بخش ۱۵ - در سوخت و کشتن اهل خلاف درویشی را بجهة ذکر حدیث الولایة افضل من النبوة
آن دگر گفتا ولایت افضل است
ز آنکه این قول از کلام مرسل است
آن یکی گفتا ولایت زان کیست
آن دگر گفتا که در شأن علیست
حضرت شاه ولایت نام اوست
در جهان جان همه پیغام اوست
شاه دین اسرار حق با من بگفت
وین معانی را ز غیر حق نهفت
شاه من با جبرئیل این راز گفت
راه معنی را بعرفان باز گفت
شاه من حق را بدید و حق بگفت
هم بحق او گفت و هم از حق شنفت
انبیا جانند و شاهم جان جان
گر نمیدانی بیا مظهر بخوان
شاه من اندر ولایت سرور است
هر که این را می نداند کافر است
شاه من دارد ولایت زانمّا
رو بخوان در نصّ قرآن هل اتی
تا بدانی این ولایت زان کیست
این ثنا از قول حق در شان کیست
حق ترا قفلی عجب بر جان زده
راه دینت بیشکی شیطان زده
بستر مادر تو را خود پاک نیست
گر تو را مردود گویم باک نیست
من همی گویم امام حق علیست
دردو عالم بیشکی او خود ولیست
چونکه بشنیدند ازو جمع کبار
خود زدند او را به زاریهای زار
دست بستند و گرفتندش بزور
پیش شیخ وقت بردندش بزور
شیخ گمره گفت ای مردود دین
این سخن هرگز نباشد از یقین
این ولایت را که گفتی نیست آن
این ولایت را بگویم از عیان
این ولایت حق پیغمبر بود
پیش اهل سنّت آن باور بود
زان نمیدانی امام خویش را
بیشکی افتادی از مادر خطا
او خلیفه بود کی بود او ولی
این ولایت را نبی دارد جلی
شیخ گفتا میدرم او را زهم
تا از این مشت رو افض وارهم
گفت استر را برون آرید زود
تا برم او را به پیش شاه خود
شیخ در نزد خلیفه شد روان
در عقب رفتند جمعی مردمان
چونکه در گاه خلیفه شد پدید
گفت حاجب را بگو شیخت رسید
چون شنید او نام شیخ و شاد شد
پس بنزد شیخ خود آزاد شد
شیخ گفت ای حاکم امن و امان
این چنین رانده است شخصی بر زبان
پس باو احوال را گفت او تمام
در برون درستاده خاص و عام
پس خلیفه گفت یا شیخ کبار
من ازین مردم بسی کشتم بزار
من ز اولاد علی هم کشتهام
تو نه پنداری که من کم کشتهام
من بروی جملگی در بستهام
تا ازین فتنه بکلّی رستهام
یک امیری بود پیش او بزرگ
بود اصل او همه از خیل ترک
بود نام او اصیل مزد گیر
بود اصل او سمرقند ای فقیر
گفت رو او را بکش آنگه بسوز
پس ازو چشم محبانش بدوز
این سخنها هر که میگوید بکش
گر هزارند آن همه ور صد بکش
پس بگفت آن شیخ بامیر این سخن
هست درکارت ثوابی جهد کن
گر گناهی باشدت آید ز من
وامکن از گردن ایشان رسن
چون بدید آن ناصر خسرو چنان
گفت دانائی به پیدا ونهان
یا الهی من فقیر و بی کسم
باچنین مشتی منافق چون رسم
یا الهی داد مظلومان بده
شیخ شیطان را چنین نصرت مده
ز آنکه در ظلمش جهان گردد خراب
این دل بیرحمشان گردد کباب
بعد از آن گفتم که از خون ددان
زار نالیدم بخلاق جهان
یک شبی بودم بکنجی دردمند
با دل مجروح و جان مستمند
یک ندا آمد بگوشم کی حکیم
خیز و روزین مملکت بیرون سلیم
از خدا آمد عذاب بیحساب
اوّلش رنج آمد و آخر عذاب
چون صباح آمدبرون رفتم ز شهر
پس وباافتاد درجانشان چو زهر
زد بلا آن تیر را بر شیخ دون
بعد از آن شد میر بی دین سرنگون
بعد از ان آن شاه و آن لشکر تمام
جمله مردند و نماند از خاص و عام
این بلا بر جان اهل بغی بود
و آنکه در خون محبّش سعی بود
خود همه رفتند اندر قهر او
این چنین هاباشد اندر زهر او
لشکر دنیا ندارد حرمتی
راه حق رو تا بیابی عزّتی
عزّت عقبا بمال و جاه نیست
راه شه رو تو جز این ره راه نیست
گر تو سرّ شاه ناری بر زبان
هیچ عزّت می نیابی در جهان
سر رود گر سر بگوئی فاش تو
گوش کن دریاب معنیهاش تو
من سخن را راست گویم درجهان
ز آنکه دارم از ولای او نشان
من نگویم هیچ در عرفان دروغ
تو همی ریزی به مشگت همچو دوغ
خود مرا از شاعران مشمار تو
بشنو از من معنی اسرار تو
من نگویم شعر وشاعر نیستم
در میان خلق ظاهر نیستم
این معانی را بخلوت گفتهام
درّ بالماس معانی سفتهام
من بهیچ اشیا ندادم این کتب
ز آنکه من دارم درو خود لبّ لب
شاه من داند که لبّ لبّ کجاست
وینچنین اسرار معنی از که خاست
از زمان آدم آخر زمان
کس نبوده همچو من اسرار دان
خود کتبهای همه در پیش گیر
تا شود روشن بتو گفتار پیر
بعد از آنی جوهر و مظهر بخوان
تا شود این مشکلات تو عیان
هیچ میدانی که حیدر حی درید
هفت ماهه این هدایت را که دید
آن یکی مظهر بد از سرّ اله
هر که این دانست روشن شد چو ماه
هر که این دانست رویش ماه شد
او ز دین مصطفا آگاه شد
چون ندانی مظهرش جان نیستت
خود نداری دین و ایمان نیستت
حال شیخ و قاضیت کردم بیان
گر نمیدانی برو مظهر بخوان
زین جهان نه شیخ و قاضی شاد رفت
دین و دنیاشان همه بر باد رفت
این نصیحتها که کردم گوش کن
جامی از مظهر بگیر و نوش کن
تا بیابی آنچه مقصودت بود
بازیابی آنچه مطلوبت بود
ورنه رو میباش تو با شیخ ناس
باش مرد قاضی و قاضی شناس
باش مولانا و فتوی مینویس
نکتهٔ وسواس و سودا مینویس
یا برو تو شو مدرّس در علوم
تا که حاصل گرددت اوقاف روم
یاهنرمندی تو اندر این جهان
تا بیابی در میان خلق نان
یا برو دیوانه شو یا میر شو
یا بری از خلق و عالم گیر شو
یا برو دهقان شو و تخمی بکار
تا بآخر آورد آن تخم بار
هرچه کاری خود همان را بدروی
بعد از آن در دین احمد بگروی
گر تو شیخ دهر باشی ور بزرگ
ور تو باشی درجهان چو شاه ترک
عاقبت زین عالمت بیرون برند
سوی آن عالم که داند چون برند
هست دریائی که خود پایان نداشت
فی المثل دروی کسی سامان نداشت
هست دریائی پر از خون موج موج
خود فتاده خلق در وی فوج فوج
هست دریائی پر از خون موج زن
سالکان بسیار در وی همچو من
من از آن دریا بکلّی رستهام
همچو سلمان از نهیبش جستهام
پیشتر زآنکه مرا آنجا برند
وین تن زارم بدان مأوی برند
من تن خود را باو انداختم
روح خود را من مجرّد ساختم
در درون کاسهٔ سر سرنگون
هرچه بدبُد جمله را کردم برون
این همه غوغا در این ره ز آن اوست
ز آنکه خود منزلگه شیطان اوست
ای تو گشته یار شیطان صبح و شام
وز بدی کردن برآوردی تو نام
خوب یاری خوب نامی خوب زیست
همچو شخص تو بعالم خود دونیست
وای بر کار تو و بر حال تو
هیچ نامد از تودر عالم نکو
گر تو میخواهی که باشی رستگار
دست از دامان حیدر وامدار
رو تودر امر خداتعظیم کن
خلق را شنعت مگو تعلیم کن
تا بیابی تو نجات از فعل بد
ورد خود کن قل هوالله احد
تا شوی واقف ز اسرار کریم
بر طریق دین حیدر شو مقیم
غیر از این هر دین که داری محو کن
تا بیابی مغز عرفان زین سخن
بخش ۱۴ - پرسیدن حضرت شیخ قده از پیر مرد سالکی که در عصر او بوده از اینکه در دنیا چه عجایب دیدهای و جواب دادن پیر ونقل شهادت درویشی: پیرمردی بود سالک همچو منبخش ۱۶ - ***: این سخن نقلست از سلطان دین
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آن دگر گفتا ولایت افضل است
ز آنکه این قول از کلام مرسل است
هوش مصنوعی: او گفت که ولایت از همه برتر است، زیرا این سخن از متن پیامبر آمده است.
آن یکی گفتا ولایت زان کیست
آن دگر گفتا که در شأن علیست
هوش مصنوعی: یکی از آنها پرسید ولایت از آن کیست؟ دیگری پاسخ داد که این مقام در شأن علی است.
حضرت شاه ولایت نام اوست
در جهان جان همه پیغام اوست
هوش مصنوعی: شاه ولایت نام اوست و او در دنیا روح و جان همه پیامها و معانی است.
شاه دین اسرار حق با من بگفت
وین معانی را ز غیر حق نهفت
هوش مصنوعی: پادشاه دین رازهای حق را با من در میان گذاشت و این مفاهیم را از غیر حق پنهان کرده است.
شاه من با جبرئیل این راز گفت
راه معنی را بعرفان باز گفت
هوش مصنوعی: پادشاه من با جبرئیل درباره این راز صحبت کرد و روش درک معنای عمیق را به عارفان نشان داد.
شاه من حق را بدید و حق بگفت
هم بحق او گفت و هم از حق شنفت
هوش مصنوعی: پادشاه من عدالت را به رسمیت شناخت و در مورد آن صحبت کرد. او هم خود به حق اشاره کرد و هم از حق شنید.
انبیا جانند و شاهم جان جان
گر نمیدانی بیا مظهر بخوان
هوش مصنوعی: پیشوایان الهی روح و جان را درک میکنند و همچنین شاهان نیز به حقیقت زندگی آگاهند. اگر نمیدانی، به مظهری مراجعه کن که این مسائل را برایت روشن کند.
شاه من اندر ولایت سرور است
هر که این را می نداند کافر است
هوش مصنوعی: پادشاه من در سرزمین خود بزرگ و باارزش است، هر کسی که این حقیقت را نمیداند، در جهل به سر میبرد.
شاه من دارد ولایت زانمّا
رو بخوان در نصّ قرآن هل اتی
هوش مصنوعی: شاه من دارای سلطنت است، اما برو و در آیه قرآن که میگوید "آیا آمده است" بخوان.
تا بدانی این ولایت زان کیست
این ثنا از قول حق در شان کیست
هوش مصنوعی: برای اینکه بفهمی این سرزمین به چه کسی تعلق دارد، باید بدانیم این ستایش از سوی حق درباره چه کسی است.
حق ترا قفلی عجب بر جان زده
راه دینت بیشکی شیطان زده
هوش مصنوعی: حقی که برای تو مقرر شده، مانند قفلی عجیب بر روی روح تو قرار دارد و راه دین تو بهطور قطع تحت تأثیر وسوسههای شیطانی قرار گرفته است.
بستر مادر تو را خود پاک نیست
گر تو را مردود گویم باک نیست
هوش مصنوعی: تولد تو از محیطی پاک نبوده است، اگر هم تو را رد کنم، برایم مهم نیست.
من همی گویم امام حق علیست
دردو عالم بیشکی او خود ولیست
هوش مصنوعی: من میگویم که امام راستین در دو جهان علی است و بهطور قطع او خود ولی است.
چونکه بشنیدند ازو جمع کبار
خود زدند او را به زاریهای زار
هوش مصنوعی: زمانی که بزرگان و بینایان از سخنان او آگاه شدند، به شدت به گریه و زاری افتادند.
دست بستند و گرفتندش بزور
پیش شیخ وقت بردندش بزور
هوش مصنوعی: او را به زور گرفتند و به پیش شیخ زمان بردند.
شیخ گمره گفت ای مردود دین
این سخن هرگز نباشد از یقین
هوش مصنوعی: شیخ گمراه به او گفت: ای کسی که به دین قبول نیستی، این حرف هرگز نمیتواند از یقین باشد.
این ولایت را که گفتی نیست آن
این ولایت را بگویم از عیان
هوش مصنوعی: این سرزمین را که گفتی وجود ندارد، من از تجربه و آگاهی خودم آن را توصیف میکنم.
این ولایت حق پیغمبر بود
پیش اهل سنّت آن باور بود
هوش مصنوعی: این سرزمین به حق متعلق به پیامبر است و اهل سنت هم این اعتقاد را دارند.
زان نمیدانی امام خویش را
بیشکی افتادی از مادر خطا
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که امام و رهبر خود را چگونه بشناسی، چرا که از ابتدای زندگی، خطاهایی داشتی که باعث دور شدن از حقیقت شده است.
او خلیفه بود کی بود او ولی
این ولایت را نبی دارد جلی
هوش مصنوعی: او در مقام خلیفه قرار داشت، اما ولی واقعی این مقام، پیامبر است که در این جایگاه برجسته به شمار میرود.
شیخ گفتا میدرم او را زهم
تا از این مشت رو افض وارهم
هوش مصنوعی: شیخ گفت: من او را از خود جدا میکنم تا اینکه از این جمع، افضال و برکت او را دریابم.
گفت استر را برون آرید زود
تا برم او را به پیش شاه خود
هوش مصنوعی: مجسم کن که کسی میگوید: "سریعاً الاغ را بیرون بیاورید تا من او را به پیش پادشاه خود ببرم."
شیخ در نزد خلیفه شد روان
در عقب رفتند جمعی مردمان
هوش مصنوعی: شیخ برای خلیفه رفت و گروهی از مردمان به دنبال او راه افتادند.
چونکه در گاه خلیفه شد پدید
گفت حاجب را بگو شیخت رسید
هوش مصنوعی: زمانی که خلیفه به مقام خود رسید، به یکی از دربانان گفت که پیغام بدهد که شیخ به حضور ایشان آمده است.
چون شنید او نام شیخ و شاد شد
پس بنزد شیخ خود آزاد شد
هوش مصنوعی: وقتی او نام شیخ را شنید خوشحال شد و سپس به سوی شیخ خود رفت و از قید و بندها رها شد.
شیخ گفت ای حاکم امن و امان
این چنین رانده است شخصی بر زبان
هوش مصنوعی: شیخ به حاکم گفت: ای حاکم آرامش و امنیت، این شخص به طرز عجیبی درباره تو سخن گفته است.
پس باو احوال را گفت او تمام
در برون درستاده خاص و عام
هوش مصنوعی: او احوالات را برای او بیان کرد، در حالی که او در میان مردم، چه خاص و چه عام، به طور کامل آماده و حاضر بود.
پس خلیفه گفت یا شیخ کبار
من ازین مردم بسی کشتم بزار
هوش مصنوعی: خلیفه به شیخ بزرگ گفت: من از این مردم خیلی کشتهام، بگذار.
من ز اولاد علی هم کشتهام
تو نه پنداری که من کم کشتهام
هوش مصنوعی: من نیز از نسل علی هستم و جانم را در این راه فدای او کردهام، پس گمان نکن که من کممقدار هستم.
من بروی جملگی در بستهام
تا ازین فتنه بکلّی رستهام
هوش مصنوعی: من به همه درها پشت کردهام تا کاملاً از این مشکلات و فتنهها دور شوم.
یک امیری بود پیش او بزرگ
بود اصل او همه از خیل ترک
هوش مصنوعی: در یک زمان، امیری برجسته و بزرگ در میان آنها وجود داشت که از نسل ترکها بود.
بود نام او اصیل مزد گیر
بود اصل او سمرقند ای فقیر
هوش مصنوعی: نام او از خاندان اصیل و بزرگ است، مزد او هم از سمرقند میآید، ای بیچاره.
گفت رو او را بکش آنگه بسوز
پس ازو چشم محبانش بدوز
هوش مصنوعی: گفت که ابتدا او را نابود کن و سپس بسوزان، و بعد از آن چشمان علاقهمندانش را به او پیوند بزن.
این سخنها هر که میگوید بکش
گر هزارند آن همه ور صد بکش
هوش مصنوعی: هر که این حرفها را میزند، اگر هزاران نفر هم باشند، بیمحابا از دم تیغ بگذران.
پس بگفت آن شیخ بامیر این سخن
هست درکارت ثوابی جهد کن
هوش مصنوعی: سپس آن عالم به میرزای خود گفت: این حرف در کار تو پاداشی دارد، پس تلاش کن.
گر گناهی باشدت آید ز من
وامکن از گردن ایشان رسن
هوش مصنوعی: اگر از من گناهی سر بزند، مرا از آن معاف کن و این بار را از دوش دیگران بردار.
چون بدید آن ناصر خسرو چنان
گفت دانائی به پیدا ونهان
هوش مصنوعی: ناصر خسرو، وقتی این وضعیت را دید، بیان کرد که آدم دانا چیزهایی را هم که در ظاهر مشخص نیستند، درک میکند.
یا الهی من فقیر و بی کسم
باچنین مشتی منافق چون رسم
هوش مصنوعی: ای خدا، من حقیر و تنها هستم در کنار افرادی که به ظاهر خوبند اما درونشان نفاق وجود دارد.
یا الهی داد مظلومان بده
شیخ شیطان را چنین نصرت مده
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ، به مظلومان کمک کن و به این شیخِ شیطانی یاری نرسان.
ز آنکه در ظلمش جهان گردد خراب
این دل بیرحمشان گردد کباب
هوش مصنوعی: به خاطر ظلم و بیرحمی آنها، دنیا دچار ویرانی میشود و دلهای کسانی که تحت تأثیر آن قرار میگیرند داغان و سوخته میشود.
بعد از آن گفتم که از خون ددان
زار نالیدم بخلاق جهان
هوش مصنوعی: پس از آن گفتم که از درد و رنج موجودات بدذات و پلید به شدت ناله کردهام و این وضعیت باعث شده که به کلی از دنیا ناامید شوم.
یک شبی بودم بکنجی دردمند
با دل مجروح و جان مستمند
هوش مصنوعی: شبی در گوشهای نشسته بودم و دردی عمیق را احساس میکردم، دل شکسته و جانی نیازمند داشتم.
یک ندا آمد بگوشم کی حکیم
خیز و روزین مملکت بیرون سلیم
هوش مصنوعی: یک صدا به گوشم رسید که میگوید ای حکیم، بلند شو و روزی که مملکت از سلامت برخوردار است، را بیرون بیاور.
از خدا آمد عذاب بیحساب
اوّلش رنج آمد و آخر عذاب
هوش مصنوعی: عذاب الهی بدون اندازه و حساب به ما رسید؛ ابتدا درد و رنجی در پی داشت و در نهایت به عذابی بزرگ منجر شد.
چون صباح آمدبرون رفتم ز شهر
پس وباافتاد درجانشان چو زهر
هوش مصنوعی: وقتی صبح فرارسید، از شهر بیرون رفتم و به دنبال آن، بیماری مانند زهر در جانشان افتاد.
زد بلا آن تیر را بر شیخ دون
بعد از آن شد میر بی دین سرنگون
هوش مصنوعی: بعد از آنکه تیر بلا به شیخ دون اصابت کرد، ناگهان آن میرا که بیدین بود به زمین افتاد.
بعد از ان آن شاه و آن لشکر تمام
جمله مردند و نماند از خاص و عام
هوش مصنوعی: پس از آن، آن پادشاه و تمامی سپاه او یکجا مردند و از هیچکس، چه خاص و چه عام، باقی نماند.
این بلا بر جان اهل بغی بود
و آنکه در خون محبّش سعی بود
هوش مصنوعی: این عذاب بر کسانی که فساد و ظلم کردهاند نازل شد و بر کسی که در محبت و حمایت از محبوبش تلاش کرده است، تاثیری ندارد.
خود همه رفتند اندر قهر او
این چنین هاباشد اندر زهر او
هوش مصنوعی: همه به دلیل خشم او از دست رفتند و این وضعیت ناشی از زهر اوست.
لشکر دنیا ندارد حرمتی
راه حق رو تا بیابی عزّتی
هوش مصنوعی: برای آنکه به عزت و احترام واقعی دست یابی، باید از مسیر دنیا و خواستههای آن دوری کنی، زیرا دنیا نمیتواند ارزش و حرمت لازم را به تو عطا کند.
عزّت عقبا بمال و جاه نیست
راه شه رو تو جز این ره راه نیست
هوش مصنوعی: عزت و مقام واقعی در ثروت و قدرت نیست، ای پادشاه! تنها راه دستیابی به این مقام، مسیر دیگری است که باید دنبال کنی.
گر تو سرّ شاه ناری بر زبان
هیچ عزّت می نیابی در جهان
هوش مصنوعی: اگر راز شاه را فاش کنی، در هیچ جایی از دنیا احترام نخواهی داشت.
سر رود گر سر بگوئی فاش تو
گوش کن دریاب معنیهاش تو
هوش مصنوعی: اگر در مورد موضوعی صحبت کنی، به دقت گوش کن و معانی عمیقتر آن را درک کن.
من سخن را راست گویم درجهان
ز آنکه دارم از ولای او نشان
هوش مصنوعی: من همیشه حقیقت را در سخنانم میگویم، زیرا نشانهای از دوستیش را در دل دارم.
من نگویم هیچ در عرفان دروغ
تو همی ریزی به مشگت همچو دوغ
هوش مصنوعی: من نمیگویم که در مسائل عرفانی دروغی وجود ندارد، اما تو هم به نام این موضوع، حقیقت را به هم میزنی و مانند دوغی در مشکت میکنی.
خود مرا از شاعران مشمار تو
بشنو از من معنی اسرار تو
هوش مصنوعی: به خودت زحمت نده که مرا در زمره شاعران حساب کنی؛ بهتر است از من بشنوی و بفهمی رموز درونت را.
من نگویم شعر وشاعر نیستم
در میان خلق ظاهر نیستم
هوش مصنوعی: من نمیگویم که شعر مینویسم و شاعر هستم؛ در میان مردم هم به چشم نمیآیم.
این معانی را بخلوت گفتهام
درّ بالماس معانی سفتهام
هوش مصنوعی: من این مفاهیم را به تنهایی بیان کردهام، مانند جواهرات گرانبهایی که در عمق دریا پنهان شدهاند.
من بهیچ اشیا ندادم این کتب
ز آنکه من دارم درو خود لبّ لب
هوش مصنوعی: من هیچ چیز را به کسی نمیدهم، چرا که در این کتابها خودم بهترین ارزش را دارم.
شاه من داند که لبّ لبّ کجاست
وینچنین اسرار معنی از که خاست
هوش مصنوعی: سلطان من بهتر از هر کسی میداند که حقیقت و رازها در کجا قرار دارد و اینگونه اسرار معنایی از چه کسی به وجود آمدهاند.
از زمان آدم آخر زمان
کس نبوده همچو من اسرار دان
هوش مصنوعی: هیچکس از زمان آدم تا به حال به اندازه من از اسرار و رموز آگاه نبوده است.
خود کتبهای همه در پیش گیر
تا شود روشن بتو گفتار پیر
هوش مصنوعی: کتابها را در دست بگیر تا سخنان پخته و تجربهدیدۀ افراد بزرگ برای تو روشن شود.
بعد از آنی جوهر و مظهر بخوان
تا شود این مشکلات تو عیان
هوش مصنوعی: پس از آنکه به حقیقت و ماهیت درونی خود پی بردی، با قاطعیت و روشنی این مسائل و مشکلات را نمایان کن تا به وضوح قابل درک شوند.
هیچ میدانی که حیدر حی درید
هفت ماهه این هدایت را که دید
هوش مصنوعی: آیا میدانی که علی (حیدر) در زمان هفت ماهگیاش چه هدایت بزرگی را مشاهده کرد؟
آن یکی مظهر بد از سرّ اله
هر که این دانست روشن شد چو ماه
هوش مصنوعی: هر کس که بفهمد که بدی در واقع تجلی حقایق الهی است، مانند ماه درخشان و روشن میشود.
هر که این دانست رویش ماه شد
او ز دین مصطفا آگاه شد
هوش مصنوعی: هر کسی که این موضوع را درک کند، مانند ماه زیبا خواهد شد و از دین پیامبر مصطفی آگاهی پیدا خواهد کرد.
چون ندانی مظهرش جان نیستت
خود نداری دین و ایمان نیستت
هوش مصنوعی: اگر از وجود نشانههای الهی آگاهی نداشته باشی، در واقع هیچگونه دین و ایمانی نداری و روح تو خالی است.
حال شیخ و قاضیت کردم بیان
گر نمیدانی برو مظهر بخوان
هوش مصنوعی: حالت و کیفیت شیخ و قاضی را برایت توضیح میدهم، اما تو به این مسائل توجهی نداری، برو و به مظهری که به تو گفتهام، توجه کن.
زین جهان نه شیخ و قاضی شاد رفت
دین و دنیاشان همه بر باد رفت
هوش مصنوعی: از این دنیا نه هیچ عالم و قاضی خوشحال رفتند، زیرا دین و دنیایشان همه هدر شد و نابود گردید.
این نصیحتها که کردم گوش کن
جامی از مظهر بگیر و نوش کن
هوش مصنوعی: به حرفهایی که به تو میزنم خوب توجه کن، و از منبعی که معرفت و wisdom دارد، بهرهبرداری کن و آن را با روح و جانت بپذیر.
تا بیابی آنچه مقصودت بود
بازیابی آنچه مطلوبت بود
هوش مصنوعی: برای اینکه به هدف خود برسی، باید آنچه را که میخواهی دوباره بدست بیاوری.
ورنه رو میباش تو با شیخ ناس
باش مرد قاضی و قاضی شناس
هوش مصنوعی: اگر تو با افراد نادانی که مانند شیخ هستند معاشرت کنی، بهتر است که با قاضی و افرادی که قضاوت را به خوبی میشناسند، ارتباط داشته باشی.
باش مولانا و فتوی مینویس
نکتهٔ وسواس و سودا مینویس
هوش مصنوعی: با مولانا همراه باش و نظر بده، نکتههای وسواس و افکاری که به آنها دچار هستی را بنویس.
یا برو تو شو مدرّس در علوم
تا که حاصل گرددت اوقاف روم
هوش مصنوعی: برو و معلم علوم شو تا به مقام و ثروت دست یابی.
یاهنرمندی تو اندر این جهان
تا بیابی در میان خلق نان
هوش مصنوعی: به هنرمندی در این جهان بپرداز تا بتوانی میان مردم روزی و درآمدی پیدا کنی.
یا برو دیوانه شو یا میر شو
یا بری از خلق و عالم گیر شو
هوش مصنوعی: تا دیوانه شوی و از عقل و درک گذر کنی، یا به مقام حقیقت برسی، یا از مردم و دنیا جدا شده، به حقیقتی عمیق و سرشار پیوند بخور.
یا برو دهقان شو و تخمی بکار
تا بآخر آورد آن تخم بار
هوش مصنوعی: میتوانی به کار کشاورزی مشغول شوی و دانهای بکاری تا در نهایت آن دانه به ثمر بنشیند و میوه بدهد.
هرچه کاری خود همان را بدروی
بعد از آن در دین احمد بگروی
هوش مصنوعی: هر چه انجام دهی، همان نتیجه را خواهی دید و بعد از آن، در دین احمد نیز به آن عمل خواهی کرد.
گر تو شیخ دهر باشی ور بزرگ
ور تو باشی درجهان چو شاه ترک
هوش مصنوعی: اگر تو رهبر زمانه و بزرگمرتبهای باشی، هر چند در دنیا مانند شاهی قدرتمند و برجسته به شمار بیایی،
عاقبت زین عالمت بیرون برند
سوی آن عالم که داند چون برند
هوش مصنوعی: در نهایت از این دنیا تو را به دنیای دیگری میبرند که در آن، کسی هست که میفهمد چگونه باید منتقل شد.
هست دریائی که خود پایان نداشت
فی المثل دروی کسی سامان نداشت
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک دریا میپردازد که هیچ انتهایی ندارد و به نوعی نماد بیپایانی است. در اینجا به فردی اشاره میشود که شرایط و وضعیت مشخصی ندارد و زندگیاش به نوعی نابسامان و گرفتار ناپایداری است. بهطور کلی، این تصویر نشاندهندهٔ عمیق و پیچیدگیهای زندگی انسانهاست که ممکن است در درون دنیایی وسیع و بیپایان غرق شوند.
هست دریائی پر از خون موج موج
خود فتاده خلق در وی فوج فوج
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به وجود بحرانی عمیق و مرگبار اشاره دارد که در آن، افراد بسیاری در حال غرق شدن و نابودی هستند. در واقع، این تصویرسازی نشاندهندهٔ اوضاع ناگوار و دشواری است که مردم در آن قرار دارند.
هست دریائی پر از خون موج زن
سالکان بسیار در وی همچو من
هوش مصنوعی: در اینجا به جایی اشاره میشود که دریای بزرگی از خون وجود دارد و افرادی چون من، که در جستجوی حقیقت و معنای زندگی هستند، در این دریای پرخطر و پرچالش غوطهورند. این تصویر به معرفی مسیر سخت و دشوار سالکان در جستجوی کمال و معرفت اشاره دارد.
من از آن دریا بکلّی رستهام
همچو سلمان از نهیبش جستهام
هوش مصنوعی: من از آن دریای پرخطر به طور کامل جدا شدهام، مانند سلمان که از خطری که او را تهدید میکرد گریخته است.
پیشتر زآنکه مرا آنجا برند
وین تن زارم بدان مأوی برند
هوش مصنوعی: قبل از آنکه مرا به آنجا ببرند و این بدن بیمارم را به آنجا منتقل کنند، بهتر است که آماده شوم.
من تن خود را باو انداختم
روح خود را من مجرّد ساختم
هوش مصنوعی: من بدن خود را به او سپردم و روح خود را از وابستگیها آزاد کردم.
در درون کاسهٔ سر سرنگون
هرچه بدبُد جمله را کردم برون
هوش مصنوعی: درون سر من پر از افکار منفی و بدیهاست که همه را بیرون ریختم.
این همه غوغا در این ره ز آن اوست
ز آنکه خود منزلگه شیطان اوست
هوش مصنوعی: همه این سر و صدا و شلوغی در این مسیر به خاطر اوست، زیرا که خود مقصد و خانه شیطان اوست.
ای تو گشته یار شیطان صبح و شام
وز بدی کردن برآوردی تو نام
هوش مصنوعی: ای تو که صبح و شام همدست شیطان شدهای و به بدیها شهرت یافتهای.
خوب یاری خوب نامی خوب زیست
همچو شخص تو بعالم خود دونیست
هوش مصنوعی: یاری خوب و با نام نیکو، چون تو زندگی میکند، در نظر خود به دنیا اهمیت نمیدهد.
وای بر کار تو و بر حال تو
هیچ نامد از تودر عالم نکو
هوش مصنوعی: آه بر رفتار و وضعیت تو، هیچ کس از تو در جهان خوبی ندیده است.
گر تو میخواهی که باشی رستگار
دست از دامان حیدر وامدار
هوش مصنوعی: اگر میخواهی موفق و خوشبخت باشی، از پشتیبانی و محبت علی (ع) دست برندار.
رو تودر امر خداتعظیم کن
خلق را شنعت مگو تعلیم کن
هوش مصنوعی: به دیگران احترام بگذار و به آنها آموزش بده، بدون اینکه خود را بزرگتر از آنها نشان دهی.
تا بیابی تو نجات از فعل بد
ورد خود کن قل هوالله احد
هوش مصنوعی: برای این که از عمل بد نجات یابی، باید مرتبا ذکر «قل هو الله احد» را بگویی.
تا شوی واقف ز اسرار کریم
بر طریق دین حیدر شو مقیم
هوش مصنوعی: برای آنکه از رازهای بزرگوار آگاه شوی، در راه دین حضرت علی (حیدر) ساکن شو.
غیر از این هر دین که داری محو کن
تا بیابی مغز عرفان زین سخن
هوش مصنوعی: اگر به چیزی دیگر از دین خود وابستهای، آن را کنار بگذار تا بتوانی حقیقت واقعی عرفان را از این سخن بفهمی.
حاشیه ها
1397/05/12 19:08
محمدامین
سلام و درود
مرحبا به این شاعر حقمدار و عاشق.
با این شعر زیبا و پرمعنای عطار ترجمه و تفسیر سوره شعرا را به پایان بردم (21 مرداد 97).