گنجور

بخش ۷۰ - تنبیه به حال کسانی که در عمل قاصرند و مردم را بدان فرمایند، و مناظرهٔ شیخ شبلی و شیخ ابوالحسن نوری قدس سرهما

بازهم نقلی ز شبلی گویمت
بر کنار بحر معنی جویمت
بود در بغداد عالی مسجدی
واندر آن مسجد نشسته عابدی
کامل و دانا بُد و پرهیزکار
علم معنی بود او را برقرار
گفت با شبلی که ای شیخ نکو
خیز وبهر عاشقان وعظی بگو
بر سر منبر نصیحت کن بخلق
زآنکه باشد حیله‌شان در زیر دلق
گویشان خود را بحق دارید راست
کو درون جبّه همراه شماست
گر کنی آن بد بدی آید بتو
ور کنی نیکی تو یابی نیک ازو
چون شنید این رمز را شیخ کبار
رفت بر بالای منبر بی قرار
تادهد پند و نصیحت خلق را
افکند از بر ریائی دلق را
ترک زرّاقی وسالوسی کنند
تن ز مذهبهای نسناسی زنند
چون بمنبر رفت شیخ اوستاد
او قیامت را بیاد خلق داد
خلق را از هیبتش ترساند او
دست خود بر عارفان افشاند او
گفت دل را بازبانت راست کن
بعد از آن خود راز حق درخواست کن
ظاهر و باطن ز ناحق دور دان
غیر این معنی ندارم با تو کار
جمع خلقان شیخ را منظور بود
غافل ازمعنی طور ونور بود
ناگهی چشمش بنوری افتاد
که بر او کردی سلام آن پاکزاد
چون شنید از شیخ نوری او سلام
پس علیکش گفت شیخ خوش کلام
نوریش گفتا که ای شیخ کبیر
تو نداری اندرین دنیا نظیر
علم تو باشد کلامی بانظام
لیک علمت را ندانی تو مقام
حق نباشد راضی از علم کسی
کو نیارد در عمل آنرا بسی
افتد آخر او به گرداب اجل
گر نکرده او بعلم خود عمل
آن اجل او را برد در قعر چاه
او نیابد هیچ جا آخر پناه
گر عمل داری درین علمی تو نیک
ور عمل نبود ترا بگریز لیک
زود از این منبر فرودآ ای سلیم
تا بیابی ملک جنات النعیم
چون شنید این نکته را شبلی زوی
او وجود خویشتن را کرد طی
آنچه او فرمود اندر خود بیافت
پس فرود آمد ز خلقان روی تافت
او از آن منبر فرود آمد چو باد
رو بسوی خانهٔ ویران نهاد
رفت و از خانه نیامد او برون
چار ماه متّصل می‌خورد خون
بُد غذای او همه خون جگر
او سیاست را نمیدانی مگر
هر که بر منبر سخنگو گشته است
در سخن گر جمله نیکو گشته است
چون بدانست او سخن را و بگفت
زآنکه این سرّیست اندر جان نهفت
ورندارد خود چه باشد حال او
خلق کی پندی برند از قال او
هرکه نی از خلق و از خود رسته است
بروی ابواب معانی بسته است
واعظی باشد مقلّد این بدان
زینهار او را تو خود انسان مخوان
کرد واعظ چون فضولی ورد خود
کی به پند او بکار و کرد خود
زآنکه در علم و عمل کم کرده رو
پند دادن خلق را نبود نکو
تو برو خود را نصیحت کن چو من
تا دهندت جام معنی بی‌سخن
هستی خود را ز خود بردار تو
تا بدانی معنی اسرار تو
هیچ میدانی که منبر جای کیست
در جهان معرفت غوغای کیست
هیچ میدانی که گفته از کلام
چون نمیدانی چگویم والسّلام
مرتضی بر منبر او را پاک گفت
راه شرعش از خس و خاشاک رفت
چون کلام الله را معنی بخواند
غیر هفده تن به پیش او نماند
جمله رفتند و ازو رو تافتند
دین و اسلام دگر را یافتند
رو تو ای واعظ که چون ایشان نهٔ
تو بمعنی در مثال آن نهٔ
خود تو دم درکش که گردم میزنی
جسم وجان خویش بر هم میزنی
خویشتن سوزان بسان شمع کن
عشق و عرفان و معانی جمع کن
چون ترا گردد میسرّ این مقام
تو نیفتی همچو آن واعظ بدام
واعظان دارند دامی بهر خلق
تا درآویزند ایشان را بحلق
دام در حلقی که محکم کرد و بست
خوش حماری دید وزودش برنشست
کرد واعظ از حماقت در چهش
عاقبت گردید شیطان رهش
راه حق دیگر بود ای یار من
کنج خلوت با ریاضت کار من
گوشهٔ خلوت ز غیرش پاک کن
جامهٔ صورت ز معنی چاک کن
خوش درآ در کنج خلوت خانه‌ای
رو بچین از خرمن من دانه‌ای
تا خلاصی یابی از این دام تن
پس شود خوشگو زبانت در سخن
از سجن پرّیده‌ام تا لامکان
پیش حق دارم بمعنی آشیان
کن تو مرغ معنیت پرّان چو من
تا بکی مانی درین زندان تن
هرکه از تن دور شد او نور یافت
همچو موسی جای خود بر طور یافت
همچو عاشق باش واصل ای پسر
کاروان رفتند و می‌پرسی خبر
ای بمانده از ره و از کاروان
زار مانده در بیابان جهان
بی کس و بی یار و بی خویش و تبار
اندر این زندان فتاده سوگوار
عاقبت راه فنا باید گرفت
توشهٔ ملک بقا باید گرفت
چون نداری هیچ هیچی ای پسر
چند گویم من بتو ای بیخبر
رو ز خودآگاه شو چون پیر راه
تا بود همراه تو سرّ الاه
گر شوی عاشق بمعنی زنده‌ای
پیش محبوب حقیقی بنده‌ای
رو تو معنی دان شو و از غیر بُر
تا بیابی جام وحدت را تو پر
هرکه یک قطره ز جام او چشید
بیشکی او روی جانان را بدید
دیگرت با وعظ گفتن کار نیست
چون ترا اندر نظر اغیار نیست
گر تو دانائی بدان عطّار را
تو بخوان از مظهرش اسرار را
تا شوی دانا تو درعلم تمام
اصل این معنی همین دان والسلام

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بازهم نقلی ز شبلی گویمت
بر کنار بحر معنی جویمت
هوش مصنوعی: دوباره از شبلی برایت سخنی بازگو میکنم، در کنار دریا به دنبال معنا می‌گردم.
بود در بغداد عالی مسجدی
واندر آن مسجد نشسته عابدی
هوش مصنوعی: در بغداد مسجدی بزرگ و زیبا وجود داشت و در آن مسجد، عابدی به عبادت مشغول بود.
کامل و دانا بُد و پرهیزکار
علم معنی بود او را برقرار
هوش مصنوعی: او شخصی کامل و دانا بود و از امور ناپسند پرهیز می‌کرد. علم و دانش واقعی او را استوار و ثابت نگه می‌داشت.
گفت با شبلی که ای شیخ نکو
خیز وبهر عاشقان وعظی بگو
هوش مصنوعی: شخصی به شبلی، که مردی نیکو و عارف است، می‌گوید: بلند شو و برای عاشقان سخن و اندرز بگو.
بر سر منبر نصیحت کن بخلق
زآنکه باشد حیله‌شان در زیر دلق
هوش مصنوعی: بر روی منبر مردم را نصیحت کن، زیرا ممکن است در زیر پوشش ظاهر، نقشه‌های خود را در ذهن داشته باشند.
گویشان خود را بحق دارید راست
کو درون جبّه همراه شماست
هوش مصنوعی: سخنرانان خود را با حقیقت و درست‌گویی بیاموزید، زیرا کسی که در دل شماست، همیشه در کنار شماست.
گر کنی آن بد بدی آید بتو
ور کنی نیکی تو یابی نیک ازو
هوش مصنوعی: اگر بدی کنی، بدی به سمت تو خواهد آمد و اگر نیکی کنی، نیکی نصیب تو خواهد شد.
چون شنید این رمز را شیخ کبار
رفت بر بالای منبر بی قرار
هوش مصنوعی: پس از اینکه شیخ بزرگ این راز را شنید، بی‌تاب و با شتاب به بالای منبر رفت.
تادهد پند و نصیحت خلق را
افکند از بر ریائی دلق را
هوش مصنوعی: برای اینکه نصیحت و پند افراد را بپذیرد، باید ظاهری را که به زبان می‌آورد، کنار بگذارد.
ترک زرّاقی وسالوسی کنند
تن ز مذهبهای نسناسی زنند
هوش مصنوعی: مردم از ترک زرق و برق و آرایش‌های ظاهری و همچنین از دین‌ها و مذهب‌های نادرست روی می‌گردانند.
چون بمنبر رفت شیخ اوستاد
او قیامت را بیاد خلق داد
هوش مصنوعی: وقتی شیخ بر منبر رفت، به یاد مردم روز قیامت را زنده کرد.
خلق را از هیبتش ترساند او
دست خود بر عارفان افشاند او
هوش مصنوعی: او با شکوه و جلالش مردم را می‌ترساند و در عین حال، دست محبت و عطوفتش را به سوی عارفان دراز می‌کند.
گفت دل را بازبانت راست کن
بعد از آن خود راز حق درخواست کن
هوش مصنوعی: دل را با زبانت درست کن و سپس از خداوند خواسته‌های خود را طلب کن.
ظاهر و باطن ز ناحق دور دان
غیر این معنی ندارم با تو کار
هوش مصنوعی: ظاهر و باطن از ناحق دور است و غیر از این، هیچ ارتباطی با تو ندارم.
جمع خلقان شیخ را منظور بود
غافل ازمعنی طور ونور بود
هوش مصنوعی: جمع آوری افراد برای شیخ مهم بود، اما او از حقیقت روشنایی و معنای واقعی غافل بود.
ناگهی چشمش بنوری افتاد
که بر او کردی سلام آن پاکزاد
هوش مصنوعی: ناگهان چشمش به نوری برخورد که به خاطر آن به آن موجود پاک و معصوم سلام کرده بودی.
چون شنید از شیخ نوری او سلام
پس علیکش گفت شیخ خوش کلام
هوش مصنوعی: وقتی او از شیخ نوری سلام شنید، با خوشرویی به او پاسخ داد.
نوریش گفتا که ای شیخ کبیر
تو نداری اندرین دنیا نظیر
هوش مصنوعی: نور از زبان کسی می‌گوید: ای شیخ بزرگ و قدیمی، تو در این دنیا همتایی نداری.
علم تو باشد کلامی بانظام
لیک علمت را ندانی تو مقام
هوش مصنوعی: دانش تو بیانگری منظم و زیباست، اما خودت هنوز مقام و جایگاه آن را نمی‌دانی.
حق نباشد راضی از علم کسی
کو نیارد در عمل آنرا بسی
هوش مصنوعی: هر کس که فقط به دانستن علم بپردازد و آن را در عمل به کار نگیرد، حق ندارد که راضی باشد.
افتد آخر او به گرداب اجل
گر نکرده او بعلم خود عمل
هوش مصنوعی: اگر کسی به دانسته‌های خود عمل نکند، در نهایت به مشکلات و سختی‌های بزرگ گرفتار خواهد شد.
آن اجل او را برد در قعر چاه
او نیابد هیچ جا آخر پناه
هوش مصنوعی: مرگ او را به عمق چاه برد و او در هیچ جایی نمی‌تواند پناهگاهی پیدا کند.
گر عمل داری درین علمی تو نیک
ور عمل نبود ترا بگریز لیک
هوش مصنوعی: اگر در این علم عمل و مهارت داری، نیکو و پسندیده است؛ اما اگر در عمل ناتوانی، بهتر است دوری کنی.
زود از این منبر فرودآ ای سلیم
تا بیابی ملک جنات النعیم
هوش مصنوعی: ای سلیم، زود از این منبر پایین بیا تا بتوانی به سرزمین‌های بهشت خوشبختی دست یابی.
چون شنید این نکته را شبلی زوی
او وجود خویشتن را کرد طی
هوش مصنوعی: وقتی شبلی این نکته را شنید، به خاطر آن وجود خود را نادیده گرفت و در پی آن رفت.
آنچه او فرمود اندر خود بیافت
پس فرود آمد ز خلقان روی تافت
هوش مصنوعی: آنچه او (حق) گفت، در دل خود یافت و سپس از میان مردم روی برگرداند.
او از آن منبر فرود آمد چو باد
رو بسوی خانهٔ ویران نهاد
هوش مصنوعی: او از منبر پایین آمد و مانند بادی به سمت خانه‌ی خراب و ویران رفت.
رفت و از خانه نیامد او برون
چار ماه متّصل می‌خورد خون
هوش مصنوعی: او رفت و به مدت چهار ماه از خانه بیرون نیامد و به طور مداوم در حال درد و رنج بود.
بُد غذای او همه خون جگر
او سیاست را نمیدانی مگر
هوش مصنوعی: غذای او تنها درد و رنجی است که در دل او وجود دارد، و تو نمی‌توانی سیاست را درک کنی مگر اینکه این درد را درک کنی.
هر که بر منبر سخنگو گشته است
در سخن گر جمله نیکو گشته است
هوش مصنوعی: هر کسی که در جایگاه سخنرانی قرار گرفته و صحبت می‌کند، اگر تمام سخنانش خوب و درست باشد، باید در مقام خود شایسته باشد.
چون بدانست او سخن را و بگفت
زآنکه این سرّیست اندر جان نهفت
هوش مصنوعی: وقتی او به سخنان پی برد و به آنها اشاره کرد، این را از آن رو گفت که این یک راز در درون جان نهفته است.
ورندارد خود چه باشد حال او
خلق کی پندی برند از قال او
هوش مصنوعی: اگر او خود حال خوبی نداشته باشد، دیگران چگونه می‌توانند از سخنان او پند بگیرند؟
هرکه نی از خلق و از خود رسته است
بروی ابواب معانی بسته است
هوش مصنوعی: هرکس که از بند آنچه مردم می‌گویند و از خودِ خویش رها شده باشد، به دنیای عمیق معانی راهی ندارد.
واعظی باشد مقلّد این بدان
زینهار او را تو خود انسان مخوان
هوش مصنوعی: مراقب باش که واعظی که فقط از دیگران تقلید می‌کند را انسان ننامی، زیرا او فاقد فهم و بصیرت واقعی است.
کرد واعظ چون فضولی ورد خود
کی به پند او بکار و کرد خود
هوش مصنوعی: واعظ وقتی سخن می‌گوید، آیا به نصیحت‌های او کسی توجه می‌کند یا خود او نیز به همان چیزهایی که می‌گوید عمل می‌کند؟
زآنکه در علم و عمل کم کرده رو
پند دادن خلق را نبود نکو
هوش مصنوعی: کسی که در دانش و کار خود کمبود دارد، نمی‌تواند به دیگران نصیحت کند.
تو برو خود را نصیحت کن چو من
تا دهندت جام معنی بی‌سخن
هوش مصنوعی: به خودت فکر کن و خود را نصیحت کن، همانطور که من این کار را می‌کنم، تا در نهایت به درک عمیقی از مفاهیم بدون نیاز به کلمات برسی.
هستی خود را ز خود بردار تو
تا بدانی معنی اسرار تو
هوش مصنوعی: برای اینکه به معنای عمیق رازهای وجود خود پی ببری، باید از تعلقات و خودخواهی‌های خود دوری کنی و درک درستی از وجودت به دست آوری.
هیچ میدانی که منبر جای کیست
در جهان معرفت غوغای کیست
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی که در دنیای دانش و آگاهی، جایگاه سخنرانی و گفت‌وگو متعلق به چه کسی است و چه کسی در این عرصه سر و صدا و غوغا به پا کرده؟
هیچ میدانی که گفته از کلام
چون نمیدانی چگویم والسّلام
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی که آنچه می‌گویم فقط از کلام است و چون نمی‌دانی چطور بیان کنم، دیگر صحبتی نمی‌کنم؟
مرتضی بر منبر او را پاک گفت
راه شرعش از خس و خاشاک رفت
هوش مصنوعی: مرتضی بر روی منبر به وضوح بیان کرد که مسیر او در دین از چیزهای بی‌ارزش و پست جدا شده است.
چون کلام الله را معنی بخواند
غیر هفده تن به پیش او نماند
هوش مصنوعی: وقتی که کسی به تفسیر و شرح قرآن بپردازد، جز گروهی خاص و محدود، دیگران توانایی درک کامل آن را نخواهند داشت.
جمله رفتند و ازو رو تافتند
دین و اسلام دگر را یافتند
هوش مصنوعی: همه رفتند و از او روی برگرداندند و دین و آیینی دیگر پیدا کردند.
رو تو ای واعظ که چون ایشان نهٔ
تو بمعنی در مثال آن نهٔ
هوش مصنوعی: ای واعظ، تو همچون آنان نیستی و چه بسا که به درستی معانی را نمی‌فهمی.
خود تو دم درکش که گردم میزنی
جسم وجان خویش بر هم میزنی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که خودت را در معرض خطر قرار نده، چون با این کار به خودت آسیب می‌زنی و وجودت را به هم می‌زنی. از رفتارهای نادرست یا تشویش‌هایی که به خودت ضرر می‌زند دوری کن.
خویشتن سوزان بسان شمع کن
عشق و عرفان و معانی جمع کن
هوش مصنوعی: خود را مانند شمع بسوزان و عشق، معرفت و معانی عمیق را در وجودت گردآوری کن.
چون ترا گردد میسرّ این مقام
تو نیفتی همچو آن واعظ بدام
هوش مصنوعی: وقتی به این مقام دست پیدا کنی، دیگر مانند آن واعظ در بند نمی‌مانی.
واعظان دارند دامی بهر خلق
تا درآویزند ایشان را بحلق
هوش مصنوعی: واعظان نقشه‌ای دارند تا مردم را به دام بیندازند و به سوی خود جلب کنند.
دام در حلقی که محکم کرد و بست
خوش حماری دید وزودش برنشست
هوش مصنوعی: در حلقه‌ای که به‌خوبی بسته شده، دام نشانه‌ای از احتیاط و دقت دارد و در این میان، حیوانی مانند الاغ را می‌بینیم که به سرعت بر آن سوار می‌شود.
کرد واعظ از حماقت در چهش
عاقبت گردید شیطان رهش
هوش مصنوعی: واعظ به دلیل نادانی‌اش، در نهایت به راهی رفت که شیطان او را هدایت کرد.
راه حق دیگر بود ای یار من
کنج خلوت با ریاضت کار من
هوش مصنوعی: مسیر درست و حق، متفاوت است. ای دوست من، در خلوت و انزوا به تمرین و تلاش خود ادامه بده.
گوشهٔ خلوت ز غیرش پاک کن
جامهٔ صورت ز معنی چاک کن
هوش مصنوعی: در گوشه‌ای دور از دنیا، خود را از تأثیرات دیگران خالص کن و از ظواهر و ظاهر، معنای عمیق و واقعی را بزدای.
خوش درآ در کنج خلوت خانه‌ای
رو بچین از خرمن من دانه‌ای
هوش مصنوعی: بیا به گوشه‌ای آرام و دلنشین وارد شو و از محصول من کمی دانه برداشت کن.
تا خلاصی یابی از این دام تن
پس شود خوشگو زبانت در سخن
هوش مصنوعی: برای رهایی از این بند جسم، باید زبانی گویا و شیرین داشته باشی در سخن گفتن.
از سجن پرّیده‌ام تا لامکان
پیش حق دارم بمعنی آشیان
هوش مصنوعی: من از زندان رهایی یافته‌ام و اکنون به جایگاهی بی‌نهایت نزدیک به خداوند دارم که به معنای واقعی کلمه آشیانم است.
کن تو مرغ معنیت پرّان چو من
تا بکی مانی درین زندان تن
هوش مصنوعی: با همانند پرنده‌ای آزاد، روح خود را از قید و بندهای جسمانی رها کن تا چه زمانی می‌خواهی در این زندان جسم بمانی؟
هرکه از تن دور شد او نور یافت
همچو موسی جای خود بر طور یافت
هوش مصنوعی: هر کس که از جسم و مادیات فاصله بگیرد، به نور و روشنایی دست پیدا می‌کند، مانند موسی که در کوه طور به مقام رفیع و نورانی رسید.
همچو عاشق باش واصل ای پسر
کاروان رفتند و می‌پرسی خبر
هوش مصنوعی: مثل یک عاشق باش و حقیقت را درک کن، ای پسر! کاروان‌ها رفته‌اند و تو هنوز در جست‌وجوی اخبار و اطلاعات هستی.
ای بمانده از ره و از کاروان
زار مانده در بیابان جهان
هوش مصنوعی: ای کسی که از مسیر زندگی و جمع هم‌سفران خود دور مانده‌ای و حالا در دنیای وسیع و بی‌رحم تنها و غمگین مانده‌ای.
بی کس و بی یار و بی خویش و تبار
اندر این زندان فتاده سوگوار
هوش مصنوعی: در این زندان، تنها و بی‌کس و بدون هیچ آشنا یا خویشاوندی گرفتار شده‌ام و در غم و اندوه به سر می‌برم.
عاقبت راه فنا باید گرفت
توشهٔ ملک بقا باید گرفت
هوش مصنوعی: سرانجام باید به سوی نابودی رفت و برای رسیدن به جاودانگی و بقای نیازمند فراهم کردن توشه و ابزار لازم هستیم.
چون نداری هیچ هیچی ای پسر
چند گویم من بتو ای بیخبر
هوش مصنوعی: وقتی هیچ چیزی نداری، چه بگویم به تو که از واقعیت بی‌خبری؟
رو ز خودآگاه شو چون پیر راه
تا بود همراه تو سرّ الاه
هوش مصنوعی: به خودآگاهی دست پیدا کن مثل یک راهنمای باتجربه، تا در سفر زندگی، رازهای الهی همواره با تو باشد.
گر شوی عاشق بمعنی زنده‌ای
پیش محبوب حقیقی بنده‌ای
هوش مصنوعی: اگر عاشق شوی، به معنای این است که زنده‌ای و در حضور محبوب واقعی، همچون بنده‌ای هستی.
رو تو معنی دان شو و از غیر بُر
تا بیابی جام وحدت را تو پر
هوش مصنوعی: به خودت بیاموز که منبع معنی فقط تو هستی و از دیگران دوری کن تا بتوانی از جام اتحاد بهره‌مند شوی.
هرکه یک قطره ز جام او چشید
بیشکی او روی جانان را بدید
هوش مصنوعی: هر کسی که حتی یک لحظه از خوشی و لذت او را تجربه کند، حتماً تصویر محبوبش را خواهد دید.
دیگرت با وعظ گفتن کار نیست
چون ترا اندر نظر اغیار نیست
هوش مصنوعی: دیگر نیازی به نصیحت کردن تو نیست، زیرا تو در نظر دیگران اهمیت نداری.
گر تو دانائی بدان عطّار را
تو بخوان از مظهرش اسرار را
هوش مصنوعی: اگر تو دانا هستی، از عطّار (عطار نیشابوری) استفاده کن و از او اسرار را بپرس.
تا شوی دانا تو درعلم تمام
اصل این معنی همین دان والسلام
هوش مصنوعی: برای آنکه به کمال دانش برسی، در واقع اصل این مفهوم همین است: آموختن و به دانایی رسیدن، و در اینجا باید به همین نکته بسنده کرد.

حاشیه ها

1402/02/06 22:05
یزدانپناه عسکری

56- کن تو مرغ معنیت پرّان چو من - تا بکی مانی درین زندان تن 

***

[حکمت خسروانی]1

اسارت نور در محبس و زندان تن و تکاپوی آن برای آزادی و بازگشت

[یزدانپناه عسکری]*

آگاهی و ادراک مانع مرگ است

_____

1- حکمت خسروانی، سیر تطبیقی فلسفه و حکمت و عرفان در ایران باستان از زرتشت تا سهروردی و استمرار آن تا امروز، پژوهش و نوشته هاشم رضی- تهران : انتشارات بهجت 1379صفحه 446