت که «آن نان، نان بیات ی بود که بر روی دست نانوا مانده بود»
آوان= نان بیات

1395/06/03 10:09
مهران

چند سوال کوتاه: 1- مقصود از «فتنه را بیداری پیوست بود» در بیت دوم چیست؟ 2- مقصود از «عارض از کافور» در بیت سوم چیست؟ 3- مقصود از «چون مرا سر می بریدی رایگان» در بیت 22 و ارتباطش با مصرع دوم همین بیت چیست؟

1395/06/03 16:09
مسلم

عرض سلام و احترام
اول اینکه دوستان اگر بادقت بخوانند متوجه می شوند که معشوق عاشق رو هنرمند می خواهد نه ثروتمند ودرویش را دعوت به هنر آموزی می کند نه نه درکسب مال و ثروت و اینکه و همه آنهای را که ادعای عاشقی می کند را جواب رد می دهد . و مقصود از فتنه را بیدار ی پیوست بود همین جنگ و جدالهای عاشق نماهای است که در کوچه وبازار برای کسب معشوق خود انجام می دهند و لحظه ای آرام نیستند و هرچه عاشق دارد همه گمراه هستند
عارض کافور همان چهره سپید و شیرین و خوش بو است .
منظور از سر بریدن رایگان هم لبخندی است که دختر بروی کرده است
برداشت درویش بی هنر هم بخیال خود جواب مثبت دختر بوده که کاملا اشتباه کرده و دختر به بی هنری او می خندیده
بشنو این نکته سر بسته که از اسرار است
عاشقی را کرم و جود و سخا معیار است
عاشقی شیوه مردان کریم است ار نه
عاشق بی سر و بی‌پا و کرم بسیار است

1396/01/17 21:04

بر سر و روی تو خندیدن رواست
لیک در روی تو خندیدن خطاست
این اهمیت تفاوت خنده ها را خاطرنشان می شود، خنده می تواند خنده تمسخر آمیز باشد، خنده شیطنت آمیز، خنده از جهت خودنمایی، خنده تلخی که از گریه غم انگیزتر است، خنده شادی عرضی مانند شنیدن خبر خوش، خنده شادی جوهری، خنده sign دادن، خنده salesman، این آخری هم بدجور گول می زند!
آن درویش بیچاره تنها گناهش این بود که خنده تمسخرآمیز را با خنده sign اشتباه گرفته بود و بدینسان پنج سال از عمرش به فنا رفت):

1396/01/17 21:04
گمنام-۱

خنده جوهری همان مهر کیهانی است
تلخند، ریشخند....
و خنده " sign دادن " بایدهمان نخ دادن خودمان باشد!

1396/01/17 23:04

خودشه!

1396/01/17 23:04

مهران گرامی
عارض از کافور داشتن یعنی سپید روی بودن، به رنگ کافور بودن، گوییا معیارهای زیبایی آن زمان با امروز تفاوت داشت و بانوان برشته را چندان نمی پسندیدند!
چون مرا سر می‌بریدی رایگان
ازچه خندیدی تو در من آن زمان
تو که سرم را مفتی مفتی می بریدی (حاضر به بریدن بودی) چرا آن موقع به من لبخند زدی؟؟

1396/01/18 02:04
گمنام-۱

و نا خودمانی آن :
شکرخند، شکر خند شکفتگی، هم پیاله با نوازش نگاه.
ُ

1396/01/18 04:04

راست می گویید؟
شکرخند زدن همان نخ دادن است؟
یک خنده دیگر یادم آمد، خنده تصنعی!

1396/01/18 08:04
گمنام-۱

راست می گویم
و آن دیگر ( جوهری) همان جادوی سرخ است
و یک خنده دیگر ؛
دور از جانتان " زهرخند "

1396/01/18 08:04
مهناز ، س

نوشخند و نیشخند هم داریم
با پوزش از جسارت

1396/01/18 09:04
گمنام-۱

همان است که می فرمایید،
نوشخند به گمانم شکر خند است و نیشخند زهرخند،
و نوشتان باد قند پارسی.

1396/10/23 02:12
آرش

نان آوان مانده یعنی نانی که در مغازه نانوایی آویزان میکنند .یعنی نانی در دست داشت مثل نانوا که نان را آویزان میکند فقیر هم در دستش نانی داشت یا آن نان از نانهای آویزان شده مغازه نانوایی بود که معمولا چند روز مانده و غیر قابل استفاده

1399/05/15 01:08
وریا

بیچاره چند سال خودشو‌ سر کار گذاشته بود فک کرده بود ازش خوشش اومده

1399/07/02 15:10
nooshin

خیلی باحال بود،یعنی آدم با آفتابه آب بخوره ولی اینجوری ضایع نشه

1403/09/15 20:12
افسانه چراغی

آوَن: آویزان، آویخته